داستان یک ایده که آمد، رشد کرد و رفت، ولی اثری ماندگار در بازار بجا گذاشت

توی این پست تصمیم دارم براتون از یه ایده بگم که منجر به یه استارتاپ شد، رشد کرد و در نهایت افول کرد ولی تاثیر خودش رو در بازار دست سازه های هنری ایران گذاشت و البته سعی دارم در جای جای اون از دید مدیریت محصول بش نگاه کرده و بررسیش کنم.

اگه دوست دارید کسب و کار خودتون رو راه اندازی کنید و یا راه اندازی کرده و اول مسیر هستید این مقاله قطعا نکات ارزشمندی براتون داره.

حوالی سال 92 بود و مدتی می گذشت که برنامه نویسی اندروید رو شروع کرده بودم و چنتایی اپ هم نوشته بودم اما پس ذهنم میگفتم علیرضا هنوز چیزی نساختی که با اون تورو بشناسن. یکی از اپ هایی که اون زمان برام الهام بخش و جذاب بود دیوار بود و پیش خودم میگفتم باید یه چیزی این مدلی بنویسم که مردم رو درگیر خودش بکنه.

چند سالی بود که یه سازمان مردم نهاد تو حوزه فناوری اطلاعات با دوستام ثبت کرده بودم و به واسطه اون شهرداری فضای نسبتا بزرگی در یکی از فرهنگسرا هاش در اختیارمون گذاشته بود و تقریبا یه چیزی مثل فضای کار اشتراکی که این روزا خیلی مد شده برای خودمون سرپا کرده بودیم و هر هفته دور هم جمع میشدیم و تازه های دنیای تکنولوژی رو بررسی و ایده پردازی می کردیم. اگه خاطرتون باشه اون سال ها هم تب برگزاری رویدادهای استارتاپی مثل استارتاپ ویکند و... داغ بود و اکثر کسایی که توی تِک میشناختم دنبال راه اندازی یک استارتاپ بودن، خود منم از این امر مستثنی نبودم و توی هر مکانی پا میذاشتم به چشم خریدار و از این منظر بش نگاه می کردم که چطور میتونم یه ایده خفن از توش در بیارم.

از اونجاییکه علاقه زیادی به هنر و دست سازه های هنری داشتم زیاد به میدون نقش جهان و رویدادهای مرتبط سر می زدم. یکی از این رویدادها که مدتی بود راه افتاده بود و خوبم ازش استقبال می شد بازآرت بود که توی اون افراد میومدن یه میز اجاره میکردن و محصولاتشون رو می فروختن.

یه روز که توی یکی از این رویدادهای بازآرت قدم میزدیم این ایده به ذهنمون اومد که چه باحال میشه یه اپ موبایل بزنیم که این محصولات رنگ و وارنگ هنری توش باشه و افراد بتونن اونجا کاراشون رو به نمایش بذارن و یه چیزی عین همین بازار رو در بستر موبایل شبیه سازی کنیم.

بینگو!!! ایده اصلی که دنبالش بودم رو پیدا کردیم

ولی خب ایده خام بود و نیاز به بررسی بیشتر داشت. تازه هم با بوم مدل کسب و کار آشنا شده بودیم و یاد گرفته بودیم که باید ایده رو اعتبار سنجی کنیم. روزا و هفته های بعدی با هیجان به این ایده فکر می کردیم و توی جلساتی هم که داشتیم طوفان فکری راه می نداختیم که ببینیم چه کارایی برای عملی کردنش بکنیم. مثلا یکی از کارای جالبی که می کردیم این بود که مدت ها زمان میذاشتیم تا اسامی و عناوین جذاب برای بخش های مختلف اون پیدا کنیم، برای نمونه کلمات غرفه و هنرمند (کار داریم باشون :) ) از اینجا پیدا شدند.

خلاصه، ایده نهایی که بش رسیدیم این بود که یه اپ موبایل به اسم بازآرت می سازیم و توش به هر دست فروش یه غرفه میدیم تا نمونه محصولاتی که قراره توی رویداد بعدی بازآرت بفروشه رو ثبت کنه. اینطوری مردم از قبل میتونستن محصولات رو ببینن و روز برگزاری برن و مستقیم از فروشنده خریداری کنن. ماهم هر ماه از غرفه هایی که قراره توی بازآرت اون ماه شرکت کنن پول میگیریم تا بشون یه غرفه آنلاین بدیم.

