موسس و مدیر RobotaLife.com، اینجا درباره تجربیات و خاطراتم به فارسی مینویسیم
داستان آیهوم (شروع، موفقیت و شکست)
آیهوم (خانه من) ihome.ir یک استارتاپ در حوزه املاک بود که توسط من در سال ۱۳۸۷ استارت خورد. اما داستان برمیگرده به چند سال قبل که من در نستله کارمند بودم. یک روز رئیس من آقای استوارت یانگ که اهل آفریقای جنوبی بود گفت یک خونه خریدم. برای من سوال بود که چطور از ایران موفق شده خونه ببینه، تصمیم بگیره و خرید کنه. استوارت سایتی که خونه مورد نظرش رو پیدا کرده بود رو به من نشون داد. این موضوع برمیگرده به سال ۱۳۸۴ یعنی زمانی که کسب و کار اینترنتی در ایران رواج نداشت.
من همیشه آرزو داشتم کسب و کار خودم رو داشته باشم و یک بار هم امتحان کردم و شکست خوردم (راهاندازی یک آرایشگاه زنانه) که بعدا اگر وقت شد دربارهاش خواهم نوشت. تجربهای که از بیزینس اول برام موند این بود که باید مالک باشم تا متضرر نشم. خوب من پول خرید ملک نداشتم و برای همین تصمیم گرفتم برای کسب و کار بعدی، یک دامنه بخرم و به اون به چشم یک مغازهای که مالکش هستم نگاه کنم.
آگهیهای روزنامه همشهری سال ۸۶ حرف اول بازار نیازمندیها بود. روزی ۱۰۰ صفحه نیازمندیها ضمیمه روزنامه میشد. من حس میکردم این بازار دیر یا زود از کاغذ چاپی به بازار آنلاین تبدیل خواهد شد. محبوبترین سرویس در اون زمان سایت ایستگاه بود. یک روز نیازمندیهای همشهری رو برداشتم و همه آگهیهای ملک، خودرو و استخدام را شمردم. تعداد آگهیهای املاک بیشتر بود و اینطوری شد که من تصمیم گرفتم وارد بازار ملک بشم. بعدا فهمیدم مارکت سایز رو داشتم اندازه میگرفتم :)
من از قبل علاقه زیادی به اپل داشتم imac, iphone, ipod برای همین ihome رو انتخاب کردم. دامنه .com گرفته شده بود. به مالک دامنه ایمیل زدم و گفت ۱۰هزار دلار میفروشه. دامنه .ir هم گرفته شده بود. به مالک اون دامنه هم ایمیل زدم و ۲۰۰هزار تومن درخواست کرد. با تخفیف ۱۳۰هزار تومن دامنه را خریدم و به نیک هندل من منتقل شد.
بعد شروع کردم به تحقیق. اون زمان چند تا سایت املاک بود که بهترین آنها دلتا بود، هر چند که دلتا مشاور املاک حساب میشد و سایت خوبی داشت. من دنبال راهاندازی مشاور املاک نبودم. واقعیت نمیدونستم چطور باید پول دربیارم چون با توجه به محبوبیت روزنامه همشهری، کسی به آگهی در سایت املاک علاقه نشون نمیداد. دارم در مورد زمانی صحبت میکنم که پرداخت آنلاین هنوز نبود، اینماد نبود و این حجم از محدودیت و فیلترینگ هم نبود. همینطور کاربر آنلاین زیادی هم نبود.
سایتهای zillow.com و trulia.com که هر دو امریکایی هستند، شدند مرجع اصلی من. اما بازار ایران با بازار امریکا خیلی فرق داشت. چیزی که بیشتر از همه توجه من رو جلب کرد، استفاده از نقشه بود که مزیت بزرگی نسبت به روزنامه به حساب میآمد. بنابراین گشتم دنبال نقشه و رسیدم به کتاب اول.
نقشه تهران در گوگل مپ هنوز تکمیل نبود و اطلاعات کمی داشت. یادمه میرفتم تو گوگل محله خودمون رو تکمیل میکردم. کتاب اول نقشه کاملی داشت اما نمیدونستم که آیا میتونم ازش استفاده کنم یا نه!
