مجتبی شکوری، معلم،معلم و اگر هزاااار بار دیگر هم به دنیا بیایم باز هم معلم.
درونگرایی
از این پس، برای دوستانی که خواندن را بیشتر دوست دارند و یا به هر دلیلی نمیتوانند به پادکست رادیو راه گوش کنند، برخی از قسمتهای رادیو راه به صورت متنی درآمده و در حساب کاربری من در ویرگول منتشر خواهد شد.
شاید که برای شما هم مفید واقع شود
منبع اصلی این قسمت
نام کتاب: قدرت سکوت، نویسنده: خانم سوزان کی، ترجمه: ناهید سپهر پور ، نشر نوین
حداقل یک سوم جامعه درونگرا هستند و اگر خود شما هم برونگرا نیستید حتما با یه آدم درونگرا در ارتباط نزدیکید. پس لطفا تا پایان این متن را بخونید، چون امیدواریم که این حرفها کمک کنه که گرههای مهمی در زندگی افراد درونگرا باز بشه. درونگرا بودن توی دنیای برونگرایی کار بسیار سختیه و تقریبا حدود صد و پنجاه ساله که دنیای ما به سمت برونگراتر شدن پیشرفته. به نوعی آدمهای برونگرا جهان رو تسخیر کردن و بر اساس نیازها و مدل ذهنی خودشون دنیا رو سازمان دادن و ساختن.
در جهان ما ایدهآل برونگرایی وجود داره، یعنی انگار برای خوشحال و موفق بودن ما فقط باید خیلی اجتماعی باشیم. برونگراها این سیاره را تسخیر کردن و همه چیز رو، از محیط کار و سفرها، فراغت و مهمانیها تا هر چه که فکر کنید، آنگونه سازمان دادن که برای آنها مناسبه.
درونگرایی در عصر ما انگار یک تیپ شخصیتی درجه دو محسوب میشه و این خیلی اشتباه خطرناکیه که ما برونگرایی را ایدهآل سازی کنیم. چون بسیاری از مهمترین دستاوردهای بشر حاصل وجود درونگراست هر جا را ببینید رد پای درون گراهایی رو میبینید که تونستن مرزهای این حوزه را گسترش بدن.
تو دنیای ما انگار یه تبعیض پنهانی وجود داره که علیرغم دستاوردهای عظیم درونگراها، داره اتفاق میوفته و یک سوم تا نیمی از جمعیت جهان را دچار یک رنج عمیق پنهانی میکنه.
دنیای امروز به نمایش دادن خود خیلی پاداش میده برای همین یه جورایی برونگرایی به یه ایدهآل فرهنگی تبدیل شده، اما نکتهی مهمی که باید بهش فکر کنیم اینه که نه برونگرایی و نه درون گرایی هیچکدام ایدهآل نیستن. در واقع این ترکیب متنوع انواع مختلفی از شخصیتهاست که یک جامعه را میتونه رشد بده .
تاریخچه برونگرایی و دنیای برونگرا
دنیای ما خیلی وقت است که برونگرا شده. دویست سال به عقب بریم، فرد ایدهآل تو جامعهی فردی جدی، مسئولیتپذیر و منظم بود؛ ولی با ظهور انقلاب صنعتی کمکم روستاییان به شهر اومدن و شهروندان تبدیل به کارمندان شدن و یکدفعه در شرایط جدید زندگی این سوال مطرح شد که چطوری روی کسانی که باهاشون رابطهی خانوادگی نداریم، تاثیر خوبی بگذاریم؟ همه یکدفعه به فروشنده تبدیل شدن. و نه فقط کارشون، بلکه تلاش میکردن خودشون را هم بهتر بفروشن. یه جورایی ما در طی صد و پنجاه سال تا دویست سال از برتری فضیلتهای درونی رسیدیم به جذابیتهای بیرونی.
جامعه داشت رقابتی و همزمان نمایشی و نمایشیتر میشد. انسان ایدهآل یک برونگرای دو آتیشه با شخصیت فروشنده بود. این فشار زیاد روی آدمها برای اینکه شبیه این انسان ایدهآل بشن تعداد زیادی از افراد را فرتوت، فرسوده و مضطرب کرد. مثلا به صنعت دارو که نگاه کنیم چیزهای تلخی را میبینیم. اضطراب یه جورایی محصول طبیعی جامعهای بود که توش باید به شکل بیرحمانه و خستگی ناپذیری اجتماعی و اجتماعیتر میشدیم و برای درمان این اضطراب از ۱۹۵۵ داروهایی از جمله داروی ضد اضطرابی به نام میلتون اختراع شد. نکته اینه که انقدر فشار روی آدما زیاد بود که بلافاصله این دارو تبدیل شد به دارویی که بیشتر از هر داروی دیگری تو تاریخ آمریکا فروخت . یا مثلا تا سال ۱۹۶۱ یک سوم از تمام نسخههایی که پزشکان آمریکایی مینوشتند حاوی این دارو یا نمونههای مشابهش بود.
