شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
قلب من از صدای تو، چه عاشقانه کوک شد.
این متن رو براتون خوندم، امیدوارم لذت ببرید.
تقدیم به همه صبوران راه، راهی بی نشان، راهی از جنس اِنتظار ...
نگاهت را این بار از من ندزدیدی! گمان کردم تابلو نقاشی منحصر به فردی در پشت سرم قرار دارد و تو نه مرا، بلکه محو تماشای آن سارق بی زبان چشمانت بودی.
در تلاش برای گفتن چیزی بودی اما، نه به من! برای وصف آن تابلو نقاشی. و من در تلاش برای به وقوع پیوستن یک رویای فرتوت. رویایی که شاید دیگر امیدی برای رنگ زدن به خیالاتش نداشت.
و تو
انگار هیچ در من نمی بینی و خودت را تنها فدای آن تابلو به ظاهر زیبا و بهتر از من می کنی. این، اولین باری بود که نجابت جایش را به حسادت داد.
دستانت را بالا آوردی، گویی خورشیدی پشت سفیدی ماه پنهان شد و گستاخانه تکه ای از وجود آن تابلو را کَند و گمانی را به واقعیت تبدیل کرد.
کُسوف صورتش زمانی به پایان رسید، که تابلو چشمی برای دیدن، قلبی برای تپیدن و گوشی برای شنیدن خداحافظی نداشت.
آن تابلوی نقاشی
دیگر خورشید و ماهی در آسمانِ چمنزار های بی رنگش نداشت!
آخرین طلوع نور در آسمان او همان لحظه خدافظی بود.
سلام بر عزیزان دل، امیدوارم که خوشتون اومده باشه و حتما حتما نظرتون رو درباره ی متن و صوت بگین.
گاهی وقتا باید متفاوت عمل کنی تا حرفت به دل بشینه و مخاطب نهایت لذت رو ببره. خیلی دوست داشتم یه کار متفاوت نسبت به این چند وقت داشته باشم.
موفق و پیروز باشید.
یا حق
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوازده المپنشین [4] الهه عشق یا پاکدامنی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریک اَمّا روشَن است
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچ انتظاری زیبا نیست!