جناب سرهنگ؛ داستان زندگی قذافی (قسمت اول)
سلام و درود به همراهان عزیز شما به اپیزود سیزدهم از پادکست رخ به نام جناب سرهنگ، داستان زندگی معمر قذافی گوش میدید. من امیر سودبخش هستم و تو پادکست رخ تلاش میکنم هر بار شما رو با زندگی کسایی که بخشی از تاریخ رو ساختن بیشتر آشنا کنم.
ما تا حالا راجع به جنگ جهانی و تاریخ اروپا زیاد صحبت کردیم. مطالعات آزاد هر کدوم از ما هم تو حوزه تاریخ بیشتر حول جنگ های جهانی و انقلاب های بزرگ دنیا بوده. من وقتی سراغ تاریخ آفریقا و کشورهای عربی ـ آفریقایی رفتم، یاد این جمله سقراط افتادم که میگه: «تنها چیزی که میدونم اینه که هیچی نمی دونم».
اطلاعات من درباره کشورهای عربی ـ آفریقایی اصلا زیاد نبود و خیلی خوشحالم که این اپیزود باعث شد دریچه جدیدی از تاریخ برای من باز بشه. اونم با کلی حوادث و اتفاقات عجیب و غریب و داستان های واقعا جذاب.
منم سعی کردم خلاصه هر آنچه که مطالعه کردم رو تو اپیزود دو قسمتی داستان زندگی قذافی با عشق تقدیم به شما کنم. تو اپیزود قذافی ما فقط راجع به خودش صحبت نمیکنیم و قراره شما در خلال این اپیزود با اشخاص دیگه و اتفاقای دیگه ای که به نوعی به قذافی مربوط میشه آشنا بشید و کلی چیزای جدید بشنوید.
پس آماده باشید با هم بریم شمال آفریقا، کشور لیبی.
لیبی، چهارمین کشور بزرگ آفریقاست و بیشترین ذخایر نفت قاره آفریقا هم تو این کشوره. اونقدری که لیبی دهمین کشور نفت خیز کل دنیاست. کشوری با وسعتی بزرگ و جمعیتی کم. وسعت لیبی یکم بزرگ تر از ایرانه؛ ولی جمعیت کل کشور لیبی حتی یک دهم ایران هم نیست حتی اندازه جمعیت تهران هم نیست. لیبی حدود میلیون نفر جمعیت داره که ۹۷ درصد از مردمش هم مسلمون های سنی مذهب هستن. هفت و نیم
یه نکته مهم دیگه هم اینه که لیبی شمال آفریقاست و بین لیبی و کشورهای اروپایی مثل ایتالیا و یونان فقط یک دریای مدیترانه قرار داره و این نزدیکی به اروپا موقعیت این کشور رو استراتژیک تر می کنه. لیبی دو هزار کیلومتر هم مرز دریایی داره که اکثر جمعیت لیبی تو این مناطق مرزی ساکن هستند. چون ۹۰ درصد خاک لیبی بیابون های بی آب و علفه و بهترین جا برای زندگی همین نوار ساحلیه.
وسعت بزرگ، جمعیت کم، نفت زیاد، نزدیکی به اروپا همه اینا باعث میشه که این کشور برای قدرت های بزرگ همیشه جذاب باشه.
بریم یه نگاه کلی به تاریخ لیبی هم داشته باشیم. تقریبا از ۱۵۰ سال قبل از میلاد تا ۴۵۰ سال بعد از میلاد، لیبی قسمتی از امپراتوری روم بود. بعد از این که واندال ها به امپراتوری روم حمله کردن، حدود دویست سال لیبی دست اونا بود. وندال ها یکی از قبیله های ژرمن بودند که تو سده پنج میلادی به امپراتوری روم حمله کردند و لیبی هم که جزو این امپراتوری بود، افتاد دست اونا. لیبی یه دویست سالی هم دست اونا بود. تا این که تو سال ۶۴۲ بعد از میلاد، این اعراب بودن که بعد از تصرف مصر، همسایه کناری لیبی، لیبی رو هم فتح کردن.
حمله مسلمونها به لیبی در زمان خلافت عثمان اتفاق افتاد و یک نکته خیلی جالب اینه که تو تاریخ ابن خلدون نوشته شده که تو حمله مسلمون ها به لیبی، امام حسن و امام حسین هم از سرداران سپاه مسلمون ها بودن. .از اون زمان به بعد بود که دین اسلام شد دین اکثریت مطلق مردمان کشور لیبی
قرن شونزدهم با حمله عثمانی ها به لیبی، این کشور قسمتی از امپراتوری عثمانی شد.
بعد انقلاب صنعتی وقتی انگلیس و فرانسه و پرتقال و کشورهای قدرتمند دیگه، کشورهای ضعیف دیگرو دونه دونه مستعمره خودشون میکردن، ایتالیا هم گفت مگه من چمه که مستعمره نداشته باشم؟ و تازه لیبی هم که همین بقله و چندصد سال زیر سلطه ما رومی ها بوده و اصلا باید مال ما باشه. برای همین تو سال ۱۹۱۱، یعنی کمی قبل از جنگ جهانی اول، ایتالیا با عثمانی وارد جنگ شد و لیبی به تصرف ایتالیا در اومد.
تو جنگ ایتالیا و عثمانی، برای اولین بار تو جنگ از هواپیما استفاده شد. اولین حمله هوایی تاریخ، در ۱ نوامبر ۱۹۱۱ توسط ایتالیایی ها به مواضع عثمانیها تو لیبی اتفاق افتاد.
خوب پس همونطور که شنیدیم، لیبی ۶۰۰ سال دست امپراتوری روم بود. حدود ۲۰۰ سال دست وندالها بود.بعد مسلمون ها لیبی رو گرفتن. قرن شونزدهم امپراتوری عثمانی این کشور رو تصرف کرد و در نهایت هم تو سال ۱۹۱۱ لیبی افتاد دست ایتالیاییها.
مردم عرب زبون و مسلمون لیبی، در مقابل ایتالیاییها از همون اول مقاومت نشون میدادن و حاضر به سازش با ایتالیایی ها نمیشدن. قبلتر که لیبی جزو امپراتوری عثمانی بود، چون دین ترک های عثمانی هم اسلام بود، مردم خیلی مشکلی باهاشون نداشتن. ولی مردم لیبی هیچ وقت نتونستن با ایتالیایی های مسیحی کنار بیان. از اون طرف هم حکمرانان ایتالیایی از هیچ تلاشی برای استسمار و اسارت مردم دریغ نمیکردن و هر اعتراضی رو به شدت سرکوب میکردن.
تو جریان مبارزات مردم لیبی، با دولت استعمارگر ایتالیایی که کشورشون رو گرفته بود، معروف ترین چهره پیرمرد محبوبی بود به نام عمر مختار.
با آوردن اسم عمر مختار، خاطرات بزرگترها و قدیمیترها زنده میشه. ما ایرانیها به خصوص قدیمیترها عمر مختار رو بخاطر فیلم عمر مختار با بازی آنتونی کویین خوب میشناسیم. فیلمی که بارها وبارها از تلویزیون پخش شده بود. اونقدری که وقتی مردم آنتونی کویین رو تو فیلم دیگه ای میدیدن، میگفتن تو این فیلم هم عمرمختار بازی کرده ها.