رسمی داشتیم که تابلویی بالای مغازهها قدیم میزدن «عاقبت نقد و عاقبت نسیه»، انگار تو دنیای ما یه تابلوی نامریی وجود داره که توش عاقبت درون گرایی رو با عاقبت برونگرایی مقایسه میکنه.
ببینید من اصلا درون گرایی رو توصیه نمیکنم، اما میخوام بگم ممکنه اشتباه باشه، من میخوام بگم ما داریم محروم میکنیم خودمون رو از استعدادهای ناب زیادی که در جامعه هست، میخوام بگم به راحتی میشه خوش صحبتی رو با استعداد اشتباه گرفت و وقتی اون متری که ما همهی آدما رو باهاش اندازه میگیریم، متر خوش صحبتی باشه، ما بسیاری از استعدادها رو اینجوری اصلا شناسایی نمی کنیم.
بررسی صدها مدیر موفق نشون میده ما معمولا در این مورد که مدیران چقدر باید خوش صحبت و معاشرتی باشن اغراق میکنیم، مبالغه میکنیم، بسیاری از بهترین مدیران و رهبران دنیا در همهی عرصهها، درونگرا هستند. ساکت، فروتن، متواضع، کمحرف، دقیق ملایم و یک شنوندهی خوب. چیزهایی که یک مدیر رو میتونه به یک مدیر درجه یک تبدیل کنه. درون گرایی گاهی قدرتی رو به یک مدیر میده که بتونه ایدههای جدید را بهتر بشنوه و در برابر ایدههای جدید پذیراتر باشد .
برگردیم به بحثمون داریم راجع به درونگرایی حرف میزنیم و داریم راجع به دنیایی حرف میزنیم که خیلی برونگرایانه طراحی شده. مثلا اوپنآفیسها که متداول دفاتر کاری شده.( اپن آفیس دفاتر بازی است که هیچکس محیط مخصوص خودش را ندارد). خب این فضا قطعا برای برونگراها ایدهآل است. اونا با دیدن آدما انرژی میگیرن و به وجد میاند. میدونید این ارتباط زیاد با آدمها میتونه اونها را شارژ کنه. اما یک سوم تا نیمی از افراد جامعه درونگرا هستند و من میخوام بپرسم که اگر اونها تو این محیط عذاب بکشند و بهرهوری شون کاسته بشه و دچار مشکلات روحی بشن، چی؟ تغییر معماری محیط کار، از اون مریضیهای ماست که فقط یه مفهومی رو کپی میکنیم.
مهمترین خلاقیتها در انزوا روی داده، مهمترین مغزهای جهان، بسیاری از مهمترین دستاوردهای فکری و علمی تاریخ بشر را توی تنهایی خلق کردن. ما تیم ورک را ایدهآلسازی میکنیم به جایی که همه دارن نظراتشون رو راحت میگن همه دارن گوش میدن، قهوه مینوشن، خوش تیپن، نسبت به ایدههای هم پذیرا هستن و صدای ساکتین اعضای تیم هم به راحتی شنیده میشه، ولی واقعا اکثر جلسات تیمی آنچنان که فکر کنم شما هم تجربه کردید این شکلی نیست. من میخوام بگم یکی از تبعیضهایی که در دنیای ما کم بهش پرداخته شده همین تبعیضیه که در حالتهای مختلف علیه درونگراها داره هر روز رخ میده.
تفاوتهای علمی میان درونگرایی و برونگرایی
یه آقایی به نام پروفسور جرومی کاگان و تیمش روی صدها نوزاد چهار ماهه پژوهش کردن برای این که ببینن آیا میتونن پیشبینی کنند که در آینده کدومشون درونگرا میشن و کدومشون برونگرا.
