مترجم و نویسندهی آزادکار | کلیهی شعبات: linktr.ee/pooruyo
ترس از آزادی
ژانپل سارتر، فیلسوف فرانسوی، سخنی داره که ترجمهش به این صورتـه:
موجودیت بر ذات مقدم است؛ در نتیجه، انسان محکوم به آزادیست.
منظور از جملهی اول اینـه که انسان ابتدا متولد میشه و بعداز اونـه که از خودش مفهوم (ذات) میسازه. سارتر میگه ابتدای تولد هیچ پیشانگارهای از موجودیت فرد وجود نداره. انسان از تمام قوانین الهی یا مادی توی زندگی رهاست که، در نهایت، به آزادی اجباری اون منجر میشه.
علت اینکه سارتر میگه «انسان محکوم به آزادیست»، اینـه که اون احساس میکرد انسانها، ذاتاً، تمایلی به پذیرفتن مسئولیت کارهاشون ندارن؛ یعنی این براشون راحتتره که، هروقت توی مخمصه افتادن، به قدرتی فراتر از خودشون تکیه کنن و مسئولیت رو به گردن اون بندازن. اون قدرت برتر، اساساً، همون خداست.
این آزادی سارتری و مقولهی «بحران وجودی» انسان، هر دو، توی بخش اول مانگای Chainsaw Man (۲۰۱۸ - ۲۰۲۰) مشاهده میشه. مانگا برای این مبحث از یک قضیهی معروف استفاده میکنه: حکایت موش شهری و موش روستایی، نوشتهی ازوپ (نویسندهی یونانی). این حکایت توی روایت مانگا این سؤال رو مطرح میکنه که آیا این بهتره که انسان توی زندگی آزاد باشه و، در عوض، مسئولیت کارهاش رو خودش به عهده بگیره یا اینکه یک زندگی مرفه، ولی زیر سایهی یک قدرت برتر، داشته باشه تا، دائماً، ازش مراقبت بشه؟
مورد دوم با این مفهوم از روایت مانگا مرتبطـه که میگه آیا انسان ترجیح میده مثل یک سگ چاپلوس زندگی کنه که به اربابش خدمت میکنه یا مثل سگی که مسئولیت کارهاش رو به عهده میگیره؟
البته، سارتر اولین متفکری نبود که، به این صورت، به تعریف مفهوم آزادی پرداخت. توی رمان برادران کارامازوف، نوشتهی داستایفسکی، فصلی با عنوان «مفتش اعظم» هست که ماجرایی از زندهشدن حضرت عیسی رو، توی دوران تفتیش عقاید، روایت میکنه. توی این داستان، عیسی توسط کلیسا دستگیر و به زندهسوختن محکوم میشه. کلیسا اعلام میکنه که اونا، از این به بعد، نیازی به مسیح ندارن و مردم هم دیگه نمیخوان مثل مسیح باشن، بلکه فقط میخوان نونی توی سفره داشته باشن و لبخندی روی لبهاشون. اونا هیچوقت آزادی واقعی رو نمیپذیرن؛ چون در اون صورت باید مسئولیت کارهای خودشون رو به عهده بگیرن. در واقع، آزادی، از نقطهنظر «هستیگرایی»، به معنای مسئولیت بیشتر برای انسانهاست.
مفتش به عیسی میگه که نه آزادی برای مردم اهمیت داره و نه اونا تمایلی به سروکلهزدن با مسئولیتهای سنگین دارن.
مفتش با حقههای مختلف سعی در کنترل و راضینگهداشتن مردم داره. به عبارت دیگه، اون با فریبدادن مردم، بهشون اجازه میده که زندگی شادی داشته باشن و از واقعیت دردناک دور بمونن.
هرکس که بتونه ذهن فردی رو رام کنه، میتونه آزادی رو از اون فرد بگیره | داستایفسکی
موضوعی که روی این مبحث تأکید بیشتری داره، اینـه که دنجی، توی روند داستان، چه توی تصویر و چه توی دیالوگها، چندین بار به یک سگ تشبیه میشه؛ از همون اول که برای یاکوزا کار میکنه تا آخرین لحظه، قبلاز کشتن ماکیما.
ماکیما همون شیطان کنترلـه که با گرفتن آزادی عمل دیگران، اونا رو به بردههای خودش تبدیل میکنه. اون از دیگران میخواد که نگران پذیرفتن مسئولیت کارهاشون نباشن؛ چون خودش به مشکلاتشون رسیدگی میکنه. میشه گفت ماکیما، توی این مورد، طرفدار موش روستاییـه، چون فریبدادن اونا خیلی راحتتره. موشهای روستایی کمتوقعان و نگهداری از اونا هم مسئولیت کمتری داره.
بااینکه مانگا، در نهایت، مشخص نمیکنه که موش شهری (انسان آزاد و مسئولیتپذیر) بهتره یا موش روستایی (انسان مرفه با ریسک پایین توی زندگی)، ولی مسلّمـه که دنجی بالاخره مجبور به پذیرش مسئولیتهای زندگی خودش شده و، برخلاف گذشته، اجازه نمیده که ازش مثل یک سگ چاپلوس سوءاستفاده کنن.
اصلاً، به نظر شما چرا پوچیتا اینقدر دنجی رو دوست داره؟ قطعاً، این تصادفی نیست که پوچیتا شبیه به یک سگ طراحی شده؛ درست به همون اندازه که واقواقکردن نایوتا به دنجی تصادفی نیست، چون این بار دنجی مسئولیت زندگی نایوتا رو به عهده داره (طعنهای جالب به روایت داستان که نشون میده چطور شخصیتی مثل شیطان کنترل، این بار خودش کنترل میشه و تحتمراقبت شخص دیگهای قرار داره).
مطلبی دیگر از این انتشارات
نزدیکتر از نزدیک
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارتباط غیرکلامی به سبک ژاپنیها
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ نویسنده