سرهنگ تمام؛ داستان زندگی قذافی (قسمت دوم)

سلام و درود به همراهان عزیز. شما به اپیزود سرهنگ تمام، قسمت دوم داستان زندگی قذافی گوش می‌کنید. من امیر سودبخش هر بار تلاش می‌کنم شما رو با کسایی که بخشی از تاریخ رو رقم زدم آشنا کنم.

خب یه نگاهی به خلاصه قسمت اول داشته باشیم که ذهن ها آماده بشه و سیر اتفاقات رو با هم یه بررسی کلی کرده باشیم. بعد هم بریم سراغ اصل ماجرا.

https://virgool.io/rokhpodcast/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%82%D8%B0%D8%A7%D9%81%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%DA%A9%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D8%AE-a9q7kk4buzw5

تو قسمت اول از تاریخ لیبی گفتیم. کشوری وسیع و کم جمعیت با منابع نفتی زیاد که تحت استعمار ایتالیا بود و حتی مبارزات عمر مختار هم نتونست لیبی رو آزاد کنه. ولی بعد از جنگ جهانی اول و شکست ایتالیا، برنده‌های جنگ تصمیم گرفتن که این کشور توسط یکی از خود لیبیایی‌ها اداره بشه. البته به شرط حضور نظامی کشورهای خارجی.

گفتیم که اون زمان چون هنوز تو لیبی نفت پیدا نشده بود، این کشور خیلی برای اروپایی‌ها جذاب نبود. برای همین ملک ادریس رو پادشاه لیبی گذاشتن و خیلی هم کاری به کارش نداشتن. ملک ادریس رابطش با آمریکا و اسرائیل خیلی خوب بود و تو جنگ اعراب با اسرائیل، لیبی پایگاه نظامی آمریکا بود برای کمک به اسرائیل.

حضور کشورهای خارجی تو لیبی و فساد مالی دولتمردهای لیبی و همچنین ساختار ضعیف نظامی و اطلاعاتی اون کشور، باعث شد قذافی جوون ۲۷ ساله به راحتی کودتا کنه و کنترل کشور رو به دست بگیره. قذافی بعد از پیروزی یکسری کارهای خوب کرد. قیمت نفت رو برد بالا. حقوق‌ها رو دو برابر کرد و زیرساخت بهداشت و درمان رو ارتقا داد و به زن‌ها آزادی عمل بیشتری داد؛ ولی از همون اول با مخالفاش بسیار خصمانه رفتار می کرد و اونا رو قلع و قمع می کرد.

گفتیم که قذافی می خواست رهبری جمهوری متحده عربی رو داشته باشه. ولی با توجه به اختلافاتی که با انور سادات پیدا کرد و بعدش هم ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر به دست قذافی، این آرزوش نقش بر آب شد. از دشمنی قذافی با اسرائیل و کشورهای اروپایی گفتیم و ماجرای المپیک مونیخ ۷۲ رو بررسی کردیم و دیدیم که قذافی برای اسرائیل و همدست‌هاش شمشیر رو از رو بسته بود.

از کتاب سبز قذافی هم حرف زدیم و صفحاتش رو ورق زدیم و با نظرات عجیب و غریب قذافی هم آشنا شدیم. دیدیم که قذافی انتخابات و دولت رو گذاشت کنار خودش هم به ظاهر از تمامی سمت‌ها استعفا داد و به صورت نمادین رهبر انقلاب شد. در صورتی که خوب می‌دونیم اداره تمام کشور دستش بود و اون حرف اول و آخر رو می‌زد.

در خلال داستان هم با زندگی بعضی از افراد بیشتر آشنا شدیم. کسایی مثل عمر مختار، ایمن الظواهری، امام موسی صدر، و هدی بن عامر. این خلاصه قسمت اول. این قسمت اصلا مناسب بچه‌ها نیست.

اول داستان می‌خوایم یکم بیشتر با زندگی و احوالات جناب سرهنگ آشنا بشیم. اقامتگاه قذافی تو «باب العزیزیه» بود. باب العزیزیه یک تعریف جدید از قصر پادشاهی بود. جایی که هم نظامی بود مثل پادگان، هم لوکس بود مثل قصر پادشاهان. جایی نزدیک شهر طرابلس پایتخت لیبی که بیش از ۶ کیلومتر مربع مساحت داشت.

باب العزیزیه توسط مهندسین آلمانی ساخته شده بود و چندین ساختمون مسکونی، تجهیزات نظامی، زمین تنیس، زمین فوتبال، چندتا باغ و باغچه و یک چادر بادیه نشینی داشت که قذافی بعضا تو این چادر از مهموناش پذیرایی می‌کرد.

قذافی تو این اقامتگاه بزرگ معمولا هر شب یک جا می‌خوابید تا جای خوابش ثابت نباشه و تو خواب بلایی سرش نیارن. اون همیشه از خیانت اطرافیانش به شدت می‌ترسید. حتی وقتی می‌خواست جراحی پلاستیک کنه اجازه نداد کامل بی‌هوشش کنن که مبادا تو بی‌هوشی بلایی سرش بیارن. بعضی موقع ها وقتی پرواز داشت، دستور می‌داد زمانی که می‌خواد هواپیماش بپره، همه پروازهای لیبی کنسل بشه تا هواپیمای دیگه‌ای تو هوا نزنتش.

قذافی معمولا از لباس های نظامی و لباس های سنتی لیبی استفاده می‌کرد و تمایلی نداشت از لباس غربی استفاده کنه. همیشه هم خودش رو به عنوان نماد مد می‌دید. می‌گفت من هرچی بپوشم فرداش مد میشه، همه می‌پوشن. لباساش هم طرح‌های عجیب و غریب و بعضا جالبی داشت که حالا عکس‌هاش رو تو صفحه اینستا می‌ذاریم ببینید.

تو دیدار با سران کشورهای دیگه اون همیشه کفش پاشنه بلند می‌پوشید تا از دیگر رهبرای کشورهای جهان بلندقدتر به نظر برسه و بیشتر تو چشم باشه.

تازه وقتی سفر خارجی می‌رفت، چادر صحرایی خودش هم می‌زد زیر بغلش می‌برد و از کشور مقصد درخواست می‌کرد یک جا بهش بدن چادرش رو علم کنه. استاد انگار اومده بود پیک نیک. البته چادر که میگم منظور چادر ضد گلوله و بسیار لوکسیه که چیزی از هتل‌های پنج ستاره کم نداشت. تو تمام سفرهاش هم حداقل پونزده دختر همراهیش می‌کردن. پونزده دختر در قالب گارد آمازونی‌ها.

احتمالا شما هم راجع به داستان زن‌های اطراف قذافی شنیدید و خیلی ها هم کتاب حرمسرای قذافی که یکی از رفرنس‌های ما هم بوده رو خوندن و البته کل دنیا هم تصویر قذافی رو همیشه در کنار یک سری بادیگاردهای خانوم دیدن که همگی اونا در هنگام عضویت تو گروه باید جوون، باکره و زیبا بودن و بهشون می‌گفتن گارد آمازونی‌ها یا راهبه‌های انقلابی. بریم کمی تو این موضوع ریز شیم ببینیم داستان این دخترا چی بوده؟

سال ۱۹۷۹ یعنی یک دهه بعد از به قدرت رسیدن، قذافی آکادمی نظامی زن‌ها رو تاسیس کرد و اونجا به زن‌ها درجات نظامی هم می‌داد. همون زمان «جنبش راهبه‌های انقلابی» هم راه افتاد. این راهبه‌ها دخترهای جوون و آموزش دیده‌ای بودن که به عنوان بادیگارد همه جا کنارش بودن. حالا چرا راهبه؟ چون همگی باکره بودن و اجازه ازدواج هم نداشتن و باید کل زندگیشون رو وقف انقلاب یا بهتر بگیم وقف قذافی و نیازهای جنسی اون می‌کردن.