آزمایش اینجوری بوده که نوزادهارو با یه سری محرک مواجه میکردن مثل صدا، مثل یه اسباب بازی رنگی که جلوی چشمش حرکت میدادند، محرکهای مختلف استفاده کردن.... به انواع محرک نوزادها واکنشهای مختلفی نشون میدادن، مثلا بعضیاشون دست و پاشون و خیلی بیشتر تکون میدادن، خیلی بیشتر با چشماشون اشیارو دنبال میکردند، خلاصه اینا یه گروهی بودن که اسمش و گذاشتن گروه «با واکنش پذیری بالا» اما بعضی از نوزادان خیلی کم عکسالعمل نشون میدادن دست و پاشون رو خیلی حرکت نمیدادند، ساکت و آروم میموندن و در واقع زیاد تحت تاثیر محرکها واکنش نشون نمیدادند. به این گروه هم گفتن گروه «با واکنش پذیری پایین» این اطلاعات رو ثبت کردن و این آزمایش سالها ادامه داشت. منظورم اینه که این بچهها رو دنبال کردن تا به نوجوونی برسن و ببینن حدس تیم پژوهشی چقدر درست بوده. بر اساس واکنش پذیری بالا و پایین پروفسور کاگان و تیمش پیشبینی کرده بودن که کدوم گروه در آینده درونگرا میشن و کدام گروه برونگرا؟ نکتهی جالب این پژوهش این که تقریبا همهی حدسهای پژوهشی درست از آب در اومد.
اما شما فکر میکنید کدوم دسته از نوزادان تو آینده درونگرا شدن و کدوم برونگرا؟
اولش که من این پژوهش رو میخوندم به نظرم رسید که خب کسایی که خیلی به محیط عکسالعمل نشون میدن احتمالا برونگرا بودند. چون آدمای فعالترین، بیشتر به محیط توجه میکنن و تحت تاثیر محیط قرار میگیرند.
اما نتیجه پژوهش کاملا برعکس نظر من بود و من اشتباه میکردم. خیلی جالبه برعکس حدس عمومی اون نوزادهایی که دست و پاشون رو زیاد تکون میدادن، اونایی که واکنش پذیری بالا داشتن درونگراهای آینده بودند. اما چرا؟
دلیل این ماجرا برمیگرده به یه چیزی در مغز ما به نام آمیگدال. بادامه یا بادامک. یکی از کارکردهای اصلی این قسمت مهم مغز تشخیص فوری موضوعات جدید یا تهدیدکننده تو محیطه. نوزادانی که زیاد واکنش میدادن به محرکها به این دلیل این کار میکردن که آمیگدال فعالتری داشتند و برای همین بدنهای کوچیکشون واکنش قدرتمندتری به محرکها نشون میداد. اونایی هم که واکنشپذیری پایینتری داشتند و برونگرا میشدند.
باور عمومی غلط اینه که برونگراها بیشتر به دیگران اهمیت میدن و درونگراها انگار عایقند و نسبت به محیط بیخیالترن. اما اینطور نیست! اصلا! حتی میشه گفت به صورت کلی، کاملا برعکسه. درونگراها اتفاقا حساسترند. درونگراها ساختار مغزشون جوریه که نسبت به پدیدههای بیرونی بیشتر واکنش نشون میدن. درونگراها از آدما بدشون نمیاد ، فقط سبک ارتباطیشون فرق میکنه و توجهشون حتی بیشتره.
در یک جمله اگه بخوام این رو خلاصه کنم میشه اینکه درونگراها اطلاعاتی که از جهان دور و برشون میگیرن و ناخودآگاه عمیقتر و طولانیتر پردازش میکنن. یه نکتهی جالب دیگه راجع به درونگراها اینه که پژوهشها نشون میده وجدان اخلاقی خیلی قوی هم دارن. اینقدر قوی که گاهی وجدانشان آزارگره و دایما داره محاکمهشون میکنه. یه تفاوت مهم دیگه بین درونگرا و برونگراها اینه که میزان برانگیختگیشون با هم دیگه فرق داره. یعنی در میزان دادهای که از دنیای بیرون جذب میکنیم تفاوت دارند، مثلا سروصدای محیط، تعداد آدما، موقعیتهای جدید و ناآشنا باعث برانگیختگی درونگراها میشه.
درونگراها ذاتا در معرض برانگیختگی بیشتری هستند. این برانگیختگی با عوامل بیرونی حتی در مورد خوردنیها هم صدق میکنه. مثلا قهوه اثر متفاوتی روی این دو طیف درونگرا و برونگرا داره. محرکهای خوردنی مثل قهوه که کافین داره یا الکل روشون اثر بیشتری میذاره. اصطلاحا زودتر میگیرتشون درواقع کلا ذهنها و بدنهای حساستری دارن.
