خوانش اشتراوس از افلاطون


کاترین زوکرت

مترجم: علی رزاقی

در سنّت فلسفی غرب، فهم مسلّط از دیالوگ‌های افلاطونی، بر مرکزیت تئوری «مُثُل» و جاودانگی‌ نفس انگشتِ تأکید می‌نهد. اشتراوس دریافت که هر دو نظریّه، به‌طرز غریبی در تلخیص فارابی از «فلسفه‌ی افلاطون» غایب‌اند. در عوض؛ فارابی تنش میان فلسفه و «قانون» را (که شامل دین و سیاست، نزد یهودیان، مسلمانان و یونانیان باستان می‌شد) کانون اندیشه‌ی افلاطون می‌دانست. اشتراوس پس از خواندن فارابی، با فهمی جدید به افلاطون بازگشت و شیوه‌ی نوینی از خوانش دیالوگ‌ها را که مبتنی بر این تنش بود ارائه نمود، شیوه‌ای از خوانش که به اندیشه‌ی افلاطون نیرو و ارتباطی مجدّد می‌بخشید.

خوانش جدید اشتراوس از افلاطون را می‌توان به‌عنوان نمونه در شرح او بر جمهوری افلاطون یافت. او نخستین نسخه از این تفسیر را در مقاله‌ی «افلاطون» که برای کتاب تاریخ فلسفه‌ی سیاسی نوشت، منتشر ساخت. ویرایش این کتاب را اشتراوس و کراپسی بر عهده داشتند. اشتراوس در بخش کوتاهِ پایانی این مقاله که به دیالوگ‌های مرد سیاسی و قوانین می‌پردازد، استدلال می‌کند که هر سه دیالوگ مهم افلاطون درباره‌ی سیاست، به این نتیجه می‌رسند که حکومت قانون بهترین پی‌آمدِ عملی است. نسخه‌ی اندک طولانی‌ترِ این مقاله، «درباره‌ی جمهوری افلاطون» در کتاب «شهر و انسان» ذیل تأملاتی درباره‌ی شیوه‌ی خوانش دیالوگ‌ها به‌عنوان مقدّمه، به چاپ رسید. او بعدها سلسله مقالاتی درباره‌ی دیالوگ‌های مرتبط با محاکمه‌ی سقراط نگاشت. «درباره‌ی آپولوژی سقراطِ افلاطون و کریتون» و «درباره‌ی اوثودموس» در کتاب مطالعاتی در فلسفه‌ی سیاسی افلاطونی که پس از مرگش انتشار یافت و جوزف کراپسی در مقدّمه‌ی آن می‌گوید که اشتراوس قصد داشت تا مقاله‌ای درباره‌ی گرگیاس بدان بیفزاید، به چاپ مجدّد رسید. واپسین آثار اشتراوس درباره‌ی افلاطون عمدتاً به دیالوگ قوانین می‌پردازند. پس از انتشار «فارابی چگونه قوانین افلاطون را خواند» در سال ۱۹۵۷، اشتراوس در سال ۱۹۶۸ مقاله‌ای درباره‌ی مینوس، دیالوگی که به‌شکل سنّتی مقدّمه‌ای بر قوانین افلاطون تلقّی می‌شد را در کتاب لیبرالیسم، قدیم و جدید، گنجاند. او به‌هنگام مرگ در سال ۱۹۷۳ به ‌تازگی تفسیرِ استدلال و کنشِ «قوانین» افلاطون را به‌ پایان‌ رسانده بود. هم گزینش اشتراوس از دیالوگ‌ها و هم تحلیل‌شان انعکاس‌دهنده‌ی تأثیر فارابی است که در تأکید او بر تنش میان فلسفه و سیاست مشهود است.

