توضیح داستان و نقد فیلم تنت 2020 Tenet

فیلم Tenet به معنای انگاشته، انگاره یا عقیده فیلمی به کارگردانی و نویسندگی کریستوفر نولان کارگردان بریتانیایی آمریکایی است که در سپتامبر ۲۰۲۰ پس از دو مرتبه وقفه در اکران (به دلیل همه‌گیری ویروس کرونا) به نمایش درآمد.

داستان این فیلم از پیچیدگی‌ زیادی برخوردار است که نیاز به دقت و تماشای چند مرتبه‌ای دارد. فیلم نواقصی در فیلمنامه و شخصیت پردازی دارد که از کارگردان مشهوری مثل نولان بعید است. دو فیلم آخر آقای نولان بدترین فیلم‌های او شناخته می‌شوند.

خلاصه داستان
فیلم با حمله یک گروه تروریستی روسی به سالن اپرای کیف شروع می‌شود تا قطعه‌‌ای که معروف به پولوتونیوم است که بعدا مشخص می‌شود بخشی از یک الگوریتم است را بدزدند.
در این میان دیوید واشنگتن فرزند دنزل وانشگتن سلبریتی معروف آمریکایی وارد عمل می‌شود. دیوید واشنگتن در فیلم نام مشخصی ندارد و به عنوان نقش اول(تیتراژ پایانی) یا پروتاگونیست شناخته می‌شود.
پروتاگونیست به همراه تیم ضد شورش وارد می‌شود تا یکی از مقامات را که این قطعه را در اختیار دارد نجات دهد. در میانه درگیری شخصی که صورتش را نمی‌بینیم ولی از کیفش بندی قرمز رنگ آویزان است با تیری با آنتروپی زمانی معکوس به پروتاگونیست کمک می‌کند که بعدا مشخص می‌شود که این شخص نیل با بازی رابرت پتینسون است که با تغییر جهت زمانی به گذشته آمده تا به پروتاگونیست کمک کند. نقص بزرگ سکانس اولیه داستان پیچیدگی آن است که کمتر مخاطبی است که بفهمد کی به کی است و چه کسی دارد چه کسی را می‌زند.
پس از آن پروتاگونیست توسط نیروهای روسی گرفتار می‌شود و روی ریل قطار به همراه یک میز و ساعت که گویا همیشه این تیم تروریستی با خودشان به همراه می‌برند شروع به اعتراف‌گیری می‌کنند. تک تک دندان‌های پروتاگونیست را می‌کشند و او هم که طبق معمول فیلم‌های آمریکایی یک مأمور زبده جان بر کف سازمان سیا است برای لو ندادن اطلاعات خودش را به زمین می‌اندازد تا کپسول نقره‌ای سیانور را بخورد.
پس از این واقعه فیلم کات می‌خورد و پروتاگونیست در کنار رئیس بالاتر سازمان اطلاعاتی آمریکا نشان داده می‌شود که می‌گوید به دلیل یک تست کوچولو دندان‌هایت را داشتیم از توی حلقت بیرون می‌کشیدیم و به لطف خداوند منان همه دندان‌هایت را درست کردیم و حالا سراغ یک ماموریت برو که اطلاعات کافی در اختیارت قرار نمی‌دهیم الا یک کلمه به اسم «تنت» که کمکت می‌کند‌.
پروتاگونیست سوار بر کشتی به آزمایشگاهی می‌رسد که در آن با وسایلی روبرو می‌شود که از جهت زمانی معکوس شده‌اند و در زمان به عقب می‌روند و برای این که به مسئول آزمایشگاه بگوید ما از خودتون هستیم لفظ تنت را به کار می‌برد.
پروتاگونیست جهت پی‌گیری که این گلوله‌ها از کجا آمده‌اند سراغ بزرگ‌ترین قاچاقچی اسلحه هندوستان می‌رود و در این راه از شخصی به نام نیل که فیلم اطلاعات کافی نمی‌دهد از کجا پیدا شده وارد خانه قاچاقچی اسلحه در هندوستان می‌شوند و با استمداد از کلمه تنت با پریا همسر قاچاقچی بزرگ آشنا می‌شود و او به پروتاگونیست می‌گوید که کسی که جهت زمانی گلوله را عوض کرده شخصی به نام آندره سیتور با بازی کنت برانا است.