ولی داستان ارتباط قذافی با دختران و زن‌ها، فقط به این گارد ختم نمی‌شد. شواهد بسیار زیادی وجود داره که نشون میده قذافی برای خودش حرمسرایی داشته با کلی دختر از اقصی نقاط جهان. تو جامعه متعصب و مذهبی لیبی، وقتی قذافی دختری رو انتخاب می‌کرد و مسئولان تشریفات اون دخترو پیش قذافی می‌بردن. قذافی

دخترها رو مجبور می‌کرد فیلم پورن ببینند. نوشیدنی‌های الکلی بخورن. مواد بکشن تا بتونن پاسخگوی فانتزی‌های جنسی اون باشن.

کافی بود قذافی از یک دختر خوشش بیاد، به «طرفت العینی» گروه تشریفات هر جور بود دختر رو براش میاوردن .البته اول دختر رو می بردن کامل معاینش می‌کردن. تا مطمئن بشن هیچ مریضی نداره. بعد می‌فرستادنش باب العزیزیه پیش جناب سرهنگ.

قذافی وقتی برای بازدید به مدارس دخترونه می‌رفت و دخترهای مدرسه‌ای رو می‌دید، همین که دستش رو روی سر یک دخترا می‌کشید، یعنی این که اونو انتخاب کرده و از فردا دختر به جای مدرسه باید بره قصر باب العزیزیه کنار دخترهای دیگه منتظر باشه که نوبتش برسه.

این داستان رو تقریبا تمام مردم لیبی هم می‌دونستن و حتی تو بعضی از فیلم‌های بازدید قذافی از مدارس دخترونه شما می‌تونید دختر بچه‌هایی رو ببینید که وقتی قذافی از کلاسشون بازدید می‌کنه، اونا سعی می‌کنن نگاهشون رو از قذافی بدزدن که طعمه اون نشن.

تو کتاب «حرمسرای قذافی»، ثریا که یکی از همین دخترا، داستان زندگیش رو تعریف می‌کنه و اگه نصف حرفاش هم واقعیت داشته باشه که مدارک زیادی ثابت می‌کنه داره، می‌تونه شما رو با این بیمار جنسی بیشتر آشنا کنه.

وقتی سال ها بعد انقلابیون مقر قذافی رو فتح کردن، کارتن کارتن وسایل آمیزشی و داروها و قرص‌های تقویت جنسی از باب العزیزیه اومد بیرون و قذافی حتی دستور داده بود اتاق هایی رو هم برای فانتزی‌های جنسیش تجهیز کرده بودن.

از میون وسایل شخصی قذافی که به دست انقلابیون افتاد، یه چیزی از همه عجیب‌تر بود، یک آلبوم عکس. آلبومی که همه صفحاتش پر بود از عکس های خانم کاندولیزا رایس «Condoleezza Rice» وزیر امور خارجه سابق آمریکا. خانم آفریقایی تباری که از مدت ها قبل صحبت از این بود که قذافی بهش علاقه‌منده و حتی خانم رایس تو کتاب خاطراتش از این علاقه نوشته و گفته وقتی می‌خواستم برم لیبی، قذافی اصرار داشت من رو تو چادر شخصی خودش ملاقات کنه که من هم قبول نکردم. قذافی یک آلبوم بزرگ فقط از عکس‌های رایس داشت و گویا همیشه هم اونو همراه خودش داشته و احتمالا استاد کلی هم باهاش خاطره داشته.

همه اینا در حالیه که حتی مدارکی از ارتباط قذافی با پسرهای جوون هم وجود داره. پسرانی که عضو گروه خدمات بودن. گروه خدمات یه جورایی یک حرمسرای مردونه بود. تازه چیزایی که دارید شنیدید فقط قسمتی از داستان انحرافات جنسی قذافیه و ابعاد بیشتر این بی شرمی‌هاش رو واقعا دیگه نمیشه گفت. البته انحرافات جنسی قذافی محدود به لیبی نمی‌شد. تو همین زمینه، دو نمونه از شاهکارهای بین المللی جناب سرهنگ رو واستون بگم؟

سال ۲۰۰۱ به دستور قذافی و به مناسبت جشن سالگرد پیروزی انقلاب، صد تا دختر خوش اندام و خوشگل که مسئول تشریفات گلچینشون کرده بود، می‌خواستن از سنگال سوار هواپیمای لوکسی که قذافی براشون فرستاده بود بشن و برن لیبی. بعضی از این دخترها حتی به سن قانونی هم نرسیده بودن. ماجرا انقدری سروصدا راه انداخته بود که دولت سنگال وارد داستان شد و جلوی خروج دخترها رو گرفت و تلاش لیبی برای بردن دخترهای سنگالی رو محکوم کرد و حتی وزیر کشور سنگال گفت به اینترپل شکایت خواهیم کرد. بعد یک هیئت از لیبی پا شد رفت سنگال، اونجا قضیه رو ماست مالی کرد تا بیشتر از این آبروریزی نشه.

مورد دوم هم مربوط میشه به سخنرانی جناب سرهنگ برای دخترهای ایتالیایی. جریان از این قرار بود که رئیس تشریفات قذافی با یه آژانس استخدام مهماندار هواپیما تماس می‌گیره و میگه جناب سرهنگ می‌خواد تو سفری که به ایتالیا داره برای دخترای ایتالیایی سخنرانی کنه و نیاز به دویست دختر ایتالیایی داریم. خوش اشتها هم بود.

اینا قرار بود تو مراسم سخنرانی حضور داشته باشن. بعدش هم رئیس تشریفات در کمال وقاحت برای حضور دخترها تو مراسم سخنرانی شرایطش رو اعلام می‌کنه. میگه اونا باید خوشگل باشن. سنشون بین ۱۸ تا ۳۵ باشه. قدشون حداقل ۱۷۰ سانت باشه. خوش لباس باشن. اما دامن کوتاه و پیرهن یقه باز نپوشن که جناب سرهنگ ناراحت میشه خداوکیلی. شوخی نیست ها عین واقعیته.

بعدش رهبر لیبی با لیموزین سفید و بادیگارهای زنش اومد محل سخنرانی تو سفارت لیبی تو ایتالیا و با دخترها کلی درباره اسلام حرف زد و اونا رو به دین اسلام دعوت کرد و به هر کدوم از اونا یک جلد قران و یک جلد کتاب سبز خودش هم هدیه داد. البته علاوه بر دعوت به اسلام دخترها به چیز دیگه‌ای هم دعوت شدن. دعوت به بازدید از کشور لیبی و دیگه ادامه داستان رو خودتون می‌تونید حدس بزنید.

این کار قذافی حتی صدای علمای اسلام رو تو داخل و خارج لیبی هم در آورد. اونا می‌گفتن اصلا تو چه صلاحیتی داری که میری بالا منبر درباره دعوت به دین حرف می‌زنی و آبروی مسلمون‌ها رو با این کارت می‌بری؟

کاری نداریم. از این داستان ها و انحرافات جنسی قذافی که بگذریم، موضوعی که برای من به شخصه از همه چیز ناراحت کننده‌تر بود می‌دونید چیه؟ این بود که اکثر دخترهایی که طعمه قذافی میشدن دیگه راهی برای بازگشت به خانواده‌هاشون نداشتن. خانواده‌هاشون اونا رو طرد می کردن. مثل یک زن تن فروش بهشون نگاه می‌کردن و غیرت مرداشون نمی‌ذاشت که بخوان قبول کنن اونا به خونواده برگردن. تو بعضی موارد خانواده‌ها حتی حاضر بودن دختر یا خواهرشون رو بکشن تا برای خانواده آبروریزی درست نشه. چرا؟ به چه جرمی؟ هیچکس نمی‌دونه.

