وبلاگ hamibash.com/alitalk ////// HADIAN80.BLOG.ir
فضای مجازی چطور روان شما را با خاک یکسان میکند؟
مستند معضل اجتماعی The Social Dilemma 2020
ژانر فیلم : مستند
سال انتشار : 2020
امتیاز IMDB :7.7
محصول : آمریکا
کارگردان : Jeff Orlowski
ستارگان : Tristan Harris, Jeff Seibert, Bailey Richardson
مدت زمان : 1 ساعت و 31 دقیقه
خلاصه داستان : پیش از این هرگز طراحان فناوری بر نحوه ی تفکر، عمل و زندگی میلیاردها نفر چنین تسلطی نداشته اند. افراد داخل دره ی سیلیکون نشان می دهند که چگونه سیستم عامل های رسانه های اجتماعی با افشای آن روی دیگر شما، جامعه را برنامه ریزی مجدد می کنند و...
این متن بازنشری است از متن وبلاگ آقای ایمان امینی است. توصیه اکید میکنم که نوشته های ایشون رو ازدست ندید.
انسان موجودی اجتماعی است و معاشرت در سلامت روان او نقش پررنگی را بازی میکند. این نیاز ریشهای عمیق در وجودمان دارد و به تار و پود ما گره خورده است. همین موضوع، ارتباطات اجتماعی را در عصر تکنولوژی به صنعتی پولساز بدل کرده و سخت نیست حدس بزنید که چه سرمایهگذاریهایی برای استفاده – و به عبارت صریحتر، سوءاستفاده – از این نیاز بشر انجام شده است. البته بعید میدانم حوصلهی خواندن این مقالهی طولانی را داشته باشید. چرا؟ به خاطر آسیب های شبکه های اجتماعی!
[پادکست این نوشته به زودی منتشر میشود]
بیایید کمی به عقب باز گردیم، به چند صد سال پیش. خبر از اوضاع و احوال دهکده به ما شانس بیشتری برای بقا میداد. همکاری و همیاری از یک طرف و باخبر شدن از اسرار دیگران از طرف دیگر ما را یک قدم از خطر جلوتر یا دورتر نگه میداشت. طبیعیست که بخواهیم از رازهای دیگران سر در بیاوریم و بدانیم که در بیخ گوشمان چه میگذرد.
ولی تکنولوژی، این دهکدهی کوچکمان را به شکل دهکدهای جهانی در آورد و از طرفی فرصت کافی به ما نداد تا خودمان را با آن وفق دهیم. بمباران اطلاعات و اخبار آنقدر شدید شده است که به نظر من همان چیزی که ما را یک قدم از مرگ دور میکرد به بلای جان مبدل شد. اعتیادی که به آنها پیدا کردیم نیز کمی از مخدرهای دیگر ندارد.
در قدم بعدی سر و کلهی شبکههای اجتماعی پیدا شد. دیگر تنها نظارهگر اخبار دیگران نیستیم بلکه خودمان تبدیل به تولیدکننده شدهایم. چه فرصتی از این بهتر که خبر بسازیم، تماشاچی جذب کنیم و تایید شویم؛ باز خبر بسازیم، تماشاچی…
ولی این حلقهای که امروزه میلیونها نفر اسیر آن شدهاند چقدر سالم است؟ چه برای کسی که خبر میسازد، چه برای کسی که تماشاچیست. واقعا چقدر؟
شبکههای اجتماعی پتانسیل فوقالعادهای را دارند. چیزی که در ابتدا به نظر میرسید، جز خیر نبود. چه چیزی برای ما بهتر از معاشرت بیشتر؟ اطلاعات بیشتر برای تصمیمگیری بهتر؟ مزایای یک شبکهی گستردهای از افراد کم نیست ولی چرا کسی از چیزی که از دست میدهیم سخنی به میان نمیآورد؟ به این نتیجه رسیدهام که همهچیز در این دنیا یک بدهبستان است. هر سکهای، روی دیگری نیز دارد. در این نوشته میخواهم از روی دیگر سکه حرف بزنم و بگویم چرا شبکههای اجتماعی با تمام مزیتها، بهتر است در جایی دور از دسترس آدمیزاد قرار بگیرد!