دلیل نامگذاری فیلم به تنت: بنابر فرضیه فیزیکی تغییر جهت زمانی آقای کریستوفر نولان قصد داشته عقیده یا تنت ما را تغییر دهند تا دنیا را به شکل دیگری نگاه کنیم یا تنت را از این لحاظ انتخاب کرد که زمان مفهومی مثل تنت مفهومی دو طرفه است. همچنین Tenet از دو طرف به دو تا Ten می‌رسد که اشاره به درگیری آخر فیلم دارد که دو تیم طی ده دقیقه برعکس و مستقیم به محل جاگذاری الگوریتم حمله می‌کنند.
پروتاگونیست از طریق همسر سیتور، کتلین با بازی الیزابت دبیکی سعی می‌کند با سیتور رابطه بگیرد و اطلاعات بیشتری کسب کند. طبق سنت فیلم‌های آمریکایی که از زمان رمبو، سینمای جنگ سرد و جریان فیام‌های ماچوئیسم که در آن انسان‌هایی هیکلی، قدرتمند با بدن ورزیده و شکم سیکس پک‌ جلوی روس‌ها می‌ایستادند، سیتور نیز یک روس ظالم است که می‌خواهد جهان را نابود کند و آمریکایی جان بر کف با کمک انگلیسی‌ها و نیل دنیا را نجات دهد و در این میان یک هندی خائن از کار در می‌آید.
این الگو عینا در یکی از قسمت‌های مجموعه فیلم‌های عملیات غیر ممکن تکرار می‌شود که یک آدم روس می‌خواهد با بمب اتم جهان را نابود کند. همیشه یک آدم دیوانه می‌خواهد به وسیله بمب اتم جهان را نابود کند که بیشتر اوقات روسی است و گاهی هم یک کره‌ای می‌شود مثل فیلم سقوط کاخ سفید.
شخصیت‌ پردازی‌ها شدیدا ضعیف هستند؛ ارتباط عاطفی کت با پسرش پرداخته نمی‌شود، ارتباط عاطفی پروتاگونیست با کت فهمیده نمی‌شود، درباره پروتاگونیست به قدر کافی اطلاعات داده نمی‌شود که گذشته‌اش چه بوده، به چه چیزی علاقه‌ دارد، اعتقاداتش چیست این‌ها اولیات شخصیت پردازی است که پروتاگونیست و مابقی شخصیت‌ها غیر از سیتور (کمی) فاقد آن هستند و به همین دلیل می‌شود آن‌ها را تیپ حساب کرد. شاید در حد یک قصاب محل در فیلم‌های ایرانی که گوشت‌ها را خوب خرد می‌کند.
پروتاگونیست متوجه می‌شود که سیتور در حال آماده سازی یک الگوریتم است که توسط مخترع بزرگی در آینده اختراع شده و به دلیل خطر بالای آن قطعه قطعه شده و در جاها و زمان‌های مختلف پنهان شده است، با انفجار بمب یا الگوریتم آیندگان گذشته را نابود می‌کنند.
در انتها مشخص می‌شود که بمب متصل به سیستم حیاتی بدن سیتور است که با مرگ سیتور بمب منفجر می‌شود. بمب در جایی از شهرهای متروکه شوروی در دل زمین است. قرار می‌شود پروتاگونیست به همراه نیل، آی‌وز و تیم عملیاتی که در دو جهت زمانی مختلف تنظیم شده‌اند به محل پنهان سازی بمب حمله کنند و آن را خنثی کنند. از طرف دیگر کت باید سیتور را که در یک نقطه زمانی در تعطیلات به سر می‌برد را از بین ببرد.
در انتها مشخص می‌شود که نیل و دیگر نیروها همه نیروهای تحت نظر خود پروتاگونیست در آینده هستند که پروتاگونیست آن‌ها را از آینده فرستاده تا جهان را نجات دهند و تشکیلات تنت را خود پروتاگونیست ایجاد کرده.
