نقد فیلم خرچنگ ساختۀ یورگوس لانتیموس

آنچه در ابتدا در فیلم «خرچنگ» ساخته‌ی کارگردان خلاق و عمیق یونانی «یورگوس لانتی‌موس» جلب توجه می‌کند، فیلمنامه‌ای است که در آن مخاطب احساس می‌کند با جهانی سرتاپا بیگانه و ناشناس روبروست.

اولین مشخصه‌ی فیلم‌هایی او را می‌توان آشنایی‌زدایی دانست. امکان ندارد فیلمی از او ببینید که پس از آن در آنچه بدیهی می‌پنداشته‌اید

شک نکنید.او سقراط را به خاطر می‌آورد که آنقدر لاخس را در مورد شجاعت و معنای آن سوال‌پیچ کرد تا به او فهماند آنچه که بدیهی می‌نماید مسئله‌ای است که جواب آن را نمی‌داند و فقط به یک شکل از جواب عادت کرده است. در فیلم‌های لانتی‌موس مخاطب در موضوعی که او انتخاب می‌کند به چالش جدی کشیده می‌شود.

در این فیلم ما با سه فضای متفاوت روبروئیم.

مکان اول:

شهری که باید حتما در آن زوج باشی وگرنه مأموران تو را دستگیر می‌کنند. کسی که همسرش دیگر دوستش ندارد، همسرش مرده یا طلاق گرفته از شهر اخراج می‌شود.

مکان دوم هتل است.

هتل کجاست؟ جایی که افراد اخراج شده از شهر باید در آنجا شریک زندگی پیدا کنند و رابطه‌ی عاشقانه برقرار کنند و البته مسئله‌ی مهم یافتن تفاهم با یک فرد است. اگر تفاهم نباشد افراد نمی‌توانند همدیگر را انتخاب کنند و به شهر برگردند.

در فیلم خرچنگ این تفاهم سر موارد بسیار سطحی و غالبا جسمی است. مثلا اینکه هردو نفر دماغشان خون بیاید، چشمان هردو نزدیک‌بین باشد یا هردو لنگ بزنند تفاهم حساب می‌شود. در هتل اگر نتوانی شریکت را انتخاب کنی تبدیل به حیوانی می‌شوی که خود انتخاب خواهی کرد. شخصیت اصلی فیلم می‌گوید اگر موفق نشوم می‌خواهم خرچنگ شوم. زیرا خونش آبی است، صد سال عمر می‌کند

و تمام عمر با یک جفت می‌ماند. در این فیلم قانون دیگری هم هست افراد جویای جفت(هتل) باید به جنگل بروند و افراد مجرد را در جنگل شکار کنند. هرچقدر بیشتر مجرد شکار کنند بیشتر می‌توانند در هتل بمانند و به حیوان بدل نشوند. البته آن‌ها مجردها را نمی‌کشند تیرها فقط بیهوش می‌کنند.

مکان سوم جنگل است.

جنگل از آنِ مجردهاست. برخلاف هتل که قانون بر جفت‌یابی است، در جنگل معاشقه ممنوع است و رابطه‌ی جنسی و بوسه و غیره مجازات سخت دارد. بنابراین ما با دو ایدئولوژی متضاد و منطقی صفر و صد روبروییم. در شهری که همه‌چیز تأهل و ازدواج است،

در جنگلی که رابطه‌ی عاطفی جرم است. در اینجا می‌توان تمسخر جامعه‌ی تک‌صدایی و غلبه‌ی یک ایدئولوژی را به مثابه‌ی امری اجتناب ناپذیر و نقض‌ناشدنی در تفکر لانتی‌موس مشاهده کرد. اما در هتل افراد، تحت فشار ترس از حیوان نشدن، به پیدا کردن رابطه‌ی عاشقانه رو می‌آورند. (رو به یافتن آن، نه خلق کردنش) افراد با هم رقابت می‌کنند. در این شرایط چه بلایی سر انسان‌ها و روابطشان می‌آید؟

روابطِ وحشتناک به ظاهر عاشقانه

تظاهر به عشق نه واقعا به خاطر هم‌روحی بلکه برای نجات از مهلکه و آیا هم اکنون نیز در جامعه، بسیاری از افراد به خاطر فرار از تنهایی و ترس از برچسب تن به ازدواج نمی‌دهند و نتیجه چیست؟ رابطه‌ی زناشوییِ بدون عشق همانکه «سیمون دوبووار» می‌گوید: تقلیل دادن زیباترین احساسات و هیجانات به وظیفه وظیفه‌ی زناشویی، وظیفه‌ی هم‌خوابی و تمکین! کاری که لانتی‌موس انجام می‌دهد، نمادین نشان دادن اتفاقی است که همین حالا هم دارد در جامعه می‌افتد. افراد جویای جفت، برای بقای خود دیگران را شکار می‌کنند و علت اینکه این حق را به خود می‌دهند یک چیز است: تفاوت در ایدئولوژی و نوع نگاه به زندگی.