جرم دخترها رو نمی‌دونیم؛ ولی علت طرد شدنشون از خانواده رو می‌دونیم. تعصب، تعصب بی‌جا آدما رو کور کنه و انقدر هم قدرتمنده که می‌تونه باعث شه پدری سر دختر خودش رو تو خواب با داس ببره.

همونطور که تو اپیزود قبلی هم اشاره شد، قراره تو این قسمت، اول به دوران حکومت ده ساله دوم قذافی بپردازیم. یعنی از سال ۱۹۸۰ تا .۱۹۹۰ بعد هم اتفاقات رو از سال ۱۹۹۰ تا پایان عمر قذافی سال ۲۰۱۱ بررسی کنیم.

یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی که تو آغاز دهه دوم حکومت قذافی افتاد، طرح «شکار سگ های گمنام» بود. این اسمی بود که قذافی رو طرحش گذاشته بود و منظورش از سگ‌های گمنام هم مخالف‌های خودش در سراسر دنیا بود.

تو کمپین شکار سگ‌های گمنام، قرار بود مخالف‌های قذافی تو تمام نقاط دنیا شناسایی و ترور بشن. برای همین تیم قذافی شروع کرد به اجرای عملیات و یکی یکی مخالف ها را ترور کرد. فقط دوازده نفر رو تو ایتالیا و انگلیس و آلمان ترور کرد. حالا اونایی که ترور می‌شدن شانس می‌آوردن. بدبخت‌تر از اونا مخالف‌هایی بودن که قذافی از کشورهای دیگه می‌دزدیدشون و زندانی‌شون می‌کرد.

یکی دیگه از منابع این پادکست کتابیه به نام «بازگشت« نوشته «هشام مطر». داستان کتاب هم راجع به ربوده شدن پدر نویسنده کتابه که یکی از مخالف‌های قذافی بوده. ایشون تو مصر ربوده میشه و هیچ وقت معلوم نمیشه دقیقا چه کار باهاش کردن. حتی بعد از سقوط قذافی هم مشخص نمیشه چه بلایی سرش آوردن.

سخنرانی‌های ضد آمریکایی قذافی، ترورهایی که راه انداخته بود و حمایت هایی که از تروریست‌ها می‌کرد، باعث شد که سال ۸۲ آمریکا واردات نفت از لیبی و نیز صادرات محصولات فناوری آمریکایی به لیبی را تحریم کنه و البته اروپا از این تحریم پیروی نکرد. قذافی هم که خودش رو پرچمدار مخالفت با آمریکا و اسرائیل تو جهان می‌دونست، تو این موقعیت خیلی احساس غرور می‌کرد.

این آدم ربایی‌ها و ترورهای سرهنگ اونقدر ادامه داشت که تو خیلی از کشورهای جهان مردم جلوی سفارت لیبی تظاهرات کردن. تو یکی از این تظاهرات تو سال ۱۹۸۴ مخالف‌های قذافی جلوی سفارت لیبی تو انگلیس تظاهرات کرده بودن. وسط تظاهرات یک نفر از داخل سفارت لیبی تو انگلیس با مسلسل تظاهرات کننده‌ها رو به رگبار بست. اتفاقی که تو دنیا سابقه نداشت.

چند نفر مردن و یک پلیس هم کشته شد. بعد بلافاصله پلیس انگلیس سفارت لیبی رو محاصره کرد. قذافی چیکار کرد؟ اون سفارت انگلیس رو تو لیبی محاصره کرد. در نهایت دو کشور توافق کردن، هر دو طرف سفراشون رو معاوضه کنن و این کار هم کردن. انگلیس با خفت تمام جلوی سرهنگ سر تعظیم فرود آورده بود.

دو سال بعد از این اتفاق قذافی که گستاخ‌تر هم شده بود، تو یک کلوپ شبانه تو برلین بمب گذاری کرد. این کلوپ پاتوق سربازهای آمریکایی تو برلین بود. تو این حمله سه نفر آمریکایی و یک زن ترک کشته شدن و ۲۲۹ نفر هم زخمی شدن که خیلی‌هاشون هم قطع نخاع شدن و تا آخر عمر معلول موندند.

سازمان سیا آمریکا با شنود مکالمات سفارت لیبی متوجه پیام های تبریک مبادله شده با طرابلس شد که حاکی از موفقیت عملیات بود و مشخص شد که کار، کار قذافی بوده. این بار آمریکا مثل انگلیس ساکت نموند و تنها ده روز بعد از انفجار کلوپ سربازهای آمریکایی عملیات «دره الدرادو» شروع شد.

عملیات دره الدرادو، به تاریخ ۱۵ آوریل ۱۹۸۶ مهم‌ترین و سهمگین‌ترین حمله هوایی آمریکا در پاسخ به یک اقدام تروریستی تا اون زمان بود. رونالد ریگان «Ronald Reagan» رئیس جمهور وقت آمریکا، درباره قذافی گفت: «به این سگ هار درسی می‌دیم که هیچ وقت فراموش نکنه».

آمریکا تو حمله هوایی که با شصت هواپیمای جنگی به لیبی داشت، نزدیک به سیصد بمب به اهداف مشخص شده تو طرابلس و بنغازی شلیک کرد و حتی اقامتگاه قذافی روهم بمبارون کرد.

تو جریان این بمبارون به گفته قذافی، حنا دختر خودش کشته شد. دختر خونده‌ای که قبل‌تر هم گفتیم قذافی خیلی دوسش داشت. ولی سال‌ها بعد مشخص شد که قذافی درباره کشته شدن حنا، به کل دنیا دروغ گفته و این کار نیرنگ جناب سرهنگ برای جلب ترحم جهانی بود.

سرهنگ زخم خورده که زورش به جنگنده های آمریکا نمی‌رسید، برای انتقام علاوه بر این که چند تا بمب گذاری دیگه هم انجام داد، تو سال ۱۹۸۸ با بمب گذاری تو هواپیمای مسافربری شرکت هوایی پان آمریکن «Pan Am»، هواپیما رو بر فراز اسکاتلند منفجر کرد.

تمام ۲۴۳ مسافر هواپیما، بعلاوه ۱۶ خدمه و ۱۱ نفر از مردم بدبختی که هواپیما بالاسرشون منفجر شده بود کشته شدن. بمب‌ها تو بار مسافرها جاساز شده بود و تو هواپیما هیچ تروریستی هم وجود نداشت. بلافاصله بعد از این اتفاق، هویت بمب گذارها فاش شد. ولی قذافی حاضر نشد اونا رو تحویل بده. ولی در نهایت با اصرار و وساطت نلسون ماندلا و کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل، در نهایت متهمین به هلند تحویل داده شدن.

ماجراجویی‌های جناب سرهنگ تمومی نداشت. قذافی تصمیم گرفت به همسایه جنوبیش یعنی کشور چاد حمله کنه. اون در حمایت از شورشی‌های چاد، نیروهای نظامیش رو به این کشور فرستاد؛ ولی دولت چاد که یه جورایی تحت سلطه فرانسه بود، با کمک فرانسه شورشی‌های داخلی و سربازای قذافی رو شکست سختی داد. بر اساس برآوردها علاوه بر ۸۰۰ تانک و ۳۰ هواپیما، لیبی حدود یک‌ دهم ارتش خودشم تو این جنگ رو از دست داد و حدود یک‌ و نیم میلیارد دلار از تجهیزات جنگیش هم یا نابود شد یا به غنیمت چادی‌ها درآمد.

