باپو؛ داستان زندگی گاندی (قسمت دوم)
سلام. به پادکست رخ خوش اومدید. من امیر سودبخش هستم و تو پادکست رخ هر بار داستان زندگی کسایی رو تعریف میکنم که قسمتی از تاریخ رو رقم زدن. شما تو این اپیزود قسمت دوم از داستان زندگی گاندی به نام باپو رو گوش میکنید. باپو یک داستان جذاب و پر از اتفاقای خاص.
تو اپیزود اول داستان زندگی گاندی رو از تولد تا ۴۵ سالگی بررسی کردیم. یه مرور کلی با هم داشته باشیم؟ گفتیم که گاندی تو خانواده نسبتا مرفه متولد شد. سیزده سالش بود که ازدواج کرد. برای تحصیل تو رشته حقوق رفت انگلیس. تو انگلیس عضو انجمن گیاهخوارها شد و گیاهخواری را ترویج میکرد. درسش که تموم شد برگشت هند. منتهی کسی کار وکالت بهش نمیداد.
برای همین از یک فرصت کوچیک استفاده کرد و رفت آفریقایجنوبی. اونجا چند تا اتفاق باعث شد که تصمیم بگیره وکیل هندیهای آفریقای جنوبی بشه و برای گرفتن حق هندیها مبارزه کنه. البته مبارزه بدون خشونت که اسمش و گذاشته بود ساتیاگراها. تو آفریقای جنوبی، اندیشه و عقاید گاندی شکل میگیره و به پشتوانه مردم اونقدر مبارزاتش ادامه میده تا اینکه هندیا میتونن حقوق حداقلی خودشون رو به دست بیارن. تو این راه کتک میخوره. تهدید به قتل میشه. چند بار میفته زندان؛ ولی از موضعش کوتاه نمیاد. اونجا به نفع انگلیسیها دوبار داوطلبانه به عنوان پرستار تو جنگ شرکت میکنه.
تو ۳۷ سالگی برای همیشه ارتباط جنسیشو میذاره کنار. همینطور کت و شلوار انگلیسیشم میذاره کنار و لباس فقیرترین قشر هندیها رو میپوشه و در نهایت هم بعد از موفقیتهایی که به دست میاره برمیگرده هند. البته این خلاصه خلاصه قسمت اول بود و قویا توصیه میکنم اگه اپیزود اول گوش ندادین، اول اونو گوش بدید و بعد بیاید سراغ این اپیزود. حالا میخوایم ببینیم بعد از بازگشت به هند چه اتفاقاتی برای گاندی افتاد؟
بعد از بازگشت، گاندی به خاطر موفقیتهایش تا آفریقای جنوبی و شیوه مبارزاتش فردی نسبتا شناخته شده بود. استقبال خوبی هم ازش کردن. وقتی رسید به هند با وجود همه فرصتهایی که برای سخنرانی و حضور تو مراسمهای مختلف داشت، ولی اولین تصمیمی که گرفت این بود که به مدت یک سال سکوت کنه. به قول خودش دهانم را ببندم و گوشهامونو باز کنم. اون میخواست حرف مردم رو بشنوه. شرایط هند رو بررسی بکنه تا با اوضاع و احوال جامعهاش بیشتر آشنا بشه. میدونیم دیگه؟ اون ۲۲ سال آفریقای جنوبی بود و از کشورش دور بود.
تو این یک سال اول گاندی به جاهای مختلف هند سفر کرد و اطلاعات خودش رو از وضعیت مردم کشورش آپدیت کرد. چیزی هم که بیشتر از همه به چشم اومد، کثیفی و عدم رعایت بهداشت مردم کارگر و فقیر بود. حالا بعد از بازگشت محل سکونت خود گاندی کجا بود؟ اون توی اتاق تو آشرام ساتیاگراها زندگی میکرد. قبلا گفتیم که آشرام، مکانیه که تو هند خیلی زیاده. جایی که معمولا تو سکوته. یه فضای عرفانی داره. با حداقل امکانات. کسایی که میخوان عبادت کنن یا ریاضت بکشن یه مدتی میان اونجا.
