شبی که ماه کامل شد: آیا عبدالمالک ریگی دوست‌داشتنی بود؟

این یادداشت بیش‌تر از آن‌که در دسته‌بندی نقدِ فیلم جا بگیرد، تمایل دارد جایگاه خودش را در میان نقدهای اجتماعی و فرهنگی معین کند. در واقع شما با یک ضدنقدِ نیمه‌سینمایی آسیب‌شناسیِ فرهنگی روبه‌رو هستید و نه چیز دیگر.

به این اثر سینمایی نقدهای مثبت و منفی زیادی وارد شده است، اما مقصود این نوشته تنها مواجهه و بسط یکی از آن‌هاست. برای نمونه به نقد زیر توجه کنید:

اما فیلم دو نکته‌ی شرم‌آور دارد که اسباب تنفر تماشاگرِ حساس را بدجوری فراهم می‌کند: اول این تصویر کودکانه و کاریکاتوری که از عبدالمالک ریگی نشان می‌دهد و او را بیش از یک جنایت‌کار، یک فیلسوف و عارف مذهبی با آرامشی آن‌جهانی جلوه می‌دهد.
اگر در «به وقت شام» داعش از فرط خشونت بی‌خودی مضحک از آب درآمده بود، در این‌جا از فرط عارف مسلکی و انسان‌وارگی، با کاریکاتور عبدالمالک ریگی به عنوان یکی از بی‌رحم‌ترین تروریست‌های خاورمیانه سروکار داریم.

منبع: بلاگ نماوا

در فیلم، کاراکتر عبدالمالک شخصیتی آرام و متین دارد. با اطرافیانش مهربان است و گاهی هم بر دور آتش برای‌شان خطبه‌ی جهاد می‌خواند. حتی این خطبه به حدی‌ست که یارانش را متأثر می‌کند و اشک‌شان جاری می‌شود و عزمشان برای جهاد آینده جزم‌تر می‌گردد. اما سوآل این‌جاست که جنایت‌کاری تا به این حد خشن و بی‌رحم، چرا باید به چنین شکلی نمایش داده شود؟ فردی که قتل و کشتار جنازه‌ی وجدانش را خراش نمی‌اندازد، چرا باید کاریزماتیک و روحانی به تصویر بیاید؟
با توجه به یکی از مصاحبه‌های بازیگر این نقش به عمدی‌بودن این شیوه از نمایش پی می‌بریم:

تصمیم گرفتم هیولا نسازم، وقتی که فیلم‌های آرشیوی ریگی را دیدم، متوجه شدم این هیولا در ظاهر بسیار آرام و در برخورد با اطرافیانش مهربان است و به همین دلیل است که اطرافیانش آن‌قدر دوستش دارند و لقب مالک را به او داده‌اند. در یک لحظه‌هایی دیدم با انصارش مهربان است و فکر کردم این وجهِ درستی است که باید تلاش کنم این آرام بودن در شخصیت‌پردازی تنیده شود و آن لحظه‌هایی که نیاز است آن هیولا بیرون بیاید، مثل جایی که در گوش عبدالحمید و دایی نورالدین زد. من سعی کردم کار به این شکل باشد، مگر این‌که خلافش باشد.

آرمان رحیمیان بازیگر نقش عبدالمالک در فیلم «شبی که کاه کامل شد»

از این نقدها که بگذریم، زمانی که خودم این فیلم را در سینما دیدم و به آن سکانس‌های مورد نقد رسیدم، به‌جای این‌که متعجب باشم ازین شیوه‌ی نمایش، خوشنود شدم و ذکاوت نویسنده را تحسین کردم. هدف من از این نوشته دلایل خوش‌حالی از تماشای این‌گونه از مواجهه با یک تروریست است.

نکته‌ی نخست: واقعیت

افرادی که معتقدند نباید عبدالمالک را عارف‌مسلک و کاریزما نشان داد، باید موضع خودشان را در مقابل واقعیت مشخص کنند. اگر عبدالمالک به‌راستی چنین خلق و خویی داشته، پس چرا باید حقیقت را وارونه نمایش داد؟ علاوه بر خصلت مهربانی با اطرافیان، خوی وحشی‌گری او نیز در سکانس‌هایی مانند سربریدن شهاب منصوری یا کتک‌زدن دایی‌اش به تصویر کشیده شده بود. پس به‌نظر می‌رسد فیلم به هر دو جنبه‌ی شخصیتی ریگی وفادار بوده‌ است.