تو این جنگ فرانسوی‌ها چهارصد وانت تویوتا مسلح به موشک‌های ضد تانک به ارتش چاد داد و همین تویوتاها بودن که سرنوشت جنگ رو تعین کردن. تانک‌های قذافی تا به خودشون بیان یه موشک از روی یکی از این تویوتاها بهشون شلیک می‌شد و دخلشون رو میاورد. برای همینم اسم این جنگ تو تاریخ به نام «جنگ تویوتا» ماندگار شد.

همونطور که قبل‌تر گفتیم با توجه به درگیری‌های قذافی با انور سادات تو مصر و ماجرای ربوده شدن امام موسی صدر، رویای قذافی برای رهبری دنیای عرب به فنا رفت. برای همین قذافی بی‌خیال کشورهای عربی شد و رفت سراغ کشورهای آفریقایی. در بین کشورهای آفریقایی، لیبی با منابع نفتی زیاد و جمعیت کم از لحاظ اقتصادی تقریبا از همه کشورهای آفریقایی وضعش بهتر بود.

برای همین سعی کرد با پولی که داره توجه کشورهای آفریقایی رو به سمت خودش جلب کنه و این بار به جای جمهوری متحده کشورهای عربی، قذافی پیشنهاد جمهوری متحده کشورهای آفریقایی رو داد و تو خیلی از ملاقات های رسمی با لباسی ظاهر می شد که روش به جای پرچم لیبی، نقشه قاره آفریقا دیده می‌شد.

تو داخل کشور هم قذافی آموزش زبان انگلیسی و فرانسوی رو تو همه مدارس ممنوع کرد و در عوض آموزش زبان‌های آفریقایی مثل سواحیلی و خوسایی رو شروع کرد.

قذافی پیشنهاد داد که کشورهای قاره آفریقا گذرنامه و پول واحد داشته باشند و اسم خودش هم گذاشته بود «رهبر طلایی ایالت متحده آفریقا» و بعضا هم بهش می‌گفتن «شاه شاهان قاره آفریقا». البته اطرافیان خودش فقط. اون مدام به کشورهای آفریقایی سفر می‌کرد و کمک‌های مالی زیادی هم بهشون می‌کرد.

تو اوگاندا تو زمینی که دیکتاتور اونجا «عیدی امین» بهش داده بود، بزرگ‌ترین مسجد قاره آفریقا رو ساخت و خودش هم اونو افتتاحش کرد. این یک اتفاق بزرگ برای مسلمون‌های اوگاندا بود. انگار فرشته نجاتشون اومده بود و کمکشون کرده بود. هنوزم که هنوزه اونجا ازش تعریف و تمجید می کنن.

یه جای دیگه برای پادشاه هفت ساله یک کشور کوچیک و گمنام آفریقایی هواپیمای لوکس مخصوص تشریفات خودش رو فرستاد که پادشاه هفت ساله رو بیارنش لیبی و با قذافی دیدار کنه. حتی سال‌ها بعد کمی قبل از سقوطش چند تا گروه از قبایل آفریقا رو دور خودش جمع کرد. چند نفری یه دورهمی گرفتن و روی سر جناب سرهنگ تاج گذاشتن و در اون مراسم قذافی رو «شاه شاهان آفریقای جنوبی» نامیدن.

قذافی دهه دوم حکومت دیکتاتوریش رو با ثروت بسیار زیادی شروع کرد و حتی ۱۲ میلیارد دلار اسلحه از شوروی خرید تا اعراب رو تحت تاثیر خودش قرار بده.

یک کار بزرگی هم که کرد، این بود که بزرگ‌ترین و گرون‌ترین پروژه زیربنایی کشور لیبی و حتی قاره آفریقا رو استارت زد. پروژه آبرسانی به شهرهای بزرگ کشور لیبی که حدود ۴۰۰۰ کیلومتر لوله کشی‌های بسیار بزرگ داشت و آب رو از بیش از ۱۳۰۰ سفره زیرزمینی که عمق خیلی‌هاشون به بیش از ۵۰۰ متر می‌رسید جمع می‌کرد و مثل یک رودخونه بزرگ آب رو منتقل می‌کرد. بزرگ‌ترین رودخونه مصنوعی ساخت دست بشر. قذافی می‌گفت این پروژه هشتمین عجایب دنیاست. البته پروژه پنج فاز داشت که تقریبا سه فاز اون به بهره برداری رسید.

با وجود این که شروع دهه هشتاد خوب بود، ولی اواسط دهه هشتاد مشکلات اقتصادی لیبی شروع شد. قیمت نفت افت کرده بود و درآمد لیبی از محل صادرات نفت از ۲۱ میلیارد دلار در سال حتی به ۵ میلیارد دلار در سال هم رسید. قذافی اصل درآمد لیبی رو خرج حمایت از گروه‌های تروریستی و کمک به کشورهای آفریقایی می‌کرد که بتونه نقش رهبر قاره رو حفظ کنه.

این در حالی بود که تحریم‌ها اقتصاد لیبی رو به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. تو چهارمین سالگرد سقوط هواپیمایی پان آمریکن وقتی یک هواپیمای جت مسافربری تو لیبی سقوط کرد و بیش از ۱۶۰ نفر کشته شدن، قذافی اعلام کرد تحریم‌ها لیبی رو فلج کرده و هواپیما به خاطر نقص فنی سقوط کرده و از جامعه بین الملل خواهش کرد تحریم‌ها رو بردارن. سقوط و علل سقوط این هواپیما هم داستان‌های خاص خودش رو داره که دیگه ما بهش ورود نمی‌کنیم.

تو اواخر دهه هشتاد لیبی شاهد یکسری اصلاحات اقتصادی بود که برای مقابله با کاهش درآمد کشور طراحی شده بود. قذافی اسم اصلاحاتش رو گذاشت «انقلاب درون یک انقلاب» اصلاحاتی که در صنعت و کشاورزی شروع شد و تجارت کشور لیبی رو احیا کرد.

تو اواخر دهه هشتاد علاوه بر این اصلاحات، قذافی شروع کرد به ساخت تاسیسات اتمی و تلاش کرد به سلاح هسته‌ای هم دست پیدا کنه. اون برای این کار کلی هم خرج کرد و با دانشمندای مطرح اتمی هم ارتباط برقرار کرد. بهشون وعده وعید داد. کارش هم داشت خوب پیش می‌رفت. ولی دنیا شانس آورد که قذافی در نهایت به سلاح اتمی دست پیدا نکرد.

تا حالا شده تصور کنید صد سال بعد، پنجاه سال بعد، یا شاید دیرتر یا زودتر، وقتی همه کشورهای دنیا به سلاح های اتمی دست پیدا کنن چی میشه؟ تصور کنید القاعده و داعش سلاح اتمی داشته باشن. تصور کنید هر کشوری برای دفاع از خودش بخواد از تسهیلات اتمی استفاده کنه. شاید با این سرعت گسترش سلاح‌های کشتار جمعی، نسل بشر خیلی به پایانش نمونده باشه.

از اینجای داستان به بعد اتفاقات سال نود تا پایان عمر قذافی رو قراره با هم مرور کنیم. الان دیگه قذافی بیش از بیست ساله که رهبری کشور رو به عهده گرفته. قبل از هر چیز می‌خوام شما رو با یکی از مخوف‌ترین و وحشتناک‌ترین زندان‌های دنیا آشنا کنم؛ «زندان ابوسلیم».

قبل‌تر راجع به طرح قذافی برای کشتن یا دستگیری مخالف‌ها صحبت کردیم. مخالف‌های سیاسی قذافی وقتی دستگیر می‌شدن، می‌شد به دو دسته تقسیمشون کرد. یک سریشون خوش شانس بودن یک سریشون بدشانس. اونایی که خوش شانس بودن کشته می‌شدن. اونایی که بدشانس بودن میوفتادن زندان ابوسلیم. قذافی حتی اجساد مخالفین سرشناسش رو بیش از بیست سال تو سردخونه نگه داشته بود و هراز چند گاهی بهشون سر می‌زد و از دیدنشون لذت می‌برد.

