معرفی فیلم: مرد ایرلندی (سه ساعت و نیم لذت از سینما)


از زمانی که مارتین اسکورسیزی تصمیم به ساخت فیلم مرد ایرلندی گرفت تا امروز حدود ده سال می‌گذرد. اما چرا؟ چون تهیه کنندگان تصور می‌کردند زمان فیلم‌هایی به سبک اسکورسیزی گذشته است و البته نمی‌توان به آنها خرده گرفت چرا که جهت حرکت سینما به سمتی بود که از سینمای مولف فاصله می‌گرفت. اما می‌توان گفت اسکورسیزی نه تنها توانست اثبات کند آنها در اشتباه بودند بلکه اساسا پارادایم جدیدی برای ساخت فیلم‌های سینمایی ایجاد کرد.

متاسفانه یا خوشبختانه در سالهای اخیر افرادی که فیلم‌های سینمایی را در خانه تماشا می‌کنند از افرادی که به سینما می‌روند پیشی گرفته است فیلم اخیر اسکورسیزی نیز با زمان سه ساعت و نیمه ی خود بیشتر مناسب افرادی است که فیلم را در خانه نگاه می‌کنند. فیلم برخلاف اکثر آثار شاخص سینمایی هیچ زمان استراحتی در میانه ندارد که آن را به دو فیلم مجزا تقسیم کند اما می توان آن را به چهار قسمت کوتاه یک ساعت تا 45 دقیقه ای تقسیم کرد (در انتها می گویم چگونه). همچنین فیلم به گونه‌ای فیلم برداری شده بود که افراد در خانه نیز بتوانند تجربه‌ی خوبی از تماشای فیلم کسب کنند. مجموع این اتفاقات ما را به این نتیجه می رساند که به نظر می‌رسد پارادایم سینما در حال تغییر است. هرچند باید منتظر بود و دید که عملکرد مالی فیلم به چه صورت است. اگرچه نتفلیکس علاقه‌ای به انتشار جزئیات فیلم‌های خود ندارد اما قطعا سرنوشت فروش این فیلم می تواند بر آینده‌ی سینما تاثیر بسزایی بگذارد.

اما در مورد فیلم. می‌توان گفت این فیلم بازگشت اسکورسیزی به دوران شکوهش است. همگی می‌دانیم که قدرت اسکورسیزی در نمایش تاریخ و جامعه تا چه حد است. در "رفقای خوب" به خوبی حال و هوای گنگستر‌ها در دهه ی 60 و 70 را به نمایش گذاشت با "دار و دسته ی نیویورکی" ما را به فضای ملتهب پیش از جنگ داخلی و حال و هوای آن دوران برد. با "راننده تاکسی" حس و حال سربازان بازگشته از جنگ را به تصویر کشید، در "هوگو" دوران افول سینما را به نمایش درآورد و "گرگ وال استریت" ما را به دوران سقوط رکود بازار امریکا و بازار سیاه سهام در این کشور برد. در تمام این فیلم‌ها یک چیز همواره ثابت بود. تاریخ. اگر بخواهیم اسکورسیزی را با یکی از نویسندگان مقایسه کنیم احتمالا آن نویسنده بالزاک خواهد بود. سبک رئالیستی اسکورسیزی در بیان واقعیت در سینما همان کاریست که بالزاک در رمان‌های خود انجام می‌دهد. بیان واقعیت بدون هیچ گونه دخل و تصرفی در آن.

مرد ایرلندی فیلم فوق العاده‌ای نیست اما قطعا در میان فیلم‌های خوب اسکورسیزی قرار خواهد گرفت. همچنین بازگشت دنیرو به دنیای اسکورسیزی ریسک بزرگی بود که جواب داد. دنیرو در این فیلم نشان داد که هنوز هم اگر فیلم خوبی گیرش بیاید خوب می‌تواند از پس نقش‌های سنگین بربیاید البته شاید بتوان گفت برای یک پیرمرد که کم کم وارد هشتاد سالگی می شود بازی کردن در چنین نقشی بیش از حد سنگین بود اما اگر بتوانیم صحنه‌هایی مانند کتک زدن صاحب مغازه ای که پگی را هل داده بود کنار بگذاریم (در آن صحنه زد و خورد بسیار بد تصویر شده بود) می‌توان گفت بازی دنیرو با کلمه‌ی بی نقص فاصله بسیار کمی داشت که اوج آن در صحنه گفت و گوی تلفنی با همسر جیمی هوفا نمایان شد.

