2 نقد فیلم The Banshees of Inisherin / نیویورک تایمز و یواس‌ای‌تودی

نقد فیلم بانشی‌های اینشیرین
نقد فیلم بانشی‌های اینشیرین

نقد و بررسی «بانشی‌های اینشیرین»: انگشت را به دوست خود بدهید! / نیویورک تایمز

مترجم: محسن‌ بهشتی

کالین فارل (Colin Farrell) و برندن گلیسون (Brendan Gleeson) در آخرین فیلم مارتین مک‌دونا (Martin McDonagh) که در سال 1923 در سواحل ایرلند اتفاق می‌افتد، نقش دشمنان قسم خورده را بازی می‌کنند.

جزیره اینشرین (Inisherin)، یک روستای صخره‌ایِ بادگیر در سواحل ایرلند، در هیچ نقشه دنیای واقعی دیده نمی‌شود، اما جغرافیای آن غیرقابل انکار است. نه تنها به این دلیل که پالتوها و گوسفندها، پیت‌های گینس (ظرف‌های خاص آبجو) و سقف‌های کاهگلی حکایت از اصالت ایرلندی دارد، بلکه به این دلیل که اتفاقاتی که در این جزیره می‌افتد، آن را بی‌شک در منطقه‌ای تخیلی قرار می‌دهد که می‌توان آن را سرزمین مک‌دونا نامید.

اینجا فضایی است که با عواطف شیطنت‌آمیز و لجام گسیختۀ نمایشنامه‌نویس و فیلمساز، مارتین مک‌دونا اداره می‌شود، جایی که تصاویر وحشیانه و غیراخلاقی در هم آمیخته می‌شوند، جایی که طنز منحصربفرد با خشونتی مهیب همراه می‌شود. مرزهای قلمرو از Spokane، Wash.، به شهر بلژیک بروژ از طریق میسوری و نقاط مختلفِ واقعی و خیالیِ ایرلندی، گسترش می یابد. [منتقد در این بخش به فیلم‌های قبلیِ مک‌دونا اشاره کرده است – مترجم] «بانشی‌های اینشرین»، فیلم جدید مک‌دونا، جانماییِ شهری را بدون اینکه الزاماً زمینه جدیدی ایجاد کند، زیبا می‌کند. اگر در پیگیری کارهای او تازه کار هستید، جای خوبی برای شروع است، و اگر از قبل طرفدارش هستید، - که به طرز وحشتناکی هم گفته می شود – با سبک او آشنایید.

دیگر ویژگی‌های مک‌دونا یک طرح داستانیِ ترسناک و پرپیچ و خم است که با نوسان‌های خنده‌دار و ترسناک، با رنگ‌آمیزی تقریباً نامرئی از احساسات، طرح ریزی شده است. لازم نیست آنچه را که می‌بینیم باور کنیم - در واقع ممکن است امکان پذیر نباشد - اما با این وجود می‌توانیم خود را فریفتۀ اخلاص بی حد و حصر شخصیت‌ها کنیم و تحت تأثیر بارقه‌های انسانی‌ای شویم که مبارزات آنها، فرو نشانده شده است. و البته مدهوش هنر بازیگران و عوامل شویم (که در اینجا شامل فیلمبردار بن دیویس، آهنگساز کارتر بورول و طراح صحنه و لباس Eimer Ni Mhaoldomhnaigh می‌شود). شاید بیش از همه این‌ها، مک دونا بستری فراهم می‌کند تا ما را سر ذوق بیاورد، گاهی اوقات با طوفان خنده، گاهی هم با شوخ طبعی‌های ریز و رندانه که مشخصۀ گویش مک دونا است.

سال 1923 است، اگرچه مدرنیته در مسیر اینیشرین، جایی که زندگی روستایی با سرعت بی‌نظیر خود پیش می‌رود، اندکی مهجور مانده است. در بخش‌های اصلی ایرلند اما جنگ در جریان است. گاهی اوقات صدای تیراندازی از راه دور، آن‌سوی آب شنیده می‌شود. جزیره‌نشین‌ها توجه کمی به آن دارند و هیچ فایده‌ای برای جانبداری نمی‌بینند که بخواهند خود را درگیر جنگ کنند. پاسبان محلی (گری لیدون)، کودن، خشن و نزدیک‌ترین شخصیت به شرارت خالص این فیلم، خوشحال است که برای کمک به اعدام استخدام شده است. او نمی‌داند یا اهمیتی نمی‌دهد که مسئول قتل، ارتش ملی است یا ارتش جمهوری‌خواه. او راضی شده که خود را به ساده لوحی بزند و پول بگیرد.