قذافی تو لیبی، کشوری که به زور ۱۵ شهر بزرگ و مهم داشت، ۳۴ تا زندان ساخته بود. تو لیبی پاسخ کوچک‌ترین اعتراض دستگیری و زندان بود. فقط یک موردشو بهتون بگم؟ یکبار یک گزارشگر فوتبال وسط گزارش از خرابی زمین بازی و بی‌تفاوتی مسئولین گله کرده بود. بعد بازی اومدن با مشت و لگد بردنش و نزدیک دوسال هم نذاشتن گزارش کنه. بریم سراغ ابوسلیم.

زندان ابوسلیم در نزدیکی طرابلس وقتی ساخته شد که تو سال ۱۹۸۴ یه عده ای می‌خواستن بر ضد قذافی کودتا کنند. ولی شناسایی و دستگیر شدن. عاقبتشونم دیگه نیازی به توضیح نداره. بعد از این اتفاق قذافی به فکر ساختن زندان سی هکتاری ابوسلیم افتاد و این زندان رو خاص کسایی ساخت که باهاش مخالف بودن. تنها افراد معدودی از این زندان زنده بیرون اومدن و تونستن اتفاقاتی که اونجا افتاد رو توضیح بدن که داستانشون رو جلوتر می‌گیم.

یکی از همین زندانی‌ها می گفت چهار سال بعد از زندانی شدنم تو ابوسلیم، تازه خانوادم فهمیدن که من کجام.

زندان ابوسلیم بخش های مختلفی داشت. مثلا بخش زندانی‌های ده ساله، بخش زندانی‌های حبس ابد، بخش زندانی هایی که تبرئه شدن، دقت کردید بخش زندانی هایی که دادگاه خود لیبی تبرئه‌شون کرده بود. ولی فقط خدا می‌دونست که کی آزاد میشن و شاید هم اصلا نمی‌شدن.

فصل سرما، زندان سرد و یخ و فصل گرما داغ داغ بود و هیچ مکانیزم گرم کننده و سرد کننده ا‌ نبود. از در و دیوار زندان موشی بود که بالا و پایین می‌رفت. انقدی موش زیاد بود که زندانی ها تو سلول می‌تونستن با دست چند تاشون رو شکار کنن.

تو زندان یک بلندگوی بزرگ گذاشته بودن که از شش صبح تا دو شب سرودهای ملی و سخنرانی‌های قذافی رو با صدای بسیار بلند پخش می کرد. از شش صبح تا دو شب. از دو شب تا شش صبحم که رادیو برنامه نداشت رادیو با صدای بلند بوق می‌کشید.

سال‌ها بعد وقتی قذافی سقوط کرد، در سلول های انفرادی رو باز کردن که پیرمردهایی ازش میومدن بیرون که سال‌ها بود نور خورشید رو ندیده بودن و اسم خودشون رو هم نمی‌دونستن. پاک دیوانه شده بودن.

تو زندان ابوسلیم، وحشتناک ترین اتفاق ممکن سال ۱۹۹۶ افتاد. صبح یک روز جمعه، وقتی نگهبان‌ها اومدن به زندانی های یک وعده غذا بدن، چند تا از زندانی‌ها شورش کردن و دوتا از نگهبان‌ها رو گروگان گرفتن که یکیشون هم کشته شد. خبر رسید به قذافی و اون دستور داد به اشد مجازات باهاشون برخورد کنن. با کیا؟ با تمام زندانی‌های اون بخش، یعنی همه ۱۲۰۰ نفری که تو اون بخش از زندانی بودن.

حالا مجازات چی بود؟ ساعت ۱۱ صبح آوردنشون تو حیاط و تمام ۱۲۰۰ زندانی رو به رگبار بستن. تمام ۱۲۰۰ نفر رو کشتن و هیچ خبری هم به خانواده‌هاشون ندادن. مادر یکی از این زندانی‌های کشته شده پنج سال تمام هر روز برای پسرش غذا می‌پخت می‌آورد زندان. براش نامه می‌نوشت. چیز میز می‌خرید و بعد از پنج سال فهمید که پسرش پنج سال پیش کشته شده. تا مدت‌ها اصلا کسی نمیدونست اون روز چه اتفاقی افتاده. این وضعیت داخل کشور لیبی بود. حالا بریم ببینیم اوضاع با کشورهای خارجی چطور بود؟

بعد از جریان منفجر کردن هواپیمای پان آمریکن، وقتی اوایل قذافی از تحویل بمب گذارها خودداری کرد، سازمان ملل قطع نامه‌ای رو بر علیه کشور لیبی صادر کرد و این کشور رو تحریم کرد. در نتیجه این تحریم، کشور حدود نهصد میلیون دلار ضرر مالی کرد. ولی بعد با تحویل دادن تروریست‌ها اوضاع کمی بهتر شد.

اواخر دهه نود لیبی گفتگوهای پنهانیش رو با دولت انگلیس برای عادی سازی روابط شروع کرد و حتی بعد از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ قذافی با ابراز همدردی با قربانی‌ها خواستار مشارکت لیبی در جنگ علیه تروریست‌ها شد و القاعده رو هم محکوم کرد. همه منتظر بودن قذافی مثل قبل از تروریست ها دفاع کنه، ولی اون این بار محکومشون کرد.

لیبی در عین حال که رابطش رو با چین و کره جنوبی نزدیک‌تر می کرد و حتی رئیس جمهور چین هم از لیبی بازدید کرد، به کشورهای اروپایی و آمریکا هم نزدیک می‌شد. حتی سال ۲۰۰۳ وقتی آمریکا به بهانه داشتن سلاح‌های کشتار جمعی به عراق حمله کرد، لیبی حساب کار اومد دستش و به طور داوطلبانه برنامه‌های سلاح‌های شیمیایی و هسته‌ای خودش رو از رده خارج کرد.

همزمان با این کار لیبی رسما مسئولیت خودش تو بمب گذاری هواپیمای پان آمریکن رو هم پذیرفت و حتی راضی شد به خانواده‌های کشته شده‌ها، هفت و نیم میلیارد دلار غرامت بده. قذافی گفت بعضی وقت‌ها باید جنگید. بعضی وقت‌ها باید صلح کرد. فقط یک احمق بعد از این که جنگ رو می‌بره، دوباره تفنگ دستش می‌گیره. تو خیال خودش آمریکا رو شکست داده بود و الان وقت صلح بود.

از طرف دیگه یکی از کسایی که تو بمب گذاری هواپیمای آمریکا دست داشت و لیبی به دادگاه‌های بین المللی تحویلش داده بود، به علت بیماری سرطان مشمول عفو شد و به لیبی برگردونده شد. شما فکر کن یارو تو هواپیما بمب گذاری کرده. دویست و سیصد نفر آدم بی‌گناه کشته شدن. بعد بخاطر این که سرطان داره عفو می‌خوره میاد بیرون. .ببینید چقدر سیاست کثیفه و پشت پرده لیبی چقدر باید باج داده باشه.

بعد هم که میاد بیرون با هواپیمای شخصی که قذافی براش فرستاده بود برگشت لیبی و «سیف الاسلام» پسر قذافی چنان استقبال باشکوهی ازش کرد که انگار یک قهرمان ملی برگشته تا یک بمب گذار تروریست. سیاسیون اینجوری با جون و خون مردم معامله می‌کنن.

