دیکتاتور بزرگ؛ داستان زندگی هیتلر (قسمت دوم)
به زودی زمانی میرسد که حتی مخالفان ما به آنچه که ساختهایم و آنچه که با تلاش زیاد به دست آوردهایم درود خواهند فرستاد. درود بر آلمان جدید! درود بر آلمان قهرمان!
سلام. من امیر سودبخش هستم و شما اپیزود هفتم از پادکست رخ رو میشنوید با عنوان دیکتاتور بزرگ، داستان زندگی آدولف هیتلر، قسمت دوم. همونطور که احتمالا میدونید با توجه به کار مشترکی که پادکست رخ با راوکست انجام داده، ما اینجا داستان زندگی هیتلر رو بررسی میکنیم و ایمان تو راوکست به هولوکاست میپردازه. بماند یادگار. اپیزود دیکتاتور بزرگ، داستان زندگی آدولف هیتلر، قسمت دوم و پایانی.
تو اپیزود اول، زندگی هیتلر رو از تولد تا ۴۴ سالگی مرور کردیم. دیدیم که دوران جوانیش رو به بطالت میگذروند. عاشق نقاشی و اپرا بود. مرور کردیم که چه عواملی باعث شد هیتلر ضد یهود بشه؟ از شجاعتش تو جنگ گفتیم و در نهایت سیر اتفاقات سیاسی رو از ۳۰ سالگی تا ۴۴ سالگی اون بررسی کردیم و دیدیم چی شد که هیتلر به مقام صدراعظمی آلمان رسید. پیشنهاد میکنم اگه قسمت اول گوش نکردید، حتما همین الان استاپ کنید. اول اون قسمت رو گوش بدید تا با افراد و گروههایی که تو قسمت دوم داریم ازشون نام میبریم آشنا باشید و در جریان موضوع قرار بگیرید.
خب. بریم ببینیم هیتلر بلافاصله بعد از اینکه صدراعظم شد، چه کارایی کرد؟ از نظر ساختار قدرت، هیتلر نفر دوم کشور بود. اول رئیس جمهور هیندنبورگ «Hindenburg» پیرمرد ۸۵ ساله بود. بعد اون صدراعظم، هیتلر بود. تو اولین جلسه کابینه با وجود مخالفت اولیه هیندربورگ، هیتلر فرمان انحلال پارلمان و انتخابات مجدد رو صادر کرد. چرا؟ میخواست حزبش تو انتخابات مجدد کرسیهای بیشتری به دست بیاره. بعد قانون حفاظت و حمایت از خلق آلمان و تصویب کرد.
به موجب این قانون، تظاهرات سیاسی و مطبوعات احزاب رقیب ممنوع شد. تمرکز اصلیش هم رو کمونیستها و سرکوب کردن اونا بود. فقط تو یه ایالت دهها هزار نفر از مخالفان بازداشت شدن. گوبلز تو خاطراتش نوشت، یه بار دیگه زندگی برامون لذتبخش شده. واقعا هم لذت بخش شده بود.
تو انتخابات مجدد مجلس، با تبلیغات رادیو و تلویزیون و مهمتر از همه محبوبیتی که حزب هیتلر به دست آورده بود، تونست ۲۸۸ کرسی مجلس رو بگیره؛ یعنی اکثریت پارلمان. بعد قانونی تصویب کرد که اختیارات قانونگذاری و تغییر مواد قانون اساسی رو به دولت میداد. یعنی مجلس یه قانونی تصویب کرد که اختیار قانونگذاری رو از خودش گرفت داد به دولت.
قانون بعدیای که تصویب شد این بود که حق تصویب نهایی قوانین از رئیس جمهور گرفته شد و به صدراعظم داده شد. با تصویب این قوانین، هیتلر داشت پایههای دیکتاتوری خودش رو کاملا قانونی محکم میکرد. احزاب فعال پشت سر هم منحل میشدن. حزب ناسیونالیست آلمان، گروه سیاسی راست، نظام جوانان آلمانی، حزب جوانان باواریا، اینا همه از بین رفتن. حزب هیتلر، شد تنها حزب بزرگ قانونی کشور. هیتلر حتی پرچم آلمان هم عوض کرده و طرح صلیب شکسته معروف رو به پرچم اضافه کرد.
راجع به تاریخچه صلیب شکسته و چندین موضوع جذاب دیگه تو پیج اینستا پادکست به مرور مطالب تکمیلی میذاریم که میتونید دنبالش کنید. تو همین اثنا هیتلر یک وزارتخونه جدید به نام «وزارت اطلاعات خلق و تبلیغات» تاسیس کرد. بهترین گزینش هم کرد وزیر این نهاد تازه تاسیس. کی؟ گوبلز «Göbbels».
تو این دوران، هیتلر سعی کرد شور و هیجانی که تو مردم ایجاد کرده بود و به نفع عقاید خودش مصادره کنه و مردم رو بیش از پیش با خودش همراه کنه. البته بهبود اوضاع اقتصادی، معافیتهای مالیاتی و ایجاد اشتغالم تو این همراهی مردم خیلی تاثیر گذاشته و ملتم برای کارایی که کرده بود واقعا دوستش داشتن. پس هیتلر شروع کرد تبلیغات علیه مارکسیست و یهود و سعی کرد نظر مردم به عقاید خودش همسو کنه. سعی کرد مردم رو از مارکسیسم بترسونه و از طرفی هم ارتش اس آ سعی میکرد با تبلیغات گوبلز، مردم رو تشویق کنه که با یهودیها مراوده نداشته باشن. ازشون خرید نکنند و به مرور از صحنه اجتماعی طردشون کنن.
کمتر از یک سال بعد، بیش از شصت هزار یهودی از آلمان مهاجرت کرده بودند و بیش از پنج هزار نفر به عناوین مختلف اخراج شده بودن. تازه اینا همه قبل از این که کشتار گسترده یهودیان بخواد اصلا شروع بشه. تو این دوران، تصویر هیتلر و تصویر صلیب شکسته رو همه جا میشد دید. روی لباسها، روی ظروف، توی مغازهها، رو در و دیوار همه جا این تصاویر حک شده بود.
یکی از یاران نزدیکش رودلف هلث پس تو یک نطق رادیویی اعلام کرد: «آدولف هیتلر آلمانه و آلمان هیتلره. کسی که به هیتلر سوگند یاد میکنه، به آلمان سوگند یاد کرده». این قوانینی که تصویب میشد و این قبیل اظهارنظرها باعث شد رئیس تشکیلات اس آ به نام ارنست روم «Ernst Röhm» که دوست قدیمی هیتلرم بود، با هیتلر اختلاف نظر پیدا کنه.
ارنست روم، با هیتلر با هم مبارزه کرده بودند. با هم سر کودتای نافرجام قبلی زندان افتاده بودند و ایشان اصلا بنیانگذار گروه طوفان یا همون اس آ هم بود. اما دیگه الان با توجه به جایگاهی که داشت، خیلی زیادی قدرتمند شده بود. از طرفی این آقای فرمانده همجنسگرا هم بود. هیتلر نه با قدرت زیادش میتونست کنار بیاد و نه با موضوع همجنسگراییش. برای همین هیتلر سعی کرد با تاسیس اداره امنیت، از قدرت اس آ و رئیسش روم کم کنه و برخی مسئولیتها رو به اون اداره منتقل کنه.
