تبدیل نقطه‌قوت به نقطه‌ضعف

هرکدوم از شخصیت‌های اصلی سریال Arcane توی فصل اول نقطه‌قوتی دارن که، هم‌زمان، نقطه‌ضعف اونا هم محسوب می‌شه. همون ویژگی مثبتی که براشون توی زندگی موفقیت به ارمغان میاره، در نهایت اونا رو به عذابی بزرگ دچار می‌کنه.

وایولت (مبارزه)

وایولت توی مبارزه‌ی فیزیکی بی‌نظیره و این مورد توی سکانس مقابله‌ش با نوچه‌های سیلکو به‌خوبی به بیننده اثبات می‌شه؛ ولی وقتی نوبت به موقعیت‌های حساس دیگه، مثل جروبحث با خواهر کوچیک‌ترش، می‌رسه، این ویژگی جنبه‌ای کاملاً منفی به خودش می‌گیره و جلوه‌ای زشت از این شخصیت رو به بیننده نشون می‌ده.

«این مشکلاتت رو حل نمی‌کنه؛ فقط بیشترشون می‌کنه.»
«این مشکلاتت رو حل نمی‌کنه؛ فقط بیشترشون می‌کنه.»

کِیتلین (اعتماد)

کیتلین باور داره که با اعتماد به دیگران می‌تونه به نتیجه برسه، به همین دلیل به وایولت اعتماد می‌کنه و نه‌تنها این امر به حل پرونده‌ش منجر می‌شه، بلکه توی این مسیر عشق رو هم پیدا می‌کنه! بااین‌حال، این اعتماد برای کیتلین گرون تموم می‌شه.

اولین مورد زمانی اتفاق می‌افته که به پیرمرد معتاد توی منطقه‌ی زیرزمینی شهر اعتماد می‌کنه تا برای وایولت دارو پیدا کنه؛ ولی اون مرد، در نهایت، با افشای موقعیت مکانی‌شون به سیلکو، به کیتلین خیانت می‌کنه.

دومین مورد توی آخرین قسمت از فصل اول شدت می‌گیره؛ زمانی که کیتلین می‌بینه وایولت، که یک شخص مورداعتماد برای کیتلینـه، به کسی (جینکس) اعتماد داره که خودش نسبت به اون بی‌اعتماده. در نتیجه سر یک دوراهی گیر می‌افته و باید تصمیم خیلی سختی بگیره. در نهایت، این ماجرا به روایت اصلی فصل دوم تبدیل می‌شه.

جِیس (نبوغ)

جیس توی مسائل علمی یک اعجوبه‌ست؛ از پس هر کاری برمیاد؛ و همیشه نتایج مطلوبی دریافت می‌کنه. اشتیاق بی‌نهایتـش به علم باعث می‌شه تا دنیاش پیشرفت و بهبود پیدا کنه و خودش هم به شهروند محبوب مردم تبدیل بشه. ولی نبوغ جیس زمانی ضد خودش عمل می‌کنه که تصمیم می‌گیره وارد دنیای سیاست بشه و همه‌چی رو، ناخواسته، نابود کنه.

لازم به ذکره که مهارت مبارزه‌ی اون هم مثال‌زدنیـه. توی ماجرای حمله به کارخونه‌ی سیلکو، جیس به‌خوبی از پس سربازهای معتاد سیلکو برمیاد... البته تا قبل‌از این‌که بچه‌ای رو، ناخواسته، با همین مهارت به کشتن بده.

مِل (فریب‌کاری)

مل می‌تونه هرکسی رو به‌راحتی فریب بده. اون افراد ثروتمند و بانفوذ رو فریب می‌ده تا به خواسته‌ش برسه؛ تا این‌که در نهایت دچار خودفریبی می‌شه و یک‌هو می‌بینه که، نادانسته، جنگی بزرگ به راه انداخته و دیگه برای تغییر فکر دیر شده.

ویکتور (ریسک‌پذیری)

ویکتور ریسک قدرتمندشدن رو به جون می‌خره و جنونـش، در نهایت، به مرگ دستیار آزمایشگاهـش منجر می‌شه؛ همون دختری که عمیقاً عاشقـش بود.

جینکس (آشوب)

مسلماً، نقطه‌قوت جینکس آشوبگری اونـه که بسیار مؤثره، ولی، هم‌زمان، خودش و اطرافیانـش رو هم توی موقعیت‌های خطرناکی قرار می‌ده. بی‌جهت نیست که اسم اصلیـش «پاودر» («باروت» توی زبان انگلیسی) هست.

سِویکا (وفاداری)

وفاداری سویکا اون رو به مقام بالایی (دست راست سیلکو) می‌رسونه؛ ولی توی این مسیر با یکی از دَست‌های خودش خداحافظی می‌کنه.

اِکو (زمان‌سنجی)

اکو یک‌جورایی زمان رو به عقب برمی‌گردونه و ازاین‌طریق برنده‌ی مبارزه با جینکس می‌شه؛ ولی این کارش، بلافاصله، با شکستـش توی اون نبرد همراه می‌شه. به عبارت دیگه، یادآوری گذشته، هم بهش توی مبارزه کمک می‌کنه و هم باعث شکست اون می‌شه.




این رویکرد توی شخصیت‌پردازی، قطعاً، مختص به این اثر نیست و توی خیلی از عناوین دیگه هم دیده می‌شه، ولی اون‌قدر اینجا به‌درستی ساخته و پرداخته شده که نمی‌شد، بدون اشاره بهش، ازش بگذرم. نویسنده‌ها با این اقدام تونستن عمق بیشتری به شخصیت‌های داستان بدن و اونا رو در نظر بیننده‌ها واقعی‌تر به نمایش بذارن