همه چیز عالی و جذاب به نظر می رسید اما باید اعتبار سنجی می شد. واسه همین یه پرسشنامه آماده کردیم و توی رویداد بعدی رفتیم مستقیبم با تک تک دست فروش ها که حدود 100 تایی بودن صحبت کردیم. تا اونجایی که یادم میاد مضمون سوال ها اینطور بود:

  • غیر از بازآرت کجا محصولات خودتون رو میفروشید؟
  • واسه فروش محصولات با چه چالش هایی روبرو هستید؟
  • تاحالا شده محصولی رو آنلاین بفروشید؟
  • چقدر از فضای مجازی برای معرفی محصولاتتون استفاده میکنید؟
  • و...

همونطور که انتظار می رفت خروجی پرسشنامه ها هم نشون دهنده استقبال فروشنده ها از ایده بود. پس استارت کار رو زدیم و حالا باید مشخص میشد چه فیچرهایی رو باید توی MVP بذاریم، واسه همین مجدد شروع به همفکری و برگزاری جلسات طوفان فکری کردیم.

قبل از هر چیز شروع به انتخاب درست اسامی کردیم که همون فضای فیزیکی تو اپ هم تداعی بشه واسه همین اسم صفحه فروشنده رو گذاشتیم غرفه و بجای دست فروش هم اسم غرفه دار رو انتخاب کردیم.

از اونجایی که غرفه های موجود در هر رویداد متفاوت بود تصمیم گرفتیم صفحه اول رو به معرفی رویدادها اختصاص بدیم که در بالای اون هم جدیدترین رویداد درج میشد و کاربرها می تونستن وارد رویدادها بشن و لیست غرفه هایی که توی اون رویداد حضور دارن رو ببینن، اینطوری اگه توی رویداد قبلی با یه غرفه آشنا شده بودن و اطلاعات تماس ازش نگرفته بودن میتونستن اون رو پیدا کنن. وارد هر غرفه هم که میشدیم معرفی اون و اطلاعات تماس غرفه دار و گالری تصاویرش بود که شامل عکس محصولاتش میشد و درواقع یه کاتالوگ آنلاین در اختیار هر غرفه دار می ذاشتیم. حسن اینکار این بود که کاربر میتونست لیست محصولات غرفه دار رو ببینه و انتخاب کنه و روز رویداد اون رو حضوری بخره.

پس Customer Journey اصلی ما اینطوری بود که کاربر میاد توی اپ و در صفحه اول از بین رویدادها یکی رو انتخاب می کنه و لیست غرفه های داخل اون رو میبینه و غرفه مورد نظر رو انتخاب کرده و اطلاعات تماس و لیست محصولاتش رو میبینه

یسری عکاس رسمی بودن که توی رویداد از بخش های مختلف و آدم ها عکس میگرفتن برای همین یه بخش دیگه هم به عنوان گالری تصاویر اضافه کردیم که عکس های جذاب روز برگزاری رویداد رو داخلش میذاشتیم اینطوری شرکت کننده ها هم با دیدن عکس خودشون توی اون بخش احساس صمیمیت بیشتری با برنامه میکردن و این باعث میشد بعد از رویداد هم به اپ سر بزنن تا عکس های خودشون رو توی اون ببینن و به اشتراک بذارن.

یه بخشی هم برای ثبتنام گذاشتیم تا اطلاعات تماس کاربرهارو داشته باشیم. برای پیچیدگی کمتر غرفه هارو خودمون دستی ثبت می کردیم و دسترسی میدادیم تا غرفه دار محصولاتش رو داخلش ثبت کنه اینطوری از اون غرفه دارهایی که قرار بود توی رویداد بعدی باشن میتونستیم در ازای انتشار غرفشون ماه به ماه پول بگیریم.

آخرین بخش هم مربوط به اخبار بود که از طریق اون میتونستیم اطلاع رسانی کنیم.

بدین ترتیب فیچرهای MVP مشخص شد و وقتش رسیده بود استارت کار رو بزنیم ولی پول زیادی برای جذب نیروی فنی نداشتیم از طرف دیگه هم تنها فرد فنی تیم خودم بودم و باید چنتا کار رو باهم می کردم. تاحالا backend کار نکرده بودم و خب این یه اپ آنلاین بود واسه همین چند روزی زمان گذاشتم و یه چنتا منبع خوب پیدا کردم و در نهایت تونستم با PHP سرویس های مورد نیاز رو طراحی کنم.

طراحی UIهم با خودم بود و چون از زمان دبیرستان کار با فتوشاپ رو شروع کرده بودم خوشبختانه دستم باز بود ولی یه وسواسی گریبان گیرم بود و اون وسواس زیبایی بود :) . همیشه زمان زیادی روی طراحی میذاشتم و عقیدم این بود که باید کار زیبا و با کیفیت تحویل کاربر بدی که از کار با اون لذت ببره مگه ما چیمون از خارجیا کمتره! واسه همین میرفتم اپ های مختلف رو بررسی می کردم و ازشون الهام می گرفتم جالبه بدونید مدل تایم لاین توی طراحی صفحه اول رو هم از یه اپ خارجی که کارش معرفی پروازها بود الگو گرفتم.