اتفاقی که در هتل به نمایش درمی‌آید بیانگر این حقیقت است: وقتی رابطه‌ی عاشقانه در نقشِ نجات‌دهنده ظاهر می‌شود، اولین چیزی که از دست‌ می‌دهد صداقت و حس و حال است. در هتل می‌بینیم افراد برای حیوان نشدن دروغ می‌گویند تا تفاهم ایجاد کنند. مثلا مردی که سالم است کاری می‌کند تا خون دماغ شود تا بتواند با دختری که خون دماغ می‌شود ازدواج کند! این صحنه‌ی نمادین گویای این است وقتی رابطه‌ی عاشقانه به صورت قانون دربیاید و جامعه به حمایت آن برخیزد چیزی که رواج پیدا می‌کند دروغ است. دومین نکته‌ی دردناک این هتل رابطه‌های جنسی آن است. روابط جنسی در این هتل، بدون عشق و تنها برای پیشبرد اهداف است. انگار رابطه توافقی است برای مقصدی مشترک و نه مسیری که به زیباترین شکل باید آن را ساخت. لانتی‌موس می‌خواهد نشان دهد هر نوع اجباری، بشر را از اصالت دور می‌کند. چه اجبار به ازدواج، چه اجبار به تجرد (زیرا قوانین جنگل هم همین قدر مسخره است)

در هتل افراد باید تظاهر کنند به دوست داشتن کسانی که دوست ندارند زیرا این‌گونه به حیوان بدل نمی‌شوند در ظاهر. البته فقط در ظاهر!

نقطه‌ی مقابل این جریان در جنگل اتفاق می‌افتد. وقتی شخصیت اصلی از هتل فرار می‌کند و می‌خواهد مجرد باشد در جنگل عکس جریان هتل اتفاق می‌افتد. در جنگل افراد باید وانمود کنند به دوست نداشتن کسانی که دوست دارند در واقع  در این فیلم، دو چالش برای مخاطب عینی می‌شود. که البته در یک چیز مشترکند دروغ‌گفتن و دور شدن از اصالت. شخصیت اصلی این فیلم که از هتل گریخته در جنگل هم نمی‌تواند این تفکر تک‌بعدی را تاب بیاورد.

چیزی که در این فیلم باید به آن توجه داشت نمایش جنگ‌های میان این دو ایدئولوژی است افراد هتل، برای شکار به جنگل می‌روند.

افراد مجرد هم شبانه به هتل حمله می‌کنند (باید دقت کرد وفاداری بیش‌ از حد به ایدئولوژی و تعصب، افراد را خشن و سنگدل می‌کند)

افراد مجرد به مقر ریاست هتل می‌روند. زن و شوهری که در ظاهر عاشقانه همدیگر را دوست دارند، برای ساکنان هتل و جویندگان جفت برنامه‌های مختلف ترتیب می‌دهند تا به آن‌ها بقبولانند تنها راه انسان ماندن، جفت بودن است و مجردی معنا ندارد و انسانی که جفت ندارد باید تبدیل به حیوان شود. اما نکته در اینجاست، در این هتل تفاهمی که افراد را به هم می‌پیوندد جسمی است و در آنجا بر روح،