اداره امنیت تازه تاسیسی که کمی بعد اسمش شد گشتاپو «Gestapo». اختلافات این دو نفر بیشتر که شد، هیتلر با کمک اطرافیان وفادارش یه لیست از اسامی اشخاص نامطلوب تهیه کردند که صدر این لیست هم ارنست روم بود. اونا سعی کردن این موضوع رو تو جامعه القا کنن که این افراد قصد کودتا بر علیه هیتلر رو دارن و میخوان پیشوا رو ترور کنن.
البته هنوز که هنوزه، کاملا مشخص نشده که نظامیهای گروه اس آ و رئیسشون این قصد رو داشتن یا نه؟ ولی خیلیا باور دارند که این موضوع فقط یه توهم و انگ سیاسی بوده، برای توجیه اتفاقات عجیبی که بعدش افتاد. هیتلر اول سعی کرد با روم صحبت کنه و اون و به راه راست خودش هدایت کنه. ولی روم خیلی زیر بار حرفای زور هیتلر نمیرفت. از اونجایی که از مدتها پیش و قبل از به قدرت رسیدن هیتلر میشناخت، شاید خیلی هم ازش حساب نمیبرد.
تو همین روزا، هیتلر اولین سفر خود به خارج آلمان انجام داد و به دیدار دیکتاتور ایتالیایی موسولینی «Mussolini» رفت. خیلی هم با موسولینی هال میکرد. تو نبود هیتلر، چند نفر از مخالفاش که تو لیست اشخاص نامطلوب هم بودن، چند تا سخنرانی انتقادی از هیتلر کردن. هیتلر وقتی متوجه موضوع شد، گفت: «به همه ناقصالخلقههای حقیر اخطار میدم که مقابل قدرت ما جارو خواهید شد» و خیلی زود هم هیتلر تمام مخالفان رو با هم جارو کرد و خشک و تر رو با هم سوزوند. ببینیم چه اتفاقی افتاد؟
صبح روز ۳۰ ژوئن ۱۹۳۴ عملیات پاکسازی که بعدها به نام «شب دشنههای بلند» یا «کودتای روح» معروف شد، با تلفنی که گوبلز به برلین زد شروع شد. گوبلز، شروع عملیات رو به برلین مخابره کرد. همزمان هیتلر دو نفر از ژنرالهای بلندپایه اس آ را احضار کرد و جلوی چشم همه اطرافیانش، مدالها و درجههاشون رو با دستهای خودش کند و دستور داد بندازنشون زندان. بعد با چند نفر از افرادش رفت سراغ رم.
رم که تو تعطیلات بود و تازه داشت از خواب بیدار میشد، یهو دید که هیتلر جلوش ایستاده و فریاد میزنه: «روم تو بازداشتی». روم با لکنت زبان جواب داد: «های پیشوای من». هیتلر دوباره فریاد زد: «تو بازداشتی». همراهیان هیتلر، روم را دستگیر کردند.
همین اتفاق برای چندین نفر دیگه هم افتاد. از اونور تو برلین تمام کسایی که قبلا اسمشون تو لیست بود دستگیر شدن و برخلاف رفیقاشون تو مونیخ، اونا به زندان نرفتن. همگی بدون هیچ مقدمات و تشریفاتی تیر بارون شدن.
گوبلز مصداق بارز کسایی بود که میگن تو عکس بده. من جنازه تحویل میدم. به ترتیب لیست همه رو گرفت و بیمقدمه کشت.
پاپن، صدراعظم سابق دستگیر شد و جلوی چشمش، منشیش و دوست صمیمیش تیر بارون شدن. ژنرال شلایخدر رو یادتونه؟ همونی که قبل از هیتلر چند هفته صدر اعظم شده بود؟ ژنرال به همراه زنش تو خونشون کشته شدن.
کورت فن اشلایشر «Kurt von Schleicher» که اونم قبلها زمانی صدر اعظم آلمان بود کشته شد. در مجموع حدود چهارصد نفر که اسمشون تو لیست بود، توسط گشتاپو و اساس کشته شدن و صدها نفر زندانی شدن. ارنست روم، دوست قدیمی و یار غار هیتلر هم که با هم سختی کشیده بودن، با هم شکست خورده بودند و با هم جنبش به پیروزی رسانده بودند، تو سلول انفرادی زندان بود که دو افسر اس اس وارد سلولش شدند که هر دو نفر درجه نظامشون خیلی کمتر از اون بود.
اونا به احترام روم یه سلاح روی میز گذاشتن و بهش ده دقیقه فرصت دادن که خودشو خلاص کنه و اونا مجبور نباشند این کار رو بکنن و از سلول رفتن بیرون. ولی بعد ده دقیقه که صدایی نشنیدن، دوباره وارد سلول شدن. دیدن ارنست روم وسط اتاق ایستاده. پیراهن رو روی سینهاش پاره کرده و منتظر شلیکه.
چند روز بعد از عملیات، به سرویسهای پلیس دستور داده شد تمام اسناد عملیات بسوزانند و روزنامهها حق چاپ تسلیت برای کشتههارم نداشتن. وقیحانه تر از همه چیز، این بود که بیست لایحه قانونی تو پارلمان به تصویب رسید که طبق اون تمامی تدابیری که به منظور دفاع از دولت و برای درهم شکستن خیانت به اصطلاح بزرگ توطئه علیه امنیت کشور اتخاذ شده بود، قانونی اعلام شد.
هیتلر این بار هم خلاف قانون عمل نکرده بود. منتها اول عمل کرده بود، بعد برای عملش قانون گذاشته بود. رئیس جمهور پیرمرد که اسیر و مسخ هیتلر شده بود، تلگرامی برای هیتلر فرستاد که شما ملت آلمان رو از یک خطر بزرگ نجات دادید. کمی بعد، حال پیرمرد ۸۵ ساله وخیم شد. هیتلر با رعایت حداکثر احترام و ستایش لایحهای را مطرح کرد که بعد از درگذشت رئیس جمهور وظایف اون به صدراعظم منتقل بشه و دیگه پست رئیس جمهوری وجود نداشته باشه. در کمال فروتنی گفت من نمیتونم جای هیندربورگ فقید بشینم.
بعد مرگ رئیس جمهور، هیتلر لایحه را به رفراندوم گذاشت و نتیجه رفراندوم هم که مشخص بود. هیتلر با تمامی اختیارات شد نفر نخست آلمان، صدراعظم رایش پیشوای بزرگ.
برنامه هیتلر این بود. اول غلبه بر دشمنان داخلی، بعد پیروزی بر دشمنان خارجی. حالا که دشمن داخلی وجود نداشت، با خیال راحت رفت سراغ سیاست خارجی و هدف اولش از بین بردن معاهده ننگین ورسای بود. تو اولین اقداماش خدمت سربازی رو اجباری کرد و طی جشن باشکوهی بر خلاف معاهده، از ارتشی مرکب از ۳۶ لشکر و ۵۵۰ هزار نفر رونمایی کرد.