آمریکا و انگلیس که پرداخت غرامت توسط لیبی رو شرط پایان دادن به تحریم های باقی مانده سازمان ملل متحد قرار داده بودند، بعد از این پرداخت لیبی رو از تحریم خارج کردن. کمپانی‌های بزرگ نفتی هم با دمشون گردو می‌شکوندن. شیرجه زدن تو منابع نفتی لیبی. اینطوری شد که ارتباط قذافی به ناگاه با دنیا خوب شد. همه باهاش ارتباط برقرار کردن. فرانسه، روسیه، انگلیس، آمریکا، همه و همه دست در دست قذافی، حتی خواننده‌های خارجی اومدن لیبی و جشن‌های بزرگی برگزار شد تا چهره لیبی تو دنیا خوب نشون داده بشه.

آمریکا هم نام لیبی رو از لیست کشورهای محور شرارت حذف کرد. حتی تو اسناد کشف شده از سیا CIA نشون داده شده که مخالف های قذافی تو اروپا و آمریکا دستگیر می‌شدن و مخفیانه به لیبی تحویل داده شدن. تازه یکم بعد هم اسم کشور لیبی از لیست کشورهای حامی تروریسم هم حذف شد.

کشوری که رهبرش تمام مخالف‌هاش رو تو دنیا ترور می‌کنه، کشوری که رهبرش هواپیمای مسافربری آمریکا رو منفجر می‌کنه، کشوری که رهبرش تمام مخالف‌های داخلیش رو قلع و قمع می‌کنه، اسمش از لیست کشورهای حامی تروریسم حذف میشه. رابطه قذافی با دنیا رو می‌بینید؟ گل و بلبل. این دقیقا همزمان با موقعیه که صدای خانواده‌های ۱۲۰۰ زندانی که قتل عام شدن رو تو دنیا هیچ کس نمی‌شنوه. دقیقا همزمانه با حکومت به شدت دیکتاتوریه قذافیه که تا به حال نظیرش رو کشور لیبی ندیده؛ ولی تا نفت لیبی هست، کی به مردم لیبی توجه می‌کنه؟

شرکت نفتی شل قرارداد نفتی یک میلیارد دلاری با لیبی می‌بنده. تونی بلر «Anthony Blair» میره لیبی، تو نزدیک به پنجاه سال قبل هیچ مقام آمریکایی نرفته بود لیبی. ولی الان کاندولیزا رایس میره لیبی. قذافی مشتری پروپاقرص بانک‌های سوئیسی میشه. یک هواپیمایی جت اختصاصی هم سفارش میده که زبون زد بقیه رهبرهای جهان میشه و تو هواپیماش جکوزی و بار و تجهیزات لوکس و ازین چیزا داشت.

نخست وزیر ایتالیا سیلویو برلوسکونی «Silvio Berlusconi» وقتی قذافی به ایتالیا سفر کرد تا زیر پله‌های هواپیما برای استقبالش اومد بغلش کرد و حتی دستشم بوسید. نخست وزیر ایتالیا، دست قذافی رو بوسید که خدا می‌دونه قیمت این دست بوسه چقدر برای کشور و مردم لیبی آب خورده؟

برلوسکونی حتی به خاطر سال‌ها استعمار لیبی توسط کشور ایتالیا، از لیبی عذرخواهی رسمی هم کرد و بعدش قذافی اونو به دلیل شهامت در انجام این کارش «مرد آهنین» خواند. اینم اضافه کنم که ایتالیا یک چهارم نفت و پونزده درصد گاز طبیعی لیبی رو در اختیار داشت و رابطه اقتصادیش هم با لیبی خیلی خوب بود. تو سال ۲۰۰۲ قذافی حتی ۷٫۵ درصد سهام باشگاه یوونتوس رو هم خرید.

پای قذافی حتی به سازمان ملل هم باز شد. سال ۲۰۰۹ قذافی برای اولین بار قرار بود سفر کنه به نیویورک و تو سازمان ملل سخنرانی کنه. قبلش چادرش رو فرستاد و درخواست کرد که بهش یه جا بدن چادر بزنه که خب مسلمه قبول نکردن. وقتی هم که نوبت به سخنرانیش قذافی رسید، اون هیچ کدوم از پروتکل‌های عمومی رو رعایت نکرد. دو سه ساعت صحبت کرد. انقدری که مترجمش از حال رفت، یکی دیگه اومد به جاش. دو سه ساعت اراجیف گفت. مثلا از ویروس آنفولانزای خوکی حرف زد و گفت که این ساخته دست بشره و می‌خواستن باهاش سلاح میکروبی بسازن که از دستشون خارج شده.

و حتی درباره منشور سازمان ملل هم حرف زد و منشور رو جلو چشم همه پاره کرد گذاشت کنار. درباره فلسطین و اسرائیل هم یه نظریه جدید داشت که می‌گفت باید با هم یک کشور تشکیل بدن به نام اسراطین، یعنی ترکیب اسرائیل و فلسطین.

والبته باید خاطر نشان کنیم که دیگه قذافی اون جناب سرهنگ گذشته نیست که برای آمریکا و اسرائیل شمشیر رو از رو بسته باشه. اون الان در چاه‌های نفت رو باز کرده. قلدرم پلدرم رو گذاشته. کنار داره نفت می‌فروشه. دلار می‌گیره. با دلاراشم عشق و حال می‌کنه. تو کشور هم کسی جرات نداره جیک بزنه. ولی جناب سرهنگ غافل از این بود که چنین نماند و چنین نیز نخواهد ماند. بریم ببینیم آخر عاقبت داستان زندگی قذافی چی میشه؟

قذافی تو کتابش به نام «فرار به جهنم» نوشته: «من مردم رو مثل پدرم دوست دارم؛ ولی همونطور که از پدرم می‌ترسیدم از مردم هم خیلی میترسم».

زندان ابوسلیم و قتل عام ۱۲۰۰ زندانی تو سال ۹۶ رو تعریف کردیم و گفتیم که اوج حکومت دیکتاتوری قذافی تو دهه ۹۰ بود و کشور لیبی و مردمانش بازیچه ماجراجویی‌های قذافی و فرزندانش و اطرافیانش بودن. کشورهای اروپایی و آمریکا هم که چشمشون به نفت لیبی بود و این که فقط خدایی نکرده لیبی سلاح اتمی نداشته باشه. حالا تو کشور خودش با مردمش هر کاری کرد کرد. کشورهای آفریقایی هم که وضعیت داخلی خودشون همچین بهتر از لیبی نبود و بعضا به خاطر خوش خدمتی قذافی، تو آفریقا کم طرفدار نداشت.

روزگار خوش جناب سرهنگ و خانوادش با آشتی‌ای که با دنیا کرده بود و قراردادهای نفتی که بسته بود خوش و خرم جلو می‌رفت تا اینکه بوی «بهار عربی» بیخ گوش لیبی به استشمام قذافی رسید.

بهار عربی که احتمالا همه شما می‌دونید به اعتراضات و انقلاب‌هایی میگن که تو چندین کشور عربی پشت سر هم اتفاق افتاد. این اعتراضات از کشور تونس شروع شد. بعد مردم مصر قیام کردن. بعد لیبی که داستانش رو تعریف می کنیم. بعد هم یمن و سودان و عربستان و سوریه و چند تا کشور دیگه.

ولی شروع بهار عربی از کشور تونس بود و داستان جرقه این سلسله انقلاب ها هم جالبه. همونطور که تو اپیزود گاندی هم گفتیم، هر انقلابی از یه جایی از یه اتفاقی استارت می‌خوره و داستان انقلاب تونس هم این بود که وقتی ماموران شهرداری بساط یک جوون ۲۷ ساله دستفروش تونسی به نام «طارق بوعزیزی» بساطش رو به زور جمع می‌کنن و جلوی جمعیت بهش سیلی می‌زنن میره و خودش رو جلوی ساختمون شهرداری آتیش می‌زنه و این موضوع آتش خشم مردم تونس رو شعله ور می‌کنه و منجر به تظاهرات عظیمی تو کشور تونس میشه که در نهایت رژیم «بن علی» تو تونس سقوط می کنه.