تماس من با کتاب اول منجر شد به آشنایی من با سروش ایوبی که اون زمان در کتاب اول کار میکرد. سروش به پروژه من و استفاده از نقشه در سایت املاک علاقمند شد و کار رو شروع کردیم. دقیقا یادم نیست سروش چقدر از من برای این پروژه گرفت (سروش جان هر وقت این مطلب رو خوندی و یادت بود در کامنت بگو) اما کتاب اول فایلهای نقشه را به مبلغ ۸میلیون تومن به من فروخت. اون زمان مبلغ کمی نبود و این سرمایهگذاری، ریسکی بزرگی برای من به حساب میآمد. در آن زمان من کارمند نستله بودم و حدودا ماهی یک میلیون تومن حقوق میگرفتم.
سروش برای طراحی سایت، محسن طالب رو معرفی کرد که از همکارانش در پروژه کتاب اول بود. محسن حتی اولین لوگوی خانه من رو هم طراحی کرد. محسن موسس کیکجا و سیدارمپ هست و همچنان متعهد به نقشه مانده.
این صفحه رو میتونید تو وب آرشیو ببینید. لینکش رو میذارم اینجا.
اینجوری شد که فروردین ۸۷ سایت خانه من یا همون آیهوم استارت خورد و من وارد فاز جدیدی از زندگیم شدم. اون زمان من نه چیزی از املاک میدونستم و نه چیزی از کسب و کار آنلاین. حتی اسم استارتاپ هم به گوشم نخورده بود. هیچ سرمایهگذار خطرپذیری وجود نداشت، هیچ رویدادی هم نبود. چند تا سایت املاک دیگه وجود داشت مثل نارون، مشاورین و دلتا. با همه تماس گرفتم و خودم رو معرفی کردم. با علی حریریان مدیر نارون و مدیر مشاورین که متاسفانه اسمش یادم نیست دوست شدم.
به آژانسهای املاک میرفتم و سایت خانه من رو معرفی میکردم. بروشور درست کرده بودم و به آنها میدادم. استیکر درست کرده بودم و مثل لوله بازکنیها کنار زنگ خانهها در مناطق بالای شهر میچسباندم. فاکتور درست کرده بودم برای گرفتن آگهی. کارت چاپ کرده بودم و سعی میکردم پکیج تبلیغاتی بفروشم. اما هیچ کدام از اینها جواب نداد. کسی حاضر نمیشد آگهیاش رو روی خانه من ثبت کنه. اما از طرف دیگه جالب بود که بازدیدها هر روز بیشتر و بیشتر میشد. مجبور بودم یک سری ملک روی سایت وارد کنم تا حداقل سایت خالی نمونه. یک نفر رو استخدام کردم. به آگهیهای همشهری زنگ میزد و اطلاعات بیشتری میگرفت و وارد سایت میکرد.
سال اول که آیهوم شروع شد، من کارمند بودم. سال دوم اخراج شدم ولی درگیر شکایت و بازگشت به کار بودم. چون نیروی رسمی بودم، اخراج کردنم خیلی راحت نبود. سال سوم از بیمه تامین اجتماعی حقوق بیکاری دریافت میکردم و تماموقت روی آیهوم بودم. این ۳ سال یکی از سختترین دوران زندگی من بود. خداروشکر اجاره خانه نداشتم. آیهوم با توجه به تغییرات زیادی که در بیزینس مدل ایجاد میکردم همچنان درآمد نداشت. تغییراتم زیاد و کم حجم بود و برای سروش صرف نداشت. یک روز سورس برنامه رو تحویل داد و خداحافظی کرد. در برهه حساس بیخیال شدن، با پژمان دشتینژاد آشنا شدم. پژمان تجربه کار در گوگل داشت و سوئد زندگی میکرد. یک پارتنرشیپ ایجاد شد ولی باز بیزینس مدل جواب نداد. هنوز اون شرکت رو هواست :) هیچوقت نبستیمش.
این حرف پدرم از همه برام سختتر بود: "نیما کی میخوای بیخیال شی و بگردی دنبال کار". تقریبا داشتم امیدم رو از دست میدادم. برای آخرین تغییر در بیزنس مدل، سعی کردم فروش فایل به کسایی که دنبال ملک هستند رو امتحان کنم.
