محتوای راهرو توسط گروهی از نویسندگان و مترجمان متخصص در نویسش تولید میشود.
زندگی کردن در عصری که می تواند روح ما را به کشتن دهد
با وجود زندگی کردن در عصری که بالاترین سطح امکانات در طول تاریخ بشریت را دارد و با وجود تامین آسان نیازهای مادی، نظرسنجیهای اخیر نشان داده ما مردم مدرن بیش از هر زمان دیگری دچار استرس، اضطراب و افسردگی هستیم.
پیش درآمد:
نرخ افسردگی در ایالات متحده از اواسط دهه ۱۹۳۰ به طور پیوسته در حال افزایش است. گفته میشود تقریباً ۴۰ میلیون بزرگسال آمریکایی دارای یک اختلال اضطرابی هستند. با ظهور رسانههای اجتماعی و تلفنهای هوشمند، میزان افسردگی و خودکشی به ویژه در بین نوجوانان به شدت افزایش یافته است. آمارها نشان میدهد، بیش از ششصد هزار کودک ۵ساله و حتی کوچکتر در این ایالت تحت درمان انواع داروهای روانپزشکی قرار دارند و در میان بزرگسالان آمریکایی مصرف بیش از حد موادمخدر از کنترل خارج شده است. در چنین شرایطی سوالاتی مطرح میشود. سوالاتی مانند: چرا در عصر تکنولوژی و با وجود امکانات زیاد، افراد به افسردگی مبتلا میشوند؟ چرا بسیاری از افراد در امنترین و پر رونقترین زمان تاریخ، مستعد مضطرب شدن هستند؟ چرا بسیاری از ما با وجود پتانسیلهای زیادی که برای تغییر و تعیین سرنوشتمان در اختیار داریم، احساسات آزاردهندهای مثل خشم، ناامیدی و پوچی را تجربه میکنیم. فروید (Freud)، افسردگی را به عنوان یک خشم درون فکنی شده تعریف کرده. این تعریف مطمئناً میتواند حقیقت داشته باشد اما من فکر میکنم رولو می (Rollo May) روانشناس بزرگ آن را دقیقتر تعریف کرده است. رولو میمی گوید «افسردگی ناتوانی در ساختن آینده است.»
اختلالات روانی در جامعه امروز
اضطراب به سادگی بوجود میآید و همانطور که رولو می نیز خاطرنشان میکند، اضطراب به این دلیل ایجاد میشود که «انسان همانطور که قادر نیست جهان خود را بشناسد، به همان نسبت قادر به شناخت موجودیت خود نیز نخواهد بود».
امروزه افراد زیادی در طول زندگیشان دچار گم گشتکی، از هم گسیختگی و سردرگمی میشوند و بسیاری معتقدند که قادر به ساختن آیندهشان نیستند. بسیاری از آدمها احساس درماندگی دارند و به تعبیر سارتر (Sartre) میتوان گفت: ما درد و رنج آزادی را احساس میکنیم.
به عبارت دیگر انسان محکوم به آزادی است. زیرا هنگامیکه به جهان فرستاده شد، مسئول هر کاری است که انجام میدهد.
کارل یونگ (Carl Jung)، یکی از پرکارترین روان درمانگران قرن بیستم اظهار کرده، حدود یک سوم از بیماران او از نظر بالینی هیچ نوع اختلال روانی نداشتند، اما از بیمعنی بودن و پوچی زندگیشان رنج میبردند که این موضوع در دنیای مدرن امروز میتواند به عنوان اختلال روانی عمومی تعریف شود.
سوال این است که در جامعه مدرن چه چیزی باعث گسترش این اتفاق شده است. شاید به این دلیل است که در عصر حاضر، سختیها و خطرات ناشی از زندگی روزمره از بین رفته و دیگر لازم نیست ارزشهای خود را برای غلبه بر مشکلات و محدودیتها به اثبات رسانیم. شاید نبودن سختی و مشقتهایی که در گذشته وجود داشتند، ما را از معنا و هدف دور میکند. شاید در زندگی پشت یک نقاب پنهان شدهایم و جوهر وجودیمان را پرورش نمیدهیم.
