محتوای راهرو توسط گروهی از نویسندگان و مترجمان متخصص در نویسش تولید میشود.
فلسفه راهش را گم کرده است! راهنمای ساده برای فهم بهتر فلسفه
وقتی دربارهی فلسفه صحبت میشود، عموما تصور میکنیم که با مقولهای آنچنان پیچیده مواجهایم که ورود به آن نیازمند مطالعاتی گسترده است. البته که مباحث و نظریات فلسفی، عموماً عمق و شرح بسیار مفصلی دارند، اما عمدتا با سوالاتی ساده و همهفهم آغاز میشوند. فلسفه، برخلاف آنچه به نظر میرسد، میتواند برای همگان جذاب و سودمند باشد. لازم نیست که زندگی خود را وقف فسلفه کنید و خود را فیلسوف بدانید؛ تنها کافیست «تفکر فلسفی» را تمرین کنید.
مقالهی پیش رو، به تازگی در رسانهی Human part منتشر شده است. زبان طنزگونه و استفادهی هوشمندانه از تصاویر، کمک میکند که خواندن مقاله ساده و جذابتر شود. نویسنده در این مقاله تلاش میکند که با بیانی شیوا به ما بفهماند که چرا مطالعهی فسلفه به «نیازی» جدی در عصر حاضر بدل شده است. همچنین سعی دارد تا مناسبت این مفهوم را با جهان معاصر بیش از پیش برایمان شرح دهد.
اگر مشتاق آن هستید که از مباحث فلسفی سر در بیاورید، این مقاله میتواند نگاهی روشن به موضوع برایتان فراهم کند.
ما امروز بیش از هر زمان دیگری به فلسفه نیاز داریم. اما فلسفه از مسائلی که برای ما اهمیت دارند، فرسنگها فاصله گرفته است.
دغدغه فلسفه در من خیلی دیر شکوفا شد. اولین باری که درباره فلسفه خواندم شاید کمتر از پنج سال پیش بود. ولی سریع به آن خو گرفتم.
تلاش اولم برای فهمیدن فلسفه، خرید یک مجموعه نامه به اسم «به نوشته سنکا» از یک متفکر خوشنام به نام ستوئیک (Stoic یا همان رواقی) بود که بیش از ۲۰۰۰ سال پیش زندگی میکرده. نوشتههای او اثری غیرقابل توصیف روی من گذاشت و تقریبا هر جا که میرفتم کتاب را همراهم میبردم.
حرفهای سنکا شامل توصیههایی برای داشتن یک زندگی خوب بود. مطالعه آن ناگزیر من را به سمت سایر رواقیان، مثل آیین بودایی (که دو مکتب فکری مشابه هستند) و سپس تائوئیسم سوق داد. همه اینها عشقم به فلسفه را تقویت کرد.
حتی به این فکر کردم که در یک دانشگاه ثبت نام کنم و چند دوره فلسفه را به صورت آکادمیک و رسمی بخوانم. اما قبل از انجام این کار میخواستم ببینم که اساتید فلسفه این روزها بیشتر چه موضوعاتی را بررسی میکنند. از این گذشته، عشق من به فلسفه در درجه اول حول اندیشمندان باستان میچرخید که تنها بخش کوچکی از برنامه درسی را شامل میشد.
اما در نهایت آنچه که فهمیدم کاملا ناامیدکننده بود.
اگر میخواهید بدانید چرا نا امید شدم این خلاصه مقاله از ژورنال معتبر فلسفه به نام Mind را در نظر بگیرید:
این مقاله استدلال میکند که ما میتوانیم بین سه اصول معروف زیر تنش ایجاد کنیم:1) استاندارد کاهش ماهیت متافیزیکی به ذات، به خاطر جریمه. 2) چگونگی؛ که میگوید ممکن است چیزی در ماهیتش شکست بخورد و 3) آموزهای که ماهیت متافیزیکی پیروی میکند بر اساس مدل منطقی S5.
یا چکیدهای از مقاله دیگر:
استدلالی که در مورد وابستگی «is like» (بیانگر مشابهت در کیفیت و طبیعت) و «what it is like» (بیانگر آشنایی با احساس یا نحوه اجرای یک چیز) ایجاد شده، به معنی شباهت نیست. این مقاله وجود اشتباه در این اجماع را بیان میکند. همینطور استدلال میکند که پیشنهاد اخیر «محرکه» بررسی این آموزه شکست خورده است. اما بر اساس آنالیز شباهت، آنها با همدیگر سازگاری دارند.
خب… حالا به نظرتان اینها درباره چه چیزی صحبت میکنند؟! اصلا چه ارتباطی با معنای یک زندگی کامل دارد؟ (مشکل فقط مربوط به این دو مقاله نیست. هر مقالهای هم که در شمارههای اخیر ژورنال Mind انتخاب کنید، نمیتوانید درباره ایده اصلی آن به نتیجه روشنی برسید).
اول با خودم گفتم که شاید فهم سخنان خردمندانه آنها بالاتر از درک من است. بنابراین نگاهی به نظرات برخی از فیلسوفان درباره وضعیت فعلی حوزه فلسفه انداختم. معلوم شد که افراد زیادی با این گیجی و سردرگمی دستوپنجه نرم میکنند.
بهترین نقدی که خواندم مربوط به استاد سیمون بلکبرن از دانشگاه کارولینای شمالی در چپل هیل بود (کتاب اندیشیدن او معرکه است) که میگفت:
«من با خوانندگان عادی همدردی میکنم (البته اگر چنین شخصی وجود داشته باشد)، آنها یک مجله معاصر فلسفه را باز میکنند و چیزهایی میخوانند که هیچ سر و تهی ندارد. این موضوع به شدت خجالتآور است و هر فرد