شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
متنی برای صدرا (خودم)
نوشتن را از من نگیر، هرچند گاهی تلخی آن کامِمان را تلخ میکند.
امیدوارم لذت ببرید.
آهنگ متن پیشنهادی: Tears of a Silent Heart
سکوت را فریاد نزد.
او مُرد.
همراه با تمامی رویاهای پوچ و بیارزشش، همراه با تمامی عُقدههای کودکانهاش.
او بیصدا ترین شعار را برای آزادی سر داد اما، ناشنوا ترین مردم مخاطب او بودند.
او زنده شد.
ویران شد.
خُرد شد.
اما، برای چشیدن طعم زندگی، برای زنده ماندن...
باری دیگر شعار سر داد. او برای حق نداشتهاش یعنی زندگی، لحظهای درنگ نکرد.
او زندگی را با طعم واقعی زیستن، حس شیرین نفس کشیدن، حال خوب بعد از آرزو کردن و حق انتخاب برای خویش میخواست.
او بزرگ شد.
شعار هایش رنگ سفید و تن و جانش سیاه و سرشار از نفرت شد.
او میدانست خودش هم دیگر حتی برای شعارهایش ارزشی قائل نیست.
در این میان خسته بود.
مادرش پیر بود.
پدرش خمیده بود.
گناه او چه بود؟! دلش پیِ عشق بود اما،
جانش برای مادر.
دستانش برای پدر.
او هنوز خسته بود.
تاوان این خستگی را زمانی داد که فهمید:
همه چیز موقتیست.
حتی همین الان و حسی که بعد از نوشتن این متن دارد.
سیدصدرا مبینیپور 1400/11/04
از همهی دوستان که به من بابت پست قبل لطف داشتن سپاسگزارم.
"این نوشته متعلق به خودمه و باید بگم ازش لذت بردم"
این هم پست قبل با لینک در اختیار شما:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قربانیِ یک نقاش
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگی با تمام مدادرنگیهای بیرنگش!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستنوشتهای که در تاریکی شب به پرواز درآمد!