حالا داستان عمرمختار چی بود؟ شیر صحرا یا عمر مختار معلم بازنشسته و پیرمرد شجاع و مبارزی بود که علیه ایتالیایی ها مبارزه میکرد و جنگ های پارتیزانی راه انداخته بود. اون زمان مردم لیبی تو چادر و بصورت قبیلهای زندگی میکردن و عمرمختار هم رئیس قبیله خودشون بود. ولی قبایل دیگه هم اونو قبول داشتن و ازش حرف شنوی داشتن و به اون میگفتن سیدی عمر. خواسته سیدی عمر چی بود؟ خیلی ساده و واضح. خروج نظامی های ایتالیایی از خاک لیبی.
گروه عمر مختار تو جریان جنگها با توجه به این که به صحرا و زندگی بادیهنشینی کاملا آشنا بودن، هر موقع یک تعداد کمی از نظامی های ایتالیایی رو گیر میآوردن، بهشون حمله می کردن و تا بقیه نظامیها بخوان به کمکشون بیان اونا با اسب هاشون فرار میکردن. صحرا هم انقدر وسیع بود که اصلا نمیشد به راحتی جای عمر مختار رو پیدا کرد.
تو جنگ های رودررو هم شجاعت سربازهای عمر مختار واقعا عجیب و تاریخی بود. اونا پشت سنگرهاشون با تفنگ مینشستن و خودشون پاهای خودشون رو میبستن که وقتی دشمن نزدیک میشه از ترس فرار نکنن و تا لحظه آخر بتونن بجنگن. ایتالیایی ها تعداد زیادی از کشتهشدههای لیبیایی رو با پاهای بسته شده پیدا میکردن..
ماجراهای مقاومت های عمر مختار انقدر معروف شده بود و برای ایتالیا دردسر شده بود که موسولینی دیکتاتور فاشیست ایتالیایی، مجبور شد صدها سرباز و تجهیزات بروز نظامی رو بفرسته لیبی تا بتونن هرجور شده پیرمرد رو دستگیر کنن و البته موفق هم شدن.
ایتالیایی ها با سلاحهای شیمیایی و تانک و توپ و ارتشی که آماده کرده بودن، در نهایت تونستن عمر مختار رو دستگیر کنن. تو یک حمله سنگینی که به گروه سیدی عمر کردن، موقع عقب نشینی عمر مختار از اسب افتاد زمین و ایتالیایی ها دستگیرش کردن و تنها پنج روز بعد از دستگیری، همزمان با نهمین سالگرد دولت فاشیستی موسیلینی تو شهر بنغازی جلوی چشم جمعیت، پیرمرد ۷۳ ساله رو دارش میزنن.
عمر مختار شیر صحرا، از سال ۱۹۱۱ تا ۱۹۳۱ به مدت بیست سال با استعمارگران ایتالیایی جنگید و در نهایت به دار آویخته شد. با کشته شدن عمر مختار، صدای اعتراض ها هم خاموش شد و اگه جنگ جهانی دوم نبود، شاید حالا حالاها ایتالیایی ها لیبی رو ترک نمیکردن.
جریان جنگ جهانی دوم رو تو اپیزودهای هیتلر و چرچیل کامل تعریف کردیم و الان دیگه بهش وارد نمیشیم. ولی میخواهیم ببینیم جنگ جهانی دوم چه تاثیری رو سرنوشت لیبی داشت؟
بعد از جنگ جهانی دوم و شکست ایتالیا، لیبی افتاد دست برنده های جنگ یعنی انگلیس و آمریکا و فرانسه. اونا هم اول عین گوشت قربونی، لیبی رو سه قسمت کردن و هر قسمت رو یکیشون برداشت. ولی میدونیم دیگه؟ جنگ جهانی دوم حتی برای برندهاش هم انقدر خسارت به بار آورده بود که دیگه کنترل کشوری مثل لیبی تو اولویتهاشون نبود.
حالا تکلیف لیبی چی شد؟ قرار شد به شرط حضور نظامی انگلیس، شخصی به نام «محمد ادریس السنوسی» بشه پادشاه لیبی و کشور رو خود لیبیاییها اداره کنن.
یه پرانتز هم باز کنم تا این زمان هنوز تو لیبی نفت کشف نشده بود. وگرنه این دولت های استعمارگر به هیچ عنوان دست از سر لیبی برنمیداشتن. پرانتز بسته.
خوب پس با حمایت انگلیس و رای سازمان ملل، مبنی بر این که لیبی باید مستقل باشهّ محمد ادریس السنوسی که بهش میگفتن «ملک ادریس» شد پادشاه لیبی. ملک ادریس از طایفه سنوسیها بود. طایفه سنوسیها هم یکی از بزرگترین طایفههای لیبی بودن که بزرگهاشون مورد احترام تمام مردم بودن.
تاکید می کنم. داریم راجع به کشوری صحبت می کنیم که مردم بصورت قبیله ای توش زندگی می کنن. به شدت هم مذهبی هستن و بادیه نشینن و کل جمعیت کشور لیبی با اون وسعت بزرگ، تو زمان شروع پادشاهی ملک ادریس، یک میلیون نفر هم نمیشد. با این تفاسیر پادشاهی فردی مذهبی و لیبیایی به نام ملک ادریس، شاید همون چیزی بود که مردم لیبی میخواستن. حداقلش این بود که ملک ادریس لیبیایی بود. مذهبی بود و یکی از خودشون بود.
ملک ادریس، نتیجه ازدواج پنجم پدرش بود. خودش هم پنج بار ازدواج کرد. ولی هرچه قدر تلاش کرد، نتونست فرزند پسری داشته باشه و بزرگش کنه و عملا ولیعهد و جانشینی نداشت.
سال ۱۹۴۹ که به پادشاهی رسید، شروع کرد به تدوین یک قانون اساسی برای کشوری که تا الان قانون اساسی نداشت و دو سال بعد قانون اساسی رو تصویب شد. کمی بعد هم کنگره ملی لیبی، ملک ادریس اول را رسما و قانونی به عنوان شاه لیبی انتخاب کرد و دولت لیبی دولتی متحد به نام پادشاهی لیبی نامگذاری شد. این اولین دولتی بود که بعد از صدها سال، مستقیم به دست یک لیبیایی اداره میشد..
ملک ادریس پادشاهی بود که تقریبا ازش خوب میگفتن. اهل بگیر و به بند و اعدام نبود. برای کشور قانون اساسی و دولت تصویب کرد. سعی کرد سطح سواد مردم لیبی رو که خیلی پایین و درحد صفر بود بالا ببره و شانسی هم که آورد تقریبا ده سال بعد از پادشاهیش تو لیبی نفت پیدا شد و اقتصاد لیبی رو متحول کرد و البته که همه ما میدونیم نفت با خودش چه بدبختی هایی رو میاره.
با پیدا شدن نفت، تعداد پایگاه های نظامی آمریکا هم تو لیبی زیاد شد و کشورهای اروپایی دیگه هم برای نزدیکی به لیبی با هم مسابقه گذاشته بودن. همین موضوع سوژه اولین اعتراضات مخالفان حضور استعمار تو لیبی شد. مخصوصا که از این پایگاههای خارجی به خصوص آمریکا، تو جنگ اعراب و اسرائیل به نفع اسرائیل استفاده شده بود.
یعنی تو یک کشور عربی، پایگاه نظامی آمریکا داره بر علیه کشورهای دیگه عربی فعالیت می کنه و این موضوع به شدت موجب ناراحتی مردم لیبی شده بود. مردمی که با توجه به فرهنگ حاکم کشور گرسنگی و بدبختی رو میتونستن تحمل کنن؛ ولی حمایت از آمریکا و اسرائیل رو در مقابله با مسلمون های عرب نمیتونستن تحمل کنن و برای همینم صدای اعتراضشون بلند شده بود.