تو جریان اعتراضات تونس، قذافی به نفع رئیس جمهور تونس بن علی سخنرانی کرد که بعدش حتی توسط انقلابیون تونسی تهدید به مرگ هم شد. بعد تونس هم همین اعتراضات تو مصر منجر به سقوط رژیم «حسنی مبارک» شد و دقیقا تو کشورهای همسایه شرقی و غربی لیبی، یعنی مصر و تونس حکومت دیکتاتورها به پایان رسید و بوی بهار عربی از چپ و راست، مردم معترض کشور لیبی رو هم مست کرده بود.

مسلما اونا هم پیش خودشون فکر می کردن و می‌گفتن تونس تونست؛ چرا ما نتونیم؟ جناب سرهنگ هم که شصتش خبردار شده بود، برای این که بهار عربی تو لیبی اتفاق نیافته، سعی کرد آزادی‌های مردم رو کمی بیشتر کنه و بلافاصله هم یک تعداد زندانی سیاسی رو آزاد کرد.

این زندانی‌های سیاسی که آزاد شدن، تعدادی از خانواده‌های زندانی‌های سیاسی که عزیزاشون آزاد نشده بودن و اونا حتی خبری از عزیزاشون نداشتن جلوی در زندان تجمع کردن و اولین تظاهرات تو لیبی به این بهونه استارت خورد.

و قذافی هم برای این خانواده‌ها کاری نمیتونست بکنه. چون چند سال قبل تموم عزیزانشون رو به رگبار بسته بود. پس چیکار کرد؟ خانواده‌های اونارو هم که تظاهرات کرده بودن زندانی کرد و حتی وکیل خانواده‌ها هم زندانی شدن. پشت بند زندانی شدن وکیل‌ها عده ای از وکلا برای حمایت از آن‌ها اعتراض کردن و بعدش هم مردم برای حمایت از وکلا و زندانی‌ها اومدن وسط و اینطوری در عرض کمتر از چند هفته کنترل کشور از دست قذافی خارج شد.

قذافی هم اومد سخنرانی کرد خطاب به معترض‌ها گفت خونه شما شیشه‌ایه. با سنگ بازی نکنید. گفت ما برای لیبی از شما موش‌ها شایسته‌تریم. بعدشم برای سرکوب مخالف‌ها علاوه بر ارتش از گردان‌های قذافی هم کمک گرفت. گردان‌های قذافی رو یادتونه قبلا توضیح دادیم؟ قذافی از کشورهای آفریقایی سرباز جمع می‌کرد بهشون پول میداد تا هر موقع نیاز داشت درخدمتش باشند؟ و حالا وقتش بود. قذافی شروع کرد به کشتار. با تمامی سلاح‌های روز دنیا افتاد به جون مردم. توپ، مسلسل تانک هرچی داشت رو کرد.

اون سعی می‌کرد مردم رو وحشت زده کنه. از مردمی که تو خیابون دستگیر می‌شدن، فیلم میومد بیرون که وقتی دستگیر می‌شدن ازشون می‌خواستن بگو «زنده باد قذافی» و اگه نمی‌گفتن تیر خلاص رو بهشون می‌زدن. تک‌تیراندازهاش می‌رفتن بالای پشت بام‌ها و پشت سر هم معترضان رو هدشات می‌کردن. ولی مردم دست بردار نبودن.

بعد از چهار تظاهرات بزرگ، انقلابیون کنترل بنغازی دومین شهر مهم لیبی رو بدست گرفتن. تو این تظاهرات بیش از دویست نفر کشته میشن. فرانسه به عنوان اولین کشور، شورای ملی انقلابی لیبی رو به رسمیت شناخت.

شورای امنیت سازمان ملل هم قطع نامه‌ای رو تصویب می کنه که به موجب اون در آسمان لیبی منطقه پرواز ممنوع اعلام شد و استفاده از تمامی ابزارهای لازم برای حفاظت از جون شهروندان غیرنظامی لیبی تصویب شد. یعنی چی؟ یعنی اجازه حمله نظامی به کشور لیبی داده میشه و کمی بعد جت‌های فرانسوی بالا سر لیبی به حرکت در میان و پشت بندش هم جت‌های آمریکایی. مردم مسلح لیبی هم تو یک جنگ داخلی تمام عیار میوفتن به جون ارتش و گردان های قذافی.

بذارید یک تصویری از جنگ داخلی لیبی براتون بسازم. یکی از منابع این اپیزود که قبلا هم معرفی کردیم کتاب «بازگشت» نوشته «هشام مطره». این کتاب جایزه پولیتزر رو هم گرفته. یک کتاب دیگه ایشون هم که جزو منابع ما بوده کتاب «در کشور مردان». تصویری که می‌خوام تعریف کنم از کتاب بازگشته. نویسنده تعریف می‌کنه میگه انقلابیون یک شهر رو گرفته بودن؛ ولی با حمله هوایی و زمینی ارتش قذافی مجبور به عقب نشینی میشن و تو این فاصله هم اجساد کشته شده‌هاشون رو دسته جمعی دفن می‌کنن و تو نقاط مختلف شهر به صورت پراکنده با ارتش مبارزه می کنن.

نویسنده با یه پیرمردی که تو شهر چند روزی داشته در کنار یارانش می‌جنگیده، تلفنی صحبت می‌کنه و پیرمرد گزارش جنگ رو واسش تعریف می‌کنه و میگه: «بله ارتش اومد داخل شهر. اون سمت شهر الان دست ارتشه و اونا گورهای دسته جمعی رو پیدا کردن. جنازه‌های سربازهای انقلابی رو آوردن بیرون. ریختن روی هم و اون‌ها رو آتیش زدن و بوی تعفن کل شهرو گرفته». نویسنده از پیرمرد می‌پرسه میگه: «پسرت چی؟ اون وضعیتش چطوره؟» پیرمرد بهش میگه: «خوبه. من بمیرم هم نمی‌ذارم اونا دستشون بهش برسه. سه روزه پیشمه. ولی دیگه داره بو می‌گیره و باید زودتر یه جای امن دفنش کنم». بعدش تو کف حیاط یک خونه پسرش رو دفن می‌کنه.

مبارزات ادامه پیدا می‌کنه. استعفای مقامات دولتی و نظامی روز به روز نتیجه رو بیشتر به نفع مردم تغییر میده. سال‌ها قبل قذافی تو کتاب فرار به جهنمش گفته بود: «احساس می‌کنم مردم، این جمعیت نامتعادل افراطی که حتی علیه ناجیان خودشون هم شورش می کنند در تعقیبم هستند. آن‌ها در زمانه لذت و خوشی چقدر مهربونند. ولی در زمان خروش خیلی بی‌رحم میشن».

و واقعا هم مردم بی‌رحم شده بودن. اونا هم با تمام تجهیزاتی که به دستشون می‌رسید حمله می‌کردن و سربازای قذافی رو یکی یکی می‌کشتن.

اوضاع انقلاب لیبی وقتی دیگه خیلی به نفع مردم شد که جنگنده‌های ناتو، از هوا به ارتش قذافی حمله کردن و حتی تو یکی از حملات یکی از پسران قذافی و سه تا از نوه‌هاش تو طرابلس کشته شدن.

تو یکی دیگه از حملات حدود ساعت ۸٫۳۰ صبح، بمب افکن‌های ناتو به یک کاروان نظامی که احتمال می‌دادن قذافی هم توش باشه حمله کردند و حداقل ۱۴ ماشین رو منهدم کردند و ۵۳ نفر رو کشتند. به محض بمباران کاروان، گروه‌های مختلف انقلابیون خبردار شدن و خودشون رو به محل رسوندن.

