میل به دیگری

توی کتاب هزار فلات، نوشته‌ی ژیل دلوز و فلیکس گاتاری، مفهوم تمایلات از نقطه‌نظر مبحث «تبدیل‌شدن به دیگری» بررسی می‌شه. برای فهم بهتر این موضوع، می‌شه به خواسته‌ها و تمایلات به چشم یک پیله نگاه کرد که یک کرم بهش وارد می‌شه. این کرم از پیله به‌عنوان وسیله‌ای برای تبدیل‌شدن به پروانه استفاده می‌کنه؛ ولی وقتی فرایند تغییر کامل می‌شه، پیله کنار می‌ره و پروانه پروازکنان از اون دور می‌شه و هیچ‌وقت برنمی‌گرده. بنابراین، خواسته‌ها می‌تونن اون چیزی تلقی بشن که انسان رو وارد فرایند تغییر می‌کنن، ولی بعداز اتمام کار، دور انداخته می‌شن... با این نتیجه که فرد مورد نظر رو به چیز دیگه‌ای تبدیل کردن.

توی بخش اول مانگای Chainsaw Man (۲۰۱۸ - ۲۰۲۰) ما توی چند مرحله شاهد تحول شخصیتی دنجی (تبدیل‌شدن به دیگری) هستیم. دنجی با بدهی‌ای که به یاکوزا داره و تمایلش به خوردن غذایی به‌جز نونِ خالی، ماجرا رو شروع می‌کنه. بعداز کشته‌شدن اون توسط یاکوزا، پوچیتا، در ازای ادغام خودش با دنجی، ازش می‌خواد که رؤیاهاش (خواسته‌های مادی) رو به واقعیت تبدیل کنه و اونا رو بهش نشون بده. بلافاصله بعداز تبدیل‌شدن، دنجی از شر یاکوزا خلاص می‌شه و، به این صورت، اولین خواسته‌‌ش رو با موفقیت برآورده می‌کنه: پایان بدهی‌های بی‌پایانـش.

از این نقطه به بعد، دنجی با ماکیما روبه‌رو می‌شه و ماکیما بهش اطمینان می‌ده که همه‌ی نیازهای اساسی اون رو برای زنده‌موندن تأمین کنه؛ یعنی همون چیزی که دنجی، تا قبل‌از این ملاقات، اصلاً تجربه نکرده بود. اینجاست که دنجی اولین تحول شخصیتی خودش رو نشون می‌ده و با کنارگذاشتن خواسته‌های قدیمیـش، نیازهای جدیدی به وجود میاره تا، رفته‌رفته، به شخصیتی مستقل تبدیل بشه.

ژاک لاکان، توی مجموعه‌ی کتاب Ecrits می‌گه هنر گفتار و زبان ما نشئت‌گرفته از «دیگری»ـه (کسایی که مثل ما نیستن یا برعکسِ ما محسوب می‌شن)؛ چیزی شبیه به فلسفه‌ی سعدی شیرازی که می‌گه: «ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان». همین وجه تمایز نمادین بین افراده که، به‌طور ناخودآگاه، باعث شکل‌دهی هویت فرد می‌شه. این فرایند توی بخش نمادین ذهن ما رخ می‌ده.

اجزای تشکیل‌دهنده‌ی ذهن انسان از دید لاکان: نماد، تصور و واقعیت.
اجزای تشکیل‌دهنده‌ی ذهن انسان از دید لاکان: نماد، تصور و واقعیت.

هر انسانی می‌تونه با تصور این‌که با بقیه فرق داره، اونا رو طرد کنه، ولی، اکثر مواقع، ماجرا برعکس پیش می‌ره و اون تفاوت‌ها تبدیل به عاملی برای خواسته‌های جدید فرد می‌شن. به عبارت دیگه، خواسته‌های هر فرد از اون هویتی نشئت می‌گیره که برای خودش ساخته و به تمایز خودش با دیگران منجر می‌شه. انسان میل به چیزی داره که شبیه به خودش نباشه؛ مثل یین که دنبال یانگ می‌گرده (و برعکس)، درحالی‌که هیچ‌کدوم متوجه نیستن که هم یین و هم یانگ، از اول، درون خودشون قرار داشته. البته، لازم به ذکره که این مقوله نظریه‌ایـه که توی زبان‌شناسی کاربرد داره و لاکان بهش دست پیدا کرده (برای فهم بهتر این مطلب، به مقوله‌ی «Objet petit a» مراجعه کنین).