جالبه یه آزمایشی انجام دادن به نام آزمایش آب لیمو. یکم آبلیموی ترش رو ریختن رو زبون بزرگسالان تا ببینند زبان چه گروهی بزاق بیشتری ترشح میکنه. پاسخ درونگراهاست. درونگراها چون بیشتر بر اثر محرک حسی برانگیخته میشن زودتر و بیشتر دهنشون آب میافتاد. یه مثال دیگه صدای موزیکه.
برونگراها کلا با صدای بلندتری موزیک گوش میدن، چون آستانهی برانگیختگی شون بالاتره. درونگراها معمولا با صدای کمتری گوش میدن.
حالا یه نتیجهی خیلی خیلی مهم اینجا میشه گرفت. اینکه وقتی درونگراها مثلا میرن توی جمع شلوغ خیلی زود خسته میشن و میخوان از اونجا فرار کنن و بزنن بیرون، دلیل اصلیش اینه که اونا اطلاعات بیشتری رو دارن از محیط دریافت میکنن و ذهنشون بیشتر داره اونها رو تحلیل میکنه. برای همین زودتر خسته میشن. درواقع دلیلش این نیست که از آدمها بدشون میاد دلیلش نوع مدل ذهنیشون که یه جور دیگری در واقع داره دنیا رو دریافت میکنه تحلیل میکنه و میبینه.
البته کلا تحلیل کسی که زیاد خودش بروز نمیده، کار خیلی سختیه! برونگرا انواع مختلف واکنشها رو با خودشون، با حرف زدنشون، با زبان بدنشون دارن نشون میدن و میشه تا حد امکان سر از کارشون درآورد.
اما وقتی یه فرد درونگراست و فقط یه گوشهی اتاق ساکت ایستاده، میشه هزار تا انگیزه بهش نسبت داد در مقابل رفتار کسی که همه چیش قابل رویته. همینه که وقتی میرن مهمونی زیاد خوشحال نیستن.
ویرژگیهای افراد درونگرا
فهمیدن درونگراها کار سختیه، اما خبر خوب اینه که چندین تیم پژوهشی تو دانشگاههای مختلف سعی کردن این ماموریت غیر ممکن،یعنی فهمیدن درونگراها رو انجام بدن. مجموعه این بررسیها نشون میده بیست و هفت تا ویژگی مختلف در درونگراها وجود داره اما اگه همشونم هم پیوند بزنیم و یه تیتر اصلی انتخاب کنیم که تقریبا همهی اینها رو بتونه توصیف کنه، ریشهی همهی این خصلتها رو میتونیم در دو کلمه خلاصه کنیم. «بسیار حساس»
درونگراها، مشاهدهگرهای خیلی تیزبینی هستند
قبل از انجام هر کاری، اون کارو خیلی زیاد ارزیابی میکنند، تا تعداد موارد غافلگیر کننده رو به حداقل برسونن.
از سورپرایزهای بزرگ اصلا خوششون نمیاد، پس کلا زیاد سورپرایزش نکنید، اگه شما برونگرایی و خوشحال میشی، اونا مثل شما خوشحال نمیشن که در خونه رو باز کنن و ببینن که چهل نفر از پشت مبل یهو میپرن بیرون و میگن سورپرایز، تولد مبارک! اگه با یه درونگرا خصومت شخصی دارد البته حتما این کار رو باهاش بکنید.
از این که قضاوت بشن یا نظاره بشن احساس ناراحتی میکنند.
جهت گیریشون بیشتر فلسفی یا معنوی تا مادی گرایانه و کامجویانه.
مسئولیت، معنا، وظیفه، قوانین براشون خیلی مهمتره تا لذت بردن.
خوابشون واضحه و چون مغزشون کلا حساستره فردا صبح بهتر از برونگراها خواب هاشون رو یادشون میاد.
عواطفشون قویتر طولانیتر و پایدارتره. مثلا غم و حس همدلیشون خیلی بالاست. اصلا از بس این احساسات بالاست، از آدما دور میشن. چون نمیتونن از همدلی با دیگران خودداری کنند و سعی میکنن خیلی به آدمها یا به رنجهاشون نزدیک نشن؛ چون خیلی متاثر میشن.
در مورد خطاهاشون بسیار بیشتر از بقیه احساس گناه میکنن، کلا قانونشکنی براشون خیلی سخته.
