جامعه برفی: اومانیسم در برابر مسیحیت


فیلم جدید تولید نتفلیکس - انجمن یا جامعه برفی - society of the snow - در کلی‌ترین تعریفش تعریضی است بر الهیات و اخلاق مسیحیت. یک سمبل مهم مسیحیت یعنی نان که نمادی می‌شود از جسم رنج دیده‌ی مسیح که خود را برای دیگران قربانی می‌کند در سراسر فیلم دیده می‌شود. چه آنجایی که موعظه‌ی کلیسا در ابتدای فیلم پخش می‌شود و چه آنجایی که افراد به آدمخواری روی می‌آورند، و چه آنجایی که آدمخواری مبدل به «ایثار» می‌شود و چیزی می‌شود شبیه اهدای عضو که افراد پیشاپیش رضایت خود را از خورده شدن اعلام می‌دارند و نیز رضایت خود از خورده شدن عزیزانشان.

در جایی از فیلم یکی از افراد بازمانده به دیگری که خادم کلیساست می‌گوید که من به خدا ایمان دارم اما نه خدای تو، یعنی نه به آن خدای تعلیمی، بلکه به انسان ایمان دارم. آن خدای تعلیمی فقط واجبات درون خانه را به من یاد می‌دهد و حال که در چنین شرایطی گرفتار شده‌ام آن خدای کذایی نمی‌تواند راهنمای من باشد. در عوض فلان شخص در اینجا دستانش شفا می‌بخشد و شخص دیگر پاهایش راه‌های مختلف نجات را می‌آزماید و شخص دیگر دستهایش گوشت بدن مردگان را قطع می‌کند و به نحوی در اختیار ما قرار می‌دهد که ندانیم این لقمه متعلق به بدن چه کسی است. من به این دست‌ها و پاها ایمان دارم و بهشت من وسط همین جهنم یخی است.

این عبارات بسیار شبیه اومانیست‌های اروپایی در دوران رنسانس است که تلاش می‌کردند به انسان مرکزیت ببخشند، او را از حالت بردگی خدایان خارج کرده و برای تن او عزت و شرف و آزادی قائل شوند.

اما ما این را در فرهنگ و دینمان داشتیم. سخنور بزرگی مانند سعدی از همین روی بود که به عنوان یکی از نخستین شخصیت‌های ایرانی مورد توجه این اومانیست‌ها قرار گرفت.

گرچه بعضا اومانیسم را در مقابل خداپرستی قرار می‌دهند اما توجه به انسانیت ریشه‌های دینی دارد و اصولا بدون اعتقاد به خدا نمی‌توان به انسانیت رسید. اومانیست‌های اروپایی نیز قطعا بی‌خدا نبودند.

آنجا که سعدی می‌گوید «تن آدمی شریف است به جان آدمیت» شریف بودن جسم و بدن انسان را به جان و جوهره‌ی انسانیت مربوط می‌داند. این جوهره و روح انسانیت به عنوان یک مفهوم عام، و مستقل از تک تک افراد انسانی از نژادها و مذاهب و ریشه‌های گوناگون، یک مفهوم توحیدی است و نخستین بار توسط منادیان توحید ارائه شده است. آنجا که همه «بندگان خدا» هستند و نه بنده‌ی هیچ شخص و چیز دیگر، و تا وقتی که تنها بندگی خدا را می‌کنند «آزاد» هستند. اینجاست که شرک و بردگی مترادف هم می‌شوند و آزادی و بندگی. انسان آزاد، جدا شده از همه‌ی تعلقاتش، رابطه‌اش فقط با خداست و در نتیجه از جسم و نژاد و خانواده و سایر ویژگیها و انتساباتش آزاد می‌شود و به یک مفهوم عام برتر یعنی «آدمیت» تعالی پیدا می‌کند. پس آدمیت تا جایی که سوای از همه‌ی متعلقات و ویژگی‌ها باشد تنها می‌تواند وابسته به مفهوم بندگی خدا باشد. این را در ادبیات روزمره هم زیاد دیده‌ایم که اگر برای کسی مشکلی پیش آید مثلا می‌گویند کار این «بنده خدا» را راه بیندازیم و گرفتاری‌اش را حل کنیم.

جهان انسانی سعدی به قول همایون کاتوزیان، در زمانه‌ای که بدترین دوران تاریخ در حال سپری شدن بود، بر پایه‌ی نگرشی مثبت به زندگی است. او زندگی را شایسته‌ی زیستن می‌داند و معتقد است که جهان جای بس بهتری می‌شد اگر ساکنان آن اندکی بیشتر توجه و شفقت به یکدیگر داشتند، کمی بیشتر از خودخواهی‌ها کم می‌کردند و قطعه‌ی زیر از گلستان را مثال می‌زند که شهرتی جهانی دارد:

بنی آدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی / نشاید که نامت نهند آدمی