در پس پرده
سرویسی به ظاهر رایگان در اختیار ما قرار میگیرد. چه منفعتی در پشت پرده است؟ میدانید که کمپانیهای بزرگی مثل فیسبوک مشاورانی با دستمزدهای میلیونی از قمارخانهها استخدام میکنند؟ این همه پول چرا خرج سرویسی میشود که به ما خدمات رایگان ارائه میدهد؟
نقل قول معروفی میگوید: «اگر برایش پولی پرداخت نمیکنید، شما مشتری نیستید، شما خودِ محصولید!» و در لایههای زیرین هر خدمات مجانی میتوانید رد پای آن را مشاهده کنید. از همین ایلولا شروع کنیم. نوشتنْ راهحل من برای مقابله با تنش و اضطراب است و کاریست که آرامم میکند. به ظاهر و بدون کوچکترین تبلیغی محتویات را نگارش یا ترجمه میکنم. ولی چرا؟ اگر رو راست باشم به این دلیل که بازدیدکنندگانم زیاد شوند و برای هر مقاله پولی به من پرداخت کنند. به عبارت سادهتر من هم تاجر توجه هستم.
یکی از پرسودترین بازارهای این روز جهان، بازارِ توجه است. توجه تکتک شما آنقدر ارزش دارد که کمپانیها برای جذب آن هراسی از خرج میلیونمیلیون دلار ندارند. این موضوع فقط به شبکههای اجتماعی خلاصه نمیشود. تلویزیون، رادیو، پادکستها و… نمونههای دیگری از تاجرانِ توجه محسوب میشوند.
این تاجران، وقتی پای پول زیاد به میان میآید، بازی با روان آسیبپذیر آدمی را نهتنها غیراخلاقی نمیبینند، بلکه به نحوی در این سوءاستفاده از یکدیگر سبقت میگیرند. شبکههای اجتماعی تجلی واقعی این کشمکش قدرت است.
جادوی شاید
روی موضوع شبکههای اجتماعی تمرکز کنیم. ابتدا نظارهگری بیش نیستیم ولی خیلی آرام و زیرپوستی خودمان به بنگاهی برای خرید توجه سایرین تبدیل میشویم. عطش خرید این توجه آنقدر غریزی و درونی است که نمیشود آن را کتمان کنیم.
برای اینکه شما را بهتر با نحوهی کار این شبکهها آشنا کنم اجازه دهید تا مثالی بزنم. ماشین قمار را در ذهنتان تصور کنید. دستگیره را برای اینکه هر سه شمارنده روی یک عدد ثابت شود میکشید. تصور میکنید اگر جایزهی بزرگ را ببرید کِرم این کار از سرتان میافتد و راهی خانه میشوید. ولی به این موضوع دقت ندارید که کازینوچیها بیخود این همه سرمایه را نخواباندهاند که شما بیایید و بردارید و ببرید و تمام. آنها از کاستیهای ذهنیِ انسانها سوءاستفاده میکنند. شما هر بار دستگیره را میکشید، یک شور کوچکی را در مغزتان برای بردن جایزه غلغلک میکنید. اگر چیزی عایدتان نشود که احتمالش خیلی زیاد است ناامید میشوید، ولی آن غلغلک و هیجان کوچک به علاوهی وسوسهی بردن جایزهی بزرگ باعث میشود که بخواهید دوباره آن دستگیره را بکشید. مهم نیست که چقدر احتمالا برندهشدنتان کم باشد، ذهنتان میگوید «چرا در حرکت بعدی برنده نباشی؟» هر بار یک سکهی کوچک میبازید و یک جایزهی کوچک ذهنی میبرید، جایزهای که عامل تحریک شما برای ادامه است. همان جایزهای که کمپانیهایی مثل فیسبوک به شما میدهند تا برایشان کار کنید و توجه بخرید. من و شما هم دلالهای کوچک خرید توجه هستیم که جایزهمان لایک و کامنت و در نهایت دوپامین است ولی مجموع توجهی که ما، چندین میلیون دلال کوچک انباشته میکنیم، میلیاردها دلار پول است که به جیب صاحبان قدرت میرود.