پوست نازکتر از بقیه هستند و این فقط یه استعاره نیست واقعا اینطورین! مثلا بیشتر سرخ میشن بیشتر عرق میکنند
در مواجهه با هیجانها تاثیرپذیرشون از محرکها بیشتره. سنسورهای پوستشون حساستر داره کار میکنه البته حالا که همش داریم از درونگراها تعریف میکنیم اینم بگم که یه
چیزی به عنوان بهترین این شخصیت یا شخصیت بهتر و برتر اصلا وجود نداره بازم تاکید بکنیم که تنوع شخصیتها دنیای ما ر کارآمد و زیبا میکنه
برگردیم سراغ درونگراها:
دلسوزی و شفقت زیادی دارند، در قبال رنج سایر همنوعان به ویژه خانوادشون برای همین فرزند درونگرایی خانواده معمولا اون کسی که بیشتر از همه درگیر رنجهای خانوادست، حتی اگر بروز نده. برای همین سهمشون از زندگیشون ممکنه کم باشه. باید مواظب باشن
یه خصلت دیگشون اینه که محافظه کارترند
«برونگراها جایی که باید ترمز کنند گاز میدن درونگراها برعکس جایی که باید گاز بدن ترمز میکنن»
اگه سازوکارهای ذهنمون رو بشناسیم اونوقت تو تصمیمات مهم میتونیم جلوی خطاها رو بگیریم و جلوی گاز دادن یا ترمز کردن اشتباهمون رو بگیریم .
یه تفاوت دیگهی درونگرا و برونگراها تو سیستم پاداش مغزشون سیستم پاداش مغز درونگراهاست. براساس عکسهایی که با fmr گرفتن فهمیدن بخش پاداشدهی مغز درونگراها کمتر واکنش داره. یعنی کمتر مغزشون بهشون پاداش میده. این یه خوبی داره و خوبیش اینه که به خاطر پاداشهای آنی کمتر از مسیرشون منحرف میشن، کلا کمتر وسوسه میشند. درونگراها به تعویق انداختن لذت رو بهتر از برونگراها انجام میدن . ما این که درونگراها سیستم پاداش مغزشون کمتر فعاله یه بدی و روی تاریک هم داره و اون اینه که درونگراها کمتر از دستاوردهاشون لذت میبرن.
اساسا تو احساس لذت یه تمی و دوزی از غفلت وجود داره و در واقع لذت بردن یه بخشیش اصلا نوعی غافل شدنه و غفلت توی دنیای آدم درونگرا که جهان رو خیلی تهدیدآمیز میبینه، میتونه منجر به نابودیش بشهو برای همین خیلی مواظب که با جشن گرفتن دستاوردهاش دچار غرور و غفلت نشه.
بونگرها بیشتر آنچه هست رو میبینن و درونگراها بیشتر چه میشد اگه رو از خودشون میپرسند. یعنی حتی وقتی به دستاورد مهمی میرسن باز راضی نیستن. گویا یه مقدار کمالگرایی در ذهنهای درونگرا وجود داره.
قدرت برونگراها تو عمله، قدرت درونگراها تو محاسبه!
برونگراها بیشتر آمادهی واکنش دادن و درونگراها معمولا آماده تحلیل و بررسیان
اگه برونگرایی تو تصمیمات مهم کمی مکث کنید، اگه درونگرا هستید بیشتر اقدام کنید
کمکم از قلهی امنتون خارج بشید، این آمیگدالهای نگران رو کمکم آسوده کنید، ریسک کنید و تجربه کنید
آرام آرام با تجربههای جدید سعی کنید خودتون رو وسعت بدید. باید بین عمل و تفکر به یه نقطهی تعادل برسیم.
جالبه که منطق عمل و تفکر درونگراها و برونگراها با همدیگه فرق داره . درونگراها تهدیدگراند و برونگراها پاداش گرا!
یعنی دلیل اینکه برونگرا کاری رو انجام میده، دلیل بنیادینش اینه که دنبال پاداشه! اما یک درونگرا اگر مثلا مسیولیتی رو انجام میده و با دقت رو کاری وقت میذاره منطقش اینه که جلوی تهدید رو بگیره، در واقع سعی میکنه جلوی اتفاق بد رو بگیره. میخوام بگم فلسفهی عملشون در اون روانشون با همدیگه فرق داره.
یکی برای لذت بیشتر زندگی میکنه و یکی برای درد کمتر،
درونگراها معمولا مسیرشون جلوگیری از رنج بیشتر و نه اینکه به دست آوردن پاداشه.