در هر صورت، فیلم به یک درگیری شدید محلی بین پادریک (کالین فارل)، یک گله‌دار گاو، و کولم (برندان گلیسون)، یک ویولونیست مالیخولیایی می‌پردازد. آنها تقریباً هر بعدازظهر در دکان مشروب فروشی محلی با هم مشروب می‌نوشند؛ تا زمانی که هر کسی به یاد دارد، تا زمانی که کولم به طور ناگهانی و یک طرفه به دوستی آنها پایان می‌دهد. او به پادریک می گوید: «من دیگر تو را دوست ندارم».

نقد فیلم The Banshees of Inisherin / نیویورک تایمز و یواس‌ای‌تودی
نقد فیلم The Banshees of Inisherin / نیویورک تایمز و یواس‌ای‌تودی

کولم کاملا جدی است. هر بار که پادریک جرات می‌کند با او صحبت کند، سوگند یاد می‌کند که یکی از انگشتانش را قطع کند. این تهدیدِ تکان دهنده و غیرمنطقی - ویولونیستی که قول می دهد خود را از هنرش جدا کند - به داستان شتاب تهوع‌آوری می‌بخشد. حتی پس از اینکه انگشتانش را قطع می‌کند - کولم آنها را در خانه پادریک پرت می‌کند - برای پادریک یا ما مخاطبان سخت است که آنچه را در حال رخ دادن است، بپذیریم، چه رسد به درک آن.

مشکل کولم چیست؟ او ممکن است کمی منطقی‌تر و دنیا دیده‌تر از همسایگانش باشد. ماسک‌ها و دیگر اشیایی که خانه‌اش را تزئین می‌کنند، نشان‌دهنده‌ی آشنایی - یا شاید فقط از روی کنجکاوی- با دنیایی فراتر از جزیره است. گلیسون نقش او را در قامت آرامش قبل از طوفان بازی می‌کند، هنرمندی که خُلق و خوی او برای محیط اطرافش بسیار لطیف و در عین حال بیش از اندازه بی‌ثبات است. کشیش محله نگران است که او مستعد گناه ناامیدی باشد، که ساده ‌انگارانه به نظر می رسد اما کاملاً هم نادرست نیست!

می‌توانیم درک کنیم که چگونه کولم ممکن است از پادریک آزرده خاطر شود - بخشی از جذابیت فارل این است که او همیشه حداقل کمی آزاردهنده است - و اینکه کولم برای تغییر در روال زندگی خود ناامید شده است. او در حال ساختن آهنگ جدیدی است و زمانِ سپری شده با یک هم‌پیالۀ بی ارزش [منظور، رفیقی مانند پادریک است که همنشینی و نوشیدن با او هیچ سودی ندارد – مترجم] او را از این شاهکار احتمالی منحرف می‌کند. با این حال، «معیوب ساختن» کمی افراطی به نظر می‌رسد.

کولم و پادریک توسط بسیاری دیگر از اینشرینیت‌ها و اطرافیانشان مورد هجمه قرار می‌گیرند. کولم با یک بوردر کولی بیمار [نژادی باهوش و فرمانبردار سگ در منطقه اسکاتلند و ایرلند – مترجم] زندگی می کند. پادریک اما با دام‌های مختلف، به ویژه به یک الاغ مینیاتوری [نوعی الاغ کوچک] به نام جنی روزگار می‌گذراند. او همچنین با خواهر فهمیده خود سیوبهان (کری کاندون) که سختی زیاد کشیده، زندگی می کند که بی سر و صدا رویای ترک اینشیرین را در سر می‌پروراند، و گاهی اوقات با دومینیک (بری کیوگان)، پسرِ دچارِ معلولیتِ ذهنیِ آن پاسبان شرور، وقت می‌گذراند.