نکته‌ی دوم: تأثیر خنثی یا مثبت؟

بعضی می‌گویند این فیلم به‌جای این‌که ما را به‌عنوان خصم در مقابل عبدالمالک بنشاند، تبدیل‌مان می‌کند به یکی از طرف‌دارانش. آن‌ها معتقدند اگر قرار است یک کاراکتر منفی را در فیلم نمایش بدهیم باید شخصیت‌پردازی را به‌گونه‌ای شکل داد که این حس تنفر و زنندگی را در بیننده به‌وجود بیاورد.
اما نکته‌ای که در این‌جا لحاظ نمی‌شود، واقعی‌بودن این داستان است. یعنی زمانی که بیننده در مقابل پرده‌ی سینما به تماشا می‌نشیند، از قبل می‌داند که عبدالمالک ریگی چه کسی بوده، چه جنایاتی انجام داده و عاقبت‌ش چه شده است. در واقع شخصیت‌پردازی این کاراکترِ سینما پیش‌تر در دنیای واقعی شکل گرفته است. نویسنده با استناد به این پس‌زمینه‌های فکری و با اطلاع از همه‌ی رعب و وحشتی که عبدالمالک قبل از مرگش در دل‌های مردم سیستان و بلوچستان به‌وجود آورده بود، دست به قلم شده است. اگر عبارت «شادی مردم زاهدان از دستگیری ریگی» را گوگل کنید، متوجه عمقِ تنفر مردم محلی از او می‌شوید.

پس وحشی نشان دادن ریگی چیزی را به دانش بیننده اضافه نمی‌کند، آن هم در حالی که تماشاگر چنین پس‌زمینه‌ی سیاهی را از شخصیت او در ذهن‌ش دارد. این‌جاست که نویسنده باید ضمن حفظ چهره‌ی واقعی کاراکترش، به دنبال اثرگذاری مثبت بر روی مخاطب‌ش باشد.

راست‌ش را بگویم، تصویر عارف‌مسلکی که این فیلم برای عبدالمالک ساخته، به‌راستی تماشاگر را شوکه می‌کند. بیننده انتظار این را ندارد که این تروریست هیولاصفت را در جامه‌ی جوانی جهادگر و مهربان ببیند. اما هدف کارگردان ازین شیوه‌ی نمایش چیست و چه تأثیری بر مخاطب می‌گذارد؟ آیا امکان پنهان‌کردن این بُعد از شخصیت کاراکتر نبود؟ لزوم این نحوه از شخصیت‌پردازی چیست و چه تأثیری دارد؟

مهم‌ترین دلیل رضایت من برای این شیوه از شخصیت‌پردازی مبارزه با «آشکارگی حقیقت» است. این نام را مصطفی ملکیان، در یکی از سخنرانی‌های‌ش به‌کار می‌گیرد. آشکارگی حقیقت بر این موضوع دلالت دارد که توهم افراد بر آشکاربودن مرز حق و باطل است. به همین دلیل ما خیال می‌کنیم که به آسانی می‌شود مجذوب حقیقت شد و از طرفی هر که با عقاید ما مخالف است، در گمراهی آشکار قرار دارد؛ زیرا نتوانسته حقیقت را با این شدت وضوح درک کند. ما مخالفان خود را معاند و یا ابله فرض می‌کنیم چون حقیقت را آشکار می‌دانیم و در مقابل خود گروهی را نظاره‌گریم که چشم‌های خود را بر واقعیتِ روشن بسته‌ است.

زمانی که حقیقت را آشکار فرض کنیم، دیگر از خودمان نمی‌پرسیم چرا جمعیت زیادی تا مدت‌ها به داعش می‌پیوستند. تصویری کاریکاتوری که از داعش در رسانه‌های ما تبلیغ می‌شد، واقعاً همان‌چیزی بود که پیکارجویان تازه عضوشده از داعش می‌دیدند؟ وقتی داعش را شر مطلق تصور کنیم دیگر از خودمان در مورد شیوه‌های رسانه‌ای آن‌ها سوآل نمی‌پرسیم، دیگر از اثرگذاری فقر، سرکوب‌های اجتماعی، کم‌سوادی، ضعف رسانه‌ای خودی‌ها بر عضوگیری داعش سوآل نمی‌پرسیم. وقتی به اشتباه حق و باطل را نزدیک و دمِ دستی فرض کنیم، چشم‌های خود را برای رؤیت عناصر دوردست تیز نمی‌کنیم.