حالا که من اینا رو دارم میگم، شما یه بار دیگه به این فکر کنید که حیف نیست ما خودمون رو از ویژگیهای منحصر به فرد و از قدرتهای استثنایی طیف زیادی از افراد جامعه، یعنی درونگراها محروم میکنیم.
یه نکتهی جالب اینه که بدونیم تو تمام دنیا این ایدهآل فرهنگی برونگرایی البته وجود ندارد. گرچه با این نرخ دلار تقریبا هیچ کدوم ما دیگه نمیتونیم جایی بریم، اما اگه خواستید سیارهی دیگهای رو، روی همین سیاره ببینید، حتما به چین اندونزی ژاپن تایلند و به شرق سفر کنید.
در شرق آدما معتقدند واژهها سلاحهای خطرناکی هستند که ممکن است باعث رنجش افراد شوند و پرده از مسایلی برمیدارن که بهتر بود ناگفته میموند. در کل برای انتقال پیام زیاد کلمهها به نظر شرقیها مناسب نمیاد و ناقص هستند. میخوام بگم ایدهآل برونگرایی، مقدس و بدیهی نیست.
یه عدهی دیگهای تو جاهای مختلف جهان یه جور دیگه میبینن ماجرا رو و البته حالشون هم خوبه!
ظاهرام آدمای درونگرا، مثل کوه یخی که هشتاد درصدشون زیرآب هستند. معمولا از بیرون خیلی خوب دیده نمیشن، ولی من به این دارم فکر میکنم که دنیای امروز ما دنیای روایتهای شخصی است.
مرز درونگرایی و برونگرایی
دو تا آدم رو تصور کنید و با هم مقایسه کنید:
شخص الف یه چهرهی تلویزیونی است که خیلی راحت جلوی دوربین حرف میزنه، انگار داره تو جمع رفیقاش حرف میزنه، سخنرانی میکنه و تعداد مخاطب هرچقدر هم باشه باز آرامشش بهم نمیخوره. پرحرف و اجتماعیه و خیلی زود ارتباط میگیره.
حالا شخصیت ب رو تصور کنید. شخصیت ب بخش زیادی از زندگیش تو خونش توی انزوا و توی پیلهی خودش زندگی میکنه. تعداد دوستای نزدیکش از انگشتای دست کمتره. تو بیست سال گذشته هر روز حداقل یک بار به این فکر کرده که توی روستای کوچک دور افتاده زندگی کنه. تلفن هراسی داره و با زنگ تلفن مضطرب میشه و گاهی روزها تلفنش رو جواب نمیده. صفحه پیامهاش پر از پیامهای دلخوری و گلایهست ترسناکترین جمله براش اینه که یکی بگه آقا همدیگهرو ببینیم .
حالا اگه به شما بگم این دو نفر یعنی شخصیت الف و شخصیت ب در واقع یه نفرهستن، حتما خیلی تعجب میکردید.
اصلا آیا همهی ما کمی از هر دو نیستیم؟ کمی از الف و کمی از ب؟
من متوجه شدم که نوعی درونگرایی دارم که بهش میگن شبه برونگرایی در واقع این آدما عمق شخصیتشون کاملا درون گراست، اما دلایلی باعث میشه تو موقعیتهای مختلف مثل برونگرا رفتار کنن. یه توری وجود داره به نام توری موقعیت گرایی یا اصل زمینه. این که میگه ما تو موقعیتهای مختلف میتونیم آدمای مختلف باشیم. هرچند بنیان شخصیتمون ثابت باقی میماند و گاهی آدما یه دلیل یا یه معنایی پیدا میکنن که توی موقعیتی کاملا از اون حاشیه امنشون بیان بیرون.
ما مثل کش لاستیکی میمونیم. میدونید یه در واقع محدودهی شخصی داریم، اما قابلیت ارتجاعی هم داریم. توی موقعیتهایی کش پیدا میکنیم، اما نکتهی مهم اینه که باید یادمون باشه دوباره برگردیم به اون موقعیت خودمونو دوباره به حالت ذاتی و درونی خودمون برگردیم.