در دنیای شبکههای مجازی هم همین موضوع صادق است. تحریکهای جزئی از اخبار و اطلاعات و یا تماسها، همه و همه باعث میشود که مرتب فید خبری خودتان را بهروز کنید، بیدلیل صندوق پستی خودتان را نوسازی کنید تا در همان ثانیه اول اگر ایمیلی آمد ببینید، اعلانهای فلان سایت و بیسار سایت را فعال کنید که به محضی که نوشتهای منتشر کردند ببینید. اعلانهای شبکههای اجتماعی و پیامهای عمومی و خصوصی هم که در کار خودشان را برای پرت کردن حواس شما و جلب نظرتان استادند.
به آن «جادویِ شاید» میگویند. شاید یک نوشتهی جدید روی تلگرام آمده باشد، شاید یک پست جدید روی اینستاگرام آمده باشد، شاید یک خبر جدید در گوشهای از دنیا شده باشد، شاید کسی برایم پیام فرستاده است و…
این شایدها تمامی ندارد. این شایدها همان کشیدن دستگیرهی ماشین قمار هستند و چه چیزی آن را هدایت میکند؟ دوپامین! رسیدن یک نوشته، رسیدن یک پیام، لایک شدن یک عکس و غیره باعث آزاد شدن دوپامین و سرخوش شدن شما میشود. به هوای اینکه دوباره دوپامین دریافت کنید اسیر شایدها میشوید و کمکم اصلا توانایی تمرکز خودتان را از دست میدهید. فرض کنید من در حال نوشتن این مقاله دائم در سرم چرخ بزند که نکند از تلگرام برایم پیامی بیاید؟
نکند خبری روی کانال فلان باشد و من عقب بمانم؟ آیا پستم روی فیسبوک لایک شده؟ چه کسی آن را لایک کرده؟ پست بعدی چه چیزی بنویسم که بازخورد مثبتتری داشته باشد و لایکها و نظرات بیشتری را عایدم کند؟
کوکائین را در نظر بگیرید. همه میدانیم که چقدر اعتیادآور است. اعتیاد کوکائین قابل لمس است ولی اعتیاد «شاید…» نه! مقداری از دوپامین که بعد از دریافت لایک و نظر و توجه دیگران دریافت میکنیم در برخی موارد فقط کمی از دوپامینی که از کوکائین دریافت میکنیم کمتر است. واقعیت این است که ما خودمان را در معرض یک مخدر نامرئی قرار دادهایم. فقط به این دلیل که نمیبینیمش، کتمانش میکنیم. این اعتیاد ذهن ما را نابود میکند.
وارد یکی از جزئیات نحوهی کارکرد سایتی مثل فیسبوک میشوم. وقتی یک عکس از خودتان آپلود میکنید و روی شبکهای مثل فیسبوک قرار میدهید، شما در حالت آسیبپذیر قرار دارید. به هر حال برایتان مهم است که دیگران چطور این عکس را میبینند و بازخوردهای آنها اهمیت پیدا میکند.
خب فیسبوک با هر عملی که روی عکس شما انجام میشود، مثلا لایک شدن یا درج نظر، به شما خبر میدهد که «بیا ببین زیر عکست چه خبره» و شمایی که بیصبرانه منتظر تایید دیگران بودهاید، با ترشح دوپامین و حس شور و شوق به سمت آن میروید. حتی اگر بگویید که اهمیت ندارد میدانید که در حال گول زدن خودتان هستید. شاید به خودتان بگویید نظر دیگران برایم اهمیتی ندارد ولی نمیتوانید تمنای دیدن بازخورد دیگران را کتمان کنید.
تمجید، حتی در حد یک لایک باعث ترشح دوپامین و سرخوشی شما میشود.
