یک دل نوشته ی کثیف از جنس درد، زخم و ترس

آدم های زیادی بودن که رد شدنِ منو از کوچه های بن بست دیدن! اما، تعدادی کمی از آن ها منتظر برگشتنم از اون کوچه شدن.

اینکه روی روند صعودی یا حتی نزولی زندگیت پیش بری و بخوای همیشه حس و حالتو اون طور که میخوای نگه داری فقط ارتفاع سقوط و تَوَهُم رو بیشتر میکنه! حتی اگر چتر نجات داشته باشی، بازم باید حسِ سقوط، تو رو تا آخرین لحظه و ثانیه ی لمس زمین همراهی کنه.

میدونم پذیرش شکست هم سخته و هم فراموش کردنش مثلِ بیرون کشیدن خنجر از سینه درد به همراه داره، ولی بهتر نیست یه بار برای همیشه تحملش کنیم؟ تسلیم شدن در برابر این دنیا یعنی رقابت بدون داشتن حس پیروزی، یعنی ترسیدن بدون اتفاق ترسناک، یعنی زخم بی نشونه، یعنی درد بی دلیل. حتی میتونه به عشق هم لطمه بزنه!
عشق، بدونِ حس آرامش معنایی نداره.

درسته حرفم خنده داره! این درد ها دوباره میانو میرن و من دوباره میگم باید تحمل کنیم...

به همین خاطر ازشون صحبت میکنم ...

شاید باید طرز فکرمون رو درست کنیم!
شاید باید طرز فکرمون رو درست کنیم!

وقتی قطع شدن درخت سیب رو به چشم دیدم، گفتم چقدر خوب که دیگه بهانه ای به نیوتن شدن کسی نمیدیم! چقدر خوب که حالا میشه به جای اون درخت سیب یه صندوق پست قرار داده بشه تا مقصد هزاران نامه ی عاشقانه باشه؛ یا شایدم یه صندوق صدقات، که رفع کننده هفتاد بَلای مَردُم باشه! چه ایرادی داره یه درخت بریده بشه تا یه دردی از مردم دَوا بشه؟! به شخصه همیشه حامی این قبیل کار ها بودم.

دیدی؟! دروغ نوشتن هم میتونه یه درد باشه! نمی دونم اسم این متن رو چی بزارم ولی شاید دروغ نویسی یا تخلیه افکار اسم مناسبی باشه.

اینکه ننویسی و بمونه توی دلت آسیب زاست و با نوشتن می تونی کمی چوب جاروی دلت رو به حرکت در بیاری و خاک دلت رو بِروبی. تنها یه بدی داره اونم پریشان حالی برای شماست! :(

امیدوارم بابت گستاخی متنم منو ببخشین ولی به نظرتون ما جایی رو نیاز نداریم تا خودمون رو تخلیه کنیم؟!
https://vrgl.ir/9Ndz5
https://vrgl.ir/5i0yJ