شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
?یک قاب برای پنجرهای بنام زندگی?
در جستجو واژهای برای زندگی صبح را به شب میرسانم. خستهام و سرم را از کتاب و گوشی و تمام نوشتههایم دور میکنم.
از پشت پرده، مجذوب رنگ فیروزهای آسمان شب میشوم که موذیانه مرا به تماشای خویش دعوت میکند. گویی جواب پشت پنجره به انتظار نشسته است.
بیمحابا به سمت پنجره میروم و ...
???
به چراغ روشن خانههای آجری مینگرم، چه منظره دلگرم کنندهای؛ شاید گرما بخشی از معنای زندگی باشد.
سبزه ها، چمن و آن سوی پرچین که کسی از آن خبر ندارد. شاید گیاهان و موجودات معنای حقیقی زندگی باشند؟
صدای آواز عاشقانه پرندگان برای ماه تا شاید امشب را بیشتر از هر شب دیگری از خورشید وقت بگیرد و در اختیار عُشاق باشد؛ شاید کلید معنای زندگی عشق باشد.❤️
ماه معصومانه به زمین نگاه میکند و برای این فراق طولانی از زمین، چشمانش خیس میشود و زیباتر از هر زمانی به تماشای زمین مینشیند.
زندگی نیز در این تابلوی نقاشی سهم دارد، هر چند همانند ماه عیان نیست اما، تو را به سمت زیستن سوق میدهد و صدای زندگی را مدام در گوشهایت نجوا میکند.?
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای یک جمله ی نا تمام
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دل نوشته ی کثیف از جنس درد، زخم و ترس
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوازده المپنشین (2)