همین مسئله در مسائل سیاسی و مذهبی هم وجود دارد. توهم آشکارگی حقیقت است که امکان گفت‌وگو را از جریانات سیاسی گرفته است. کافی‌ست سری به نظرات زیر پست‌های افراد شاخص در شبکه‌های اجتماعی بزنید تا اوج قاطعیت و خودحق‌پنداری را در طرف‌داران‌شان کشف کنید. ما گوش خود را تقدیم کسانی می‌کنیم که آن‌ها را صاحب بخشی از حقیقت بدانیم و نه گروهی که به‌عنوان معاند و لجوج می‌شناسیم. این بیماری کورکننده، بال‌های ذهنِ ما را برای پرواز در افقِ آزاداندیشی فلج می‌کند.

این توهم باعث می‌شود تا به‌راحتی هر شایعه و انگی را علیه گروه مخالف خود بپذیریم و با خود نیاندیشیم که اگر واقعاً چنین بود، پس چه‌طور این‌همه قدرتِ مانور و پیش‌روی یافته است. ما باید به این قدرت برسیم که حتی در دشمنان‌مان نقاط قوتی ببینم و الا امکان رویارویی موفق با ایشان را از دست می‌دهیم. هریک از ما باید بتواند به‌صورت صوری هم که شده،‌ وکیل مدافع هیتلر، ابوبکر بغدادی، صدام و ترامپ شود. در غیر این‌صورت طرف‌داری‌اش از جبهه‌ی حق آن‌چنان پایدار و قابل دفاع نخواهد بود.

برای نمونه ویدئویی چند وقتِ پیش با عنوان «توهین آیت‌الله صادق شیرازی به زن‌ها» در شبکه‌های اجتماعی توسط مخالفان‌شان دست‌به‌دست می‌شد که به‌خوبی گواهی‌دهنده‌ی وجود این آسیب در میان جامعه‌ی ما بود.

تنها کسانی به دانایی دست یافته‌اند که گمان نمی‌کرده‌اند که دارای آن‌ هستند.

سنکا

زمانی که ما از جنایات جندالله می‌شنویم، دیگر از خودمان نمی‌پرسیم که چه‌گونه او افرادش را مطیع خود کرده. ما آسیب‌شناسی فرمان‌برداری نمی‌کنیم، زیرا آن‌ها را فریب‌خورده و ضعیف می‌دانیم و نه عبدالمالک را دارای قدرت فرمان‌روایی. از طرفی اشکال بسیاری از جمله عبدالمالک، ضعف در ایمان نبوده، بلکه نقصان و اختلال در عقیده است.
ممکن است بعضی‌ها به سخنان کاراکتر ریگی اشاره کنند که پس دعوای ما با ریگی بر سر چه بوده؟ مگر «جهاد و مبارزه با کفر»ی که او از آن‌ها دم می‌زند، حرف بدی‌ست؟ درست است. اما چه کفری؟ مبارزه به چه شیوه و مَنشی؟ ما با بسیاری از گروه‌ها اختلاف و دشمنی داریم اما نه بر سر مواضع کلی. مثلاً حقوق بشر. این آسیب فرهنگی حتی امکان عمیق‌شدن در تفکرات خودمان را هم از ما سلب می‌کند. گاهی اختلافات در شمار عقاید سطح بالا مانند خدا و دین نمی‌آید؛ بل‌که عمیق‌شدن در آن‌هاست که انحراف‌شان را ظاهر می‌سازد.

بله! از رسالت‌‌های فیلم، نمایش هنرمندانه و عوام‌فهم‌ترِ «زشتی» به مخاطبی است که دقت کافی در موشکافی حقیقت را ندارد. اما توهم «آشکارگی حقیقت» هم یک بدی‌ست که باید مورد شماتت اهالی هنر قرار بگیرد. آبیار در این فیلم توسط بعضی سکانس‌ها به‌شکلی در ذوق تماشاگر می‌زند تا برای او پرسش ایجاد کند و به آن‌چه از کلیشه در ذهنش جا گرفته، خو نکند. ما نباید به مشاهده‌ی «باطلِ آشکار» عادت کنیم تا نه خود را از باطل دور بدانیم و نه مخالفان‌مان را از حقیقت.

باید گفت اتفاقاً این فیلم دست روی آسیب بزرگ و مهمی در جامعه‌ی فعلی ما گذاشته که به همین دلیل خوش‌حال‌کننده است و فارغ از سایر ضعف‌هایش مورد تحسین.

در نهایت شما را به شنیدن پادکست ایمانِ خطرناک دعوت می‌کنم.

در مورد مغلطه‌ی پهلوان‌پنبه یا مترسک هم می‌توانید جست‌وجو کنید.

یا حق!

پیشنهاد مطلب مرتبط:

https://virgool.io/@mym/trump-qnkrchrswlcd


پایان‌نامه

عضویت در کانال تله‌گرام.
یا حق!