میراثی برای او

دیگر به مرور عکس‌ها و خاطرات با او قانع نبود.

گویی جواب تمام دلتنگی‌های عاشقانه‌اش، جایی دور از کشوی ممنوعه‌ی اُتاقش بود.

دیگر دلش زیبایی را برنمی‌تابد.

صدای باران پشت پنجره را نمی‌خواهد،

تماشای اُفق اقیانوس را نمی‌خواهد،

دیگر قدم های برهنه، بر شن های گرم ساحل را نمیخواهد.

او در جستجوی چیزی فراتر از زیبایی‌های زمینی‌ست.

ناخواسته چشمانش به تنها میراث به جا مانده از عشق می‌اندازد، تکه سنگی که میلیون‌ها سال قبل از زمین جدا شده بود.

شاید آن تکه سنگ، عشق را از سیاره زمین نیز برده است.

شاید این خواست خدا بود که عشق را در دل ماه آفرید اما، نه برای رسیدن!

این ماه بود که گرد عشق را در زمین‌ اَفشاند. آری، این فِراق ماه است برای رسیدن به زمین.

این همان اِنعکاس عاشقانه‌ی نور ماه است بر اُقیانوسی آرام.

شاید عشق همان جزر و مد باشد!

شاید عشق همان ترس از آغوش اُقیانوس باشد!

چقدر می‌تواند ماه دِلتَنگ باشد!

شب است و ماه همچنان به سایِش ساحِل ادامه می‌دهد تا آخرین گرد عشق را در خود حَل و غَرق کند.

پایان

نوشته‌ای از سیدصدرا مبینی‌پور 1400/12/03
سلام بر دوستان و مخاطب عزیز ویرگول
امیدوارم قدر روز‌های آخر سال 1400 رو بدونیم و بهم حال خوب هدیه دهیم.
این متن را به همه‌ی تماشاکنندگان ماه تقدیم می‌کنم.
اگر نقدی، سخنی و حس خاصی از این نوشته‌ام گرفتید، خوشحال میشم با من درمیان بگذارید.
آرزوی حال خوب.
در پناه حق

پروفایل صدرا

https://virgool.io/@ssmp1380

آخرین نوشته‌ی من که برای مسابقه‌ی دست‌انداز نوشته‌شده است.

https://vrgl.ir/m6aqz