شاید ما محصول یک ماشین تبلیغات رسانهای هستیم که با ارائه اطلاعات نادرست، هوش ما را تضعیف میکند. شاید ما این دروغ بزرگ را باور کردهایم که مهمترین اصل در زندگی داشتن موقعیت و شرایط مالی خوب است و به دست آوردن خانههای بزرگ، ماشینهای گران قیمت و لباس و تعطیلات مجلل، راههایی برای رسیدن به سعادت هستند. شاید رابطه خود را با زمین از دست دادهایم و به جای آن در گوشهای مقابل صفحات نمایشگر نشستهایم و با گوش دادن به اخبار و شایعات، مشکلاتمان را بر روی دیگران خالی میکنیم. شاید افق دیدمان بسته است و درک محدودی از خودمان داریم. شاید غرایزمان که همان حقایق ماهیت انسانی هستند را سرکوب میکنیم تا طبق معیارهای سفت و سخت فرهنگ و جوامع عمل نماییم. شاید به این دلیل باشد که به جای رویارویی با سختیهای زندگی و تلاش کردن، در انتظار این هستیم که خدا و یا جهان، زندگی دلخواهمان را برای ما بسازد. شاید به جای اتکا به خودمان، دنبال قهرمانان بیرونی هستیم. شاید به این دلیل باشد که فناوری با وجود مزایای بسیار، به عنوان دیواری بین ما و طبیعت عمل کرده و ما را از ابعاد عمیقتر تجربههای انسانیمان جدا میکند.
در پاسخ به تمام این پرسشها میتوان گفت:
اگرچه امروزه بیش از هر زمان دیگر با یکدیگر در ارتباط هستیم، اما به همان نسبت نیز بیش از هر دوره دیگر تنها و برآشفته به نظر میآییم. انسانها از طریق اتحاد و همکاری با یکدیگر، تکامل یافتند. ما از روزهای پرخطر نجات پیدا کرده و با زندگی در قبایل و اجتماعات کوچک پرورش یافتیم و هدفمان را پیدا کردیم. اما در عصر مدرن امروز همه چیز تغییر یافته و انسانها از جوهر وجودی خویش فاصله گرفتهاند. ما خود را در میان جامعه واقعی نساختهایم و فقط در میان توئیتها یا بخش نظرات مقالات سیاسی سرگردان شدهایم. کارل یونگ این معضل را به خوبی فهمید و عنوان کرد «بی ثباتی، تزلزل و تلقینپذیری انسانهای امروزی، شکل جدیدی از هستی است».
یونگ هشدار داده، اگر افراد توسط جوامع کمرنگ و بیارزش شوند، در برابر نفوذ دولت و سایر جنبشهای جمعی، آسیبپذیر خواهند شد و در خدمت برنامههای آنها به عنوان بازیچه قرار میگیرند. او یادآور میشود «هرچه اجتماع بزرگتر باشد، افراد نیز بیاهمیتتر خواهند شد». البته نمیتوان انکار کرد که ما با تلاش و نبوغ فراوان یک تمدن بسیار پررونق، رضایت بخش و در حال رشد ایجاد کردهایم. اما همانطور که کالین ویلسون و بسیاری از متفکران بزرگ دیگر دریافتند، جنبه پنهان فرهنگ امروزی این نکته است که «زندگی راحت مقاومت انسان را کاهش میدهد بطوریکه او در یک سستی غیرقهرمانانه فرو خواهد رفت.»
در ادامه ممکن است این سوال مطرح شود که، چگونه میتوان بر سستی غیر قهرمانانه و مشکلات ناشی از پوچی غلبه کرد و به عنوان یک انسان از پتانسیل کامل خود بهره ببریم؟ برای دانستن جواب کاملتر میتوانیم نظرات برخی از متفکران بزرگ را بررسی کرده و بفهمیم آنها درمورد سرزندگی و زندگی هدفمند چه میگویند.