ملک ادریس هم خیلی اهل سرکوب و این حرفا نبود. بنده خدا پسری هم نداشت که جانشینش بشه و قرار بود برادرزادش جانشینش بشه. برادرزادش هم این کاره نبود. برای همین وقتی تو سال ۱۹۶۹ ملک ادریس برای معالجات پزشکی رفت ترکیه، در غیاب ملک ادریس، گروهی از افسران ارتش لیبی تصمیم گرفتن برعلیه پادشاه کودتا کنن و پادشاهی رو ازش بگیرن و همین کار رو هم انجام دادن و عین آب خوردن کودتا کردن. یکی از راحت ترین و بیدردسرترین کودتاهای تاریخ، بدون ریختن یک قطره خون، ملک ادریس سرنگون شد.
وقتی خبر و تصاویر این کودتا تو تلویزیون های کشورهای مختلف دنیا پخش میشد، همه میدیدن و میشنیدن که جوونی که فقط و تنها فقط ۲۷ سالش بود، رهبری این کودتا رو به عهده گرفته. کسی که تو عرصه سیاست اسمش رو تا حالا هیچ کس نشنیده بود. ولی اون تونسته بود پادشاه یک کشور رو سرنگون کنه و رهبری کشور رو در دست بگیره. بله درست حدس زدید رییس گروه افسران کودتاگر، کسی نبود جز جناب سرهنگ معمر قذافی.
قذافی تو خانواده بادیهنشین فقیری، تو یکی از روستاهای نزدیک شهر سرت به دنیا اومد. پدرش، شتر و بز پرورش میداد و خانوادهای به شدت مذهبی داشت. اون تنها پسر خانواده بود که زنده مونده بود. بقیه پسرها تو بچگی مرده بودن و قذافی به همراه سه خواهر دیگش و مادر و پدرش به سبک اعراب بادیهنشین تو چادر زندگی میکردن و احتمال زیاد همین تربیت بچگیش بود که روش تاثیر گذاشته بود و حتی وقتی رهبر لیبی شد، ترجیج میداد به جای شهر و خونه، تو صحرا و چادر زندگی کنه.
تحصیلات اولیه معمر شبیه بچه های دیگه صرفا تلاوت قران بود. بچه های صحرا اون زمان تو مکتبهای قران شرکت میکردن و اولین چیزی که یاد میگرفتن خوندن قرآن بود. معمر برای این که بخواد درسش رو ادامه بده چون روستاشون مدرسه نداشت، باید میرفت شهر. علی رغم این که شهر رفتن و درس خوندن تو مدرسه برای خانواده خرج برمیداشت ولی پدر معمر تنها پسرش رو فرستاد مدرسه تا برای خودش کسی بشه. فکر کنم تو آٰزوهاشم نبود رهبر لیبی بشه.
تو مدرسه چون از روستا اومده بود و خیلی چیزها رو ندیده بود، همکلاسیهاش مسخرش میکردن و دستش میانداختن؛ ولی کم کم که با حال و هوای شهر آشنا شد، تو دبیرستان دوستای زیادی پیدا کرد که بعضی از این دوست ها بعدها تو لیبی پست های رده بالای دولتی گرفتند.
تو دوران نوجوانی و جوانی قذافی، دوتا اتفاق روی جهت گیری فکری اون نقش بسیار مهمی داشت. اولی جنگ معروف اعراب با اسرائیل و حوادث بعد از اون بود. تا اون زمان اعراب دو بار با اسرائیلیها جنگیده بودن و هر دو بار هم شکست خورده بودن و قذافی هم که یک جوون عرب متعصب بود، با توجه به این اتفاقات به شدت از اسرائیل متنفر بود.
موضوع دوم به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر تو مصر بود که تونسته بود جلوی اسرائیل وایسه و کانال سوئز رو ملی کنه و تازه عبدالناصر طرح تشکیل جمهوری متحده عربی رو هم داده بود و اون میخواست تمام کشورهای عربی با هم یکی بشن و قدرت رو تو منطقه بدست بگیرن. خلاصه این که قذافی جوون به شدت به جمال عبدالناصر علاقه داشت و اونو اولگوی زندگیش کرده بود.
همین قدر از علاقه قذافی به جمال عبدالناصر بگم که یکسال بعد از به قدرت رسیدن قذافی، وقتی جمال عبدالناصر مرد، قذافی که به عنوان رهبر لیبی تو مراسم تشیع جنازش شرکت کرده بود، دو بار غش کرد. پخش زمین شد.
برگردیم به دوران دبیرستان. قذافی دوران دبیرستان تو تشکل های سیاسی شرکت میکرد. پوسترهای ضدسلطنت چاپ میکرد و حتی یک بار با دوستاش به هتلی که توش مشروبات الکی سرو میکردن حمله کرد و شیشههای هتل رو شکست و البته پلیس دستگیرشون هم کرد و چندروزی بازداشت بودن.
کمی بعد با چندتا از دوستاش که خط فکری مشترک داشتن، رفتن به دانشگاه آکادمی نظامی سلطنتی و اونجا تعلیمات نظامی دیدن. اون زمان نیروهای مسلح لیبی توسط افسرهای انگلیسی آموزش داده میشد و تو آکادمی هم انگلیسی صحبت میکردن و اینا اصلا خوشایند قذافی نبود. قذافی که به شدت از حضور نیروهای خارجی تو کشورش شاکی بود، هرطور بود تحمل کرد و دوره آکادمی رو پشت سر گذاشت.
بعد از پایان دوره، قذافی با گروهی از دوستای وفادارش، تو سال ۱۹۶۴ یعنی ۵ سال قبل از کودتا، کمیته مرکزی جنبش افسران آزاد رو تأسیس کرد. اونجا با همفکراش جلسه میذاشت. فعالیتهای سیاسی میکرد. سرویسهای اطلاعاتی دولت هم با وجود مطلع شدن از موضوع کاری به کارش نداشتن. به دو دلیل.
یکی این که اون زمان کسی قذافی رو اصلا کسی نمیشناخت و یک افسر جز بود و تهدیدی برای حکومت نبود. دوم این که اصولا حکومت زیاد اهل بگیر و ببند نبود و ساختار اطلاعاتی منظمی نداشت. قذافی بعد از فارغ التحصیلی تو ارتش، افسر ارتباطات شد و بعد هم برای گذراندن دورههای تکمیلی حدود یک سال رفت انگلیس و اونجا دوره دید.
تو انگلیس خیلی سعی میکرد نشون بده که از هویت خودش فرار نمیکنه و با لباس سنتی اعراب رفت و آمد میکرد. کاری که معمولا دانشجوهای اون موقع انجام نمیدادن و برای همینم بین معلم ها شناخته شده بود.
وقتی قذافی به عنوان افسر عالی رتبه به لیبی برگشت، زمان بازگشتش مصادف شده بود با اوج نارضایتیهای مردم از سیستم پادشاهیشون که این نارضایتی ها دو سه تا دلیل داشت. مهم ترینش همونطور که اشاره کردیم حمایت لیبی از اسرائیل تو جنگ با اعراب بود و مردم عرب لیبی می گفتن ما باید در کنار اعراب با اسرائیل بجنگیم. نه این که به نفع اسرائیل کار کنیم.