اون زمان تو اروپا دولتهای خسته از جنگ جهانی اول، هیچ تمایلی به جنگ مجدد نداشتن همش سعی میکردن با هیتلر و افرادی شبیه به اون مذاکره کنند. خیلی دوست نداشتن به پر و پای هیتلر بپیچن. از طرفی رابطه هیتلر و موسولینی هم روز به روز بهتر میشد. این دو نفر خیلی به هم شبیه بودن. در هر دو اراده قدرت و عطش دیکتاتوری موج میزد. موسیلینی خودش رو برادر بزرگتر حس میکرد و هیتلر با احترام غیر معمول براش سنگ تموم میذاشت.
وقتی موسولینی اومد آلمان، چنان استقبالی ازش شد که خود موسولینی هم باورش نمیشد. از آذینبندی تمام خیابونا و جشنها و رژهها گرفته تا اعطای نشان طلایی حزب که فقط خود هیتلر اون رو تا الان گرفته بود. از طرف دیگه هیتلر سعی میکرد با گفتگو و سیاست، فرانسه و انگلیس هم از خودش راضی نگه داره و با ژاپن که تو آسیا قد علم کرده بود رفیق شده بود.
در داخل کشورم بهبود اوضاع اقتصادی و احداث اتوبان و از بین بردن بیکاری، باعث شده بود هم همراهی بیشتر ملت رو داشته باشه و هم با این همه موفقیت داخلی، سیاستمداری کشورهای دیگه روش حساب بهتری باز کنن. هیتلر حتی بازیهای المپیک ۱۹۳۶ برلین رو میون شاهزادههای اروپایی و وزرا و خیلی از مهمونای افتخاری افتتاح کرد. البته که تو هفتههای قبل از شروع المپیک، از سخنرانیها و شعارهای ضد یهود دو کشور جلوگیری شد و تمام تابلوها و قوانین ضد یهود از سطح شهر جمع شد. المپیک، آخرین فرصت یهودیها برای نفس کشیدن تو آلمان بود.
تو کنفرانس محرمانه پنجم نوامبر ۱۹۳۷ هیتلر برنامههای بعدیش رو به اطلاع اطرافیانش رسوند. اون گفت: «اگه هدف ما حفظ و نگهداری و تکثیر نژاد آلمانیه، ما به زودی با مسائله فضای حیات و تامین غذا روبرو میشیم. مساحت فعلی آلمان برای ما کفایت نمیکنه».
گفت در مورد تامین غذا هم درسته که الان وضعمون خوبه، ولی با کوچکترین خشکسالی و مشکلی، مردم گرسنه میمونن. پس باید سعی کنیم چه با سیاست، چه با خشونت، قلمرو آلمان رو گسترش بدیم. برای تحقق این رویا، اولین انتخاب هیتلر، کشور همسایه و زادگاه خودش اتریش بود. یادمونه دیگه؟ رویای یک کشور واحد و الصاق اتریش به آلمان، آرزوی تمامی آلمانیهای اتریش منجمله خود هیتلر بود.
پس بعد از اینکه موسولینی رو در جریان تصمیمش گذاشت و تاییدش رو گرفت، به بهانه حمایت از آلمانیهای اتریش که هیتلر میگفت در حقشون ظلم میشه، اعلام کرد من تصمیم گرفتم با استفاده از نیروهای مسلح وارد اتریش بشم تا از اعمال خشونت علیه جامعه آلمان جلوگیری کنم. من شخصا فرماندهی عملیات رو به دست میگیرم. به نفع همهاس که عملیات بدون استفاده از خشونت انجام بشه.
رهبرای اتریش که تاب مقابله با هیتلر و نداشتن تسلیم اون شدن و ۱۲ مارس ۱۹۳۸ هیتلر روز تولدش، مرز زادگاهش برونا رو پشت سر گذاشت و در میان استقبال مردم خطاب به اونها گفت: «از این شهر بود که در گذشته، خداوند متعال، من برای رهبری رایش آلمان برگزید. او به من یک رسالت داد و این رسالت نمیتونه چیزی جز بازگرداندن سرزمین محبوبم به رایش آلمان باشه. من به این رسالت ایمان آوردم. برای اون زندگی کردم و مبارزه کردم و امروز به سرانجام رسوندش».
به این ترتیب هیتلر قانون پیوستن اتریش به آلمان رو امضا کرد. در زمان امضا، سکوتی احساسی و طولانی در اتاق حکم فرما بود. هیتلر در حالی که اشک روی گونههاش میغلتید گفت بله. یه کار درست سیاسی از ریخته شدن خون جلوگیری میکنه و اینجوری هیتلر بدون اینکه یک قطره خون ریخته بشه اتریش رو گرفت.
وقتی وارد وین شد، یاد دوران نکبتبار زندگیش افتاد. یادتون آخرین باری که به وین رفته بود، دادگاه برای سربازیش رای داده بود که آدولف هیتلر اونقدر ضعیف و نحیفه که از خدمت سربازی معافه؟ حالا اون جوون ضعیف بدون خونریزی کشور زادگاهش رو فتح کرده بود. چیزی که تردیدی در اون نیست، اینه که احساسات قلبی اکثر مردم اتریش با هیتلر بود و بارون گلها و هایل هیتلرها و اشکهای شوقی بود که به سمت هیتلر روانه میشد.
بعد از این فتح، هیتلر یک رفراندوم برگزار کرد و ۹۹ درصد مردم به الحاق اتریش به آلمان رای مثبت دادند. هیتلر کشورگشاییشم اینجوری قانونی اعلام کرد. البته با این اتفاق خیلی از یهودیها و نخبگان جامعه اتریش از جمله زیگموند فروید «Sigmund Freud»، اتریش رو ترک کردن و سرنوشت یهودیهای باقی مونده و ریز اتفاقات هولوکاست رو تو اپیزود همزمان راوکست میتونید بشنوید و من بهش خیلی ورود نمیکنم. ولی اینجا یه سر کوتاه به اپیزود هولوکاست بزنیم.
بعد اتریش، هدف بعدی چکسلواکی بود. سه و نیم میلیون آلمانی مقیم، تو منطقهای به نام «سودت» تو این کشور زندگی میکردن و اونام منتظر مسیحشون بودن که همونطور که آلمانیهای اتریش به آرزوشون رسوند، سراغ اون هم بیاد. هیتلر گفت: «من به هیچ وجه حاضر نیستم با هیچ عذر بهونهای، برابر ستمهایی که بر هموطنان آلمانی ما در چکسلواکی وارد میشه آروم بشینم. بهتره این موضوع برای همه روشن باشه. آلمانهای چکسلواکی، نه بیدفاعن، نه فراموششده».
هیتلر آماده حمله به چکسلواکی بود و دولتهای اروپایی منجمله انگلیس و فرانسه، به شدت نگران بروز جنگ جهانی دوم بودن. برای همین نخست وزیر انگلیس چمبرلن «Chamberlain» هفتاد ساله بدون تشریفات و در آستانه حمله آلمان به چکسلواکی، برای اولین بار شخصا به آلمان سفر کرد و با هیتلر دیدار کرد.
