"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
سریال چرنوبیل: فاجعه ای در قاب هنر
چرنوبیل، اسمی که احتمالا همه ی شما حداقل یکبار آن را شنیده اید. فاجعه ای وحشتناک و دلهره آور که می تواند برای حدود 500 راکتور هسته ای دیگر در جهان نیز رخ دهد. حادثه ای به بهای نابودی چند نسل انسان، حادثه ای به بهای به دنیا آمدن انسان هایی ناقص و از کار افتادن چند صد هزار تا چند ده میلیون انسان.
فاجعه ی چرنوبیل یکی از فجایع بزرگ قرن بیستم است و شاید اگر دو جنگ جهانی، حکومت های فاشیستی، جنگ ویتنام، بحران اتمی کوبا، جنگ سرد و چندین مناقشه ی دیگر در آمریکا، آفریقا، اروپا و آسیا در این قرن اتفاق نمی افتاد می توانستیم با قطعیت بگوییم چرنوبیل بزرگترین فاجعه ی قرن بیستم است. فاجعه ای که باعث کشته شدن بیست هزار انسان، از کارافتادگی دویست هزار نفر، تحت تاثیر قرار گرفتن 5 میلیون و خالی از سکنه شدن کل شهر (به طوری که هنوز هم بدون تدابیر امنیتی ورود به شهر امکان پذیر نیست) شد. فاجعه ای که باعث شد کل اروپا از روسیه ی سفید تا انگلستان در وضعیت اضطراری قرار بگیرند و کل اکوسیستم منطقه را برای سالها تحت تاثیر قرار داد به طوری که تا مدت ها پس از حادثه در کشورهای همسایه سرطان تیروئید به یک اپیدمی تبدیل شده بود.
اخیرا مینی سریالی ساخته شده است که به زوایای نسبتا پنهان این اتفاق می پردازد. اگرچه اهل سریال دیدن نیستم اما توصیه ی دوستان و البته رتبه ی بالای آن که حتی رکورد بریکینگ بد را هم شکسته است، باعث شد این سریال را ببینم. بیست دقیقه ی اول ناامیدم کرد اما بیست دقیقه ی دوم به شدت مرا جذب کرد طوری که تمام قسمت های آن را در یک شب تماشا کردم.
علی رغم چیزی که انتظارش را داشتم، سریال بسیار درام و احساسی بود. صحنه هایی بعضا وحشتناک باعث میشد شما بیشترین همزادپنداری را با قربانیان حادثه داشته باشید. اولین جایی که شما را جذب سریال می کند، آنجاییست که یکی از آتش نشان ها از سر کنجکاوی قطعه ای فلزی را از روی زمین برمیدارد غافل از اینکه آن قطعه، گرافیت هسته ی راکتور است و حاوی مقدار زیادی اورانیوم. همین دست زدن چند ثانیه ای باعث میشود تا چند دقیقه بعد، دست آتشنشان با سوختگی عمیقی روبرو شود. طوری که توانایی کار کردن با آن را ندارد.
بعد از این اتفاق بیننده چیزی را کشف می کند و متوجه می شود که چه عاقبت وحشتناکی برای مابقی اعضای گروه اطفای حریق رقم خواهد خورد. اما قطعا اتفاقی که در واقعیت میافتد بسیار وحشتناک تر از تصور هر بیننده ای هست. بدن هایی که حتی تحمل لباس را ندارند چون اورانیوم روی پوست آنها همچنان در حال سوزاندن بدنشان هست. قطعا یکی از دراماتیک ترین صحنه های فیلم صحنه ی رویارویی آتش نشانی نگون بخت و همسرش هست که زن، حتی با دیدن بدنی که تماما سوخته و البته بدون آگاهی از اتفاقی که قرار است برای خودش و فرزندش که درون شکمش است بیفتد، کنار همسرش می ماند.