پس از خنثی‌سازی بمب، نیل در جهت زمانی برعکس حرکت می‌کند تا در سالن اپرای کیف به کمک پروتاگونیست برود و این روایت به شکل حلقه یا لوپ دائم تکرار می‌شود.

«نقد کلی کلی اثر»
۱. داستان پیچیده
داستان تنت سر راست و ساده است اما نولان این لقمه را دور سر پیچانده است. مفاهیم داستانی هنوز جا نیفتاده درگیری‌ها شکل می‌گیرند.
اولین سکانس که درگیری سالن اپراست چند دقیقه‌ای نمی‌دانیم چه کسی چه کسی را می‌زند، مسئولی که نجات داده می‌شود که بوده و در آینده چه نقشی داشته وچرا دوباره او را نمی‌بینیم؟
سکانس درگیری انتهایی نیز بسیار بد از کار درآمده و بدمن‌های داستان نشان داده نمی‌شوند. دائم تیرهایی زده می‌شود، آدم‌هایی کشته می‌شوند و مکان‌هایی منفجر می‌شوند. باز هم سوال پیش می‌آید کی به کی است.
۲. شخصیت پردازی ضعیف
فیلم به نحوی نیست که بعد از دیدنش یکی از شخصیت‌ها در ذهن‌مان بیاید و با لذت از آن یاد کنیم‌ چون اصلا شخصیت نیستند، چون شخصیت نیستند قابل باور نیستند و امکان همذات پنداری ندارند.
برای این که این قسمت را بهتر توضیح دهم چند شخصیت فیلم‌های مشهور را مثال می‌زنم:
الف) پدر خوانده(ویتو کورلئونه) مارلون براندو: ما می‌دانیم این شخصیت یک شخصیت مغرور است که مهم‌ترین چیز برایش خانواده است، پسر بزرگ‌ترش را بیشتر از همه دوست دارد، قدرتمند است، ابهت دارد، نحوه حرف زدنش آرام است.
ب) اینتراستلار (کوپر) متیو مک‌کانهی: دخترش را دوست دارد، رابطه عاطفی با او دارد، وظیفه شناس است، فداکار و احساسی است.
ج) فارست گامپ (فارست گامپ) تام هنکس: وظیفه شناس است، فداکار است، ابله است ولی قوی عمل می‌کند، عاشق پیشه است، در هر کاری که وارد می‌شود موفق است.
در‌ مورد هیچ یک از شخصیت‌ها نمی‌شود این‌ را گفت و اگر هم بگوییم فیلم در نشان دادن و قابل باور‌ کردن آن‌ها ضعیف عمل کرده.
مثلا کت می‌گوید که فرزندش را دوست دارد و رابطه عاطفی با او دارد ولی نه دوست داشتن و نه رابطه عاطفی با فرزندش نمایش داده نمی‌شود.
شخصیت کت و سیتور از بقیه بهتر هستند ولی نیل، پروتاگونیست و مخصوصا آیوز واقعا افتضاح هستند. آیوز با بازی ارون تایلر جانسون فرمانده تیم عملیاتی است.
۳. مسأله مبهم
از مبانی اولیه فیلمنامه‌نویسی این است که قهرمان داستان با مسأله یا نیازی درگیر شود و جهت رفع آن تلاش کند اما این مسأله اولا از ابتدا مشخص نیست و دوما واقعا مسأله‌ای نیست به این معنا که مخاطب هیچ دلهره‌ای حس نمی‌کند یا اهمیتی پیدا نمی‌کند. دقیقا انیمیشن سینمایی جدید باب اسفنجی به نام «باب اسفنجی: در حال فرار» نیز همین مشکل را داشت. مسأله قهرمان در‌ آن جا واقعا مسأله مهمی نبود.