نتیجه دیدار این شد که اگه هیتلر نگران آلمانهای منطقه سودت باشه، انگلیس وساطت میکنه که این بخش از خاک چکسلواکی به آلمان داده بشه. قرار شد راجع به این موضوع تو هفتههای آتی نتیجهگیری نهایی بشه. بعد از برگشت چمبرلن هیتلر برای اینکه همراهی مردمش رو بیش از پیش داشته باشه، در خصوص حمله به چکسلواکی یه سخنرانی بسیار احساسی کرد و دلایل این کارش توضیح داده و آخر سخنرانیش خطاب به مردم گفت: «من با خواهش از شما، از شما ملت آلمان میخوام که پشت سر من باشید» و بعدش طوفان کفزدنها هوراها بلند شد.
وقتی هیتلر با چشمای مرطوب روی صندلی نشست، گوبلز پشت تریبون آمد و شعار مشهور خودش رو فریاد زد: «پیشوا دستور میده. ما فرمان میبریم».
کمی بعد، روسای دولتهای انگلیس و فرانسه و ایتالیا و آلمان، تو مونیخ دور هم جمع شدند تا در این خصوص تصمیم بگیرن. هیتلر حتی اجازه نداد نمایندههایی از چکسلواکی تو کنفرانس شرکت داشته باشن. حوالی ساعت سه صبح موافقتنامه به امضا رسید و قرار شد سرزمین سودت به اشغال آلمانها دربیاد. از طرفی انگلیس و فرانسه استقلال و تمامیت ارضی چکسلواکی رو بعد از اجرای مقررات این پیمان تضمین کردن. هیتلر بدون شلیک گلولهای سودت رو هم فتح کرد.
چمبرلن وقتی به انگلیس برگشت، سند قرارداد مونیخ و تو دستش تکون میداد و خیلی خوشحال بود که از جنگ جلوگیری کرده. اولین نفری که تو انگلیس فهمید واقعا چه اتفاقی افتاده؟ چرچیل «Churchill» بود. اونایی که اپیزود چرچیل رو گوش دادن یادشونه دیگه؟ چرچیل به چمبرلن چی گفت؟ بریم با هم یه تیکه کوتاه از اپیزود چچیل رو گوش کنیم.
چرچیل بهش گفت: «چه کردی شما؟ ما بدون اینکه جنگی کرده باشیم از آلمانها شکست خوردیم. این چه کاری بود کردی؟ فکر کردی هیتلر به گرفتن یه شهر قناعت میکنه؟ پیامد این کاری که شما انجام دادید تا مدتها دست از سر ما برنمیداره. فکر نکنید این پایان ماجراس. این تازه شروع انتقام آلماناست». بله. چرچیل میدونست که این قصه سر دراز دارد.
کمی بعد از این ماجرا، هیتلر رئیس دولت چکسلواکی، به نام هوشاک رو وزیر خارجه این کشور را به آلمان دعوت کرد. بعد اینکه کلی برای دیدار اونا رو معطل کرد، حدود ساعت دوی صبح، هوشاک به همراه وزیرش وارد دفتر کار هیتلر شدن. هیتلر خطاب به حاشا گفت: «ساعت شش صبح امروز، ارتش آلمان از هر طرف وارد خاک چکسلواکی میشه. برای شما دو امکان بیشتر وجود نداره. یا میجنگید که مقاومت شما با خشونت در هم شکسته میشه. یا اینکه لشکریان آلمان با استقبال مناسبی روبرو میشن که در این صورت برای من آسونه که جوانمردانه در زمان تجدید سازمان حیات چکسلواکی، به این دولت خودمختاری و نوعی آزادی ملی بدم».
هوشاک با صدای خفه پرسید: «من چطور میتونم ظرف چهار ساعت به ملت اطلاع بدم از مقاومت مقابل ارتش آلمان خودداری کنه؟» هیتلر جواب داد: «در هر صورت تصمیم من برگشتناپذیره و پاسخ منفی برابر با انهدام و نابودی چکسلواکیه».
بعد از اینکه هوشاک و وزیر از اتاق بیرون اومدن، در ساعت چهار صبح، هوشاک پیمان تسلیم رو امضا کرد و به موجب اون، سرنوشت ملت و کشور چک به دست پیشوای رایش آلمان گذاشته شد. هیتلر وقتی تو دفترش پیمان تسلیم با امضای پاشا را دید، از خوشحالی فریاد زد: «هوشاک امضا کرد. این بزرگترین روز زندگی منه. من به عنوان بزرگترین انسان آلمانی وارد تاریخ خواهم شد».
دو ساعت بعد، نیروهای آلمان از مرز عبور کردند و حدود ساعت نه صبح، اولین واحدهای ارتش وارد پراگ شدن. واکنش دولتهای انگلیس و فرانسه که رو دست خورده بودند، شبیه واکنش الان دبیر کل سازمان ملله که دنیا را آب میبره در نهایت میاد ابراز نگرانی میکنه. انگلیس و فرانسه هم اعتراض کتبی خودشون رو تسلیم برلین کردن. کشتن خودشون رو.
پنج روز بعد از ورود به پراگ، هیتلر به دولت لیتوانی گفت: «با زبون خوش شهر کوچک بندری ممل که بعد جنگ جهانی اول و طبق عهدنامه ورسای به لیتوانی ملحق شده بود رو پس بده. وگرنه پا میشیم میایم اونجا. دیگه ارتش تا اونجا بیاد کل کشور رو میگیره». دولت لیتوانی هم اطاعت امر کرد و شهر ممل رو به آلمان تحویل داد و هیتلر میان کف زدنهای شورانگیز و تشویق مردم، وارد ممل شد.
بعد از اتریش چکسلواکی، هدف بعدی لهستان بود. تو لهستان یه شهر آلمانی بود به نام دانزیگ «Danzig» که تو معاهده ورسای داده بودنش به لهستان و هیتلر به بهانه بازپسگیری دانزیگ آماده حمله به لهستان شده بود. این بار انگلیس و فرانسه دست جنبوندن و با لهستان پیمانی بستند که اگه هر کشوری به لهستان حمله کنه، این دو کشور به کمک لهستان خواهد آمد و هر چی نیاز باشه در اختیارش میگذارن.
از طرفی آمریکا هم که تا الان صداش در نیومده بود، تو سال ۱۹۳۹ یه پیامی برای هیتلر ۵۰ ساله ارسال کرد و طی اون پیام روزولت از هیتلر خواست برای ۱۰ سال به ۳۱ کشور که در پیام اسمشون آورده بود، از جمله ایران، تضمین عدم تهاجم بده.
پاسخی که هیتلر تو سخنرانیش به این نامه داده، به گفته خیلیها درخشانترین سخنرانی هیتلر بوده. هیتلر پیام روزولت رو به ۲۱ سوال تقسیم کرد و به هر کدوم پاسخ داد.