روابط حقیقی عاطفی و دوست داشتن صادقانه تأکیدی نمی‌شود. زیرا وقتی پای مصلحت و نجات خود در بین است دیگر احساسات متعالی معنایی نمی‌تواند داشت. در حمله‌ی مجردها به اتاق مدیر هتل، زن را می‌گیرند و به مرد می‌گویند تنها کسی زنده می‌ماند که می‌تواند تنها زندگی کند. مرد می‌گوید من می‌توانم به خوبی تنها زندگی کنم و تفنگ را به راحتی سمت زن شلیک می‌کند! البته تفنگ خالی است اما مجردها موفق می‌شوند ضربه‌ای ایدئولوژیک به هتل وارد کنند. زیرا به رهبران تفکر زوجیت نشان می‌دهند همه چیز منفعت و مصلحت است و اگر روزی این مصلحت عوض شود، رابطه‌ای که براساس آن شکل گرفته به راحتی فروخواهد پاشید. و کسی که روزی با تو جفت شد تا خود را از دست فشار جامعه نجات دهد و مقبولیت کسب کند، روزی هم که ارزش‌ها و منفعت‌ها و مصلحت‌ها تغییر کند به راحتی تو را کنار خواهد گذاشت. بنابراین بهتر است بدانیم واقعا چرا زوج شده‌ایم؟ برای صمیمیت روحی و یا برای همرنگ جماعت شدن و طبیعی به نظر آمدن در جامعه‌ای که به شدت زوجیت را تشویق می‌کند؟ این فیلم نشان می‌دهد چگونه انسان‌ها بین دو تفکر متضاد سرگردانند. تفکر مجردی و وانمود کردن به دوست نداشتن و تفکر زوجیت و وانمود کردن به دوست داشتن البته شخصیت اصلی داستان می‌گوید وانمود کردن به دوست داشتن کسی که دوست نداری سخت‌تر است. در پایان شخصیت اصلی قوانین جنگل را زیر پا می‌گذارد. رئیس مجردها می‌فهمد دو نفر در آنجا باهم معاشقه کرده‌اند برای همین زن را کور می‌کنند. حالا آن دو  زن و مرد دیگر باهم تفاهمی ندارند. زن کور است و مرد بینا

در پایان فیلم، مرد می‌خواهد خودش را کور کند تا با کسب تفاهم بتواند با زن ازدواج کند (تفاهم در کوری شرط ازدواج و برگشتن به شهر است و این کوری نمادین است) اما مرد منصرف می‌شود، عاقبت او نمی‌تواند جفتش را بیابد و فیلم تمام می‌شود.

در ابتدای فیلم الاغی را می‌بینیم که توسط یک مجرد بی‌رحم که البته شکارچی قهاری است و در هتل زندگی می‌کند کشته می‌شود.

نهایتا لانتی‌موس در یک فیلم نمادین واهی بودن اجبار، دروغ، و ایدئولوژی‌های تک‌بعدی و بدون روح را نشان می‌دهد ولی در عین حال واقع‌بینانه این را هم می‌گوید که ایدئولوژی بسیار قدرتمند است و یک فرد هرگز نمی‌تواند آن را نابود کند یا به مخالفت با آن برخیزد بنابراین فرد الاغی است که در ابتدای فیلم کشته می‌شود و در واقع صحنه‌ی ابتدایی، صحنه‌ی پایانی است و می‌توان گفت این جریان از اولش، آخرش معلوم است که چه تراژدی دردناکی دارد به وقوع می‌پیوندد. انسان‌ها را نه یکدیگر بلکه غلبه‌ی یک ایدئولوژی خاص است که شکار نموده و آن‌ها را به حیواناتی بدل می‌کند که خود را تا سطح رابطه‌ی جنسی بدون روح و فقط از روی ضرورت تقلیل دهند.

پس از تماشای فیلم، انسان ناخودآگاه به اساس رابطه‌اش فکر می‌کند. آیا او در رابطه راضی است؟ آیا رابطه به او عشق می‌دهد و خوشحالش می‌کند به روحش نور و روشنی می‌بخشد، باعث رشد و تعالی‌اش می‌شود یا نه فقط غذا خوردن یک گرسنه است آن هم نه غذایی گرم و تزئین شده بلکه غذایی چند روز مانده و بی‌طعم که صرفا برای زنده ماندن است؟و یک پیام دیگری هم در این فیلم وجود دارد:

زنده ماندن مساوی زنده زیستن نیست.

نکته‌ی غم‌انگیز همین‌جاست: آنقدر که افراد به فکر زنده ماندند به زنده زیستن توجه ندارند و آنقدر که به ابعاد جسمانی توجه دارند به مختصات روحی ندارند. و همین است که آدم‌ها شکار شده‌اند. انسانِ بدون ظرایف روحی، انسان دائم در تقلای بقا آیا صورت دیگری از تفاله و حیوان نیست؟

لانتی‌موس دعوتمان می‌کند به تمام این‌ها فکر کنیم.

آیدا گلنسایی