برای شروع اینطوری بود که یک مبلغ ۳هزار تومن میدادن و میتونستن تا یک ماه اطلاعات تماس املاکی که هر روز وارد سایت میشه و فایلهای قدیمیتر رو ببینند. این روش مورد علاقه من نبود ولی جواب داد. جا انداختنش هم آسون نبود. قدیمیها میدونند اون زمان هر کسی پول اینترنت میداد انتظار داشت هرچی توشه باید مجانی باشه و همه من رو با گوگل و یاهو مقایسه میکردند که مجانیه. آیهوم بعد از ۳ سال رسید به درآمد. آژانسهای املاک از چند تا شرکت فایلینگ فایل تهیه میکردند. من با همشون قرارداد داشتم بدون این که هویتم مشخص باشه، فایلها رو تبدیل و در آیهوم آپلود میکردم. روزی تقریبا ۱۰۰۰ ملک جدید با چند تا کلیک بارگزاری میشد.
آیهوم رو تنهایی مدیریت میکردم و درآمد نسبتا خوبی شکل گرفت. آخرین حقوق من در شرکت یک میلیون تومان بود و هدف من برای آیهوم این بود که همین مبلغ را در ماه تامین کنم. بالاخره بعد از ۳ سال و خوردهای به هدفم رسیدم. الان احساس میکنم چقدر هدفم گوگولی و کوچیک بود :)
برای اینکه بهتر با بازار املاک آشنا بشم، چند ماه در مشاور املاک کار کردم و همینطور در این مدت دوستان خوبی در حوزه کسب و کار آنلاین پیدا کردم که البته بیشتر اون کسب و کارها الان وجود ندارند. برای مثال شایان موسس سایت آموزش زبان OLC، پویا سایت سوشیال مدیای webzzz ، میلاد سایت نیازمندیهای توکان، محسن سایت فروش اکانت رپیدشیر و ...
سال ۸۹ دیگه آیهوم رشد کرده بود و نیاز به یک دولوپر تماموقت داشتم. هیچ تجربهای در این زمینه نداشتم و تمام تجربیاتم از کار کردن با دولوپرها به صورت پروژهای یا پارتتایم به سر درد منتهی میشد. اون زمان ما و بچههای دیگه که کسب و کار آنلاین داشتن، شبها برای پیادهروی در بام تهران همدیگه رو میدیدیم. استفاده از فیسبوک خیلی رواج داشت. یک صفحه برای بام تهران درست کردم تا با هم هماهنگ باشیم. اما به صورت خیلی عجیبی این صفحه در مدت خیلی کوتاهی رسید به ۳۰هزار دنبال کننده که اکثرا پایه بام تهران بودند. بعد از چند وقت این صفحه از من دزدیده شد.
من از طریق همین صفحه بام تهران، با روشنک آشنا شدم که بعدها ازدواج کردیم.
پیج بام تهران یک آشنایی خوب دیگه هم برای من داشت و اون حمیدرضا مژده بود. حمیدرضا علاقمند به برنامهنویسی بود و برای ساختن سایت بام تهران اعلام آمادگی کرد ولی بعدا از یک اسکریپت آماده استفاده کردیم. من نیاز داشتم آیهوم که با ASP.net نوشته شده بود رو با PHP جایگزین کنم. اما نمیدونستم آیا حمیدرضا میتونه این کار رو انجام بده یا نه. در نهایت تصمیم گرفتم اول یک کار تستی با حمیدرضا انجام بدم.
روشنک ایده سایت پونیشا فعلی رو داد. من تحقیق و طراحیش رو انجام دادم و حمیدرضا کدش رو زد. بعد از ۹ ماه بچه جدید یعنی پونیشا که قرار بود فقط یه پروژه تست باشه، به دنیا اومد و پوریا رفت سراغ بازنویسی آیهوم. در این مدت با هم، کلاس برنامهنویسی میرفتیم. من هیچوقت برنامهنویس نشدم ولی آشناییم با برنامهنویسی کمک بزرگی بود تا من و حمیدرضا زبان همدیگه رو بهتر بفهمیم.
پونیشا رو با حمیدرضا شریک بودیم ولی آیهوم رو قرارداد بستیم. تا بازنویسی آیهوم تموم بشه، پونیشا دل ما رو برده بود و پتانسیل خیلی خوبی از خودش نشون داد که در یک پست دیگه کامل دربارهاش خواهم نوشت.
یادمون باشه این داستان داستان آیهوم هست و هنوز ادامه داره. مدیریت کردن دو تا کسب و کار هم زمان، کاری بود که تا اون زمان انجام نداده بودم. جنس مشتریهای آیهوم و پونیشا کاملا با هم فرق داشت. ترسی از افزایش قیمت رو آیهوم نداشتم چون پونیشا بود. ریسک کردن در پونیشا آسون بود چون آیهوم بود.