دلیل بعدی فساد گسترده دولتی ها مخصوصا تو وزارت نفت بود که درآمد بسیار زیاد نفتی لیبی رو دولتیها بین خودشون تقسیم میکردن و فساد و رشوه بینشون بیداد کرده بود. برای همینم شورشهای محلی تو بعضی از جاها شروع شده بود. کارگرای پایانههای نفتی هم اعتصاب کرده بودن و اوضاع کشور زیاد خوب نبود. سرویسهای دفاعی و اطلاعاتی هم که ضعیف بودن و زمینه برای تغییر تو لیبی کاملا فراهم بود.
برای همین در اواسط سال ۱۹۶۹ همونطور که قبلتر اشاره کردیم، وقتی ملک ادریس برای درمان به ترکیه رفته بود، البته که بعضیها هم میگن برای تعطیلات و خوش گذرانی رفته بود، جمعی از افسران ارتش به رهبری قذافی کودتا کردن.
اونا فرودگاه ها، انبارهای پلیس، ایستگاه های رادیویی و دفاتر دولتی رو تو پایتخت لیبی در طرابلس و شهرای دیگه مثل بنغازی اشغال کردند و قذافی شخصا کنترل پادگان برکا تو بنغازی رو به دست گرفت و به همین راحتی قذافی کنترل یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا رو بدست گرفت. ثروتمند نه بخاطر ثروت مردمش. بلکه بخاطر چاه های نفتش.
قذافی بلافاصله بعد از کودتا، نظام پادشاهی سلطنتی رو کنار گذاشت و جمهوری عربی لیبی رو بنیانگذاری کرد و از طریق رادیو خطاب به مردم گفت: «رژیم “مرتجع و فاسد” که بوی متعفنش همه جارو گرفته بود به آخر راهش رسیده و ملک ادریس دیگه پادشاه کشور نیست».
همینجا سرنوشت شاه لیبی ملک ادریس رو هم بگیم و پروندش رو ببندیم. ملک ادریس ۷۱ ساله بعد از این که فهمید کودتا شده رفت یونان و ازونجا هم رفت مصر و در حالی که غیابا تو دادگاه خلق لیبی محاکمه شده بود و به مرگ محکوم شد، ولی ۲۲ سال بعد از کودتا هم زنده بود و خوش و خرم زندگی کرد و تو سن ۹۴ سالگی در قصری خودش مرد. بعدش هم تو عربستان به خاک سپرده شد.
برگردیم به جناب سرهنگ. قذافی از همون روز اول کودتا خیلی اصرار داشت که اسم کودتاش رو بذاره انقلاب. در صورتی که واقعا هیچ انقلابی درکار نبود و به معنای واقعی کودتای نظامی اتفاق افتاده بود. ولی با توجه به اصرار قذافی به وقوع انقلاب، این کودتا ، اول «انقلاب سفید» نامگذاری شد و بعداً به «انقلاب یک سپتامبر» و «انقلاب سبز» هم تغییر نام داد. رنگ سبز رنگ مورد علاقه قذافی بود که بعدها کتابی هم به نام کتاب سبز منتشر کرد که به گفته خودش بشر میتونه تو این کتاب جواب تمام سوالات خودش رو پیدا کنه. جلوتر مفصل دربارش حرف میزنیم.
تو ماجرای کودتای سرهنگ قذافی این که یک جوون ۲۷ ساله چطوری تونسته به این راحتی کودتا کنه و قدرت رو تو کشور در دست بگیره، سوالیه که هیچ کس جواب دقیق و درستش رو نمیدونه. این نکته روهم اضافه کنم که درجه نظامی قذافی ستوان بود و چند وقت بعد از کودتا شد، خودش به خودش درجه سرهنگی داد.
از این جای داستان به بعد، میخواییم ببینیم جناب سرهنگ داستان ما چه کرد؟ و تو لیبی و دنیای اطرافش چه اتفاقاتی افتاد؟ توجه کنید. اونقدر موضوعات متنوع و جذابه که من خیلی فکر کردم داستان بعد از کودتا رو چه جوری براتون تعریف کنم؟ که شمای شنونده از داستان پرت نشید و تو هم داستان گم هم نشید. آخر سر به این نتیجه رسیدم که بیاییم زندگی قذافی رو بعد از به قدرت رسیدن و رهبری لیبی به سه بخش تقسیم کنم و هر بخش رو جدا تعریف کنم.
بخش اول ۱۰ سال اول بعد از به قدرت رسیدن قذافیه. یعنی تقریبا از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰ که تو این اپیزود گوش میکنید. بخش دوم ۱۰ سال دومه. یعنی از ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ و بخش سوم از ۱۹۹۰ تا پایان عمر قذافی تو ۲۰۱۱. بخشهای دوم و سوم رو هم تو اپیزود دوم گوش میکنید.
بریم سراغ ده سال اول رهبری جناب سرهنگ با کلی اتفاقات عجیب و غریب.
قذافی سال ۱۹۶۹ کمی قبل از کودتا با همسر اولش فاتحه النوری ازدواج کرد. همسرش دختر یکی از ژنرالهای پرنفوذ دولت شاه ادریس بود. حاصل این ازدواج یک پسر بود به نام محمد. ازدواجی که رابطه دو طرف توش اصلا خوب نبود و برای همین یکسال بعد از هم جداشدن.
ازدواج دوم قذافی بلافاصله بعد از جدایی از همسر اولش بود ، همسر دوم قذافی صفیه فركاش تا آخر عمر قذافی کنارش موند. جریان آشناییشون اینطوری بود که همون موقع هایی که قذافی داشت قدرت رو تو لیبی بدست می گرفت، آپاندیسش عود میکنه میره بیماذستان. تو بیمارستان قذافی چشمش افتاد به صفیه که اونجا پرستار بود و یک دل نه صد دل عاشقش شد و بلافاصله باهاش ازدواج کرد. حاصل ازدواج دوم هم شد شش تا پسر و یک دختر.
این زوج دو تا فرزند خوانده هم داشتن. یه دختر به نام حنا که قذافی خیلی دوستش داشت و جلوتر دربارش بیشتر میگیم و یک پسر به نام میلاد که تو داستان زندگی قذافی اسمش خیلی کم رنگه و برعکس بچه های دیگه قذافی خبری ازش نیست.
چندسال اول بعد از کودتا یا به قول جناب سرهنگ انقلاب، اتفاق های خوبی تو لیبی افتاد.
قذافی پایگاه نظامی کشورهای اروپایی رو از لیبی جمع کرد و بعدش هم با توجه به این که درآمد اصلی کشورش به فروش نفت بستگی داشت، صنعت نفت رو ملی کرد و تازه قیمت نفتم برد بالا. پشت بند اونم سایر کشورهای اوپک هم همین کار رو کردن و این موضوع منجر به افزایش جهانی قیمت نفت خام شد و خوب مشخصه که درآمد کشور لیبی هم افزایش بسیار چشمگیری داشت.
تو زمان پادشاهی ملک ادریس، کشورهای اروپایی و آمریکایی نفت لیبی رو به ارزونترین قیمت میخریدن؛ ولی حالا که قذافی اومده بود، دیگه از این خبرا نبود. نفت میخوای؟ پولش رو کامل باید بدی و این درحالی بود که نفت به خصوص نفت کشور لیبی، برای اروپایی ها بسیار باارزش بوده و هست. چرا؟ با توجه به فاصله نزدیک لیبی و اروپا که گفتیم فقط یک دریای مدیترانه بینشون فاصله انداخته، استفاده از نفت لیبی برای اروپاییها خیلی سهل الوصوله و حمل و نقلش خیلی ارزون تر و بیدردسرتره.