کالین فارل (Colin Farrell)
کالین فارل (Colin Farrell)

برخی از این پدیده‌ها بر تراژدی دلالت دارند - یک بیوه پیر جادوگر هر زمان که در جاده از کنار کسی رد می‌شود یا برای چای توقف می‌کند، عذاب عمومی را پیشگویی می‌کند - و مک‌دونا متبحرانه، بدبختی و شوخ طبعی را توأمان به ما عرضه می‌کند.

اگر«بانشی‌های اینشیرین» را مطابق با استانداردهای متعارف کمدی یا درام ببینیم، ممکن است کمی ضعیف به نظر برسد. بهتر است به عنوان یک سخن‌چینیِ روستایی در نظر گرفته شود که کمی صیقل ادبی و ظاهر زیبای شبانی و برآمده از طبیعت به خود گرفته است. اینشرین ممکن است مکانی واقعی نباشد، اما شخصیت‌های عجیب و غریب، مناظر ناهموار و افسانه‌های محلیِ سرزنده و پویا، آن را به یک مقصد گردشگری جذاب تبدیل کرده است.




نقد «بانشی‌های اینشرین»: کالین فارل و برندان گلیسون، آتش خودی را به کمدی سیاه می‌آورند.

نویسنده: Brian Truitt
نشریه: USA TODAY
مترجم: محسن بهشتی

[منظور منتقد از آتش خودی، بلایی است که شخصیت کولم در فیلم بر سر خود می‌آورد و انگشتانش را قطع می‌کند – مترجم]

نقد و بررسی «بانشی‌های اینشیرین»
نقد و بررسی «بانشی‌های اینشیرین»

اغلبِ ما، شاید بتوانیم از پس مارپیچ عذاب و اضطرابِ عاطفیِ یک رابطۀ عاشقانه برآییم که ناگهان منهدم شده و سر از ناکجا آباد در می‌آوریم اما هیچ چیز بدتر از این نیست که یک دوست صمیمی مورد اعتماد، به ما بگوید که «برو خدا روزیت رو جای دیگه بده!» و بخواهد تمام راه‌های ارتباطی را بر ما ببندد.

کمدی سیاهِ حیرت‌انگیز مارتین مک‌دونا، نویسنده/کارگردان «بانشی‌های اینشرین»، این گزاف اندیشیِ جهانی را که در جزیره‌ای دورافتاده ایرلندی در سال 1923 اتفاق می‌افتد، بسیار بامزه نشان می‌دهد. و مکان های فوق العاده سرد و بی روحِ دوتایی «در بروژ» متشکل از کالین فارل و برندان گلیسون که دوباره هم‌بازی شده‌اند، تا خویِ انسانیِ قابل‌درکی را به دو رفیق ببخشند، دوستانی که البته اختلاف نهادینه‌ای را همراه خود دارند.

پادریکِ سرخوش، که ز غم جهان فارغ است (فارل)، روز خود را مانند هر کس دیگری در جزیره خیالی اینشرین می‌گذراند. [در اینجا منتقد از Happy-go-luckyبرای توصیف پادریک استفاده کرده که به معنای فردی است که لا ابالی و آسان گذران است و دغدغه خاصی در زندگی ندارد، که به نظرم «فارغ ز غم جهان» که وام گرفته از یکی از رباعیات مولوی در دیوان شمس است، بهترین معادل آمد – مترجم]. او از الاغ مینیاتوری [نوعی الاغ کوچک] خود و سایر حیوانات مراقبت می کند، با خواهرش سیوبهان (نسخۀ سمج و ستیزه‌جوی کری کاندون) شوخی می‌کند و به دکان مشروب فروشی محلی می‌رود.

