شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
واقعیت امر این است.
واقعیت امر این است.
“آدم بودن برایم سخت شده است”
از روزی می ترسم که دیگر هنگام خستگی صفتی برای رهایی من از آن حال نباشد!
خستگی منظور خستگی از کار نیست که اگر چنین فکر می کنید باید بگویم سخت در شناخت اینجانب بیراهه رفتهاید.
خستگی من از زیستن است.
به شیرینی این جمله نگاه (دقت) کنید:
“روزم را با بندگی تو آغاز می کنم”
با خودم می گویم بیست سال از عمر من گذشت و من هنوز در حسرت ساختن چنین روزی برای خودم به سر میبرم! وقتی به این شکل و رویه ی زندگی ام نگاه میکنم، پی میبرم چقدر دورم و چقدر میخواستم اما، تنها رقص زبان بود.
این شده است حال و روز افکار درمانده ی من
۱۴۰۰/۰۶/۲۹
با عشق صدرا
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دل نوشته ی کثیف از جنس درد، زخم و ترس
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای یک جمله ی نا تمام
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوازده المپنشین [3]