خلاصه یک ماهی صبح تا شب کد زدم تا نسخه اولیه آماده بشه و بتونیم توی رویداد بعدی از اون پرده برداری کنیم. قبلا هم اشاره کرده بودم این اولین اپی بود که قرار بود به صورت آنلاین بزنم و پیچیدگی های خاص خودش رو داشت و موقع طراحی هم روی لوکال خودم تست می زدم و همه چیز عالی بود.

رسیدیم به روز رویداد و با کلی هیجان و ذوق و شوق من سریع یه هاست خریدم و کدهارو آپلود کردم روش و اپ رو آوردم بالا و چون خودم مسافرت بودم اپ رو فرستادم واسه بچه ها که برن نسخه اولیه رو برای غرفه دارها پرزنت کنن تا نقاط قوت و ضعفش رو بفهمیم. و اما چشمتون روز بد نبینه اولین چالش اینجا خودنمایی کرد و اون این بود که اپ به زور بالا میومد و هر صفحه رو که می خواستیم باز کنیم 15الی 20 ثانیه طول می کشید. آخه چرااا :) ؟؟

خلاصه به هر مصیبتی بود اونروز بچه ها کار رو پرزنت کردن و بازخورد خیلی خوبی هم از غرفه دارها گرفتن. منم شروع به تحقیق کردم تا بفهمم علت چیه. و در نهایت فهمیدم چه کد شِتی نوشته بودم و هیچکدوم از اصول Async و Pagination و کش کردن اطلاعات رو توش رعایت نکرده بودم.

ولی خب هدف از MVP هم همین بود، تاکید بر یادگیری از طریق توسعه محصول. اینجا بود که برای اولین بار داشتم به صورت عملی با مفاهیمی که به صورت تئوری تو حوزه کسب و کار یاد گرفته بودم دست و پنجه نرم می کردم

حدودا دوماهی طول کشید تا تونستم نسخه بتا رو آماده کنم، طوری که مشکلات قبلی رو نداشته باشه و قابل انتشار برای عموم باشه.

خب تا اینجای کار ما یه ایده خوب پیدا کده بودیم، به کمک پرسشنامه فرضیه هایی که توی ذهنمون بود رو اعتبار سنجی کرده بودیم و متناسب با اون فیچرهای اصلی رو مشخص کرده و MVP محصول رو هم ساخته بودیم. وقتش رسیده بود که لانچش کنیم و در عمل ببینیم جواب میده یا نه.

یکی از نکات مهمی که در بحث مدیریت محصول مطرحه اینه که در تمام مراحل چرخه حیات محصول باید اون رو زیر نظر بگیریم و در فاز معرفی محصول تیم باید کاملا هوشیار باشه چراکه اغلب مسیر کوتاهی برای تشخیص اینکه آیا محصول به درستی عمل نمی کنه و یا اینکه کلا باید کنار گذاشته بشه وجود داره. توی نسخه آلفا مشکل ما این بود که محصول به درستی عمل نمی کرد و حالا که اون نواقص رفع شده بود وقت اون رسیده بود که ببینیم آیا واقعا داریم نیازی رو رفع می کنیم و میتونیم از طریق اون پول در بیاریم یا نه!

مدل درآمدی که بش رسیدیم این بود که هر ماه از غرفه دارهایی که توی اون رویداد هستن پول میگیریم و طی مذاکرات اولیه هم به این توافق رسیده بودیم که شرط کرایه غرفه توی بازآرت این باشه که غرفه دار حتما توی اپ حضور داشته باشه و مبلغی هم بابتش پرداخت کنه. ولی وقتی اپ منتشر شد زدن زیر توافق اولیه و گفتن ما نمیتونیم غرفه دارهارو مجبور کنیم و خودتون باید اونارو قانع کنید تا توی اپ حضور داشته باشن و و ازشون پول بگیرید ماهم قدرت چونه زنی چندانی نداشتیم و پذیرفتیم.

چندماهی گذشت و اوضاع اون طوری که فکر می کردیم پیش نرفت و پول زیادی هم کاسب نشدیم وقتش رسیده بود که یا بیخیال کار بشیم و یا pivot کنیم. اما چطوری؟!!

توی یکی از همین روزا که توی میدون نقش جهان قدم می زدیم و از دیدن مغازه های صنایع دستی لذت می بردیم این فکر به ذهنمون زد که چرا نیایم این بستر رو برای همه راه اندازی کنیم و چرا خودمون رو محدود کردیم به یه رویداد!!