کولم توضیح می‌دهد که دیگر زمانی برای "گفتگوی بی‌هدف" با پادریک ندارد و فقط می‌خواهد بهترین دوستِ سابقش او را تنها بگذارد تا بتواند ویولن خود را بنوازد و در کنج عزلت خود، روزگار را سپری کند. پادریک که از پایان ناگهانیِ این رفاقت، محزون و مضطرب است، و نیز از این واقعیت که اطرافیانش در حال ترک او هستند، از جمله سیوبهان و دومینیک (بری کیوگانِ هیجان انگیز و شور آفرین!). از طرف دیگر، پادریک مدام کولم را به چالش می کشد تا بفهمد او برای اصلاح مسائل، چه کاری می‌تواند انجام دهد. این موضوع کولم را بیشتر آزار می‌دهد، تا جایی که تهدید می‌کند اگر پادریک او را تنها نگذارد شروع به قطع انگشتانش می‌کند. هر دو مرد طرف ماجرا سرسخت هستند و این لجاجت، خصومت بین آن دو را رعب آور و خشونت بار پیش می‌برد.

فیلم The Banshees of Inisherin
فیلم The Banshees of Inisherin

مارتین مک دونا، که با نامزدی اسکارِ بهترین فیلم در سال 2017، «سه بیلبورد ...» را به طرز حیرت‌انگیزی، جامعه دیگری را در آشوب به تصویر می‌کشد. این بار اما او به سراغ «بانشیز» در طول جنگ داخلی ایرلند رفته است و ما را با دوربینش همراه می‌کند: ساکنان اینشرین غالب اوقات شاهد درگیری‌هایی هستند که بیشتر در مناطق مهم و اصلی ایرلند رخ می‌دهد. نبرد در اطراف آنها تشدید می‌شود. با وجود اینکه آنها در طبیعتی باشکوه با چشم‌اندازی وسیع و دلباز زندگی می‌کنند، اما دائماً در کار یکدیگر سرک می‌کشند. بنابراین همه در مناقشۀ غیرمسالت‌آمیزِ پادریک و کولم سهم دارند؛ از پلیسِ بدسرپرست دومینیک (گری لیدون) تا یک زن مسن جادوگر (شیلا فلیتون) که ممکن است خودش یک بانشی باشد یا نباشد. (بانشی یک روح زن در فرهنگ عامه ایرلندی است که مرگ را پیشگویی می‌کند.)

واقعیتی مبالغه آمیز برای رویدادهای جاری وجود دارد که نشان می‌دهد که فیلم چقدر در مضامین انزوا، استیصال و فناپذیری دقیق عمل کرده است. شخصیت‌ها هر کدام طرفی را برمی‌گزینند اما فیلم این‌گونه عمل نمی‌کند [منظور منتقد احتمالاً این است که فیلم تلاش کرده بی‌طرف باشد – مترجم]، و در حالی که بیشتر از منظر مغموم پادریک روایت می‌شود، ما به وضوح دیدگاه هر دو سوی ماجرا را می‌بینیم.

پادریک مبهوتِ از دست دادنِ نزدیکترین دوستش است. کولم اما سودای به جای گذاشتنِ نوعی میراث هنری را در سر می‌پروراند. و دیگران، مانند سیوبهان - که تا حد زیادی باهوش‌ترین فرد در جزیره است - باید بین بی‌طرفی و همراه شدن با یکی از دو طرفِ این تنش، یکی را برگزینند.

کاندون و کیوگان به «بانشیز» هویت و قدرت بیشتری می‌بخشند، در حالی که فارل و گلیسون هر کدام، دو نیمه قلب تپنده آن هستند. سخت است که از کولم متنفر باشیم، زیرا گلیسونِ تارکِ دنیا و ژرف‌نگر به او حیات بخشیده است. به علاوه، او یک سگ بی‌نهایت دلربا دارد که نقشی حیاتی در پایان به یاد ماندنی فیلم ایفا می‌کند. و فارل نیز ماهیتی شرور دوست‌داشتنی را برای پادریک به ارمغان می‌آورد که او را از اَعمال چالش برانگیز خود رها نمی‌کند.

نقد فیلم The Banshees of Inisherin
نقد فیلم The Banshees of Inisherin

«بانشیز» به طرز ماهرانه‌ای پیچیدگی‌های یک دوستی افلاطونی را می‌کاود – زمانی که دوستان قدیمی تعارف و نزاکت را کنار گذاشته و واقعی می‌شوند – با الفاظی رکیک در محیطی دون از شأن، و ترکیبی از طنز و تراژدی در ماتم و موییدنی از یک داستان.