از اون طرف هم این حجم نفت برای جمعیت کم لیبی یک گنج واقعی بود که قذافی تو سال های اول داشت ازش برای مردم و کشورش استفاده میکرد. با افزایش درآمد کشور، استاندارد زندگی لیبیاییها تو دهه اول دولت قذافی خیلی بهتر شد و درآمد سالانه مردم لیبی از بعضی از کشورهای اروپایی هم بیشتر شد. قذافی با تصویب قانونهایی هم حداقل دستمزدها رو دو برابر کرد و هم حقوق زن ها و مردها رو برابر کرد. مراکز بهداشت و بیمارستان ساخت. ارتش رو تقویت کرد و تحصیلات رو تا سطح دانشگاه هم رایگان کرد.
تو جامعه متعصب و به شدت مذهبی لیبی اون موقع، مرد ها معمولا یه چند تایی همسر داشتن و دخترها کمی بعد از سن بلوغ ازدواج می کردن. قذافی یه تشکیلاتی درست کرد به نام «تشکیلات زنان انقلابی» و بعدش ازدواج زن های زیر ۱۶ سال رو جرم اعلام کرد و شرط ازدواج مجدد هم شد رضایت کتبی همسر قبلی و در کنار اینها فرصت های شغلی و آموزشی مناسبی رو برای زنها ایجاد کرد.
در خصوص قوانین کشور، قذافی قوانين ساخته بشر را غير طبيعي و استبدادي اعلام كرد و گفت قانون فقط قانون خدا. خدا هم که تو قران و دین اسلام همه چیز رو گفته. پس اون سعی کرد با برداشتی که خودش از اسلام داشت، قوانین شرعی و دینی رو جایگزین قوانین قبلی بکنه. برای همین مصرف الکل ممنوع شد. کلوپهای شبانه و کلیساهای مسیحی تعطیل شدن. اکثر یهودیهای لیبی از کشور اخراج شدن. شنا کردن زنها ممنوع شد و زبان عربی به عنوان تنها زبان مجاز در ارتباطات رسمی و علائم راه ها اعلام شد.
در خصوص سیاست خارجی هم موضع قذافی کاملا روشن و بی پروا بود. گفتیم پایگاه نظامی کشورهای خارجی رو از لیبی جمع کرد. سعی کرد خودش رو به کشورهای عربی دیگه نزدیک و نزدیکتر کنه و دشمنی خودش رو با اسرائیل علنا اعلام کرد.
لیبی کشوری که تا چند سال قبل شاید تنها کشور عربی متحد آمریکا و اسرائیل بود، الان شده بود دشمن شماره یک اسرائیل و کشورهای دیگه عربی رو به جنگ مداوم با اسراییل دعوت می کرد و خودش هم از شبه نظامیان ضد اسرائیل تو لبنان و فلسطین حمایت های مادی و معنوی زیادی میکرد.
تو جریان گروگانگیری و کشتار المپیک مونیخ سال ۷۲ تنفر قذافی از اسرائیل کاملا روشن نشون داده شد. جریان گرونگانگیری المپیک مونیخ ۷۲ این بود که یک گروه هشت نفره فلسطینی به عنوان گروه «سپتامبر سیاه» به دهکده محل بازی های ورزشکارهای المپیکی حمله میکنن و ورزشکارهای اسرائیلی رو گروگان میگیرن و خواستار آزادی ۲۳۴ زندانی فلسطینی شدن.
جالب اینجاست که مسئولین المپیک قبل از شروع بازیها از یک روانشانس جنایی آلمانی، خواسته بودند برای کمک به برنامهریزی امنیتی، تمام سناریوهای ممکن تروریستی رو طراحی کنه و ایشون هم ۲۶ تا سناریو ممکن رو طراحی کرده بود و سناریوی شمارهٔ ۲۱ دقیقاً حملهٔ فلسطینیان به ساختمان ورزشکارای اسرائیلی، آدمکشی و گروگانگیری و درخواست آزادی زندانیان از اسرائیل و درخواست هواپیما برای رفتن از آلمان را پیشبینی کرده بود. دقیقا همون اتفاق افتاد.
اما مسئولان نه برای پیشگیری از سناریوی ۲۱ فکری کرده بودن و نه برای پیشگیری از سناریوهای دیگه. چون اونا دوست نداشتن فضای المپیک رو امنیتی کنن. مخصوصا این که المپیک قبلی که تو آلمان برگزار شده بود، در زمان هیتلر بود و حالا می خواستن به دنیا نشون بدن که چهره آلمان دیگه امنیتی و نظامی نیست. در هر صورت تو جریان این گروگانگیری، ۱۱ ورزشکار اسرائیلی و یک افسر آلمانی کشته شدن. از اون طرف هم سه نفر از تروریست ها دستگیر شدن و ۵ نفرشون کشته شدن. با وجود این که همه تروریستهای کشته شده فلسطینی بودن، اما با هماهنگی قبلی جنازههاشون به لیبی تحویل داده شد و اونجا با تشریفات کامل نظامی مثل قهرمانها به خاک سپرده شدن.
سه تروریستی که زنده موندن چی شدن؟ اونا تو یکی از زندانهای مونیخ برای محاکمه نگهداری شدن. ولی یک ماه بعد، یک هواپیمای مسافربری شرکت لوفت هانزا دزدیده شد و ربایندگان هواپیما خواهان آزادی این تروریستها شدن. آلمان هم سریع ازادشون کرپ و تحویلشون داد. تحویل کجا؟ تحویل لیبی و ت لیبی مثل قهرمان ازشون استقبال کردن. بله. جناب سرهنگ تمام قد جلوی دولت های غربی و اسرائیل ایستاده بود و از نشون دادن این خصومت هیچ ابایی نداشت.
داستان المپیک رو گفتیم. ولی هنوز آخرش مونده. واکنش اسرائیل چی بود؟ اسرائیل از اول ماجرای گروگانگیری حتی حاضر نشد با گروگانگیرا مذاکره کنه و بعد که ورزشکاراش کشته شدن و دو نفر از تروریست ها هم سرو مور و سالم برگشتن لیبی، اسرائیل عملیات معروف «خشم خدا» رو استارت زد. یک تیم بزرگ تروریستی با تجهیزات کامل و اختیار تام وظیفه داشت تمام افراد مرتبط با گروه «سپتامبر سیاه» رو هر جای دنیا که هستند ترور کنن و با انواع و اقسام روش های مختلف هم این عملیات تروریستی رو انجام دادن.
یه لیست درست کردند از تمام افرادی که کوچکترین احتمالی میدادند که با گروه سپتامبر سیاه کار کرده باشند. به ترتیب، چند نفر رو تو ماشینشون بمب گذاری کردن کشتن.
چند نفر از اعضای لیست که از ترسشون فرار کرده بودن به کشورهای دیگه و تو هتل زندگی میکردن، حتی زیر تختشون هم تو هتل بمب گذاشتن و کشتن. چند نفرو تو خیابون، تو خونه، تو رستوران، حتی تو یک عملیات سخت، سیگنال انفجارو از یک کابل تلفن ارسال کردن و بووم. تازه این که کجا دارند ترور میکنند هم اصلا براشون مهم نبود. تو ایتالیا، تو نروژ، تو قبرس، همه رو یکی یکی ترور کردن.