از اون طرف هم باقی اعضای کاروان که زنده موندن پراکنده شدن و قذافی و نزدیکانش رفتن تو یه ویلای مخروبه پناه گرفتن. همزمان با این که محافظان و آخرین یاران سرهنگ داشتند با انقلابیون می‌جنگیدن، قذافی و چند نفر از نزدیک‌ترین آدماش فرار کردن و خودشون رو به یه محل ساخت و ساز رسوندن و تو لوله‌های بزرگی که از قبل اونجا بود پنهان شدن و هر لحظه هم صدای پای انقلابیون رو که داشتن بهشون نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدن رو بیشتر می‌شنیدن و در نهایت انقلابیون رهبر لیبی رو پیدا کردن و از تو لوله کشیدنش بیرون.

دیگه احتمالا خیلی‌ها کلیپ‌های لحظه‌های آخر عمر قذافی رو دیدن. اون لحظه‌ای که انقلابیون پیداش می‌کنن و میوفتن به جونش. اون لحظه ای که از پشت خنجر رو فرو می‌کنن تو باسنش و چهره خون آلود و داغون قذافی.

محافظ خانوادگیش می‌گفت تا روزای آخر قذافی اصلا عمق فاجعه رو درک نکرده بود و باورش نمی‌شد تو کشور واقعا انقلاب شده. چون بهش گزارش‌های عوضی می‌دادن.

انقلابیون، جنازه قذافی رو گذاشتن تو فریزر یک مغازه. بعدش هم به مدت چهار روز جنازه در معرض دید عموم گذاشته شد و مردم لیبی از جاهای مختلف میومدن با جنازه عکس می‌گرفتن.

شیوه قتل قذافی از سوی بعضی از رهبران حکومت‌ها محکوم شد از جمله هوگو چاوز «Hugo Chávez» که گفت قذافی یک انقلابی بود که شهید شده. فیدل کاسترو هم به شدت به ناتو و انقلابیون اعتراض کرد.

کاری نداریم که حالا رهبران معترض خودشون ته دیکتاتور بودن. ولی انقلابیون هم کاراشون واقعا از حد گذشته بود. اونا حتی قبر پدر و مادر و مادربزرگ و عموی قذافی هم باز کردن. استخون‌هاشون رو در آوردن و سوزوندن. این عدم کنترل خشم انقلابیون، پیامدهای خیلی وحشتناک‌تری برای لیبی داشت. انقلاب شد. قذافی رفت. رژیم سرنگون شد. بعدش چی؟ هیچکس به اینجاش فکر نکرده بود. هیچ‌کس نمی‌دونست بعدش چی میشه؛ ولی ما الان می دونیم.

چون نه سال از اون روز گذشته. بعد انقلاب جنگ‌های داخلی بین انقلابیون شروع شد. از یک طرف گروه‌های تندرو اسلام گرا که می‌خواستن لیبی رو به یک افغانستان دیگه تبدیل کنن. از طرف دیگه انقلابیونی که می‌خواستن کل انقلاب رو برای خودشون مصادره کنن. کشور یه جورایی دو تا حکومت و دو تا پارلمان برای خودش داشت.

سال ۲۰۱۵ لیبی یکی از امن‌ترین کشورها برای داعش بود و قسمتی از لیبی تحت سلطه اونا بود. دولت مرکزی هم انقدر ضعیف بود که نمی‌تونست جلوی داعش رو بگیره. درگیری بین گروه‌های مختلف لیبی تموم شدنی نبود. سلطنت طلب‌های محافظه کار، سکولارهای ارتشی، اسلام گراهای تندرو، دموکرات‌های لیبرال، همه اینا باعث آوارگی صدها هزار نفر از مردم لیبی و مهاجرت اونا به کشورای دیگه شد. دوبار در لیبی اقدام برای کودتا شد. دو تا جنگ طولانی داخلی رو به خودش دید و تا همین امروز هم تکلیف مشخص نیست.

اپیزود گاندی رو یادتونه؟ وقتی تظاهرات هندی‌ها داشت به پیروزی ختم می‌شد، گاندی فقط بخاطر خشونت تو تظاهرات، تو کل کشور اعتراضات رو متوقف کرد و گفت مردم هند آمادگی پیروزی و استقلال رو ندارند. اگه شما هم مثل من از دست گاندی حرص خورده بودین و گفتید گاندی دیگه تو زیادی مهربونی، تو داستان قذافی تاریخ درس جدیدی بهمون داد

بریم اپیزود رو با مصاحبه خانم اوریانا فالاچی خبرنگار معروف ایتالیایی با قذافی به پایان ببریم. خانم فالاچی علاوه بر این که روزنامه نگار و خبرنگار قهاری بود، نویسنده خوبی هم بود و احتمالا خیلی‌هامون با کتاب «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» از ایشون آشنایی داریم. یک کتاب دیگه از خانم فالاچی که یکی از منابع این اپیزود هم هست اسمش «گفت و گوهای اوریانا فالوچیه».

این کتاب، متن مصاحبه‌هاییه که ایشون با کسانی مثل آریون شارون، قذافی، مهندس بازرگان، امام خمینی، محمدرضا پهلوی و چند نفر دیگه داشته.

تو اپیزود اول هم به این مصاحبه اشاره کردیم. وقتی که قذافی کلی از کتاب سبزش تعریف کرد و فالاچی کتاب رو برانداز می‌کنه و میگه قوطی مژه مصنوعی من از کتاب شما بزرگ‌تره.

تو مصاحبه فالاچی میگه: «شما آمریکا رو تهدید می کنید و میگید پاش بیفته بهش نفت هم نمی‌فروشیم و خیلی راجع به آمریکا بد صحبت می کنید. آیا زیادی راجع به بد بودن آمریکا اغراق نمی کنید؟»

سرهنگ میگه: «نه. هر کشوری که زیر سلطه کشور دیگه‌ای باشه و بهش زور بگه، همین عکس العمل من رو انجام میده. آمریکا سعی می‌کنه ما رو زیر سلطه خودش داشته باشه و تو کشور ما دخالت می‌کنه. ما هم اینطوری عکس العمل نشون میدیم».

فالاچی میگه: «فقط آمریکا زورگوئه؟ اونوقت شوروی که شما ازش ۲۵۰۰ تانک خریدید زورگو نیست؟»

سرهنگ جواب میده: «نه. اون دوستمونه».

فالاچی میگه: «آمریکا بده، چون تو کشورهای دیگه دخالت می‌کنه. قبول. شما هم مستقیم تو کشورهای چاد و اوگاندا و تانزانیا حتی دخالت حتی نظامی می‌کنید و از دیکتاتور اوگاندا هم حمایت کردید».

سرهنگ جواب میده: «شما نمی‌فهمید؟ من حمایت کردم چون این کشورها با اسرائیل مخالفن. چون این کشورها با جودها مخالفن».

فالاچی هم بهش میگه: «جناب سرهنگ یکم دیر بدنیا اومدید. چون با این طرز فکر احتمالا هیتلر دوست بهتری می‌تونست براتون باشه».

یه جای دیگه فالاچی می‌پرسه: «شما به خدا اعتقاد داری؟»

سرهنگ جواب میده: «معلومه که دارم. چرا این سوال رو پرسیدی؟»

فالاچی جواب میده: «چون کاملا به این نتیجه رسیدم که شما خودتون رو خدای لیبی می‌دونید».

امیر سودبخش آذر ۹۹



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/سرهنگ-تمام-|-داستان-زندگی-قذافی-قسمت-دوم-id2748108-id337681497?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%B3%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%20%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%85%20%7C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%D9%82%D8%B0%D8%A7%D9%81%DB%8C%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%AF%D9%88%D9%85-CastBox_FM