شیوه‌ی اشتراوس در خوانش افلاطون

اشتراوس امّا صرفاً اشارات فارابی درباره‌ی ویژگی حقیقی و محتوای آموزه‌ی افلاطون را پی نگرفت. برعکس، در ابتدای مقاله‌ی «جمهوری افلاطون» در کتاب شهر و انسان، شیوه‌ی خوانش خود از افلاطون را شرح می‌دهد. اشتراوس تأکید می‌کند که افلاطون در دیالوگ‌هایش منحصراً سخنان و اعمال دیگران را نشان می‌دهد. بنابراین، این دیالوگ‌ها می‌بایست شبیه درام‌هایی که در آن‌ها هرگز نمی‌توان دیدگاه‌های نویسنده را با کاراکتر خاصّی یکسان دانست، خوانده شوند. اگرچه وسوسه می‌شویم که سقراط را سخنگوی افلاطون به‌شمار بیاوریم، سقراط تنها فیلسوفی نیست که در این دیالوگ‌ها ظاهر می‌شود، و اگر او را سخنگوی افلاطون لحاظ کنیم، به این واقعیّت برمی‌خوریم که آشکارا می‌گویند او آیرونیک است. به‌علاوه، تفاوت قابل‌ توجّهی میان سقراط و شاگردش وجود دارد: سقراط چیزی ننوشت. افلاطون، شخصیّت اصلی خود، سقراط را، واداشت تا نقص بنیادین نوشتار را در انتهای فایدروس اعلام کند: نوشتارها به همه‌ی افراد یک چیز را می‌گویند. دیالوگ‌های افلاطونی را باید به‌مثابه‌ی کوشش‌هایی برای رفع این نقص دریافت. برای افلاطون «کار درست یک نوشته این است که... حقیقت را برای برخی آشکار کند در‌حالی‌که دیگران را به‌ سوی باورهایی سودمند سوق می‌دهد...تا آن‌هایی که به‌طبع برای اندیشیدن مناسب‌اند را به تفکّر وادارد» (شهر و انسان، ۵۳). بنابراین افلاطون، سقراط را در حال گفتن چیزهای متفاوت به افراد متفاوت نشان می‌دهد، زیرا در هر مورد چیزی را می‌گوید که مناسب شخص مخاطب باشد. تشخیص چنین تفاوت‌هایی، خصیصه‌ی ضروری یک آموزه‌ی مؤثر و معتبر است. امّا اشتراوس استدلال می‌کند که آموزه‌های متفاوت در دیالوگ‌های گوناگون نه صرفاً ویژگی‌های مختلف حاضران در آن دیالوگ را منعکس می‌کنند و نه اینکه فقط موضوع رتوریک یا اقناع هستند. «آثار افلاطون شامل دیالوگ‌های بسیاری است زیرا از تکثّر، تنوّع و ناهمگونی هستی تقلید می‌کند... دیالوگ‌ها بسیارند چون کل، مرکّب از اجزای بسیاری است.» (شهر و انسان، ۶۲-۶۱). هرچند، برخلاف واحدهای شمارش، اجزاء را نمی‌توان به‌سادگی جهت تشکیل آن کل، سامان داد.

یک دیالوگ مجزّا نه فصلی از یک دایرة‌المعارفِ علوم فلسفی است... و نه قطعاً بازمانده‌ی یکی از مراحل تکامل اندیشه‌ی افلاطون. هر دیالوگ... حقیقت را درباره‌ی همان جزء آشکار می‌سازد. امّا حقیقت مربوط یک جزء، یک حقیقت جزئی است، نیمی از حقیقت است. محتاطانه بگوییم، هر دیالوگ، بخشی از آنچه برای موضوع آن دیالوگ از همه مهم‌تر است را نادیده می‌گیرد. (شهر و انسان، ۶۲)

به‌منظور فهم شیوه‌ای که حقیقتِ جزئیِ هر دیالوگ به‌واسطه‌ی آن ارائه شده، خوانندگان می‌بایست به عناصر دراماتیک آن دیالوگ، با دقّتی خاص توجّه کنند. «اصل راهنما در نادیده‌انگاری خاصی که ویژگی یک دیالوگ را مشخّص می‌سازد...از طریق چیدمان نمایش آشکار می‌شود...: زمان آن، مکان، شخصیّت‌ها، و اجرای نمایش» (تجدید حیات عقلانیّتِ سیاسیِ قدمایی، ۱۵۵)

افلاطون هر گفتگو را به‌مثابه‌ی یک رویداد تاریخی واقعی نشان می‌دهد، یعنی به‌مثابه‌ی رویدادی که دست‌کم برحسب اتّفاق، تا حدّی رخ داد. وظیفه‌ی پیش‌رویِ خواننده‌ی یک دیالوگ افلاطونی، فهم شیوه‌ای است که از طریق آن؛ درام، یعنی چیدمان نمایش، شخصیّت‌ها و اجرای نمایش، استدلال را شکل می‌دهند. افلاطون به ما نمی‌گوید که به چه چیز می‌اندیشد؛ او با نمایش سخنان و اعمال دیگران، غیرمستقیم راه را نشانمان می‌دهد.


رخ‌نگار / ماهنامه‌ی فرهنگی و هنری

شماره‌ی دوم / فروردین 1400

کانال تلگرام: https://telegram.me/Sharghulmelal_Group

صفحه اینستاگرام: https://instagram.com/sharghulmelal


منبع

Zuckert, Michael P. Zuckert, Catherine, Leo Strauss and the problem of political philosophy, The University of Chicago Press (2014)