ما توی جامعه‌ی خودمون هم انسان‌ها رو می‌بینیم که، دائماً، خواسته و تمایل جدیدی برای خودشون می‌سازن و سعی در پیداکردن اون «دیگری» یا وجه تمایزی دارن تا بتونن در کنارش، هویت ناقص خودشون رو کامل کنن، بااین‌که چنین چیزی اصلاً وجود نداره.

دنجی، توی روند داستان، خواسته‌های زیادی رو برای خودش به وجود میاره (اون خواسته می‌تونه لمس بدن پاور باشه، یا بوسیدن هیمنو و یا هرچیز دیگه)؛ ولی نکته‌ی جالب‌توجه اینـه که هر بار که اون به خواسته‌‌ش می‌رسه، به‌شدت از تجربه‌ی اون ناامید می‌شه. این قضیه با مقوله‌ی «واقعیت» از دید لاکان، به‌خوبی، هم‌خوانی داره. لاکان می‌گه واقعیت دست‌نیافتنیـه، ولی انسان می‌تونه تاحدامکان بهش نزدیک بشه؛ چون واقعیت تعریف مشخصی (توی زبان‌شناسی) نداره. به عبارت دیگه، مفهومی که دنجی، به‌طور ناخودآگاه، از خواسته‌ش توی بخش «تصور» ذهن خودش می‌سازه، مستقیماً، تحت‌تأثیر واقعیت اون خواسته قرار می‌گیره که با ناامیدی و نارضایتی اون همراهـه. این اتفاق، مجدداً، دنجی رو به ایجاد خواسته‌هایی بزرگ‌تر ترغیب می‌کنه؛ چون خواسته‌های کوچیک‌تر دیگه براش کارساز نیستن.

توی دیدگاه متفکرانی مثل گی دوبور گفته می‌شه که فرهنگ بُت‌سازی توی جامعه به ایجاد خواسته‌ها و فتیش‌های جدید توی زندگی افراد منجر می‌شه؛ در نتیجه، مصرف‌گرایی توی اجتماع حکمرانی می‌کنه. بنابراین، انسان، برای عقب‌نموندن از جریان جامعه، مجبور به مصرفِ هرچی بیشتر توی نظام سرمایه‌داری می‌شه تا این‌طوری بتونه جایگاه خودش رو توی اجتماع بالا ببره و نسبت به دیگران برتری داشته باشه. این سبک زندگی باعث منفعل‌شدن انسان می‌شه و به فرد لذتی کاذب از تجربه‌های مصنوعی رو القا می‌کنه که هیچ‌وقت با رضایت کامل اون همراه نیستن. در نهایت، افراد توی جامعه شبیه به همدیگه می‌شن، درحالی‌که هدف این بود که با بقیه متفاوت باشن.

توی مکتب فکری «ذن»، توی آیین بودیسم، که به ژرف‌اندیشی پرداخته می‌شه، باور بر اینـه که امیال و آرزوها منبع رنج و عذاب‌ان و انسان برای رسیدن به آرامش، باید از همه‌ی خواسته‌های مادی خودش دست بکشه.

شخصاً کنجکاوم بدونم، تا پایان بخش دوم مانگا، خواسته‌های دنجی تا چه اندازه دچار تغییر و تحول می‌شه. آیا آرزوهاش، در کنار پوچیتا، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شه؟ در این صورت، قراره چه رنج و عذاب(های) جدیدی به سراغش بیاد؟

اصلاً، شاید همون‌طور که بخش اول مانگا به پایان می‌رسه، دنجی، کم‌کم، سبک زندگی ساده‌تری رو پیش بگیره؛ قناعت پیشه کنه و به خواسته‌های ساده‌ای، مثل همون بغل‌کردن، رو بیاره.