همین ترشح دوپامین شما را معتاد به انجام دوبارهی این کار میکند، حتی اگر در تلاشهای بعدی موفق نباشید، انگیزهی شما برای تلاش بیشتر و دریافت آن دوپامین افزایش پیدا میکند. دقیقا مثل حالتی که تمنای یک مخدر را دارید.
هرچقدر بیشتر خمار شوید، بیشتر به سمت مخدر کشش پیدا میکنید و هرچقدر مخدر را بیشتر مصرف کنید، به آن وابستهتر میشوید. درون یک حلقهای گیر میافتید که بیرون آمدن از آن واقعا سخت است. دورهای اول حلقه خیلی کنترل شده است و فکر میکنید که به راحتی از آن خارج میشوید. دقیقا مثل یک حشرهی کوچک در حلقههای آب که در فاضلاب فرو میرود.
در دورهای بیرون و اولیه، حشره میتواند راحت قدم به بیرون از آب بگذارد، ولی وقتی وارد حلقههای درونی و نزدیکتر به فاضلاب شد دیگر کاری از دستش برنمیآید، مهم نیست چقدر تلاش کند.
فیسبوک به مانند سایر شبکههای اجتماعی مثل تلگرام و اینستاگرام و… نمیخواهد که شما از این حلقههای نامیمون خارج شوید پس تلاشش را میکند تا حد امکان شما را به داخل بکشد. جایی که دیگر کاری از شما برنیاید. برای همین الگوریتمهای پیشرفتهای دارد که هرازچندگاهی عکس شما را به دستهای تازه از افراد نشان میدهد. حالا اگر شما سرگرم کار دیگری هم شده باشید، باز در بازههای مختلف زمانی بابت تایید دیگران از عکستان اعلان دریافت میکنید و دوباره به سمت فیسبوک کشیده میشوید.
با این کار، با آپلود یک عکس شما تا مدت بسیار طولانی به صورت ناخودآگاه منتظر اعلانهای مرتبط با عکس میمانید.
البته فیسبوک یک نمونه بود. شما گوگلپلاس، توییتر، اینستاگرام و … را نیز به این بازی اضافه کنید.
اگر فکر میکنید میتوانید این موارد را کنترل کنید باید بگویم که سخت در اشتباهید. این اتفاقات آنقدر زیرپوستی مغزشما را از نو سیمکشی میکند که خودتان هم نمیفهمید که کِی معتاد آزاد شدن دوپامین توسط این محرکهای مخرب شدهاید.
حتی اخبار تلویزیون هم همین کار را با آدمیزاد میکند. من فکر میکنم ما انسانها با پیشینهی طولانی در زندگی قبیلهای، توان مدیریت این همه اخبار مختلف از سراسر دنیا را نداریم با این حال وسوسهی شنیدن آنها ما را مجاب میکند که این کار به ظاهر بیخطر را انجام دهیم و خودمان را در معرض کانالهای بیشمار و اطلاعات بیانتها قرار دهیم و خودمان با دست خودمان اسیر آنها شویم.
اگر اشتباه نکنم راسل میگفت که اگر ویسکی را به ساکنان بومی آمریکا میدادیم، آنها خودشان را با نوشیدن بدون کنترل آن به کشتن میدادند چرا که تصوری از ضرر و آسیب آن نداشتند و خودشان را دائم مهمان لذتی میکردند که از نوشیدن آن به دست میآوردند.
بحث استفادهی بیرویه ما از شبکهها و قرار دادن خودمان در معرض این اطلاعاتی که واقعا تاثیر خاصی روی زندگی ما ندارد ولی عطش دانستن باعث میشود که همان اشتباهی را انجام دهیم که بومیهای آمریکا اگر مقدار بیانتهایی مشروب بهشان میدادند.
از زبان مدیر اسبق فیسبوک
یکی از مدیران اجرایی اسبق فیسبوک، Chamath Palihapitiya، میگوید:
من فکر میکنم ما ابزارهایی ساختهایم که در حال نابود کردن تار و پود جامعه و چگونگی عملکرد آن است.