۴.تناقض مرغ و تخم مرغ
دستگاه تغییر جهت زمانی باید زمان شئ را برعکس کند ولی گویا یک کپی هم از روی شئ می‌گیرد. صحنه‌ای که در انبار آثار هنری فرودگاه پروتاگونیست با خودش درگیر می‌شود، بالاخره سوال می‌شود یا باید این جا باشد یا آن جا ولی پروتاگونیست چه طور با خودش درگیر می‌شود وقتی که هنوز به آینده نرسیده؟ چون یک اول و دومی باید وجود داشته باشد. وقتی هنوز به آینده نرسیده که جهت زمانی را عوض کند و به فرودگاه برگردد، در فرودگاه اولی‌اش با دومی درگیر می‌شود. دستگاه تغییر جهت زمانی هم جهت را تغییر می‌دهد و هم یک کپی از روی شخص می‌گیرد. بنابر نظریات فیزیک چنین اتفاقی به هیچ وجه امکان وقوع ندارد و باید در یک جهان موازی دیگر اتفاق بیفتد.
از طرف دیگر سیتور به زمان تعطیلاتش با کت باز می‌گردد و در آن جهت زمانی خودش را عوض می‌کند، در آن جا کت دوم وجود دارد ولی سیتور دوم کجاست؟
آیندگان گفته‌اند اقیانوس‌ها سطح‌شان بالا آمده و قصد دارند گذشته را نابود کنند، در صحنه‌ای می‌بینم که بنزین جای آتش گرفتن یخ می‌بندند. خب آیندگان می‌توانند بنزین را معکوس کنند و آتش بزنند و یخ‌های قطبی تولید کنند یا آب‌ جوش بیاورند معکوس کنند یخ بسازند‌. آیندگانی که این قدر پیشرفت کرده‌اند چرا از پس یخ‌های قطبی بر نمی‌آیند؟

۵.پیرنگ مخدوش
فیلم از نظر قابل باور بودن مشکل دارد. پروتاگونیست که برای لو نرفتن اطلاعات سیانور می‌خورد اما عملیات اصلی که کل جهان در معرض خطر است را معطل یک زن می‌کند که برود داخل فرودگاه و اثر هنری تقلبی که وبال گردن کت شده را بدزدد و بیاورد و این وسط هم یک هواپیمای بویینگ واقعی را بترکانند و با و آب تاب حرف بزنند که نولان از جلوه‌های ویژه استفاده نکرده و اکشن‌هایش واقعی است.
نیل از آینده می‌آید و طبق دستگاهی که در فیلم نشان داده می‌شود فقط جهت زمانی اشیاء تغییر پیدا می‌کنند، سفر در زمان رخ می‌دهد ولی به روش طبیعی، یعنی مثلا جهت زمانی پروتاگونیست عوض می‌شود و به ازای گذشت هر یک ثانیه از عمرش، یک ثانیه به گذشته می‌رود. آب شدن‌ یخ‌های قطبی حداقل تا سال ۲۱۰۰ طول می‌کشد و اگر نیل بخواهد از آینده آمده باشد، قاعدتا باید در میانه راه رسیدن به این سال از شدت پیری جان می‌داده یا حداقل کمی پیرتر می‌بود.
نکته دیگر درباره آیندگان است که چه طور با سیتور ارتباط گرفته‌اند؟ نامه داده‌اند؟ ایمیل فرستاده‌اند؟ چه طور دستگاه تغییر جهت زمانی را فرستاده‌اند؟ محفظه پر از شمش طلا در کف اقیانوس می‌فرستند؟
متاسفانه فیلمنامه اطلاعات کامل نمی‌دهد و در ابهام باقی می‌ماند.

نتیجه
آقای نولان در تبدیل ایده‌ جذابش به فیلمنامه ناکام مانده و در داستان، پیرنگ، شخصیت پردازی و فهم مبانی دنیای داستانی ضعیف عمل کرده است. فیلم پر سر و صدای تنت فیلم جالب و جذابی است که در ژانر علمی تخیلی(ساینس فیکشن) قرار می‌گیرد، تفاوت علمی تخیلی با فانتزی در این است که فیلم علمی تخیلی فیلمی تخیلی است که برای خود مبانی علمی می‌تراشد اما فیلم تنت در تراشیدن درست و توضیحات کامل مفاهیم علمی هر چند دروغین و تخیلی ضعیف عمل کرده است، چیزی که خلافش را در فیلم موفق تلقین Inception دیده بودیم.