رها باشید
براساس نظرسنجی اخیر گالوپ، ۸۵٪ از کارگران در سراسر جهان شغل خود را دوست ندارند. جوزف کمبل خاطر نشان میکند «همواره باید آماده رها کردن زندگی برنامه ریزی شدهمان باشیم». درواقع به محض اینکه حس کردیم روش زندگیمان نمیتواند احساساتمان را تأمین کند، باید مسیر خود را تغییر دهیم. ما باید تبدیل به چیزی شویم که قبلاً بودیم. بله! ایجاد تغییر در خود و بخش عمده زندگی سخت خواهد بود. این کار احتمالاً همه چیز را تحت تاثیر قرار خواهد داد و شما خودتان را در میان خطرات ناشناخته تنها خواهید یافت. در همین راستا کارل یونگ میگوید «هیچ آگاهی و شناختی، بدون درد به دست نمیآید». اما باید رها کنید و بروید.
رنج خود را در آغوش بگیرید
جهان امروز ممکن است ما را آسیبپذیر کند. بنابراین باید از دردها به عنوان یک اصل برای ساختن خود جدیدتان استفاده کنید. رنج، روشی طبیعی برای نشان دادن یک نگرش یا شیوه رفتاری اشتباه است. هر لحظه دردناک، فرصتی برای رشد محسوب میشود. اگرچه عجیب به نظر میرسد اما، مردم باید از داشتن درد و رنج خوشحال شوند زیرا این موضوع نشانه دستیابی به قدرتی است که برای تغییر شخصیتشان به آن نیاز دارند. چارلز بوکوفسکی عقیده دارد «شما باید چند بار بمیرید تا بتوانید واقعاً زندگی کنید» و کالین ویلسون در جایی عنوان کرده: «جهان روزمره ما را مانند یک برده پشت ارابه خود میکشاند. افراد باید یاد بگیرد که طناب را پاره کرده، سپس به ذهنشان اجازه کمی مکث بدهند و از وابستگی ذهن با طبیعت آگاهی یابند».
آگاه شوید
وجود آسایش و راحتی در عصر مدرن باعث بوجود آمدن کسالت و بطالت شده است. این روزها سرگرمیهای بیاهمیت و درامهای بیارزش جای خود را در زندگی تثبیت کردهاند. این موضوع، آگاهی ما را تضعیف کرده و از بین میبرد و در نهایت بیشتر اوقات مانند یک ربات زندگی خواهیم کرد. در شرایط این چنینی نه تنها هفته گذشته، بلکه آنچه صبح امروز رخ داده را به سختی به یاد خواهیم آورد. بنابراین، همه چیز دچار روزمرگی و فراموشی شده و از بین میرود.
اما همانطور که آلن واتز متذکر شده «راز واقعی زندگی این است که، کاملاً درگیر کاری شوید که انجام میدهید و به جای اینکه آن را کار بنامید، بفهمید که واقعاً یک بازی است». باید یاد بگیریم ربات درون خود را خاموش کرده و آگاهی و هوشیاریمان را بالا ببریم. ما میتوانیم این کار را با کسب تجربههای جدید، ماجراجویی، ریسک کردن، گوش ندادن به اخبار و خواندن آثار عالی شعر و ادبیات انجام دهیم. به قول هنری میلر «هدف از زندگی این است که زندگی کنیم و زندگی کردن به معنای آگاهی، شادی، سرمستی، آرامش و آگاهی الهی است.»