آل پاچینو هم دیگر پیرمرد این ماجراست که او نیز توانست به خوبی از پس نقش خود بربیاید. در مورد آل پاچینو نمی توان گفت بهترین بازی دورانش را به نمایش گذاشت. ما بازی های بهتری نیز از او به خاطر داریم خصوصا در دوران جوانی اش اما این فیلم را می‌توان در زمره ی فیلم های خوب پیرمرد ایتالیایی قرار داد.


اما از همه که بگذریم می‌رسیم به بازی فوق‌العاده جذاب جو پشی. جو پشی در این فیلم یکه تاز میدان بود و در حالی که مدتها جلوی دوربین حاضر نشده بود به خوبی توانست از پس شخصیت فیلم برآید . جو پشی که احتمالا اکثر خوانندگان او را در فیلم تنها در خانه به خاطر بیاورند در کازینو ، رفقای خوب و چند فیلم دیگر تجربه همکاری با اسکورسیزی را دارد. او در این فیلم نقش استاد را بازی می‌کند. جو پشی نماد مجسم خود مافیاست. کسی که ناگهان از هیچ کجا پیدا می شود، فرد مناسب را پیدا می کند، او را وارد میدان می‌کند و بالا می‌کشد. زمان طولانی فیلم فرصت لازم را برای واکاوی و پردازش این شخصیت فراهم کرده است. شخصیتی که محور همه چیز است. پشی در فیلم نقش پدری دلسوز را بازی می کند که اجازه نمی‌دهد تشکیلات را از بین ببرند و در موقع نیاز تصمیمات سخت را اتخاذ می کند. همیشه لبخند می زند حتی زمانی که مشغول طراحی خبیثانه‌ترین نقشه‌هاست و در نهایت اسکورسیزی به ما نشان می دهد که چرا دیگر اعضا تا این حد از این شخصیت می ترسند. می توان با قطعیت گفت جو پشی یکی از بهترین نقش های مکملی بود که در این سالها دیده ایم در حدی که شاید بتوان از همین الان او را برنده ی جایزه ی اسکار برای نقش مکمل مرد دانست.

اگر فیلم را ندیده اید از این قسمت عبور کنید

سوژه ی اصلی فیلم در مورد مافیاست اما این بار روی جدیدی از مافیا به ما نمایش داده می شود. در اینجا اسکورسیزی ما را به بطن زندگی خانوادگی مافیا می برد. جایی که ما آنها را در میان بچه هایشان می بینیم. جایی که میبینم کسانی که با یک اشاره دستور به قتل چندین نفر می دهند چگونه در مقابل زن و فرزندانشان بی دفاع اند. نمونه ی آن را در ابتدای فیلم میبینیم. جایی که راسل بوفالینو (با بازی جو پشی) از همسرش می خواهد که داخل ماشین سیگار نکشد اما او بی تفاوت شیشه را پایین میدهد و سیگار خود را روشن می کند. این قضیه هنگامی پررنگ تر می شود که در ادامه ی همان سفر. راسل بوفالینو دستور قتل جیمی هوفا (با بازی آل پاچینو) را صادر می کند. فیلم به خوبی این قضیه را نشان می دهد که تا چه حد روابط مافیایی می تواند پیچیده باشد و هنگامی که روابط خانوادگی نیز به این قضیه وارد می شود کار پیچیده تر نیز می شود.


نمونه ی دیگر این روابط پیچیده، رابطه ی جیمی هوفا با پگی (با بازی آنا پاکوین) دختر فرانک شیران (با بازی رابرت دنیرو) است. پگی که از بوفالینو به شدت متنفر است رابطه ی دوستانه ای با هوفا برقرار میکند. چرا که می داند راسل دستور قتل را می دهد اما جیمی امید کارگران است. می داند راسل ذره ذره پدرش را از او دور می کند اما جیمی کسی است که برای پگی نقش یک پدر واقعی را ایفا می کند. در نهایت نیز هنگامی که فرانک شیران هوفا را می کشد پگی به طور کامل از او جدا می شود. انگار شیران پدر واقعی پگی را کشته.