موساد برای این که ثابت کنه خودش از بقیه تروریستتره، برای خانواده کسی که قرارق بود ترورش کنند، دسته گل با کارت تسلیت میفرستاد که تو کارت نوشته بود: «فراموش نمیکنیم و نمیبخشیم». همزمان که خانواده داشتن گل و کارت رو دریافت می کردن، عزیزشون داشت ترور میشد.
موساد خیلی از افراد رو تونسته بود ترور کنه. ولی مغز متفکر گروه رو چهار بار سعی کرد ترور کنه. ولی هر بار اون زرنگتر از این حرفا بود و فرار کد. شخصی به نام سلامه که حتی یک بار موفق شده بود یک گارسون رو جای خودش جا بزنه و خودش فرار کنه و تروریست ها گارسون رو ترور کرده بودن.
چهار بار عملیات ناموفق خیلی برای موساد گرون تموم شده بود. مخصوصا که خبردار شدن سلامه رفته لبنان و تحت تدابیر شدید امنیتی داره ازش محافظت میشه و دیگه ممکنه هیچ وقت دستشون بهش نرسه. ولی موساد دست بردار نبود. یک عملیات مخصوص ترور سلامه، به نام عملیات «بهار جوانان» رو برنامه ریزی کرد و سلامه رو تو خاک لبنان با وجود تمام تدابیر امنیتی ترور کرد.
عملیات ترور سلامه یکی از پیچیدهترین عملیاتهایی بود که موساد تا حالا انجام داده. میبینید دیگه؟ اونا ترور میکنن. اینا ترور میکنن. گروگانگیری میشه. هواپیما دزدیده میشه. مردم عادی میمیرن. قانون جنگل هم اینطوری نیست انصافا.
برگردیم به جناب سرهنگ. از کارهای خوب قذافی گفتیم. از سیاست خارجییش گفتیم. حالا ببینیم کارای دیگهای که قذافی تو کشور کرد چی بود؟
از همون روزای اول قذافی تکلیفش رو با مطبوعات مشخص کرد. قشنگ تمام مطبوعات رو بست و فقط چهارتاشون باز موندن که خبری جز قذافی و خدماتش چاپ نمی کردن.
همین کار هم با اتحادیه های کارگری کرد. تمام اتحادیه های کارگری تعطیل شد و هر نوع تظاهراتی از جانب اونا ممنوع اعلام شد. در خصوص مقابله با مخالفها، قذافی به شدیدترین شکل ممکن عمل کرد.
اون از طرفداراش تو دانشگاه ها خواست تا «شورای دانشجویی انقلابی» ایجاد کنند که وظیفه این شورا چی بود؟ اجرای فرامین فذافی تو دانشگاهها و همچنین شناسایی مخالفها. این تصمیم قذافی موجب اعتراض دانشجوها شد و تظاهرات دانشجویان ضد قذافی، تو دانشگاه های طرابلس و بنغازی شروع شد. البته اعتراضاتی که در نطفه خفه شد. چون پاسخ سرهنگ به این اعتراض ها زندان بود و اعدام. اعدام، اونم در ملا عام فقط به خاطر مخالفت با اندیشههای سرهنگ.
تو چندین مورد، دانشجوها تو دانشگاه و یا تو ورزشگاهها جلوی چشم جمعیت اعدام میشدن. بچهها رو از مدارس جمع میکردن، میآوردن تا از نزدیک اعدامها رو ببینن و از همون بچگی اینا واسشون درس عبرت بشه.
تو یکی از معروفترین اعدامها تو استادیوم سرپوشیده بسکتبال وقتی صندلی رو از زیرپای یک دانشجو کشیدن، طناب دار که خوب سرجاش قرار نگرفته بود، باعث شد دانشجو تو هوا با حالت خفگی معلق بمونه. یهو از میون جمعیت یکی از خانم های طرفدار قذافی، دوید اومد جلو و پاهای دانشجو رو کشید تا از کشته شدنش مطمئن بشه. اسم این خانم جوون و سنگدل «هدی بن عامر» بود که بعد از این اتفاق خیلی هم مشهور شد و پستهای رده بالای دولتی هم گرفت و حتی دو دوره هم شهردار بنغازی شد.
یک شایعه ای هم بود که حنا دختر خوانده قذافی، نتیجه ارتباط قذافی با ایشونه که کسی نمیتونه این موضوع رو صد در صد تایید کنه. جلوتر درباره ارتباطهای جنسی قذافی مفصل صحبت می کنیم.
بعد از این کشتارها سازمان عفو بین الملل برای اولین بار لیبی رو محكوم به کشتار و اعدام مخالفهای سیاسی کرد. هر چند که این محکومیتها ذرهای تاثیرگذار نبود و قذافی سال های سال همین برخورد رو با مخالفاش کرد.
یادمون نرفته دیگه؟ داریم درباره ده سال اول حکومت قذافی صحبت می کنیم. تقریبا ۶ سال بعد از کودتا، قذافی تصمیم گرفت ارتش رو پاکسازی کنه و برای همین سازمان مخفی امنیت انقلاب یا بهتره بگیم سازمان اطلاعات خودش رو تاسیس کرد و حدود ۲۰۰ افسر ارشد رو دستگیر کرد. بعدش هم سعی کرد ارتشیها رو همیشه مشغول نگه داره و به بهانههای مختلف نیرو میفرستاد به کشورهای متحد آفریقاییش که به دیکتاتورهای مثل «ایدی امین» کمک کنن.
ایدی امین، دیکتاتور اوگاندا بود که مثل خودش با کودتا به قدرت رسیده بود و بازم مثل خودش دشمن اسرائیل بود. آقای ایدی امین ۶ همسر و حدود ۵۰ تا بچه داشت و تو دیکتاتوری برای خودش سمبلی بود. اون صدها زندانی رو تو زندان های بسیار کوچیک و تنگ حبس کرده بود. تازه بعضی از زندانیها رو میانداخت تو استخری که سیم لخت برق ۵۰۰ ولت توش انداخته بود و بعد اجساد کشته شدهها رو به خورد سوسمارهاش میداد.
برآورد مییشه اون حدود ۵۰۰ هزار اوگاندایی رو کشته باشه. وقتی ایدی امین اسیر جنگ بود و داشت قدرتش رو از دست میداد، قذافی ۲۵۰۰ سرباز لیبیایی رو برای کمک به اون فرستاد. ولی این کمک قذافی هم کارساز نبود و بعد از این که ۴۰۰ سرباز لیبیایی کشته شدن، ایدی امین با مخزنی از طلا و جواهر از کشورش فرار کرد. البته قذافی بعداً از اتحاد خود با امین پشیمون شد و صریحاً از اون به عنوان فاشیست و خودنما انتقاد کرد.
تو مراوداتی که قذافی با کشورهای آفریقایی داشت، موفق شده بود با پولی که داشت یک لشکری از سربازهای آفریقایی کشورهای دیگه درست کنه و اسم لشکرشم گذاشت «گردانهای قذافی». اینا سربازهایی بودن که کاملا قذافی خریده بودتشون و هر دستوری که قذافی میداد رو بدون چون و چرا کامل اجراش میکردن و قذافی همیشه روشون حساب میکرد.
از ارتباط قذافی با کشورهای آفریقایی گفتیم. از ارتباطش با کشورهای عربی هم بگیم.