به مادیات کمتر اهمیت بدهید
وضعیت بد اقتصادی به بروز خشم و افسردگی کمک کرده و ما را از بعد انسانیمان دور میکند. ما متوجه شرایط سخت اقتصادی این روزهای ایران هستیم اما باید حرص و طمع افزودن مال را نادیده بگیرید. تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران بسیار مخرب و بیهوده است زیرا روحتان را نابود و شما را افسرده میکند. طبق تحقیقات دانشگاهی در آمریکا، افرادی که ثروت، موقعیت و داراییهای مادی را به عنوان یک ارزش میشناسند، احتمال ضد اجتماعی و افسرده شدنشان نسبت به سایرین بیشتر است. بیشک هرچه تعلق خاطر کمتری داشته باشید، انسان شادتری خواهید بود. بوکوفسکی در این زمینه عنوان کرده: «هر چه نیاز کمتری داشته باشم، احساس بهتری دارم». بنابراین سعی کنید پولتان را صرف به دست آوردن تجربهها و تفریحات نشاطآور کرده و به دنبال خوشبختیهای کوتاه مدت باشید.
لائو تزو (Lao-Tzu) توصیه میکند:
اگر دنبال پول و امنیت باشید، قلب شما هرگز رها نخواهد شد. اهمیت دادن به تأیید مردم، شما را زندانی آنها خواهد کرد. کار خود را انجام دهید، سپس به عقب برگردید. این کار تنها راه رسیدن به آرامش است
دوباره به زمین و غرایز اصلیتان متصل شوید
یونگ عقیده دارد «وجود ابعاد حیوانی بیش از حد، باعث انحراف در انسان متمدن خواهد شد و تمدن بیش از حد نیز حیوانات بیمار تولید میکند». درواقع ما تنها موجوداتی هستیم که از غرایزمان کاملاً جدا شدهایم. از آن بخش عظیممان که سرکوب کردیم و لبخندهای مبهم و ماسکهای دروغین را جایگزینشان نمودیم. آلبر کامو در باب این موضوع عنوان کرده: «انسان تنها موجودی است که از قبول فطرت خود امتناع میکند». نیچه پا را فراتر گذاشته و میگوید:
انسان موجودی است که حرف میزند، از همه حیوانات دردسر بیشتری درست میکند و بیمارترین و خطرناکترین جانداری است که از غرایزش منحرف شده است». او در ادامه خاطر نشان میکند «تنها راه درمان بیماری به اسم انسان، بازگشت به طبیعت برای احیای محرکهای فرهنگی اولیهای است که آنها را سرکوب کردهایم
جمعبندی
با توجه به آن چه عنوان شد باید بگوییم، هر لحظه زنده بودن و زندگی کردن، میتواند چیزی شبیه معجزه باشد. زیرا عمر انسان سریعتر از آنچه فکرش را کنیم خواهد گذشت و نباید با دل مشغولیهای عصر حاضر لذتهای زندگی را به فراموشی بسپاریم. ما نباید اجازه بدهیم ظواهر پر زرق و برق جهان امروزی ما را از خود واقعی و جوهره اصلیمان دور کرده و قربانی بیاعتنایی به روح خود شویم. برای بازگشت به غرایزمان باید انگشتان خود را در خاک فرو ببریم، درباره طبیعت بیاموزیم، به مدیتیشن بپردازیم، در علفزارها پای برهنه راه برویم، در طبیعت به تنهایی پیاده روی کنیم، روی زمین بخوابیم و آن را حس کنیم و درمورد گیاهان و خواص دارویی آنها بدانیم. آلن واتز این موضوع را به زیبایی توصیف کرده و عنوان میکند: «ما وارد این جهان نمیشویم، بلکه مانند برگهای درختان از آن بیرون میرویم».
اگر این مطلب را دوست داشتید، آنرا با دوستانتان به اشتراک بگذارید. همچنین با خرید اشتراک کاربران ویژه میتوانید به سایر پستهای راهرو که تنها در اختیار کاربران ویژه قرار دارد، دسترسی داشته باشید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چقدر برای زیستن هشیاریم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
اون لعنتی رو خاموش کن!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه احساسات منفی خود را مدیریت کنیم؟