شهد | زانو بغل نشسته

خدایا..

خواستم درگوشی

توی این مسیر از حرم تا حرمی که یه طرفش قلبه،یه طرفش تو،باهات حرف بزنم..

از اینکه کسی نور ندید تو قلبمون،دست نکشید رو سرمون و وعده ی وصل بده،کسی خوابی برامون ندید،راهی برامون باز نشد،کسی نزد رو شونه‌مون،واسطه ی منو تو بشه،نه چشممون به رسولت افتاد که توی صورت اون محو تو بشیم،نه بلد بودیم و تونستیم دست ولی‌ات رو بگیریم بیاریمش اینجا و واسطه کنیم بین خودمون و خودت..

واقعیته خب..صاف میخوره تو صورت آدم..تا به خودمون اومدیم دیدیم محضِ کرمت سه تا واژه برامون خلق کردی که اینطور وقتها بذاریم کف دستمون بگیریم سمتت و بگیم خدایا اینی که میبینی ماییم..«ما هیچی ندارها»..

داشتم میگفتم..

وقتی یه وزنه میفته رو قلبمون و کلمه ای برای طلب و خواستن به زبونمون نمیرسه و لال میشه

وقتی اسم ها و طالب ها و عاشق ها از ذهنمون رد میشن و چیزی برای عرضه نداریم که ازشون تورو بخوایم

یادمون میاد ما فقر محضیم.. ولی اون فقیری که خودت شدی گنج تو قلبش..

آره..

بدیش اینه که قبل از تو دورامونو میزنیم و خوبیش اینه که برای هزارمین بار میفهمیم مثل همیشه فقط تویی که به دادمون میرسی..


کم کم داره یادم میاد..

ما سرمونو انداخته بودیم پایین و داشتیم زمینو متر میکردیم..به خودمون اومدیم دیدیم دست گذاشتی زیر چونه مون و سرمونو بردی بالا...رو به آسمون..

به خودمون اومدیم دیدیم زمین قابل تحمل نیست..هر طرفو نگاه میکنیم زمینه..تو پنهانی..

خسته ایم از نچشیدنت..دلتنگ اسمونیم..تشنه ی نوریم..

وقتایی که با ناامیدی ها چشم تو چشم شدیم،ترس خودشو به ما چسبوند،

غم بهمون پوزخند زد

وقتایی که آدمها دور تا دورمونو گرفتن و هرکدوم دستمونو کشیدن تا مارو از تو جدا کنن،

با صدای بلند و با چشم باز بهشون گفتیم: خدا هست.

دروغ چرا..؟

یه وقتایی از نالایق بودنمون ته دلمون لرزید..از اینکه نکنه تو هم مارو با خودمون تنها بذاری..

دوباره همون آغوشی که برای از همه جا رانده شده ها باز کردی شد رزق.

مثل هوایی که هر لحظه خنکاش ریه‌مونو پر میکنه،مثل خوابی که چشممونو گرم میکنه و مثل بینهایتْ عددی که از نعمت های تو کمتره..

غرض از این زیاده گویی ها این بود که

اگر ما بنده ی خیلی معمولی هستیم،تو برامون خیلی خاصی..

توی همه چیز تکی..ته معرفت و مرامی..ته دوست داشتن..ته محبت..


و خب.. دیوانگیه اگر سرمون خم باشه، دلمون خوش باشه،به بقیه..به حس..به شرایط..و خب.. دیوانگیه اگر سرمون خم باشه، دلمون خوش باشه،به بقیه..به حس..به شرایط..

آره..ما نابلد مسیر عشقیم اما

همین که یه لحظه هایی،یه گوشه ی اتاق،حیاط،توی ماشین یا هرجای دیگه از دلتنگی تو خودمون جمع میشیم یعنی دوسِت داریم..

یعنی«ما ودعک ربک و ما قلی»

گفتم شراب وصل به اوباش میدهند؟!با خنده گفت بنده ی او باش،میدهند..
گفتم شراب وصل به اوباش میدهند؟!با خنده گفت بنده ی او باش،میدهند..


دعا بفرمایید..
دعا بفرمایید..