یادتونه از علاقه شدید قذافی و غش و ضعفش برای جمال عبدالناصر مصری گفتیم؟ قذافی رابطش با دیگر کشورهای عربی رو هم سعی کرد بهتر و بهتر کنه و خیلی سعی کرد بتونه خودش رو جانشین جمال عبدالناصر کنه. یعنی کسی باشه که رهبرای تمام کشورهای عربی هم دوسش داشته باشن و هم به عنوان رهبر قبولش داشته باشن. قذافی خیلی سعی کرد بتونه جمهوری متحده عربی رو شامل کشورهای عربی منطقه ایجاد کنه و خودشم رهبری اون رو بر عهده بگیره.
اتفاقی که البته هیچ وقت نیافتاد و هرچه دوره حکومت قذافی بیشتر میشد، کشورهای عربی رابطشون با لیبی سردتر میشد. بعد از این که جمال عبدالناصر مرد، رابطه قذافی با جانشینش یعنی انورسادات به شدت تیره و تار شد. چون انورسادات اولین رهبر یک کشور عربی بود که کشور اسرائیل رو به رسمیت شناخت و دنبال صلح با اسرائیل بود. قذافی میگفت انورسادات مغزش درست کار نمیکنه. حتی شایع شده بود که برای قتل سادات پنج میلیون دلار جایزه تعیین کرده. در نهایت هم گروه جهاد اسلامی مصر، انورسادات رو ترور کرد.
از این گروه جهاد اسلامی مصر اصلا نباید به سادگی بگذریم ها. دو نفر از اصلیترین کسانی که تو ترور انورسادات دست داشتن رو احتمالا خیلی از ما میشناسیمش. یکیشون آقای خالد اسلامبولیه که یکی از خیابون های بزرگ تهران به نام ایشونه که خیلی از مردم این خیابون رو به نام خیابون وزرا میشناسن. آقای خالد اسلامبولی بعد از این ترور رو انجام داد دستگیر میشه و اعدام میشه.
و اما نفر بعدی که خیلی مهمتر و معروفتره و اغراق نکردم اگه بگم ایشون کسی بود که مسیر زندگی همه مردم دنیا رو تغییر داد. دکتر «ایمن الظواهری» مغز متفکر گروه القاعده، طراح حملات ۱۱ سپتامبر به برج های دوقولو آمریکا.
ایمن الظواهری تو جریان ترور انورسادات دستگیر شد. رفت زندان و کمی بعد به راحتی از زندان در اومد. رفت کنار اسامه بن لادن. گروه القاعده رو تشکیل داد و بعد از بن لادن، اون سال ها رهبر گروه القاعده بود. پاکستان همین چند ماه پیش اعلام کرد که الظواهری تو حمله هوایی آمریکاها کشته شده. ولی البته خبر صد در صد تایید نشد. این درحالیه که آمریکا ۲۵ میلیون دلار جایزه نقدی گذاشته، برای اطلاعاتی که به دستگیری یا کشته شدن اون منجر بشه.
در هر صورت این داستان اختلاف قذافی با مصر و چند کشور همپیمان مصر بود. ولی داستان اصلی که باعث شد قذافی به طور کلی از جانب خیلی از کشورهای عربی طرد بشه، ماجرای دیگهای بود. داستان گم شدن یا بهتره بگیم ربوده شدن امام موسی صدر.
امام موسی صدر کی بود؟ مطمئنا همه ما تا الان اسم ایشون رو شنیدیم. ولی خود من تا قبل از این که سراغ این اپیزود برم فکر میکردم ایشون لبنانیه. چون رهبر شیعیان لبنان بود. ولی بعد متوجه شدم امام موسی صدر ایرانیه و تو قم بدنیا اومده.
وقتی درسشو تو دبیرستان تموم میکنه،به عنوان اولین روحانی دانشجو وارد دانشگاه تهران شد و در رشته حقوق اقتصادی لیسانس میگیره. بعد تو ۳۱ سالگی به دعوت رهبران شیعه لبنان به اون کشور سفر میکنه و مابقی عمرش رو بیشتر در لبنان میمونه و کم کم اسمش به عنوان رهبران شیعیان لبنان شنیده میشه و نقش پررنگی تو حوادث سیاسی ایران و لبنان و کشورهای منطقه داشته.
قذافی با امام موسی صدر اختلاف داشت. علت اختلاف هم یکی در خصوص اظهاراتی بود که قذافی تو جمع خصوصی و در حضور صدر راجع به شیعیان کرده بود و صدر هم که خب شیعه بود پاسخش رو داده بود و این گفتگو به جنجال کشیده شده بود.
جدای از این هم قذافی از شیعیان لبنان انتظار داشت مبارزات خشن تری علیه اسرائیل داشته باشند و صدر با سیاستهای قذافی مخالف بود و حتی وقتی یکبار امام موسی صدر از قذافی انتقاد کرد، قذافی گفت: «شاه قبلی لیبی بوده که موسی صدر رو رهبر شیعیان لبنان کرده و صدر داره از اسرائیل دستور می گیره».
بریم جلوتر. سال ۱۹۷۸ امام موسی صدر در آخرین مرحله از سفرهاش به کشورهای عربی به دعوت قذافی به همراه دو نفر از دوستاش وارد لیبی شد و تو فرودگاه طرابلس وزیرخارجه لیبی ازش استقبال کرد و میبرتش خیلی شیک توی یکی از در سوییتهای هتل الشاطی تو طرابلس مستقرش میکنه.
اونجا با قذافی دیدار کرد و طبق برنامه قبلی، قرار بود صدر تو جشنهای انقلاب لیبی هم شرکت کنه. ولی دیگه هیچ خبری از امام موسی صدر نشد و هیچ کسی دیگه اون ندید. دولت قذافی گفت: «صدر و همراهانش با هواپیمای شخصی رفتن ایتالیا». ولی کشور ایتالیا کاملا این موضوع رو کاملا تکذیب کرد. هرچه قدر هم به قذافی فشار آوردن که بگو چه بلایی سرش آوردی؟ هیچ حرفی نزد که نزد.
البته که تمام رهبرای عربی از جمله یاسر عرفات و حسنی مبارک، گفتن قذافی اونو دستگیر کرده و با توجه به خصومتی که باهاش داشته، تو زندان شکنجش میده و صدر تا چند سال بعد از دستگیری هم تو زندانهای مخوف قذافی زندانی بوده که خب بازم کسی نمیتونه این اخبار رو کاملا تایید یا تکذیب کنه.
با تمام این تفاسیر، حتی بعد از مرگ قذافی هم مشخص نشد دقیقا چه بلایی سر صدر و همراهانش اومده؟ اما انعکاس این ماجرا تو دنیای عرب، باعث شده اکثر غریب به اتفاق کشورهای عربی رابطشون با قذافی شکرآب بشه و پروژه جمهوری متحد عربی که قذافی تو سرش داشت، با این اتفاق کاملا شکست خورد. این در حالی بود که قذافی تو کتاب جغرافیای دانش آموزها، مرزهای بین کشورهای عرب زبون رو برداشته بود و داشت رویاهاشو با بچهها به اشتراک میذاشت.
کتاب جغرافیا گفتم. کتاب تاریخ بچهها رو هم بگم؟ کتاب تاریخ، از زمان روی کار اومدن قذافی شروع میشد. انگار لیبی قبل از قذافی وجود نداشته. قذافی حتی بچههای مدرسه رو مجبور می کرد کتاب خودش رو از حفظ باشن. کتاب خودش به نام کتاب سبز که قبلتر یک اشاره ای هم بهش کردیم و بچه ها مجبور بودن کتاب سبز رو حفظ باشن. چون قذافی اعتقاد داشت.