و داستان پروفسور لری لوگاسف که تلاش می کند به مسئولین شوروی اخطار بدهد این فاجعه از آنکه آنها تصور می کنند خطرناک تر است. هنگامی که بوریس شربینا مقدار 3.6 رونتگن اورانیوم را آن مقداری جا می زند که برای ایکس ری لازم است (در حالی که این مقدار 400 برابر مقدار لازم برای اشعه ایکس است اگر چه بعدا مشخص می شود مقدار اورانیوم 12000 رونتگن بوده نه 3.6 رونتگن). لری لوگاسف در نهایت می تواند گورباچف را راضی کند که برای بررسی اوضاع همراه بوریس شربینا به چرنوبیل رفته و از نزدیک اوضاع را رصد کنند. تمام اتفاقات سریال حول همین دو نفر و تلاششان برای نجات افراد بیشتر و بیشتر از شر این غول بی شاخ و دم می باشد. تلاشی که در نهایت منجر به زنده ماندن میلیون ها انسان در سرتاسر اروپا شد اگرچه بهایی که برای شوروی داشت غیر قابل جبران بود.
سه نکته در این سریال توجه مرا به خود جلب کرد: اول تلاش مسئولین شوروی برای سرپوش گذاشتن روی این قضیه. مشخصا شوروی توان این را داشت که از حجم تلفات کم کند و اگر سریع تر مسئولین متوجه گرفتاری ها می شدند می توانستند با تلفات کمتر این اتفاق را مدیریت کنند اما غرور کاذب و عدم اعتماد به نفس بین مدیران شهر چرنوبیل و اطرافیان گورباچف باعث شد این اتفاق بسیار پرهزینه تر از حدی باشد که لازم است. اگرچه تا حدی هم تصویر کاریکاتور شده از این اتفاق توسط آمریکایی ها به نمایش گذاشته شده است (در فیلم اشاره ای به این نظریه نشد که گفته شده بود انفجار چرنوبیل به وسیله ی دستکاری سرویس جاسوسی امریکا در جواب به انفجار چند سال قبل "تری مایل آیلند" انجام گرفته که هنوز هم یک نظریه ی پرطرفدار هست) اما در مجموع نمی توان از این قضیه غافل شد که اساسا مدیریت دولتی و مرکزگرا هرکجای دنیا که اتفاق افتاده است چنین مشکلاتی را دارد چرا که در مدیریت دولتی، پیشرفت ها، پاداش اندک و شکست ها، بهایی گزاف به همراه دارند.
نکته ی دوم مواجهه ی معدنچیان تولا با مسئول مربوط به وزارت ذغال سنگ شوروی است. کسانی که دولت در آن زمان معدن را به آنها سپرده بود تا بدون هیچ مدیری، خودشان تولید کنند و تولیداتشان را به مرکز بفروشند. این معدنچیان در زیر سایه ی انقلاب سوسیالیستی آنقدر اعتماد به نفس کسب کرده بودند که حاضر بودند بمیرند اما زیر بار زور نروند. این روحیه ی ستودنی این معدنچیان یکی از فرازهای سریال است.
و نکته ی سوم اینکه بعد از دیدن اثرات مخرب اورانیوم به یاد مردمی افتادم که سالهاست با فسفر سفید می سوزند. زمین هایشان بمباران می شود و بدنهایشان تاول می زند. پیش از این اثرات اورانیوم را فقط در کتاب ها خوانده بودم اما این فیلم اثرات این ماده ی هولناک را آنقدر قابل لمس به شما نشان می دهد که تا مرز جنون پیش می روید، خصوصا هنگامی که به کودکان فلسطینی نوار غزه فکر میکنید که آنها نیز سالهاست در معرض انواع و اقسام بمب های رادیواکتیو و اتمی هستند. هنگام دیدن فیلم یاد کودکی بیفتید که مقداری اورانیوم فقیر روی بدنش می افتد و تصور می کند با شستن بدنش با آب همه چیز حل می شود اما هرچه بیشتر آب روی بدنش میریزد سوزش پوستش بیشتر و بیشتر می شود. وحشتناک است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم فرشتهها با هم میآیند
مطلبی دیگر از این انتشارات
2 نقد فیلم The Banshees of Inisherin / نیویورک تایمز و یواسایتودی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره فیلم موقعیت مهدی