اینجا بود که جرقه اصلی زده شد و دوباره موتور محرکه مغزمون به کار افتاد و شروع به ایده پردازی کردیم. این وسط باید اسممون رو هم تغییر میدادیم طوری که هم از کانال تبلیغی بازآرت بهره ببریم و هم مستقل باشیم. در یکی از همین لحظات عرفانی پرده از مقابل چشمام کنار رفت و اسم بازآرتچه با پرتوهای طلایی مقابل چشام ظاهر شد، در حالی که تو پس زمینه ذهنم این آهنگ سندی پخش میشد : اونجا تو تنگ کوچه پشت در بازآرتچه، عروسکی نشسته پشت درای بسته :)) . ایول عجب اسم نابی بود ترکیبی از بازارچه و Art (هنر) و معنی بازارچه هنری رو تداعی می کرد. چی بهتر از این!

خب حالا باید تحقیقات بازار رو شروع می کردیم و میدیدیم آیا نمونه مشابهش وجود داره یا نه و کسی تاحالا سروقتش رفته! شروع به کنکاش فروشگاه های آنلاین داخلی کردیم ولی نمونه مشابه وجود نداشت. این وسط دوتا اپ دیوار و بازار خیلی برام الهام بخش شدن و به چیزی که توی ذهنم بود نزدیک بودن. خب توی بازار یسری برنامه نویس هستن که میان برنامه هاشون رو منتشر میکنن و از فروشش پول در میارن. توی دیوار هم، همه مردم میتونن بیان آگهی فروش بزنن اگه این دوتارو باهم ترکیب کنم چی میشه؟؟

اینجوری شد که ایده اصلی شکل گرفت. ما یه بستر برای هنرمندا فراهم می کنیم که بیان توی اون محصولات هنری خودشون رو به نمایش بذارن و بستر فروش آنلاین اون رو هم فراهم می کنیم و در نهایت از پورسانت فروش کسب درآمد می کنیم.

آرمان اصلیمون هم اتصال مستقیم تولید کننده به مصرف کننده نهایی با حذف واسطه گری بود تا سهم بیشتری نصیب تولید کننده بشه و مصرف کننده هم محصول رو با هزینه نهایی تمام شده کمتری بخره.

حالا باید فیچرهای اون رو مشخص می کردیم و نسخه اولیه رو توسعه می دادیم. اول اومدیم کلا مفهوم هنر و محصولات هنری رو بررسی کردیم و اینکه چه شاخه هایی داره و چطور میتونیم توی Big Picture همش رو پوشش بدیم. و البته پاسخ به این سوال که جامعه هدفمون کیا هستن هم مهم بود.

  • هنرمندایی که مغازه ندارن و توی خونه کار میکنن و به دنبال فروش محصولاتشون هستن
  • هنرمندایی که مغازه دارن اما میخوان بازار فروششون رو توسعه بدن
  • رویدادهای هنری که دوسدارن بیشتر دیده بشن
  • کسایی که محصولات هنری دوسدارن و کلا هنرمندا و هنردوست ها
  • کسایی که دنبال خرید هدیه هستن
  • و...

با این اوصاف ما چند نوع کاربر داشتیم: کاربر عادی، فروشنده محصولات هنری و برگزارکننده رویدادهای هنری که متناسب با پرسونای هریک باید اپ رو طراحی می کردیم. پس باید مواردی چون ثبتنام و لاگین، سطح دسترسی های مختلف، غرفه هنرمند، صفحه محصولات، صفحه رویداد و... رو در نظر می گرفتیم.

نزدیک به 6ماه به طور متوسط روزانه بین 10 تا 14 ساعت کد زدم تا نسخه اولیه بازآرتچه منتشر شد و در این حین هم شبکه های اجتماعی اون رو راه اندازی کردیم تا با روش Audience Building پذیرندگان آغازین خودمون رو جذب کنیم.

توی این مدت کلی از دیوار الهام گرفتم :) . برای بخش قوانین هیچ ایده ای نداشتیم واسه همین قوانین رو از دیوار کپی کردیم و متناسب با کارمون یسری تغییرات توش دادیم. قسمت لاگین و ثبت آگهی هم خوب بود و میتونستیم واسه بخش محصولات و رویدادها ازش استفاده کنیم مخصوصا روند انتشار آگهی ها که در حال بررسی، منتشر شده و حذف شده بود خیلی به کارمون اومد. یه فیچر دیگه که خیلی خوب بود زمان ثبت آگهی بود و مدل لیست وار نشون دادن آگهی ها که همین باعث میشد تعامل غرفه دارها با اپ بیشتر بشه و برای اینکه محصولشون بیشتر دیده بشه به صورت مداوم بیان و محصولاتشون رو ثبت کنن. اون شیوه نردبان هم که نگم براتون :) .

