مُهر هفتم

این بار هم در جستجوی خدا. همچون نور زمستانی!

برگمان جسارت فوق‌العاده‌ای برای دست گذاشتن روی موضوع‌هایی دارد که اساسی‌ترین پرسش‌های بشر‌اند.

در نور زمستانی، شخصیت‌ها به دنبال خدا بودند، به دنبال ایمان و معنایی برای زندگی‌شان.

در مهر هفتم، برگمان به این سوال عمیق‌تر نگاه می‌کند و به یک سوال و جواب ساده بسنده نمی‌کند. بهتر بگویم فیلم نور‌ زمستانی، پرسش و مهر هفتم پاسخ آن است.

در مهر هفتم، در جستجوی خدا، به مرگ هویت داده می‌شود. مرگ در لباسی انسانی و به دور از ویژگی‌های ماورایی همچون اسطوره‌های یونانی حضوری انسانی پیدا می‌کند.

تمام شخصیت‌ها نمادی از انسان‌ها هستند. شوالیه و همراهش بعد از ده سال از جنگ‌های صلیبی برگشته‌اند و حال با مرگ همگانی دیگری روبه‌رو می‌شوند، مرگی از جنس طاعون.

مرگ بدون هیچ‌گونه تشریفاتی سراغ شوالیه می‌آید، شوالیه ترسش را پنهان می‌کند و با خونسردی مرگ را دعوت به بازی می‌کند. مبارزه‌ای فکری با شطرنج. در ظاهر شاید مضحک به نظر بیاید. اما زندگی هم شبیه صفحه‌ی شطرنج است. و ما شاید هر روز چون شوالیه رو‌در‌روی مرگ با او مبارزه می‌کنیم.

و این مبارزه‌ی استعاری برای هر انسانی هر روز و هر روز تکرار می‌شود‌. و آنچه که مهم است این است که کدام مهره را برمی‌داریم و چه استراتژی‌ای برای ادامه دادن داریم.

شخصیت مرگ آنقدر ترسناک نیست که نشانه‌هایش هست.

شهر مرگ‌زده شده، آدم ها می‌میرند و دیگر هیچ ترحمی در چهره‌ی زندگان نیست‌. بلکه تنها چیزی که می‌توان در چشم‌هایشان دید ترس است. وحشت از رو‌به‌رویی با مرگ. هر کس جان خود را بغل کرده و به روش خودش می‌گریزد.

تصاویر و نقاشی‌های دیوار کلیسا کاملاً نشان‌دهنده‌ی سکانس‌های بعدی فیلم هستند. مردمی که شلاق به دست خود را مجازات می‌کنند. هر کس، بر پشت نفر جلویی خود می‌زند. این حرکات نمایشی که ترس را به وضوح به مردم و ببینده منتقل می‌کند، مرگ را پیروز‌تر نشان می‌دهد. مردم در برابرش زانو می‌زنند و ایمان دارند که اینها همه مجازاتی است از سوی خدا.

خدایی که شوالیه‌ی معتقد به وجودش شک کرده و نمی‌خواهد این تردید همراه او باشد. شوالیه در رنج است از تردید‌هایش، از بی‌معنایی‌ای که در نتیجه‌ی ضعیف شدن ایمانش به وجود آمده است. او نمی‌خواهد بعد از ده سال جنگیدن در جنگ‌های صلیبی که برای مسیحیت و خدا بوده، در تردید وجود همان خدا با مرگ مواجه شود.

پس از مرگ زمان می‌خرد تا خدا را پیدا کند.

مرد آهنگر و همسرش شهوت و خشم کنترل‌نشده و همان نیمه‌ی تاریک بشر را نشان می‌دهند. بالعکس زن و مرد هنرپیشه که نماد روشنی و زندگی‌‌‌بخشی‌اند. تکه‌ای از پازل روزگار که همیشه نسل بشر را پاینده نگه داشته است.

? فقط این قسمت، خطر لو رفتن داستان?

?️سکانس آخر، یکی از جالب‌ترین سکانس‌ها بود، همه‌ی آن آدم‌ها با تفاوت‌هایشان بدون اینکه به التماس بیفتند یا خواستار ادامه‌دادن و گرفتن مهلت باشند، در برابر مرگ تسلیم می‌شوند. ولی هر کس با شیوه‌ی خودش.

یکی زانو می‌زند، یکی با فخر سینه‌اش را جلو داده و با آمادگی قبولش می‌کند، شوالیه شاید چون روز‌های دورش با خدایش نیایش می‌کند و با همه‌ی تردید ها و ناباوری هایی که دچارش شده است، می‌ترسد با شک به آغوش مرگ برود و تا دم آخر نمی‌خواهد خدایش را انکار کند.

اما مرد زیردستش، با غروری که بخشی از وجود آدمی است تا دم آخر سر حرفش می‌ماند و خدا را انکار و با پوچی مرگ را قبول می‌کند.

در میان همه‌ی آنها تنها یک نفر بی‌ترس و واهمه و در اوج شادی مرگ را می‌پذیرد. زن بی‌زبانی که ندیم از دست کشیش سابق متجاوز نجاتش داده است. و همه‌ی آنها در یک چیز مشترک هستند؛ دلیلی یا هدفی برای ادامه دادن ندارند.

بالعکس زن و مرد هنرپیشه که عشق‌شان، فرزندشان و شوق‌شان برای زندگی آنقدر زیاد است که دلایل زیادی برای ادامه دادن و فرار از طاعونِ مرگ دارند.?️

مهر هفتم به نظرم برداشت شخصی برگمان از بخشی از انجیل است که از زبان یکی از شخصیت‌ها در انتها خوانده می‌شود.

برگمان استاد طرح مسائل فلسفی است‌. به شیوه‌ی سقراط.

زندگی پوچ است یا معنا‌دار، یا باید معنایی برایش ساخت؟

جواب را می‌توان در درون‌مایه‌ فیلم هایش دریافت کرد اما اگر عمیق تر فیلم را نگاه کنیم و در سطح و صورت دیالوگ‌ها نمانیم‌.

باب هشتم عهد جدید. مکاشفه یوحنا. مهر هفتم
باب هشتم عهد جدید. مکاشفه یوحنا. مهر هفتم


#مریم_جعفری_تفرشی

?کپی با ذکر منبع✅

#مهر_هفتم