آب باریکه من الان تبدیل شده بود به دو تا آب باریکه و چون ما از خونه کار میکردیم و تعدادمون هم کم بود هزینه زیادی نداشتیم. دوران پر کاری بود. بی وقفه کار میکردیم، ۹ صبح تا ۱۲ شب هر روز هفته بدون تعطیلی.
تقریبا بعد از دو سال از شروع پونیشا، حمیدرضا از تیم جدا شد و رفت و من و آیهوم و پونیشا تنها موندیم. ماهان حضرتی با اومدنش جون من رو نجات داد و حواسش بود که پونیشا حالش خوب باشه و من دنبال این بودم که هر جور شده از شر آیهوم خلاص شم چون نمیتونستم هم زمان دو تا بیزینس رو مدیریت کنم و آیهوم بدون پدر مونده بود و رو به نابودی میرفت.
ثبتنامهای آیهوم رسیده بود به ۱۰۰هزار نفر، و روزانه ۱۰ها هزار بازدید داشت که ۹۵٪ از گوگل وارد سایت میشدند. شاید باورتون نشه من تا نیت کردم به فروش آیهوم، تقریبا هم زمان ۳ تماس با من گرفته شد.
تماس اول: یک فرد فرانسوی بود که از طریق لینکدین به من پیام داد و گفت در زمینه املاک کار میکنه. میخواست بیاد ایران که اصفهان و شیراز رو ببینه و یک توقف کوتاه تهران داشت. این زمانیه که من رشت زندگی میکردم که دربارهاش مفصل در مهاجرتم به رشت نوشتم. هماهنگ کردیم برای یک نهار کاری و بعدش بهش پیشنهاد کردم تا با هم از چند تا آژانس املاک به عنوان مشتری برای اجاره بازدید کنیم که تجربه جذابی براش بود.
تماس دوم: سایت اسکانو بود از مجموعه اسنپ فعلی. پیشنهادشون این بود که آیهوم رو بخرند و ترافیکش رو ریدایرکت کنند روی اسکانو. پیشنهاد قیمت ۵۰هزار دلار که میشد تقریبا ۱۷۵میلیون تومن. گذشته از اینکه من فکر میکردم این رقم خیلی کمه، از اینکه آیهوم بسته بشه هم خوشحال نبودم.
تماس سوم: دوباره از لینکدین بود. یک شرکت سرمایهگذاری مالزیایی. اونها خریدار نبودن و میخواستند سرمایهگذاری کنند. یعنی من باید میموندم و شرکت رو اداره میکردم. که خوب هدف من چیز دیگری بود.
یک مورد چهارمی هم بود. شرکت سرمایهگذاری رهنما خیلی علاقمند بود روی پونیشا سرمایهگذاری کنه. من پیشنهاد دادم شروع کارمون با آیهوم باشه و آیهوم رو برای آلونک از من بخرند. به من پیشنهاد ۵۰ میلیون تومان دادند. اون موقع آیهوم فکر کنم سالیانه ۸۰میلیون تومن از فروش عضویت درآمد داشت.
پیشنهاد اول بعد از یک ماه از دیدار ما دوباره تماس گرفت و خودش رو انجل اینوستور زمین دات کام معرفی کرد. زمین، یک استارتاپ موفق پاکستانی هست که تونسته سرمایه خوبی جذب کنه و در حال حاضر در کشورهای زیادی با نامهای مختلف فعالیت دارند. فاندرهای زمین، پاکستانی هستند و طی جلسههایی فهمیدم که خوب این بیزنس رو میشناسند و خیلی علاقمند هستن که تا دیر نشده، وارد بازار ایران بشن. بیزینس مدل آیهوم براشون مهم نبود. برند و ترافیک آیهوم رو میخواستند که از صفر شروع نکنند.
توافق ما در دوبی انجام شد. در حقیقت من فقط دامنه را فروختم به ارزش ۱۳۰هزار دلار که اون موقع شد ۴۵۰میلیون تومن. البته سر این رقم NDA امضا کردیم ولی حالا که نه اونها هستند و نه آیهومی باقیمانده، بنابراین مشکلی پیش نمیاد :)
این عکس در شهریور ۱۳۹۴ مربوط به پاساژی هست که بعد از امضای قرارداد نهار خوردیم و بعد هرکی رفت دنبال ادامه زندگی خودش. من به پول فروش آیهوم احتیاج نداشتم. تصمیم گرفتم باهاش یک خونه در آفریقای جنوبی بخرم. حالا چرا اونجا رو انتخاب کردم هم برمیگرده به داستان کارم و اولین مسافرتم به کیپتاون که سال ۱۳۸۰ اتفاق افتاده بود. الان یادم افتاد که خاطراتم رو درباره شروع نستله در ایران باید بنویسم.