همچنین اسکورسیزی به خوبی توانست عظمت کار مافیا را در اواسط قرن میلادی نمایش دهد. شخصیت هایی که همگی به نوعی به تاریخ ایالات متحده وابسته اند. جیمی هوفا که رئیس یکی از بزرگترین اتحادیه های آمریکا بود و سایر شخصیت هایی که حتی وابستگی هایی با شخص جان اف کندی داشتند. اسکورسیزی با هوشمندی کامل هنگامی که هر شخصیت جدید وارد فیلم میشد نحوه و تاریخ مرگ او را به نمایش می گذاشت و بیننده با دیدن این همه شخصیت که اکثر آنها کشته شده بودند متوجه این عظمت می شود. اما پایان این بازی چه می شود؟

در پایان بازی در هنگامی که کشت و کشتار تمام می شود ما فرانک شیران را می بینیم که توسط دختر و خانواده اش طرد شده، تنها در گوشه ی خانه ی سالمندان افتاده و به عکس های یادگاری اش نگاه می کند. عکس هایی از دوران اوجش. عکس هوفا را به پرستارش نشان می دهد و به گونه ای می گوید: این جیمی ریدل هوفاست" که انگار باید برای پرستار معنایی داشته باشد. اما ندارد. آنجاست که متوجه می شود که این اتفاق برای هیچ بود. تمام آدم هایی که کشته بود تمام کارهایی که کرده بود برای هیچ بود. هیچکس او را نمی شناخت. دوره اش به سر رسیده بود و او تنها یک پیرمرد منتظر مرگ بود نه کسی که زمانی مناسبات را در ایالات متحده جابجا می کرد. انگشتر زیبا و گرانقیمتی که از راسل گرفته بود دیگر برای کسی معنایی نداشت. فرانک شیران متوجه شده بود که هیچکس او را به یاد نخواهد آورد و واقعا نیز همین شد. اگر این فیلم نبود احتمالا هیچکس نمی دانست فرانک شیران، جیمی هوفا یا راسل بوفالینو اصلا در تاریخ حضور داشته اند.

و سکانس فوق العاده ی پایانی که فرانک از کشیش می خواهد در را نیمه باز بگذارد. به طریقی که هوفا عمل می کرد. شاید منتظر کسی بود. منتظر کسی که می دانست هرگز نخواهد آمد یا شاید میخواست بگوید که راه را اشتباه رفته. شاید می خواست بگوید باید راهی که هوفا میخواست را ادامه می داد. شاید میخواست یاد و خاطره ی هوفا را دوباره زنده کند.

کسانی که فیلم را ندیده اند از اینجا ادامه را بخوانند.

درنهایت می توان گفت مرد ایرلندی لیاقت تمام تعریف و تمجیدهایی که از آن می شود را دارد. اگرچه نمیتوان آن را فیلم فوق العاده ای دانست اما در این دوره و زمانه که فیلم خوب بسیار به ندرت پیدا می شود کورسوی امیدی است برای کسانی که یک سال منتظر می مانند تا در زمان اکران فیلم های اسکاری یک فیلم زیبا تماشا کنند.

از آنجایی که ممکن است برای افراد عادی تماشای یک سره ی سه ساعت و نیم فیلم کمی خسته کننده به نظر برسد، کمپانی نتفلیک پیشنهاد داده که این فیلم را مانند یک مینی سریال در چهار قسمت مشاهده کنید.

اپیزود اول به نام (شنیدم خونه ها رو رنگ میکنی) تا دقیقه ی 49 زمانی که جیمی هوفا تلفن را قطع می کند.

اپیزود دوم به نام (هوفا) از دقیقه 49 تا 100 زمانی که جویی بلونده وارد فیلم می شود.

اپیزود سوم به نام (چه نوع ماهی ای؟) از دقیقه ی 100 تا 167 زمانی که فرانک از خانه خارج می شود.

اپیزود چهارم به نام (همینه که هست.) تا پایان فیلم

متن را با تمجید از موسیقی متن فیلم به پایان می رسانم. موسیقی که تقریبا تمام فیلم را به هم پیوند داده بود سبکی که به نظر میرسید مخصوص دهه ی پنجاه و شصت میلادی است و شمه هایی از موسیقی فولک ایرلند و همینطور موسیقی کلاسیک ایتالیایی را در خود دارد