گفت: «دولتهای غربی (منظور فرانسه و انگلیس) به همراه شما تو اکثر جنگهایی که تو دنیا اتفاق میفته حضور نظامی دارن. ولی ما چندین ساله تو هیچ جنگی نبودیم. الان برای کشورهایی مثل ایران و سوریه و فلسطین که تو نامه اشاره کردید ما خطرناک شدیم؟ آقای رییس جمهور شما که خودتون مدافع خلع سلاح و مدافع کشورهای دیگه میدونید، وقتی آلمان پشت میز کنفرانس ورسای نشسته بود، با ما رفتاری به مراتب غیر شرافتمندانهتری از رفتاری کردید که با قبایل سرخپوست آمریکا کرده بودید.
آقای روزولت من هرج و مرج آلمان رو مهار کردم. تمام بسترهای تولید و صنعت رو گسترش دادم. هفت میلیون بیکار به واحدهای تولیدی فرستادم. آلمان رو از لحاظ سیاسی و نظامی متحد کردم و سعی کردم صفحه به صفحه این معاهده که در ۴۴۸ مادش، خفت بارترین زورگوییها بر ملت ما تحمیل شده بود رو پاره کنند. من سرزمینهایی رو که در معاهده ورسای از ما دزدیده شده بود و بدون قطرهای خونریزی به خاک آلمان برگردوندم و احساس میکنم که از سوی قدرت متعال برگزیده شدم تا خدمتکار ملت خودم باشم».
خلاصه، هیتلر حسابی از خجالت روزولت دراومد و تمام حرفاش انصافا درست بود. هیتلر که دید انگلیس و فرانسه روبروش قرار گرفتن، دو تا کار اساسی کرد. اول اینکه با موسولینی پیمان همکاری به نام «پیمان پولاد» بست. طبق اون دو طرف به همدیگه قول کمک بیقید و شرط نظامی دادن.
کار دومم این بود. با وجود اینکه هیتلر از اول شوروی و نظام مارکسیستی اون دشمن اول خودش میدونست، ولی سعی کرد برای مقابله با فرانسه و انگلیس، با شوروی عهدنامه صلح دو طرف امضا کنه. به قول خودش توافق با شوروی، شبیه پیمان با شیطان برای بیرون کردن ابلیس میمونه.
در نهایت بعد از کلی داستان، استالین «Stalin» آخر مذاکرات یه گیلاس به سلامتی هیتلر نوشید و اطمینان داد که هیتلر خیالش از سمت شوروی راحت باشه. آخه هیتلر گفته بود اگر لهستان رو بگیرم، نصفش رو میدم بهت. حالا هیتلر ایتالیا رو با خودش داشت. خیالش از شوروی راحت بود. با وجود همه این اتفاقا، انگلیس و فرانسه بازم خیلی سعی کردن هیتلر رو از حمله به لهستان و شروع جنگ جهانی دوم منصرف کنن. ولی جواب آخر هیتلر این بود که «تا من زندهام بحث از تسلیم عقبنشینی نخواهد بود».
طبق دستور هیتلر، اول سپتامبر سال ۱۹۳۹ ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم شروع شد.
ارتش مدرن آلمان، بدون هیچ مشکلی موفق شد لهستان را تو یه حرکت تسخیر کنه. کمتر از هشت روز از شروع جنگ نگذشته بود که ورشو «Warsaw» پایتخت لهستان سقوط کرد.
حالا نوبت تسویه حساب با فرانسه و انگلیس بود. ولی تو آلمان همه با این تصمیمات هیتلر موافق نبودن و ژنرالها از عواقب جنگ جهانی میترسیدن. حتی سعی کردند کودتا کنن که تلاششون شکست خورد. در نهایت در سپیده دم دهم می سال ۱۹۴۰ هیتلر ۵۱ ساله، فرمان حمله ارتش آلمان در جبهه غرب رو صادر کرد.
توجه کنید. اتریش و چکسلواکی و لهستان شرق آلمان بودند که هیتلر همشون رو فتح کرد و الان نوبت همسایههای غربی بود. ظرف پنج روز، هیتلر هلند را گرفت. بلافاصله لوکزامبورگ و بلژیک هم فتح کرد. پیشروی ارتش گاهی به اندازهای سریع بود که ارتباط میان لشکرهای عقب و سپاهیان خط مقدم قطع میشد.
حالا نوبت فرانسه بزرگ بود. فرانسهای که واقعا ژنرالهاش جنگیدن بلد نبودن. سربازهای مصمم ارتش پیشوا، به شوق انتقام جنگ جهانی اول، ارتش فرانسه را با خاک یکسان کردند و پرچم فرانسه را از بالای برج ایفل پایین کشیدن. سه روز بعد وقتی یکی از ژنرالهای هیتلر بهش پیغام داد که من از داخل خاک فرانسه به مرز سوئیس رسیدم، هیتلر تعجب کرد. گفت حتما اشتباه پیام رو فرستاده. اگه پیک میفرستادن اینطوری نمیتونه سریع حرکت کنه که ارتش آلمان داشت حرکت میکرد. ولی پیام واقعیت داشت.
ارتش از شمال فرانسه شروع کرده بود و تا جنوب و غرب و شرق و تسخیر کرده بود. فرانسه تقاضای آتش بس داد. دنیا تحت تاثیر فرماندهی هیتلر قرار گرفته بود و بهش لقب بزرگترین فرماندهی جنگی سراسر تاریخ جهان داده بودن. در واقع هیتلر کمتر از دو ماه، نروژ، دانمارک، هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، فرانسه را گرفته بود. انگلیس و مجبور به عقبنشینی به جزیره خودش کرده بود. حتی مخالفای هیتلر تاکتیکهای جنگی اون رو ستایش میکردند و هنوزم که هنوزه اون رو یکی از با دانش ترین کارشناسان و متخصصهای جهانی تاکتیکهای جنگی میدونن.
حالا بشنوید بعد از تقاضای آتشبس فرانسه هیتلر چه کرد؟ میدونید دیگه؟ یکی از کشورهای اصلی که مسبب عهدنامه ورسای بود، همین فرانسه بود و حالا روز انتقام بود. اول باید این مقدمه رو بدونید که تو ماههای پایانی جنگ جهانی اول، آلمان که شکستش حتمی شده بود، به پیشنهاد فرانسه یک هیئت از نمایندهها اعزام میکنه به فرانسه و این هیئت تو جنگل کمپینی «Compiègne» فرانسه، تو یه واگن قطار با فرانسویها مذاکره میکنند و فرانسه با تحقیر، شرایط تسلیم جنگ رو به آلمانیها تحمیل میکنه و آتشبس اعلام میشه.
شیش ماه بعد عهدنامه ورسای امضا میشه. بعدشم فرانسویها اون واگن رو میذارن تو موزه، برای اینکه درس عبرتی باشه برای بقیه. حالا الان که ارتش آلمان فرانسه رو گرفته بود و فرانسه تقاضای آتش بس داده بود، هیتلر دستور داد مراسم امضای آتشبس تو همون جنگل کمپینی برگزار بشه .دستور داد واگن قطاری که ملاقات تاریخی جنگ جهانی اول توش انجام شده بود و از موزه آوردن بیرون، بردنش تو دل جنگل، همونجای سابقش گذاشتن. هیتلر دستور داد تو همون واگن بشینن و صحبت کنن.