خلاصه لحظه انتشار رسید و اپ رو منتشر کردیم و از اونجایی که چندوقت بود براش برنامه ریزی می کردیم یه کمپین راه انداخته بودیم و همین باعث شد استقبال هنرمندا از اپ خیلی خوب باشه و توی یک هفته نزدیک 100 تا غرفه توی اپ ثبت و منتشر شد. بخش رویدادها هم مورد استقبال قرار گرفته بود. تقریبا همزمان با انتشار بازآرتچه، تیوال هم شروع به کار کرد و یکی از رقبای ما تو حوزه رویدادهای هنری می شد.

چون محصول ما داخل ایران novel (محصولی که اولین در رده خودش هست) به حساب میومد و برای اولین بار بود که یه مارکت پلیس برای خرید و فروش محصولات دست ساز هنری در بستر موبایل پیاده سازی شده بود مساله اصلی که باش روبرو بودیم بازار سازی بود چراکه باید ارزش محصول رو به کاربرها نشون میدادیم. در نتیجه تمرکز اصلی بر ایجاد آگاهی و اطلاع رسانی و معرفی مزایای محصول بود.

از اونجایی که هنرمندا خیلی خوب استقبال کردن سعی کردیم اونها رو سکوی تبلیغاتی خودمون برای جذب کاربر کنیم برای همین هر هنرمند پس از ساخت غرفه توی بازآرتچه باید مارو داخل پیجش معرفی می کرد اینطوری میتونست مخاطب های خودش رو برای دانلود اپ دعوت کنه.

یه کار باحال دیگه که کردیم و خیلی هم صدا کرد و برامون خوب شد مصاحبه با هنرمندها به صورت بیوگرافی طور بود. به این شیوه که توضیح بدن کارشون رو از کجا شروع کردن و چه سختی های پیش رو داشتن و … . این کار باعث شد محبوبیتمون بیشتر بشه و هنرمندهای بزرگ هم جذب بازآرتچه بشن و غرفه خودشون رو بسازن.

یه روز از همین روزا کافه بازار بامون تماس گرفت و گفت که میخواد مارو توی تازه های برگزیده بذاره و کلی هیجان زده شدیم چون نزدیک به 15 روز صفحه اول بازار بودیم و میتونستیم دانلود زیادی بگیریم.

و اینجا بود که با دومین چالش فنی روبرو شدیم. اپ رفت روی صفحه اول بازار و انقدر دانلود گرفت که سرور خوابید :)

مارو بگو سنگ روی یخ شدیم. از طرفی کلی تبلیغ کرده بودیم که رفتیم صفحه اول بازار، از طرفی هم هرچی کاربرها اپ رو دانلود میکردن فقط لودینگ میدیدن. باید سریع مدیریت بحران می کردیم. سریع اول توضیحات توی صفحه دانلود اپ در بازار نوشتیم به یه اختلال جزیی خوردیم و به زودی رفع میشه، منم تحقیق کردم ببینم بهترین سرور چیه دیدم بازار اومده افرانت گرفته با اینکه خیلی گرون بود به ناچار سرور رو گرفتم و انتقال دادیم اونور و تا DNS ها اومد ست بشه تقریبا یه روز از دست رفت ولی به استرس و هیجانش میرزید چون کلی یوزر گرفتیم :)

بعد از یه مدت دیدیم هنرمندهایی که iPhone دارن و مجبورن با گوشی اندرویدی غرفه هاشون رو بسازن رو به افزایش هستند برای همین سایتمون رو راه اندازی کردیم تا راحت تر در دسترس باشه.

خلاصه با همین فرمون رفتیم جلو و رشد خوبی رو هم شاهد بودیم و رفته رفته وقتی مشخص شد بازار معتبری توی این حوزه وجود داره سر و کله رقبا پیدا شد که ازجمله اونا میتونم به پروانه آرت و آرت زی و هنری دات کام اشاره کنم که یا مستقیم یا غیر مستقیم رقیب ما محسوب میشدن.