برای اولین بار برای من، آیهوم از یک دارایی مجازی تبدیل شد به عکس زیر:
یک خونه کوچک در جنوبیترین نقطه آفریقای جنوبی شهری به نام سایمنزتاون که من و روشی دوست داریم یک روز اینجا زندگی کنیم. روبروی خونه یک چراغ دریایی هست که من وصیت میکنم خاکستر من رو اونجا رها کنند، مثل تو فیلمها.
برگردیم به واقعیت. دوستان پاکستانی و فرانسوی من خوشحال بودن که با یک قیمت ارزون، یک سایت با سابقه و با ترافیک مناسب خریدند. من هم خوشحال بودم که یکی از اولین خروجهای استارتاپی رو در بازار درب و داغون ایران انجام دادم و بیزنسی که داشت به فنا میرفت رو نقدش کردم.
آیهوم شروع کرد به رشد و رشد خوبی داشت من از دور دنبال میکردم اما هیچ اسمی از من و داستان واقعی آیهوم جایی گفته نمیشد البته این زیاد اذیتم نمیکرد میدنستم هر برندی نیاز به یک داستان قوی داره و اگر آیهوم موفق بشه برمیگرده به داستان من. محمدحسین رفعتنژاد که پین تا پین بود به عنوان مدیرعامل به آیهوم اضافه شد، مهدی تقیزاده که از دولوپرهای قدیمی و موسس چند استارتاپ بود به عنوان مدیر فنی آمد. تیم فروش رشد قابل توجهی داشت. محتوای جذابی تولید شد و تعداد کارمندان به ۱۷۰ نفر رسید (در این پست حسین از زمان خرید تا شکست آیهوم رو کامل توضیح داده). اما تحریمها کار خودش رو کرد و با فشار سرمایه گذارها به برادران پاکستانی مجبور شدن آیهوم رو بفروشند به سراوا. هیچ ایدهای درباره اعداد و ارقام این معامله ندارم و اگر بعدا مطلع شدم این پست رو آپدیت میکنم.
میدونم چرا آیهوم رو فروختند ولی ای کاش بدونم چرا سراوا آیهوم رو خرید! اعضای تیم آیهوم یکی بعد از دیگری جدا شدن و بعد از یک معامله دیگر، آیهوم را تقدیم هزاردستان (کافه بازار - دیوار) کردند.
یکم قبل از اینکه سایت آیهوم تعطیل بشه، حسام آرماندهی با من تماس گرفت و گفت مشتری برای آیهوم سراغ نداری؟ :)))
به نظر من هنوز بازیگر اصلی در حوزه نیازمندیهای ملک وجود نداره. کسی که خوب بازار رو بشناسه، نیاز مشتری رو درک کنه و بتونه مخاطب سهم بالایی از بازار رو برای خودش کنه. از طرفی هم رکودهای مداوم در بازار املاک و تحریمها، ساخت و ساز و فروش ملک رو به چالش کشیده و کار رو برای هر کسی که بخواد وارد این بازار بشه سخت کرده.
آیا اگر برگردم به گذشته دوباره این مسیر رو میرم؟ اگر تجربهای که امروز دارم رو داشته باشم قطعا نه، ولی اگر با همون شرایط باشه بله. به نظرم مسیر پر تلاطمی بود و من رو حسابی له و لورده کرد، اما خوشحالم که تونستم گلیمم رو از این آب بکشم بیرون.
من آرزو داشتم آیهوم یونیکرن بشه ولی برآورده نشد :)
دوستان ممنون که تا اینجای مطلب با من بودید. من سعی کردم به زبون خودم و روون این خاطره رو بنویسم. امیدوارم خوندش براتون جالب و آموزنده بوده باشه. ممنون روشی جان که همیشه غلط املاییهای من رو درست میکنی :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
«مدیر محصول خوب» که بود و چه کرد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تعیین بودجه محصول
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش مدیر محصول از شکل گیری ایده تا اجرای یک محصول