پالیهپیتیا، نوک پیکان انتقاد خود را تنها به فیسبوک نگرفته بلکه میگوید سیستمی که ما ساختهایم و براساس حلقهی پاداشهای کوتاهمدت عمل میکند با سیستم پاداشدهی مغز رابطه مستقیم دارید و در حال نابودی جامعه است. او میگوید ما با یک مشکل در سطح جهان روبرو هستیم، سیستمی که نه معاشرت در آن نه همکاری، نه اطلاعاتش، هیچکدام واقعی و درست نیست.
این مدیر سابق فیسبوک از اینکه جزئی از هستهی سازندهی این الگوریتمها بوده احساس پشیمانی و گناه میکند. البته در تصویر بالا این پشیمانی زیاد به چشم نمیآید.
نوشتهی شما لایک یا قلب میگیرد و این همان طعمهی کوچکیست که برای شما قرار داده شده تا با مزه کردن آن شروع به فعالیت به نفع دیگری کنید.
اگر معاشرت در این شبکهها با معاشرتهای واقعی همسنگ بود و نفع روانی برای ما داشت من این نوشته را منتشر نمیکردم، ولی حقیقت تلخ این است که این معاشرتهای مجازی شما را به سمت بیماریهای روانی خواهد برد. نه فقط افسردگی بلکه اضطراب، نزول در عزتنفس و همچنین نارضایتی از وضعیت جسمی نیز در این میان به چشم میآیند. شبکههای اجتماعی مثل اینستاگرام، فیسبوک، توییتر، اسنپچت و آنهایی که به طریق مشابه کار میکنند بیشترین خطر را برای سلامت روان و شبکههای مثل یوتیوب در طرف مقابل آن قرار دارند.
مقایسه، عملی درونی
مقایسه عملی درونی برای انسانهاست و نمیتوانید با تکرار «من خودم را مقایسه نمیکنم» از شر آن خلاص شوید. تصمیماتی که میگیرید برپایهی همین مقایسه کردن است. نمیتوانید یک ویژگی انسانی را ناگهان دور بیندازید.
دخل این موضوع به شبکههای اجتماعی و بیماریهای روانی چیست؟ شما در این شبکهها مقایسه میکنید. چه بخواهید و چه نخواهید مغز شما در لایههای زیرین شروع به مقایسه خودتان با دیگران میکند. ولی آیا مقایسه کردن بد است؟ در شبکههای اجتماعی و با آن فیگورهای اغراق شده بله؛ خیلی زیاد! به عبارتی یکی از مهمترین فاکتورهایی که در رابطهی شبکههای اجتماعی و بیماریهای روانی نقش بازی میکند همین مقایسههای غیرواقعی است.
شکستن توجه
آسیب بعدی این شبکهها شکستن توجه شما به بخشهای کوچک است. وقتی که مغزتان عادت به این امر کند، توجه بلندمدت برایتان غیرممکن میشود و خودتان بهتر میدانید که این کار چه صدمهای به بازدهی کاری و زندگی شما میزند. برای این منظور کتابچهی کار عمیق را در ایلولا مطالعه کنید.
شکسته شدن توجه در شبکههای اجتماعی به طرق مختلف صورت میگیرد. به عنوان مثال: ۱) نوشتهای جدیدی روی فید من نیامده؟ ۲) اعلان جدیدی روی پستهای من نیست؟ ۳) کانال محبوبم در فلان پیامرسان خبر جدیدی نزده است؟
حالا بچههای معصوم را وارد بازی کنیم. همه موبایل به دست و اکثرا عضو برنامههایی شدهاند که شکستن توجه و پاداشهای دورهای کوتاهمدت روش کارشان است. والدین ناآگاه، بچه را در معرض آنها قرار میدهند و بچه به راحتی توسط برنامه بازی میخورد. نتیجه؟ بچههایی که توانایی نیم ساعت درس خواندن مستمر و تمرکز روی کار را ندارند.