توی این مدت بخش رویدادهای هنری با این که خوب شروع شد اما هم مسیر با هدفی که انتخاب کردیم نبود و انرژی زیادی هم ازمون می گرفت برای همین از اپ برش داشتیم اما تصمیم گرفتیم زیرساختش رو برای برگزاری رویدادهای هنری تکمیل کنیم. تا قبل از اون از ایوند برای ثبتنام رویدادهای هنری استفاده می کردیم و بخش فروش بلیت رو به صورت Embed میذاشتیم و چون رفاقت نزدیکی با حمیدرضا احمدی داشتم و اون زمان جزو مشتری های پرفروشش بودیم هر مشکلی بود رو مستقیم بش منتقل می کردیم. اما از یه جایی به بعد دیگه بستر ایوند مناسب کارمون نبود و اومدیم یه سیستم فروش غرفه مبتنی بر مکان اون روی نقشه راه اندازی کردیم. فروش بلیت رو هم توی سایت خودمون گذاشتیم اینطوری نیاز نبود پورسانت اضافه به ایوند پرداخت کنیم :) . با اینکه این زیرساخت رو توسعه دادیم ولی فقط برای بازآرت و سایر زیر مجموعه ها و شعبش نگه داشتیم چون فروشش برای نگهداری این برنچ از پروژه کافی بود و دردسر نگهداری هم نداشت.

بعد از گذشت مدتی یه روز یکی از بچه ها وارد دفتر شد و گفت این اپ رو دیدین! عین کاره مارو کرده. چی؟ کی؟ کجا؟! بله همون لحظه بود که با Etsy آشنا شدیم و فهمیدیم مرکز عالم ما نیستیم و خیلی قبل تر یکی این ایده رو زده، چقدر خفن هم زده ولی طبق معمول ایران تحریم بود. البته باز ما اولین نمونه داخلی بودیم و از سایر رقبا هم جلو بودیم. دیگه از اون روز نشستیم کامل زیر و روش کردیم و کلی الهام ازش گرفتیم و به قول معروف بومی سازیشون کردیم و توی نسخه بعدی اپ و سایت اونهارو پیاده کردیم.

یکی از چیزایی که اون زمان خیلی صحبت راجع بهش میشد اما زیاد جدی گرفته نمیشد بحث داده ها بود. ما نشستیم یه سیستم کامل برای ردیابی رفتار کاربر طراحی کردیم و شروع به جمع آوری داده ها کردیم (البته سیاستش کاملا روشن بود و توی قوانین و شرایط استفاده هم ذکر شده بود) و یه داشبورد ساده هم براش نوشتیم که آنلاین بتونیم کار رو رصد کنیم، بدین ترتیب ما میتونستیم در تمام مراحل از برگزاری کمپین گرفته تا اضافه کردن یه فیچر تصمیم گیری مبتنی بر داده یا همون Data Driven Decision Making داشته باشیم.

یکی از موارد دیگه ای که اینبار از کافه بازار الگو گرفتیم فیچر کلکسیون بود. توی بازار می دیدم که همیشه بنا به موضوعات مختلف میاد یسری اپ رو باهم دسته بندی و پروموت میکنه و خب ماهم میتونستیم اینکار رو بکنیم ولی نیاز به یه اسم زیبا داشت. از اونجایی که محصولات هنری عرضه می کردیم کلکسیون اسم با مسمایی براش بود و اینطور شد که این بخش رو توسعه دادیم و خیلی توی برگزاری کمپین های مختلف کمکمون کرد و فروش رو بالا برد. اینطوری تا یه مناسبتی نزدیک میشد یه فراخوان به هنرمندا میدادیم که میخوایم فلان کلکسیون رو بزنیم و اونا هم همکاری میکردن و تخفیفات ویژه روی محصولاتشون میذاشتن و یه تجربه برد برد برای همه بود.

بعد از گذشت یکسال دیگه بازآرتچه به خوبی شناخته شده بود و از مجلات و روزنامه های مختلف بامون مصاحبه می کردن و توی چندتا رویداد کشوری هم مقام آورده بودیم و تونستیم به واسطه اون توی شهرک علمی تحقیقانی دانشگاه صنعتی اصفهان یه شرکت ثبت کنیم و توی مرکز رشد هنر مستقر بشیم. یادمه توی اولین دوره الکام استارز که شرکت کردیم دوتا استارتاپ دیگه که قبل تر هم اسمشون رو آروردم حضور داشتن و موسس هاشون اومدن گفتن شما چیکار دارید میکنید! هرکاری میکنیم بتون نمیرسیم و خب تمام اینها نتیجه روزها بی خوابی و شناخت درست محصول و بازار و توسعه محصول مطابق با نیاز مردم بود. دیگه اون دغدغه فکری که اوایل داشتم و همیشه میخواستم یه اپی بزنم که به واسطه اون منو بشناسن مرتفع شده بود ولی هنوز اول راه بودیم و چالش های مختلفی پیش رو بود که باید باش دست و پنجه نرم می کردیم. یه روز اینماد گیر میداد، یه روز دیگه فلان قانون که تصویب میکردن مشکل ساز میشد، ولی بدترین اونها افزایش زیاد هزینه پست بود که جلوتر بهش اشاره میکنم.