این خصلت شبه برونگرایی باعث شد که روانشناسی به نام آقای پروفسور برایان دیتل که خودش این ویژگی ر داره خودشم همینجوریه در این باره شروع کنه مطالعه کنه ایشون معتقد ما دو دسته از صفات داریم یکی صفات ثابت یکی صفات آزاد و متغیر مثلا مادری ممکنه درونگرا باشه اما برای آیندهی بچش عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه بشه که بتونه تغییر مثبتی ایجاد کنه یعنی برونگراتر رفتار میکنن میخوام بگم گاهی در موقعیتی یک معنایی وجود داره و اون معنا اینقدر برامون مقدس که باعث میشه ما کش بیایم و از ناحیهی انمون دور بشیم در واقع بسیاری از آدما شاید بسیاری از شمایی که دارید صدای من ر میشنوید یه برونگرای خود آموختن در بعضی از موقعیتها به خودشون یاد دادن که جور دیگری عمل کنن نکتهی مهم اینجا اینه که بدونیم اگه زیاد تو اون موقعیت دور از ذاتمون بمونیم صفات ثابت مون بالاخره نشت میکنه مثلا ممکنه دستمون روش تماس چشمی مون قطع شه بیقرار شیم یا اینجور واکنشها و عارضهی بعدیشم اینه که اگه خیلی دور شیم ثابت مون ممکنه عارضههای روانرنجوری درمان بروز کنه مثلا افسردگی چون داریم سرکوب میکنیم.
یه نکتهی مهم اینه که اگه برونگراتر از چیزی که واقعا و عمیقا هستیم داریم رفتار میکنیم، تو این کار افراط نکنیم. کارمون انجام بدیم و برگردیم به موقعیت ذاتیمون. به سکوت و آسایشمون. نباید زیاد و طولانیمدت از خودمون دور بشیم. درونگراها اگه این مرز و بشناسن خیلی میتونن موثر باشن.
زندگی مسالمت آمیز درونگراها و برونگراها
گاهی ارزشهای عمیق آدم میتونه باعث بشه که از محدودهی امنش خارج بشه اما برای اینکه سرپا بمونیم باید بدونیم که این وضعیت نباید طولانی بشه. یک مفهومی هست به نام موقعیتهای بازگرداننده یعنی باید برگردیم بازگردیم به اون موقعیت و اصیل خودمون برسیم.
یه نکتهی کاربردی اینجا یه مسئلهای است به نام توافق صفات آزاد یعنی هر کدوم از ما گاهی خارج از موقعیت وجودیمون عمل میکنیم. مثلا درونگرایی که در موقعیتهایی به شکل برونگرا رفتار میکنیم، ولی در عوض باقی اوقات خود واقعیمون رو نمایش میدیم و بروز میدیم.
با خانواده و عزیزانتون و یا دوستانتون در رابطه با این موارد توافق و مذاکره کنید و در عین حال تو مذاکره منعطف باشید. شما میتونید میتونید گاهی به دلایل ارزشمندی مثل عزیزانتون برخلاف صفات ثابت خود عمل کنید.
درونگراها و برونگراها دو قطب شمال و جنوب خلق و خوی انسانی هستن و دو سر مخالف یه طیف محسوب میشن که میتونه رابطشون بسیار لذتبخش باشه و البته ممکنه بسیار پرتنش هم بشه. کلید ماجرا در فهم تفاوتهاست، چون ما تفاوتهای همدیگه رو شاید درست نفهمیم. میشه که درونگراها برونگراها همون اندازه که به هم عشق میورزند، گاهی همدیگه رو عصبی و کلافه کنن. یه بار به چیزهایی که تا الان گفتیم فکر کنید و یه بار سعی کنید دنیا ر از چشم قطب طرف مقابلتون ببینید تا دلایل رفتارهای طرف مقابل را بفهمیدو موضوع لجبازی نیست. کسی نمیخواد شما رو ناراحت بکنه. موضوع شخصی نیست. ماجرا اینه که دو جور مغز مختلف در جمجمه درونگراها برونگرا هست . اگه واقعا طرف مقابلمون رو درک کنیم پیدا کردن نقطهی تعادل رابطه اونقدرا کار سختی نیست.
مثلا یکی از مهمترین چالشهای این دو تیپ شخصیتی تو بحثهاست.
برونگراها تو بحث خیلی هیجانزده میشن، صداشون رو بالا میبرن، برونریزی دارن، گلایه میکنند، گاهی داد میزنن. اما درونگراها برعکس تو بحث معمولا سکوت میکنن یا حتی ممکن از صحبتهای هیجانی طرف برونگرا خندشون بگیره. ببینید این خنده از سر تحقیر نیست، یه جور خندهی عصبیه. جور واکنش به احساس ناامنی هست که فکر میکنن درش گیر افتادن.
ذهن آدما باهم فرق میکنه ما با ذهنیت خودمون وقتی دیگران رو میخونیم دچار انواع سوتفاهمها میشیم.
