شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
ایران خانه سیمرغ است و ما نوادگان رستم و زالیم...
داستان تولد زال به دوران پادشاهی منوچهر باز میگردد. پادشاهی که دویست سال حکومت کرد و تمام جادو و افسونها را از دامان میهنمان ایران پاک کرد و جهانی سراسر از عدل و پاکی برای ایرانیان ساخت.
در این حین پهلوانی جان نثار بنام سام که در پهلوانی زبان زد بود ولی از بابت نداشتن میراث و فرزندی اندوهگین بود. بالاخره زنی بنام نگار پریرخی که در شبستانش بود از او باردار میشود و پس از نه ماه پسری به دنیا آمد زیباروی همچون خورشید گیتی فروز ولیکن تمام موهایش سپید بود.
وقتی این پسر به دنیا آمد کسی جرات نکرد به سام خبر زاده شدن چنین فرزندی را بدهد. بالاخره یکی از دایگان (جمع دایه) که از بقیه شجاعتر بود نزد سام رفت و خبر به دنیا آمدن فرزندش را به او داد و گفت : کودکی زیبارو و سیمینتن به دنیا آمد و تنها عیبش سپید بودن مویش است پس ناراحت مشو و ناسپاسی مکن.
سام فرزندش را دید؛ کودکی سپیدمو با صورتی سرخ. پس یکسره از جهان ناامید شد و از ترس سرزنش مردم فرزندش را به کوه البرز که سیمرغ در آن لانه داشت برد.
روزی سیمرغ برای تهیه غذای بچه خود به پرواز درآمد. بچه شیرخوار گریانی را دید. پایین آمد و او را برگرفت و به لانه خود برد پس خداوند مهر بچه را در دل سیمرغ نهاد و او مایل به خوردن بچه نشد.
ندایی به سیمرغ رسید که این کودک را نگه دار که از پشت او پهلوانان و دلیران به وجود میآیند. وقتی کودک بزرگ شد و آوازه او به همهجا رسید شبی سام در خواب دید که سواری به نزدش آمد و از فرزندش مژده داد. پس وقتی بیدار شد موبدان را خواند و خوابش را تعریف کرد.
...
میخواهیم در این قسمت به ماجرای پر فراز و فرود زال و سه پر در دستش بپردازیم.
سیمرغ در هنگام وداع از زال یک پر از خود (به عقیدهی برخی سه پر) به زال داد که در هنگام نیاز از آن استفاده کند.
با اینک حرف و حدیث های فراوانی دربارهی تعداد پر های سیمرغ در شاهنامه است اما ما در اینجا با روایت مسعود خیام ماجرای پر های سیمرغ را برایتان بازگو میکنیم.
زال وقتی سام پدرش را دید و با سیمرغ وداع میکرد یک پر را به امانت گرفت. تا به هنگام نیاز، سختی و درماندگی آن پر را آتش زند و سیمرغ شتابان به یاری او بیاید.
اولین پر برمیگردد به زاد روز رستم پسر زال و رودابه. زال در این هنگام سراسیمه یک پر را آتش میزند و سیمرغ ظاهر میشود.
همان پرّ سیمرغش آمد به یاد/ بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مِجمَر آورد و آتش فروخت/ وزان پرّ سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیرهگون شد هوا/ پدید آمد آن مرغ فرمانروا
پس از به دنیا آمدن رستم، سیمرغ دستورات بهداشتی به زال داد و یک پر دیگر از بال خود کَند و به او داد.
در جنگ رستم و اسفندیار یعنی اواخر بخش اسطوره و حماسه در شاهنامه، رستم و رخش زخمی و خونین و مالین به اردوگاه آمدهاند. زال به بالابلندی میرود و با خود منقل آتش میبرد و آنجا پر دوم را آتش میزند.
سیمرغ که میدانست اسفندیار رویین تن است اینگونه رستم را یاری میکند:
فسونگر چو بر تیغ بالا رسید/ ز دیبا یکی پر به بیرون کشید
به مجمر یکی آتشی برفروخت/ بر آتش از آن پَرْش لختی بسوخت
سیمرغ میآید و شتابان زخمها و تیرهای بر تن رستم را مرهم میبخشد و پر خودش را به زخمها میکشد تا خوب شود.
به منقار از آن خستگی خون کشید/ وزو هشت پیکان به بیرون کشید
بر آن خستگیهاش مالید پر/ هم اندر زمان گشت با زور و فر
اکنون سیمرغ میخواهد برود. یک پر دیگر به رستم میدهد.
یکی پرّ من تر بگردان به شیر/ بمال اندر آن خستگیهای تیر
احتمالا اینجا صحبت از پر چهارم است اما این هنوز همه داستان نیست.
سیمرغ آدرس درخت باستانی را به رستم میدهد تا از چوب آن برای کشتن اسفندیار استفاده کند. سیمرغ میگوید وقتی از چوب گز تیر درست کردی...
به آتش بر این چوب را راست کن/ یکی نغز پیکان نگه کن کُهُن
سه پرّ و دو پیکان بدو در نشان/ نمودم تُرا از گزندش نشان
یعنی سوای آن سه یا چهار پر که قبلا داده، سه پر جدید برای تیری که باید به سوی اسفندیار پرتاب کند به رستم میدهد.
این پرها مربوط به اواخر کار است و در جنگهای قبلی به کار نمیآمدهاند.
در آخر رستم با تیری دو شعبه چشمان اسفندیار را هدف میگیرد زیرا زمانی که در آب پاکی رویین تن شد، چشمانش را بست و این باعث شد تا چشمانش تبدیل به نقطه ضعف او شود و رستم در این نبرد پیروز شود.
"متن زیر خارج از روایت آقای مسعود خیام است"
اما راز سر به مُهری که فردوسی قرنهاست آن را پنهان کرده، اینجاست.فردوسی تکلیف پر سوم را مشخص نکرده است. در هیچ جای شاهنامه نشان و خبری از پر سوم نیست.
سرنوشت پر سوم در پرده معماست؛ حتی هنگامی که رستم در هفتخان، در نبرد دیو سیاه و سپید گرفتار میشود، و یا در رزم اول از سهراب شکست میخورد، پر سوم را به آتش نمیکشد. یا هنگامی که در چاه شغاد نابرادر به تیرهای زهرگون گرفتار میآید، کُشته میشود، ولی پر سوم را به آتش نمیکشد.
چه چیز باارزشتر از جانش که مرگ را میپذیرد، ولی پر سوم را نگاه میدارد؟ چرا؟ رستم پر سوم را به چه کسی سپرده است؟ پر سوم باید به دست چه کسی برسد؟ و در چه زمانی به آتش کشیده شود؟ ادبیات اساطیری ایران شعلهگاهِ دیرندهای از اشارات و کنایهها و نشانههای ژرف و رازآلود است. اشاراتی که خاستگاهش، همان تجسمِ آمال و آرزوهای ساکنان فلات ایران است...
شاید پر سوم در دست فرامرز پسر رستم است؟! خدا میداند.
پایان
منابع:
خبرگزاری ایسنا _ برداشت های سید صدرا مبینی پور _وبسایت دولت آنلاین
مطلبی دیگر از این انتشارات
غروب ماه
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک دل نوشته ی کثیف از جنس درد، زخم و ترس
مطلبی دیگر از این انتشارات
هیچ انتظاری زیبا نیست!