و اعتقاد داشت کتاب سبز، حاصل سالها مطالعه و تحقیقات منه و این کتاب راهنمای مسیر بشریت به سوی استقلاله. میگفت کتاب سبز من یک انجیله. یک انجیل جدید و من تو کتابم تمام مسائل بشر و جهان را حل کردم.
ما برای بررسی آخرین موضوع تو این اپیزود، میخواییم بریم سراغ کتاب سبز قذافی. همین اول باید بگم که حجم این کتاب بسیار کمه و نسخه فارسی کتاب سبز تو ایران تحت عنوان «کتاب سبز مرگ سرخ » چاپ شده. طبیعتا یکی از رفرنسهای این اپیزوده. البته نصف این کتاب درباره زندگی قذافیه و نصف دیگش ترجمه کتاب سبزشه.
یک بار یک خبرنگار زن ایتالیایی داشت باهاش مصاحبه می کرد و سوالای مختلف ازش میپرسید. قذافی هم همش اصرار داشت که چرا از کتاب سبز من سوالی نمیپرسی؟
دیگه بعد از این که چند بار اصرار کرد، خانوم خبرنگار بهش گفت: «برای این کتاب سبزتون چقدر وقت گذاشتید؟» قذافی جواب داد: «سالهای سال روی تاریخ بشریت و جنگ های گذشته تامل کردم و خیلی روی این کتاب کار کردم». خانوم خبرنگار کتاب رو میگیره دستش. یک نگاهی بهش میکنه و میگه: «ولی این کتاب شما از قوطی مژه مصنوعی من کوچیتره».
خب. بریم کتاب سبز سرهنگ رو یه ورق بزنیم. ببینیم توش چیا گفته؟ خیلی ها میگن اسم کتاب رو قذافی به تقلید از مائو رهبر انقلاب کمونیستی چین گرفته. مائو اسم کتابش رو گذاشته بود «کتاب کوچک سرخ» و قذافی هم اسم کتابش رو گذاشت کتاب سبز. دلشم نیومد کلمه کوچک رو تو عنوان کتابش بذاره.
مهمترین موضوع کتاب راجع به وضع قوانین و شیوه حکومت بر مردمه. یادتونه قذافی اول گفت قوانین کشور باید برپایه قوانین شرع و اسلام باشه؟ ولی چندسال بعد از این تصمیمش پشیمون شد. چون بعضی از نظراتش برخلاف قوانین اسلام بود. مثلا در خصوص حق حاکمیت، قذافی تو کتاب گفته هیچکس حق ندارد مالک خونهای باشه، بجز خونهای که داره توش زندگی میکنه. یعنی این که شما فقط خونهای که توش زندگی میکنی رو میتونه بخری. نمیتونی خونههای دیگه رو بخری. دلیلی نداره این کارو بکنی.
در خصوص زمین هم همینطور. شما تا زمانی که روی زمین کشاورزی داری کار میکنی، اون زمین مال خودته. وقتی روی اون کار نمیکنی زمین دیگه مال شما نیست. باید بدیش به کس دیگهای که میخواد روش کار کنه. قذافی اینطوری میخواست تعادل و اعتدال رو برقرار کنه.
در خصوص کشورداری هم میگفت اولا دموکراسی یک قانون مزخرف و به درد خوریه که شبیه سیستمهای دیکتاتوریه و انتخابات هم یک نیرنگه. میگفت: «شما با ۵۱ درصد رای میتونی بر صد در صد مردم حکومت کنی. پی اون ۴۹ درصد بقیه چی؟»
در خصوص احزاب هم میگفت: «نمیشه که یک حزب مثلا هزار عضو داشته باشه و فقط یک نفر که رئیس حزبه بخواد از طرفشون صحبت کنه». خلاصه همه این قوانین رو کاملا نقد کرد و گذاشتشون کنار و یه راهکاری هچل هفتی ارائه که خودشم نتونست تو لیبی اجراش کنه. انقدرم عجیب و پیچیدس که سراغش نریم بهتره.
قذافی میگفت: «اصلا دولت و جمهوری نباید وجود داشته باشند و مردم تحت نظر کمیتههای عمومی خلق باید خودشون سرنوشت خودشون رو رقم بزنن».
در خصوص دین هم تو کتاب نوشته، حکومت مناسب اونیه که هر ملتی باید یک دین داشته باشه. مثلا تو لیبی باید یک دین داشته باشیم. نه چند تا دین. چرا؟ چون اگ چند تا دین داشته باشیم ناهنجاری به بار میاد. پس بهتره که همه یه دین داشته باشن..
استاد در خصوص ورزش و استادیوم رفتن هم تو کتابش صحبت زده و میگه: «ورزش عمومی برای همه تودههاست و برای سلامتی خوبه و حق همه هم هست. ولی هزاران نفری که میرن ورزشگاه هارو پر میکنن آدمای احمقند. خودشون نتونستند ورزشکار بشن و حالا میرن بقیه رو نگاه میکنن و برای قهرمانهاشون هورا میکشن و همینطور برای تئاتر و سینما هم همینطور. یک مشت آدم علاف میان سالن ها رو پر می کنن.میشینن فیلم میبینند. خلاصه اینم که محتوای کتاب سبز آقای قذافیه که کسی اگه خواست بیشتر بدونه، میتونه بره ای کتاب رو مطالعه کنه.
رسیدیم اواخر دهه هفتاد. الان زمانیه که قذافی به طور رسمی از تمام عناوین دولتی استعفا داده و خودش رو فقط رهبر انقلابم و رئیس نیروهای مسلح. البته ما میدونیم اینطور نبوده و استعفا فقط ظاهر ماجرا بوده و تصمیم اول و آخر رو بابت تقربا تمام موضوعات خودش میگرفته.
قذافی، فعالیت احزاب رو متوقف کرده. مطبوعات کامل دستشه. حتی به روحانیون مذهبی هم اجازه حرف زدن نمیده. رابطش با دنیای عرب بهم خورده و رویای جامعه متحده عربی رو باید برای همیشه فراموش کنه. همه جا جلوی اسرائیل ایستاده. ثروت بسیار زیادی بدست آورده. مخالفهاش رو قلع و قم میکنه.
یک روز تصمیم میگیره جامعه طرابلس رو مدرن کنه، اولین کاری که میکنه دستور کشتن تمام شترهای طرابلسه. اتفاقی وحشتناک که بوی تعفن کل شهرو میگیره و یه روز دیگه هم میگه که مردم باید با سنتشون زندگی کنن و قوانین باید سنتی و بر پایه شرع باشه. بعدش هم ادعا میکنه لیبی تنها کشور جهانه که مردمش میتواند مدعی شوند حاکمیت در دست خودشونه.
خب. ادامه داستان تو قسمت بعد که تو قسمت بعد، ما میخوایم از حرمسرای قذافی بگیم. از گارد ویژه محافظینش بگیم. به نام گارد آمازونیها که همشون خانمهای مجرد بودن. از یکی از مخوفترین زندانهای تاریخ میخوایم بگیم به نام زندان ابوسلیم. از انفجار هواپیمای آمریکا میخوایم بگیم. از بهار عربی و خیلی موضوعات دیگه. یادتون باشه اپیزود از الان بگم اپیزود بعدی اصلا و به هیچ عنوان مناسب بچه ها نیست.
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شهنشاه؛ داستان زندگی داریوش هخامنش
مطلبی دیگر از این انتشارات
قائم مقام؛ داستان زندگی قائم مقام فراهانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بزرگترین بریتانیایی؛ داستان زندگی چرچیل