من توی داستان ها زندگی میکنم! https://zil.ink/swjad?v=1
دانشگاه، کافی نیست!
این مطلب دربارهی دانشگاهست و می خوام با استفاده از تجربه ی شخصی و سخن بزرگان بگم راه استخدام نشدن در اسنپ و تپسی بعد از فارغ التحصیلی چیه!
من اولین بار دوران کنکور فهمیدم دانشگاه یعنی چی. با متنی از آنالی اکبری که بخش هاییش رو ببینیم:
فقط یکی دو هفته زمان کافی است تا بفهمند دانشگاه همان مدرسه سابق با حضور چند رهگذر از جنس مخالف است که شاگردانش به جای سه تایی چپیدن روی نیمکت های چوبی، روی صندلی های یک نفره می نشینند و خانم و آقای معلم را استاد صدا می زنند و گاهی می توانند بدون اجازه از کلاس خارج شوند.
اینجا هیچ چیز شبیه فیلم ها نبود. دانشجوهای ما حتی دانشجو هم نبودند. موبایل هارا پشت کیف های برزنتیشان مخفی می کردند و تند تند به آن هایی که آن هفته عاشقان بودند تکست می دادند و دو نقطه ایکس و دو نقطه ستاره حوالشان می کردند و هفته بعد همان هارا گوساله بی لیاقت می نامیدند.
کم کم فهمیدم اینجا قرار نیست کسی روی میز بایستد و با شور و حرارت چیزی بگوید که هرگز نشنیده بودی. کم کم فهمیدم برای «یاد گرفتن» باید از جزوه های هزار بار کپی گرفته شده فاصله گرفت و دنبال کتابی، نوشته ای، مقاله ای گشت که در کلاس ها معرفی نمی شود.
مهم ترین چیزی که دانشگاه به من یاد داد همین بود. منتظر چیزی یا کسی نمان تا باعث رشد و پیشرفتت شود.
نمی دونم تاثیر عمیق این متن بود یا چی، ولی من اولین مصاحبه کاریم رو دقیقا روز ثبت نام دانشگاهم رفتم.
البته اینکه روز کنکور سوار اسنپی شدم که فارغ التحصیل همون دانشگاهی دولتی بود که حوزه امتحانی ما بود هم کم تاثیر نداشت! اینجا بخونید
وقتی وارد دانشگاه شدم، یه حس بزرگ، با صدای بلند بهم گفت: خداوکیلی نیا اینطور جاها! یعنی همون ساعت اول فهمیدم نتیجه ی نهایت تلاشم برای قبولی این بوده که واقعا قراره بیایم مدرسه ی قاطی! و مدتها طول کشید که بدون اینکه حس بدی داشته باشم، از در ورودی اون دانشگاه مثلا دولتی رد بشم.
من شخصا تجربه عجیبی داشتم. فضای کارم اونقدر جای عجیبی بود و هست که از یه جایی واقعا دانشگاه رفتن برام مثل جهنم رفتن بود، اونم در کمال آگاهی و اختیار. و هست تا حدی همین الانشم.
پیش هر استادی که عضو هیئت علمی بود رفتم و ازش خواستم که بهم اجازه بدم کمتر برم سر کلاس، می گفت کمتر برو سر کار. بعد همون استادو می ری سر کلاسش نیم ساعت درس می ده بقیشو از ارتباط کهکشان تا شل مغزی امثال خودش داستان می گه.
یعنی این شکلیه که 90% اساتید هیئت علمی رو شما اگه وقتی حواسشون نیست از پشت بهشون حمله کنی و پیرهنشونو پاره کنی، به یه در فلزی میرسی که باید بازش کنی وقتی در فلزی مربعی شکلو باز کردی می بینی عه! دو تا باطری قلمی تو این جماعت چی کار می کنه؟!، باطریا رو دربیاری خاموش می شن. بله درست حدس زدی اینا همشون گَداین! ببخشید منظورم این بود که رباتن.
کاری ندارم. من حرفم همون چیزیه که این هفته به همکلاسیای خودم سعی کردم بگم. اینکه دانشگاه حتی به فرض لازم بودنش، در 98% رشته ها کافی نیست. این حرف رو من نمی زنم. هرچند راهیه که خودم مسافرشم و به نظرم کاملا درسته و من کسیو نمی شناسم که باهاش احساس خوشحالی نکنه!
بریده ای از حرفای های خانم آسیه حاتمی، مدیر سایت ایران تلنت، کارآفرین و محقق بازار کار ایران رو بشنوید. احتمالا چند دقیقه ای باید حوصله کنید. اما مطمئنم که پشیمون نمی شید.
این راهی که خانم حاتمی می گه فقط یه باگ داره! اونم فک و فامیل و دوست و آشنایی که به شدت فتیش تصمیم گیری برای زندگی شما رو دارن! دانشگاه می ری؟ از پشت شبیه سیری! به تو چه من صبح که از خواب پا می شم کجا می رم، با معدل چند مدرک می گیرم و آخرش به کجا می رسم. تو اگه شیر فروشی، شیر کاکائو خودتو بخور.
این متن یک پادکست بود!
پادکستو اگه به ده تا از دوستات معرفی کنی، تا ده وعده ی دیگه کراشت باهات ازدواج می کنه!
آدرس شبکههای اجتماعی پادکست رادیو پرهام (پرساژ)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا بعضیها وفادارترند؟ آیا نیمه گمشده واقعا وجود داره؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مراحل عاشقی به روایت دانشگاه هاروارد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا اینفلوئنسرها رو دنبال میکنیم؟!