مغز آنها به دنبال پاداشی کوتاهمدت اما دم دست است. آیا کسی اعلانی برایم نفرستاده است؟ دستهی ماشین قمار را میکشد؛ چیزی نبود ولی پاداش کوچکی دریافت کرد. ممکن است با نوسازیِ صفحه اعلان برسد. دوباره دسته را میکشد. این بار مثل اینکه کسی عکسش را لایک کرده. یک پاداش درست و حسابی از سمت مغز دریافت میکند. حس خوشایند پسندیده شدن. این حس آنقدر قدرتمند است که تمام آن تلاشهای ناکام در کشیدن دسته را توجیه و شما را ترغیب به ادامهی بازی میکند. همین رویه را تعمیم دهید به آمدن پیام روی یک کانال خبری، دریافت نظر زیر نوشته، بهروز شدن فید فلان وبلاگ و غیره.
ابتدا به نظر مشکلی نیست ولی به مرور زمان، ظرفیت شما برای تمرکز روی یک موضوع کاهش پیدا میکند.
نه بزرگترها و نه بچهها، هیچکدام از این اعتیاد و خُرد شدن توجه، مصون نیستند ولی بچهها خیلی بیدفاعتر به نظر میرسند. برای همین در کشورهای توسعه یافته محدودیتهایی را قائل شدهاند. مثلا کدامیک از شما به محدودیت سنی حداقل ۱۳ سال برای فیسبوک، اینستاگرام، پینترست، توییتر و یوتیوب توجه داشتهاید؟ برنامههای متناظر مثل آپارات هم شامل این محدودیت میشوند. فکر نکنید که این موضوع صرفا مختص کمپانیهای بزرگ خارجیست بلکه بحث خریدن توجه بازهای به مراتب بزرگتر از شبکههای اجتماعی خارجی دارد. این موضوع شاید به خاطر نظارت سرسریتر در ایران، مشکلات بیشتری را متوجه برنامههای داخلی کرده باشد. مثلا در قوانین گوگل مشخص شده که برای داشتن حساب کاربری بایستی که حداقل ۱۳ سال سن داشته باشید که این موضوع برای کشورهای مختلف متفاوت است. من که هرچقدر قوانین ثبتنام آپارات را زیر و رو کردم چیزی در خصوص محدودیت سنی مشاهده نکردم.
این رشته سر دراز دارد
برملا شدن ویژگیهای روانیِ انسانها، راه سوءاستفاده را برای افراد در قدرت باز کرده است. اما یک لحظه فکر کنید اگر از این قدرت بیانتها برای مقاصد خیلی مخرب استفاده شود چه فاجعهای به بار میآید.
همین شبکههای اجتماعی به مرور در حال دزدیدن معنی از زندگی شما هستند. به نظر میرسد که بازندهای بیش نیستید. کار، رابطه با خانواده و دوستان و مهمتر از همه خودتان را به یک صفحهی چند اینچی فروختهاید. به مرور در میان زندگی گم میشوید و احساس میکنید که از درون خالی شدهاید. نمیدانید کجای این زندگی ایستادهاید؛ نمیدانید.
نوام چامسکی در نطقی نقل به مضمون اشاره میکند که چند دهه قبل ما مردمی داشتیم که امید داشتند هرچند از نظر شرایط، محیطی به مراتب سختتر از ما داشتند ولی اکنون چه؟
آیا تکنولوژی با راحت کردن کار ما، روابط و دسترسیهایمان به دیگران ما را خوشحالتر کرده؟ همهی ما نسبت به یک زندگی اشرافی در چند صد سال پیش در محیطهای بسیار راحتتری زندگی میکنیم، ولی آیا شادتر هستیم؟
معتاد به مواد مخدرِ قابل لمس اعتیادش را کتمان میکند، معتاد به مواد نامرئی را چطور باید راضی کرد؟ خودمان را گول نزنیم، من و شما هم معتاد هستیم. این قدم اول برای خارج شدن از این حلقهی نامیمون است: اعتراف به حقیقت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا این سامورایی با وقار ژاپنی رو از اون قیصر عصبانی ایرانی بیشتر دوست دارم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد و تحلیل فیلم The last temptation of christ آخرین وسوسه مسیح
مطلبی دیگر از این انتشارات
اشک ها و لبخندها - نقد فیلم ویلایی ها