با بچههای درونگرا چطور رفتار کنیم؟
یه چیز خیلی مهم که تو آیندهی جامعهی ما میتونه اثر بذاره نوع رفتار با کودکان درونگراست فشار برای اجتماعی کردن کودکان درونگرا رو متوقف کنیم زمانیم، یک یا دو تا دوست قابل اعتماد براش پیدا کنیم و بعد بهش زمان بدیم و او آرام آرام میتونه دوست بسیار خوبی باشه. اگه شما هم درونگرا بودید یا هستید به فرزندتون بگید که مثلا شما روز اول مدرسه همین احساس نگرانی زیاد رو داشتید و هنوزم گاهی تو بزرگسالی اینجوری میشد.
بهش بگید که با مرور زمان اوضاع آسونتر میشه. نشون بدید که درکش میکنید. مثلا وقتی با بچههای جدید مواجه میشه و گوشهگیری میکنه رو به حساب عدم توانایی برای ارتباط با دیگران نذارید. اون میتونه عمیقترین ارتباطات انسانی رو داشته باشه و یا تجربه کنه، فقط باید بهش زمان بدید، فضا بدید تا احساس امنیت کنه.
اگر بچهی شما کمی درنگ میکنه در ارتباط گرفتن با آدما، بدونید که او در حال تحلیل اطلاعات زیادی از محیطه و با مغز عاطفی حساسش داره این موقعیت رو آنالیز و ارزیابی میکنه. فقط همین!
بچهتون را به تدریج با موقعیت جدید و افراد جدید آشنا کنید و با سرعت فرزند درون گراتون پیش بریدو
هر گام کوچک در ابتدا در دنیای کودک گامی غولآساست. مثلا اگه تولد یه بچهای قرار برید، زودتر برید اونجا.
بذارید محیط رو وقتی خلوتتره ارزیابی کنه. بذارید احساسی شبیه به صاحب خونه بودن بکنه و بقیه افراد کمکم بیان و اضافه شنو یه بچهی درونگرا رو اگه یهو ببرید وسط سی تا بچه، طبیعیه احساس تهدید کنه، طبیعی که از بغل شما که تنها منبع امنیتش هستید تکون نخوره، قبل مدرسه یا مهدکودک ، وقتی اونجا خالیه، به بهونهی سرکشی با هم برید و بهش زمان بدید تا محیط رو تحلیل کنهو
برای اینکه باهاتون حرف بزنه سوالای روشن بپرسید. مثلا نگید امروز مدرسه چطور بود؟ این سوال خیلی کلی هست. بپرسید امروز سر زنگ ریاضی چیکار کردید؟ امروز سر زنگ ورزش تو کدوم تیم بودی؟ کیا تو تیمت بودن؟ تیمتون چند تا امتیاز گرفت؟ چه اتفاقی افتاد؟ سوالهای روشن و جزیی درونگراها رو سر ذوق میاره که حرف بزنن.
یه توصیهی مهم پایانی این که کلا نگران نباشید و بدونید که بسیاری از مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ بشر، مثل کودک شما درونگرا بودند. قدرتهای انسانها در جهان انواع بسیار متفاوت و متنوعی داره.
رمز سعادت نه تغییر ذات آدما، نه انباشتن انواع متفاوتی از قدرتهای بیگانه است، بلکه استفادهی هوشیارانه از همون قدرتهاییه که یه آدم باهاش به دنیا اومده این رو بدونید که شناخت خودمون کلا باعث میشه که حالمون و ارتباطاتمون به جای بهتری کشیده بشه.
ریشه بسیاری از تعارضات ما یا رنجهای ما اینه که ما درکی دقیق و درست از همدیگه نداریم.
ما فکر میکنیم واقعیت آن چیزیست که ما تجربه میکنیم و تجربهی دیگران رو درست نمیتونیم درک کنیم، اگر درونگرایی یا برونگرا هستید تلاش کنید منطق رفتارهای طیف مخالف شخصیتتون رو هم درک کنید.
درسته که ما نمیتونیم مثل اونا رفتار کنیم، اما اینکه بتونیم سر از کارشون در بیاریم و ریشههای عملشون رو بشناسیم، اونوقت باعث میشه که بسیاری از چراغهای رابطه که خاموش شده، دوباره روشن بشه.
چراغهای رابطه با خودمون و با دیگران!
مطلبی دیگر در همین موضوع
شاهین طبری: اسیر ناامیدی نشویم
مطلبی دیگر در همین موضوع
تجربهای از یک ویرانی روحی
بر اساس علایق شما
در تکاپوی فهمیدن و زیستن