وقتی هیتلر به واگن رسید، اول یک سنگ نوشتهای که سالها قبل اونجا نصب شده بود و خوند. یه لبخندی زد. روش نوشته شده بود: «غرور جنایتکارانه آلمان در این نقطه در هم شکسته شد». بعد از اینکه دستور نابود کردن سنگ رو داد، وارد واگن شد و روی همون صندلیای نشست که مارشال فوش «Marshal» فرماندهی کل ارتش فرانسه تو جنگ جهانی اول روش نشسته بود. بعد مفاد شرایط آتشبس رو اول به زبان آلمانی خوندن. قبل از اینکه مفاد به زبان فرانسه بخوان بخونن، هیتلر پاشد از واگن رفت بیرون تا فرانسویها حتی اجازه نظر دادن هم نداشته باشن.
هیتلر سوگند یاد کرده بود که روزی ظلم و ستم عهدنامه ورسای رو تلافی بکنه و در جنگل کمپینی این کارو کرد. بعد به پاریس رفت. ولی کمتر از سه ساعت تو این شهر نموند و به برلین برگشت. تو برلین جمعیت عاشقان پیشوا، در میان کف و هورا، از مسیحشون پذیرایی کردن. هیتلر در اون لحظه بر فراز آسمانها، منجی ملت آلمان بود. این آخرین گردش پیروزمندانه پیشوا در برلین بود.
بعد از فتح فرانسه، هیتلر مطمئن بود که انگلیس هم تسلیم میشه و انگلیسها اونقدر عاقل هستن که بدونن توانایی مقابله با آلمان رو ندارن. ولی تو انگلیس چمبرلن پیرمرد جای خودش و به کسی داده بود که سیاست رو به نام او میشناسن؛ وینستون چرچیل « Winston Churchill». پیام چرچیل به هیتلر این بود: «ما هیچ سازشی رو نمیپذیریم و به گفتگو تن نمیدیم و ترحم کسی هم قبول نخواهیم کرد».
هیتلر که از پیروزی بر انگلیس مطمئن بود، با توجه به جزیره بودن انگلیس، جنگ هوایی رو شروع کرد. نبرد بریتانیا، جنگ افسانهای هوایی انگلیس، معروف به «روز عقاب» در ۱۳ اوت ۱۹۴۰ آغاز شد.
در تمام طول حملات، هر روز هیتلر منتظر اعلام آتش بس از جانب انگلیسیها بود. ولی چرچیل، چرچیلتر از این حرفا بود و زیر بارون بمبهای آلمان مقاومت میکرد. تو همین گیر و دار، هیتلر بزرگترین و نابخردانهترین تصمیم سیاسی عمرش رو گرفت. حمله به شوروی.
در خصوص دلایل این حمله میشه ساعتها صحبت کرد. در هر صورت دلیل هرچه که بود، نبرد در دو جبهه با این همه فاصله، از عهده هیچ ارتشی برنمیومد. حتی ارتش بزرگ آلمان. هیتلر به امید اینکه ما تا سه هفته دیگه به سن پترزبورگ میرسیم، خودش رو کاملا به دست رویاهاش سپرده بود.
روز ۲۲ ژوئن نزدیک ساعت سه و ربع صبح، هیتلر دستور حمله به اتحاد جماهیر شوروی را صادر کرد. آلمان با ۱۵۳ لشکر، بیش از هزار وسیله نقلیه موتوری، ۳۵۰۰ سلاح زرهی، ۷ هزار توپ و ۲۷۰۰ هواپیما، تو نبرد جنگ حاضر شده بود و این باشکوهترین تجمع نیروهای جنگی تو یک میدان عملیاتی در کل تاریخ بود.
یکی از تفاوتهای این جنگ، این بود که هیتلر از قبل دستور کشتار وحشیانه برای پاکسازی نسل رو داده بود. حتی اعلام کرده بود من سن پترزبورگ را روی خاک میخوام و هیچ نشانهای از شهر نباید باقی بگذارید. بعدها فرمانده یکی از گروهها گفت فقط در سال اول، یگان ما حدود نود هزار مرد و زن و کودک رو کشت. در مدت زمان کوتاهی، بیش از ششصد هزار اسیر به دست آلمانها افتاد. از مردم عادی گرفته تا سربازها که عاقبتشونم مشخص بود.
پیشرویا ادامه داشت. فتح کی یف، بار دیگه نبوغ جنگی هیتلر رو ثابت کرد. ولی اشتباه اصلی اونجا بود که هیتلر در دوم اکتبر ۱۹۴۱ فرمان حمله به مسکو رو صادر کرد. کمی بعد، بارانهای پاییزی شروع شد. گل و لای جادهها را به شکل چاله آب در آورد. نیروهای پشتیبانی نمیتونستن خودشونو برسونن. سوخت نایاب شده بود. وسایل نقلیه بیحرکت وسط گل و لای به وفور دیده میشد. ارتش آلمان حتی تا پنجاه کیلومتری پایتخت روسیه هم رسیده بود؛ ولی با شروع زمستون کابوس آلمانها هم شروع شد.
دمای هوا بین منفی سی تا منفی پنجاه درجه بود. هیتلر که قبلا گفته بود هیچ لشکرکشی در زمستون نخواهیم داشت، خیلی زودتر از اینا به مسکو میرسیم، حالا میدید که هزاران سرباز به خاطر سرما از پا در اومدن. خیلی زود آمار کشتههای سرما از آمار تلفات تو جنگ بیشتر شد. به فرمان هیتلر عقبنشینی منع شده بود و فرماندههای جنگی اونقدر جلو رفتن که حتی میتونستن با دوربیناشون برجهای کرملین و جنب و جوش شهر رو ببینن. ولی پاتکهای روستایی و سرمای وحشتناک هوا، تلفات سنگینی به المانها زد. این اولین شکست مهم بعد بیست سال پیروزی برای هیتلر بود.
اوضاع وقتی بدتر شد که آمریکا هم وارد جنگ شد. چهار روز قبلتر از ورود آمریکا به جنگ، ژاپن، همپیمان آلمان، ۳۵۰ بمب رو روی ناوگان آمریکا ریخته بود. این تهاجم که به اندازه وحشیانه بودنش غیرقابل پیشبینی هم بود، بیشتر یک خودزنی تو جبهه آلمان و متحدانش بود که پای آمریکا را به جنگ باز کرده بود.
حالا دیگه هیتلر اسیر جنگ با انگلیس، شوروی و آمریکا شده بود و دیوانهوار همچنان دستور حمله میداد. فرمانده ارتش در مقابل درخواستهای هیتلر استعفا کرد و هیتلر خودش فرماندهی رو به دست گرفت. بعد چندین مقام بزرگ نظامی ارتش رو جابجا کرد یا عزل کرد و حتی محکوم به مرگ هم کرد.
