?تصنیف باستر اسکراگز

?تصنیف باستر اسکراگز فیلمی اپیزود‌محور است که شش داستان مستقل اما همچون دانه‌های تسبیح به هم مرتبط دارد که نخ پیوستگی آنها، مرگ است.
هر شش داستان کوتاه این فیلم یک هدف مشترک را دنبال می‌کنند، نمایش قطعیت مرگ و هستی مرموز انسان‌ها. و همه‌ی آنها پایانی ناگهانی و غافل‌گیر‌کننده دارند، درست مثل زندگی.
در اپیزود اول، دوئل مرگ. فضای داستانی به فیلم‌‌های وسترن وفاداری بیشتری دارد و با شوخ‌طبعی، مرگ را به سخره می‌گیرد و در اوج به بازی گرفتن مرگ ببینده را غافل‌گیر می‌کند.

اپیزود دوم، مردی که به بانک دستبرد می‌زند. نمایش حرص و طمع انسان است و انتهای آن‌ تقابل شیرین و دردناک عشق و مرگ.

اپیزود سوم، هنرمند. داستان مرد معلول بدون دست و پایی است که با خواندن سرود‌ها و داستان‌ها برای مردی کار می‌کند و در عوض، مرد از او نگهداری می‌کند. در این اپیزود هم به شکلی دردناک شاهد ابتذال شر هستیم.

اپیزود چهارم، در جستجوی طلا، آغازگر جنگ انسان‌ها. داستان پیرمردی در آرزوی پیدا‌کردن طلا است. داستان آز و شقاوت آدمی.

اپیزود پنجم، سرخپوست‌ها. این داستان نمایش، شر و نادانی انسان است. زنی که نمی‌تواند زندگی‌اش را تنها و بدون وجود مردی تصور کند. در این اپیزود، بیشترین نمایش‌ شر را شاهدیم که ما انسان‌ها خالقش هستیم. بعد از دیدن این داستان به یک جمله رسیدم، جهل انسان، ترسناک‌ترین نیرو در جهان است.

و اپیزود آخر، ارابه‌ی مرگ. این داستان حکم نتیجه‌گیری و جمع‌‌بندی نهایی داستان‌های قبلی را دارد، در فضایی تاریک و مرموز.
شخصیت‌ها با ابهام قدم برجایی ناشناس می‌گذارند. این اپیزود، جنبه‌ی نماد‌گرایی بیشتری داشت.
اگر مثل من شیفته‌ی داستان کوتاه باشید از دیدن این فیلم لذت خواهید برد.
تصنیف باستر اسکراگز، تصنیفی است در باب تقابل انسان با شر و مرگ.
معرفی‌ام را با غزل‌واره‌ای از شکسپیر که در اپیزود سوم توسط هنرمند خوانده شد به پایان می‌برم.
چون به دادگاهِ اندیشه های شیرینِ خاموش / یاد رویدادهای سپری شده را فرا می‌خوانم / در افسوس بسی چیزها که جستم و نیافتم آه می‌کشم و داغِ غم‌های دیرینه را در تباه شدن عمر گرانمایه / به ناله های غریبانه تازه می‌کنم..

#مریم_جعفری_تفرشی

?کپی با ذکر منبع ✅