اون زمان هنوز VC ها مثل الان زیاد نشده بودن و یسری سرمایه گذار بودن که در ازای سهامی که میخواستن پول نسبتا کمی می دادن برای همین هیچوقت سراغ سرمایه گذار نرفتیم و تمام هزینه هارو از جیب میدادم و چون یه شرکت تولید نرم افزار زده بودیم از اون طرف کسب درآمد داشتیم و به پروژه تزریق می کردیم. هر چند خود اینکار یکم از تمرکزمون کم میکرد.




خب تا اینجای کار از خوبی ها گفتیم و به به و چه چه کردیم. اما چطور شد که اونی که نباید میشد، شد و بازآرتچه وارد فاز افول خودش شد.

سال 95 رو میشه کابوس این کسب و کار دونست و چندتا عامل به صورت زنجیره وار دست به دست هم داد تا ما وارد افول بشیم. من سعی میکنم به همش اشاره کنم چون میدونم قطعا نکات آموزنده ای براتون داره.

یکی از مواردی که همیشه می گفتم این بود که بازآرتچه به لحاظ بسترهای موجود یکم از زمان خودش جلوتر بود. مشکل حمل و نقل یکی از مسائل جدی بود که باش دست و پنجه نرم میکردیم. ما مثل دیجی کالا سرمایه و انبار نداشتیم و باید کل زنجیره تامین از ثبت سفارش توسط مشتری، تولید و بسته بندی توسط تولید کننده و ارسال و تحویل به مشتری رو زیر نظر میگرفتیم. تازه بعضی اوقات زمان تحویل، مشتری خونه نبود و محصول مرجوع میشد یا از محصولی که دریافت کرده بود راضی نبود و این دوباره کاری ها بار زیادی به دوش ما میذاشت و خب 4 نفر نیرو از پس این موارد بر نمیومدن. اون زمان اسنپ، تپسی و الوپیک و... نبودن و معتبرترین بستر حمل و نقل پست بود. البته ایران گیت هم شروع به راه اندازی یه زیرساخت شیپینگ کرده بود که در اون یسری انبار مرکزی توی شهر های اصلی در نظر گرفته میشد و خودشون میرفتن محصول رو از مبدا تحویل میگرفتن و به مقصد می رسوندن. این مدل برای ما خیلی خوب بود اما در عمل اونقدری گسترش پیدا نکرد که ارزش آفرین باشه. پست هم به صورت ناگهانی هزینه های خودش رو به شدت بالا برد و ضرر زیادی به زنجیره تامین ما زد. چون محصولاتی که توی بازآرتچه بود یا هزینه پایینی داشت (مثل دستنبند و گردنبند) که در این صورت خود هزینه پست یا با کل مبلغ اون برابری می کرد یا مثلا یک سوم قیمت اون میشد که رقم چشم گیری بود و مردم حاضر نبودن بابتش هزینه کنن، و یا اینکه محصولات وزن بالایی داشتن که باز هم هزینه جابجایی اونا به صرفه نبود. کاری هم از دستمون بر نمیومد ولی خب اگه الان بود به راحتی میشد یه بستر یکپارچه به کمک این شرکت های فعال در حوزه حمل و نقل راه اندازی کرد طوری که کلیه مراحل رو از لحظه ثبت سفارش تا تحویل به مشتری اتوماتیک کنیم.

مورد بعدی این بود که ما یک گوشه محدود از بازار رو انتخاب کرده بودیم و یکم دستمون بسته بود چراکه این گوشه از بازار مشتری و جامعه هدف خاص خودش رو داشت و بیشتر افرادی که دنبال خرید هدیه بودن یا میخواستن یه محصول هنری برای دکوراسیون خونشون بگیرن مشتری ما به حساب میومدن، در صورتی که میتونستیم زیرساخت رو توسعه بدیم و بجای تمرکز صرف روی دست سازه های هنری کل محصولات خانگی و کارگاهی و... رو وارد کار کنیم، اینوری میتونستیم نیاز های روزمره مردم رو هم پوشش بدیم.

مشکل بعدی عدم توسعه یک زیرساخت حساب داری کامل و نبود مدل های پرداختی منعطف بود. مدل درآمدی ما اینطور بود که پورسانت از فروش بر می داشتیم، در نتیجه فروشنده باید صبر می کرد بعد از گذشت مدتی ما با اون تسویه کنیم و خب این برای کسب و کارهای کوچیک که مواد اولیه محدود تهیه میکنن و منتظر هستن محصولاتی که ساختن به فروش برسه و مجدد برن مواد اولیه بگیرن و تولید کنن سخت و مشکل ساز بود و این امر باز بر میگرده به همون موضوع جلوتر بودن از زمان چراکه هم بانک ها و هم استارتاپ هایی که توی حوزه فین تک الان فعالیت دارن بسترهایی رو فراهم کردن که میشه تسویه در لحظه داشت تا اینطوری هم پورسانت فروش کسر بشه و هم فروشنده سریع به پولش برسه.