شش ماه قبلتر، هیتلر سرخوش از پیروزیهای بزرگ گفته بود ما مارشالها و فرماندههایی داریم با یک کادر تاریخی و واحد افسران بینظیر در کل دنیا. تکلیف جنگ با شوروی به نبرد حیثیتی استالین گراد کشیده شد. مکانی مقدس برای کمونیستها که به دلایل روانی، هیتلر باید میتونست اینجا رو فتح کنه. ولی نیروهای دشمن ارتش آلمان رو محاصره کرده بودند و فرمانده عملیات از هیتلر خواست برای جلوگیری از تلفات بیشتر اجازه بده تسلیم بشن. پاسخ هیتلر هم از قبل مشخص بود؛ بههیچ وجه.
وقتی در نهایت ۹۱ هزار سرباز آلمانی مجبور به تسلیم شدن، هیتلر با عصبانیت فریاد میزد: «این فرمانده بزدل بیشعور باید با یه گلوله کار خودش رو تموم میکرد. تا اسیر دشمن نشه».
نبرد استالین گراد نقطه عطف جنگ بود. به همون اندازه که تو شوروی این پیروزی بزرگ به سربازان روحیه داد، تو جبهه سرمازده و شکست خورده آلمان باعث یاس و ناامیدی شد. به دستور هیتلر، هیملر «Himmler» فرمانده سابق اس اس که الان فرمانده ارتش بود، از هر شهری که عقبنشینی میکردند، شهر رو نابود میکرد. نمیذاشت هیچ ریل راهآهنی سالم بمونه. هیچ کارخونه و معدنی سالم به دست دشمن برسه. لجبازیهای بیمورد هیتلر تو نقشههای جنگی و روبرو نشدن با واقعیتها باعث شد جمعی از اطرافیانش قصد ترورش رو داشته باشن.
البته سوء قصد به جان پیشوا چندین بار اتفاق افتاد. ولی هر بار ناکام میموند. انقدری که شایعه کرده بودند انگار یه دست الهی از پیشوا مواظبت میکنه. تو معروفترین و مهمترینش یکی از افسران هیتلر به نام اشتفانبرگ «Stauffenberg» که به تازگی تو جنگ، یک چشم، دست راست و دو انگشت دست چپش از دست داده بود، سعی کرد با جمع کردن مخالفای هیتلر، یه نقشه بینقص برای ترور پیشوا بکشه.
هیتلر برای فرماندهی جنگ، توی ساختمون معروف به نام «آشیانه گرگ» زندگی میکرد. ساختمان بتنی که تا دهها کیلومتر اطرافشم حفاظت شده بود و از هر نظر میتونست محافظ جان پیشوا باشه. قرار بود تو جلسهای که سران نظامی تو آشیانه گرگ برگزار میکنن و اشتفانبرگ و هیتلر هم توش حضور دارن، خود اشتفانبرگ کیفی حاوی مواد منفجره رو ببره داخل و به بهانهای خودش بیاد بیرون و بعدش انفجار اتفاق بیفته.
همه چیز تقریبا طبق نقشه پیش رفت. اشتفانبرگ می تونست از تمامی گیتها رد شه. نزدیک آشیانه گرگ که رسید، فهمید مکان جلسه به بیرون آشیانه گرگ منتقل شده. ولی این موضوع هم نقشه رو عوض نکرد. اون رفت داخل اتاق و دید تمام سران نظام و هیتلر اونجا هستن. کیف رو گذاشت زیر میز و به بهونه جواب دادن به یک پیام اومد بیرون. هنوز تو حیاط محوطه بود که بوووم! اتاق جلسات طبق نقشه منفجر شد و اشتفانبرگ با چشم خودش انفجار رو دید.
بعد هم طبق نقشه رفت پیش الباقی افراد و سعی کرد کنترل حکومت بعد از مرگ هیتلر رو به دست بگیره. خبرهای اولیه مخابره شد. پیشوا ترور شد. آلمان بدون هیتلر. طبق قرار قبلی، ارتباط تلفنی آشیانه گرگ با بیرون قطع شد. تا چندین ساعت بعد هم وضع به همین منوال بود که خبر اومد پیشوا زنده است و فقط چند خراش کوچیک برداشته. ساعت یک شب ملت آلمان صدای پیشوا رو از رادیو شنیدند که میگفت: «بمب در دو متری من منفجر شد. ولی به جز چند خراش و سوختگی کوچیک، من آسیبی ندیدم. من این عمل به عنوان تاییدی بر تکلیفی که خداوند بر من نهاده است تلقی میکنم و فرمانی برای پیگیری هدف زندگیم مثل گذشته».
به گفته شیفتگان هیتلر، این نشانه دیگری از آسمان برای ملت آلمان بود. فکر کنم نیازی نیست توضیح بدم که سرنوشت توطئهگرها چی شد؟ شاید بهترین کارو یکی از ژنرالهای بلندپایه انجام داد که وقتی داستان لو رفت، گفت لطفا یه اسلحه به من بدید و جلوی چشم همه یه گلوله تو سرش خالی کرد. تسویه حسابها به کشته شدن نفرات اصلی ختم نشد و هزاران نفر خاص این موضوع کشته و زندانی شدن.
در عین حال، روزهای جنگ هم با نزدیک شدن دشمن طی میشد. رومانی و منابع نفتیش و بعد هم بلغارستان به دست ارتش سرخ شوروی افتاد. ارتش آلمان از فنلاند عقبنشینی کرد. انگلیس، نیروهاش رو تو یونان پیاده کرد. شمال فرانسه از دست آلمان در اومد و یواشیواش جنگ به خاک آلمان رسید. چیزی که هیتلر نمیخواست باورش کنه و عقبنشینی برای اون تعریف نشده بود.
تو یه مورد، رئیس اطلاعات ارتش شرق رو به خاطر اینکه مدام از شکست ارتش اطلاع میداد، از کار برکنار کرد و دستور داد تو تیمارستان بستریش کنن.
در سیام ژانویه ۱۹۴۴، هیتلر ۵۵ ساله، ۱۲ سال بعد از اینکه صدر اعظم آلمان شده بود، آخرین سخنرانیش رو توی رادیو انجام داد و باز هم به پیروزی، حمله به دشمن و اتحاد ملت تاکید کرد. همون روز، هیتلر پیامی مهم از ارتش دریافت کرده بود که توش نوشته شده بود: «جنگ از دست رفته».
تو روزای آخر جنگ، هیتلر به شدت عصبی شده بود. با کمی قوز و گاها عدم تعادل راه میرفت. دستش میلرزید. با اصرار زیاد اطرافیانش مواجه شده بود که میخواستند اون از برلین بره تا دست دشمن بهش نرسه. هیتلر شخصا فرماندهی جنگ را به عهده گرفته بود. تو دستور معروفی به نام «دستور پرچم»، اس اس به تمام خونههایی که پرچم سفید رو به نشانه صلح و در امان بودن از دست دشمن آویزون کرده بودن حمله کرد و مردای خونه رو به زور به جنگ برد.