مورد بعدی نبود سرمایه گذار ریسک پذیر واقعی بود که بتونه در ازای سهامی که بر میداره سرمایه خوبی به پروژه تزریق کنه تا به واسطه اون ماهم بتونیم زیرساخت نرم افزاری خودمون رو تکمیل تر کنیم و حتی مسائل حمل و نقل رو حل کنیم. البته یکی دوتا سرمایه گذار پیدا شدن اما نه پول درست و حسابی می دادن نه درک درستی از سرمایه گذاری ریسک پذیر داشتن و به قول معروف کاسب بودن.

و آخرین و مهم ترین عامل از دل تیم اصلی برخاست. یکی از مواردی که الان روش تاکید دارم و به تیم هایی که مشاوره میدم میگم، اینه که از ابتدای کار و به قول معروف از ب بسم الله، تمامی نقش هارو مشخص کنید و مسئولیت افراد رو تعریف کنید و الکی و از روی احساسات سِمَت به افراد تیم ندید و دقیقا مشخص باشه کی، چه ارزشی به تیم اضافه میکنه و متناسب با اون ارزشی که ایجاد میکنه - چه مالی و چه کاری - بهش سهم بدید. اگه ایده اولیه رو یک نفر داده نهایتا 3درصد سهم براش در نظر بگیرید و بخش عمده ای از سهم رو آزاد بذارید تا برای جذب سرمایه و نیروی متخصص ازش استفاده کنید. یکی از بزرگترین اشتباهات در بحث تقسیم سهم توی استارتاپ ها اینه که بیاید و به نسبت مساوی سهم رو بین موسسین تقسیم کنید. این مشکل از اول روی تیم ما سایه افکنده بود اما چون روابط دوستانه ای داشتیم خیلی نگرانش نبودیم، البته یکی از بچه های تیم که منطقی تر بود مدام به من متذکر میشد ولی من جدی نمی گرفتم تا اینکه بنا به یسری مسائل این روابط دوستانه کنار گذاشته شد و دیگه اونجا بود که وزن افراد و ارزشی که به کسب و کار رسونده بودن مساله اصلی بود و چون طی این سال ها قیاسی برای ارزش گذاری روی افراد مشخص نکرده بودیم و فقط یسری سمت برای خودمون تعریف کرده بودیم، ارزش ها در حاله ای از ابهام محو شده بود. بنا به دلایل شخصی با اینکه بازآرتچه رو بچه خودم میدونستم تصمیم گرفتم از تیم جدا بشم و سهامم رو هم به بقیه اعضای تیم واگذار کنم و دیگه نه زیرساخت رو توسعه بدم و نه حمایت مالی از اون داشته باشم و اصل سرمایم رو هم بدون دریافت سود خارج کنم. خود این تصمیم هم یکی از اشتباهاتی بود که بعدا بهش پی بردم و فهمیدم نباید عجولانه تصمیم می گرفتم و میتونستم صبر کنم و بعد از مدتی خیلی جدی و رسمی مسائل رو حل کنیم و کار رو پیش ببریم. خلاصه بعد از جدا شدن من از تیم، مسیر اصلی تیم هم تغییر پیدا کرد و تمرکزشون رفت روی اون جنبه تولید نرم افزاری شرکت و کم کم بازآرتچه رها شد و به خاطره ها پیوست.

و اما چه کرد …

بی شک بازآرتچه به عنوان اولین مارکت پلیس خرید و فروش دست سازه های هنری در داخل ایران ثابت کرد که یه بازار معتبر در این حوزه وجود داره و مسیر رو برای ورود سایر رقبا هموارتر کرد و هنوز با گذشت بیش از 5 سال میتونید ردپای ادبیات اون رو در سایت هایی که در این زمینه فعالیت می کنن ببینید، کلماتی مثل بازارچه، غرفه، غرفه دار و … گواهی بر این ادعاست و چه چیز زیباتر از اینکه ببینی آرمانی رو که زمانی در سر داشتی و میخواستی بستری فراهم کنی که تولید کننده رو بی واسطه به مصرف کننده متصل کنی هرچند خودت نتونستی به طور کامل عملیش کنی اما دیگران تونستن ادامه بدن و سکان رو به دست گرفتن.