تو دستورات دیگه، هیتلر فرمانهای حملهای صادر میکرد که کمی جلوتر متوجه شد هیچ کدومشون اجرا نمیشدند. چون نیرو و تجهیزاتی برای اجراشون نمونده بود.
در ۲۰ آوریل به مناسبت جشن تولد ۵۶ سالگی هیتلر، سران رژیم برای آخرین بار دور هم جمع شدن و به هیتلر اصرار کردند که برلین رو ترک کنه. هیتلر با عصبانیت فریاد زد: «چطور میتونم سربازی رو وادار کنم تو برلین جلوی دشمن بجنگه و خودم بخوام به یه جای امن پناه ببرم؟ من در برلین میمونم. در برلین میمیرم و نمیذارم جنازهام هم به دست دشمن بیفته».
چند روز بعد وقتی دشمن به برلین رسیده بود، هیتلر به دوست دخترش اوا براون «Eva Braun» پیشنهاد ازدواج داد. اوا براونی که اونم حاضر نشده بود برلین رو ترک کنه و پیشوا رو تنها بگذاره. هیتلر بیش از پونزده سال پیش توی عکاسی با اوا براون آشنا شد و از اون موقع به بعد، بران معشوقه اون شد.
او زنی بود ساده. به دور از جاهطلبی و سرکشی، احساسی و اهل و سینما و هنر. مراسم جشن تو آشیانه گرگ برگزار شد. کارمند شهرداری که برای برگزاری مراسم اومده بود، طبق رسم اول خواست که هر دو طرف شهادت بدن که از نسل پاک آریایی هستند و فاقد هر گونه بیماری ارثی که به نژادشون بخواد آسیبی بزنه. بعد دو طرف شهادت دادن، ازدواج انجام شد.
تو تمام سالهایی که هیتلر به قدرت رسیده بود، بعد از ارتباط شدید احساسی که با سگش بلوندی داشت، اوا براون دومین مخلوقی بود که به زندگی احساسی اون قدم میذاشت. روز بعد ازدواج، هیتلر پس از اینکه وصیت نامه سیاسی و شخصی خودش رو نوشت، افرادش رو برای خداحافظی دراماتیک آخر دعوت کرد و اونجا اعلام کرد: «من و همسرم تصمیم به خودکشی گرفتیم. خواسته و دستور من اینه که بلافاصله جنازههای ما رو بسوزونید. طوری که خاکستر منم دست دشمن نیفته».
دستور داد دویست لیتر بنزین آماده کنن. بعدش اول رفت پیش بلوندی سگ باوفایش و با دست خودش بهش سم داد و کشتش. تا اونم دست دشمن نیفته. بعد به همراه اوا براون با بدرقه ژنرالها به اتاقش رفت.
در ۳۰ آوریل ۱۹۴۵ ساعت ۳ و نیم بامداد، هیتلر و اوا براون، تنها ۳۶ ساعت بعد از ازدواجشون، دست در دست هم خودکشی کردن. آخرین افراد هیتلر، جنازهها را به محوطه بردن و بنزین به جنازهها ریختن و در حالی که جنازهها را آتش میزدند، با دستانی کشیده شده فریاد زدن: «های هیتلر».
بعد از مرگ هیتلر، چندین نفر از سران بلندپایه هم دست به خودکشی زدند. از جمله گوبلز که تو وصیتنامه هیتلر به عنوان صدراعظم معرفی شده بود. همسر گوبلز که مثل خودش شیفته پیشوا بود، اول به تمامی شش فرزندش سم داد و اونا رو با دستهای خودش کشت. روز بعد به همراه گوبلز اومدن همونجایی که هیتلر سوزانده بودن. گوبلز اول همسرش و بعد خودش و با شلیک گلوله خلاص کرد.
اینجا آخر قصه پرفراز و نشیب زندگی هیتلره. ولی دو تا نکته رو حیفم میاد نگم و خیلی دوست دارم نظر شما رو هم بدونم. نکته اول، اصلا نمیخوام هیتلر رو تطهیر کنم. هیتلر جزو بزرگترین جنایتکاران تاریخه. قبول. سنگدل و بیرحم بود. بله بود. نژادپرست بود. اونم قبول. ولی یادمون نره که تاریخ رو فاتحا مینویسن. چرچیل هم کم جنایت نکرد. حتی وقتی آلمان تسلیم شده بود، شهرهای آلمان رو بمبارون کرد و کلی آدم بیگناه رو کشت؛ ولی الان اسمش به عنوان بزرگترین بریتانیایی مطرح میشه. خیلیای دیگه هم مثل روزولت و استالین و غیره هم همینطور.
چرا جای دور بریم؟ همین الان پوتین تو روسیه میاد کشورگشایی میکنه. کریمه رو میگیره. تمام مخالفاش رو سر به نیست میکنه. قانون رو عوض میکنه که بتونه تو انتخابات فرمایشی شرکت بکنه و بیست سال رئیس جمهور بمونه. خب هیتلر همین کارا رو کرد که بهش میگیم دیکتاتور بزرگ. فقط تفاوت هیتلر اینه که اون بازنده بود و تاریخ رو برندهها مینویسن.
موضوع دوم. چی شد هیتلری که تا آخر عمرش گیاهخوار بود و دلش نمیومد حتی حیوونا رو بکشن، این همه جنایت انجام داد؟ آیا واقعا تمام این اتفاقا و جنایتها فقط مسببش هیتلر بود؟ به نظر من کسایی که اطرافش بودن اندازه خودش مقصر بودن. بیشتر از همه امثال گوبلزها که اینقدر تحت تاثیر پیشوا قرار گرفتن که عقل و منطق و بوسیدن گذاشتن کنار. ببینید آدم باید چقدر جهلش به عقلش غلبه کنه که تمام بچههای خودش رو با دست خودش بکشه. هیچ آدمی تو دنیا ارزش داره که آدم بخواد شیش تا بچهاش رو براش قربونی کنه؟
یا اون کسی که یهودیها رو تیربار میکرد؟ اون کسی که مخالفها رو ترور میکرد؟ اونام دست کمی از هیتلر نداشتن. فقط قدرتشون کمتر بود. نمیشه فقط بگیم اونا دستورات رو اجرا میکردند. پس عقل و منطق و احساس چی میشه؟ چرا نباید این آدما به کاری که میکنن قبلش فکر کنن؟ بشریت حتی الان که تو اوج دوران تکنولوژی به سر میبره، از کمبود آگاهی و دانش مطالعه رنج میبره. همه ما هم در قبال این موضوع مسئولیم. رسالت پادکست رخ هم دقیقا اینه که بتونه به سهم خودش این سطح دانش رو میان مردم بالا ببره و کاری که تو طرح مهر ماندگار میکنیم دقیقا با همین هدفه.
مرسی که به این قسمت گوش دادید. ممنون که در کنار پادکست رخ هستید. امیر سودبخش، مرداد ۹۹.
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
هوشیار مست؛ داستان زندگی خیام
مطلبی دیگر از این انتشارات
مارکو میلیونی؛ داستان زندگی مارکوپولو
مطلبی دیگر از این انتشارات
مخترع قرن بیستم (۲)؛ داستان زندگی نیکولا تسلا