بعضی وقتا یه پیر یا عارفی اونجا هست که ازش درسم میگیرن. گاندی هم یه آشرامی تاسیس کرد به نام آشرام ساتیاگراها و در کنار دویست سیصد نفر دیگه با هم تو اون آشرام زندگی میکردن. آشرام گاندی، قوانین خاص خودشم داشت. تو قوانین آشرام نوشته شده بود: «در اینجا باید به همه عشق بورزید. هیچ کس بر کس دیگر برتری نداره. دزدی بالاترین گناهه و هیچ کس نباید از دولت حکومت یا هر چیز دیگهای ترسی به خودش راه بده».
با تمام این تفاسیر، یه اتفاق پرتحملی تو آشرام و گاندی افتاد. یادتونه؟ اول اپیزود قبل از طبقات اجتماعی هندیها گفتیم. گفتیم که هندیها چهار طبقه اجتماعی داشتند و جمعیت نجسها خارج از این چهار طبقه بود. جامعه از مصاحبت با اونا امتناع میکرد. اونا پستترین شغلها رو داشتن. بقیه ملت حتی نزدیکیشون نمیشدن.
حالا گاندی تو آشرامی که برپا کرده بود و خرجش دوستدارانش بر عهده گرفته بودند، چند تا از این خانوادههای طبقه نجسها رم راه داده بود. همچین که اونا اومدن بقیه شورش کردند. دوستاشون کمکهای نقدیشون و قطع کردن. کلی به گاندی اعتراض که اینجا جای نجسها نیست. ولی گاندی گفت آقا هر کی ناراحته بذاره بره. اینا همینجا زندگی میکنند. هیچ جا هم نمیرن. بقیه هم که جدیت و اصرار گاندی رو دیدن کمکم بیخیال شدن و در کنار نجسها زندگی کردن.
خب دیگه کم کم یک سال از اومدن گاندی گذشته بود و برای اولین بار قرار بود گاندی تو مراسم بازگشایی یک دانشگاه هندی شرکت کنه و سخنرانی کنه. یه جشن باشکوهی هم گرفته بودن. کلی مقامات انگلیسی و شاهزادهها و پولدارای غرق در جواهر هندی هم بودن. کنارشون گاندی با لباس کارگری خودش نشسته بود. نوبت سخنرانی گاندی که شد پا شد گفت اولا که من شرمسارم که باید با زبان انگلیسی که یک زبان بیگانه است با هموطنام صحبت کنم. بعدشم رو کرد به شاهزادههای هندی گفت: «تا زمانی که شما خودتون و از این جواهرات پاک نکنید و اونها رو در راه هموطنامون تو هند مصرف نکنید، هیچ راه رستگاری برای هند باقی نمیمونه».
اینجوری تو اولین سخنرانیش هم انگلیس را هدف قرار داده بود و هم پولدارای هندی رو. صدای اعتراض گاندی بعد از یک سال شنیده شد و با جار و جنجال هم شنیده شد. جمعیت فقیر و بیچاره هند دست به دامن شده بودند و تو اولین چالش بعد سخنرانی روستاییا یه منطقه با اصرار بردنش سر زمیناشون. گاندی اونجا دید که دولت روستاییا رو مجبور میکنه محصولشون رو به کمترین قیمت به دولت بفروشن. همین که گاندی وارد ماجرا شده و اوضاع شلوغ شد، پلیس به گاندی دستور داد باید سریع اونجا رو ترک بکنه. ولی اون این کار نکرد.
پلیس هم دستگیرش کرد. قرار شد به زودی محاکمه بشه. همزمان هزاران روستایی اومدن نزدیک دادگاه و شروع کردن ازش حمایت کردن. دادگاه گاندی که برگزار شد، قاضی فقط سعی میکرد سر و ته قضیه رو یه جوری هم بیاره تا جار و جنجال راه نیفته. قاضی به گاندی گفت شما با قید وثیقه میتونی آزاد بشی. اما گاندی گفت من وثیقه نمیذارم. میرم زندان. قاضی که مستاصل شده بود مونده بود چیکار کنه، گفت آقا بیخیال، شما بدون وثیقه هم آزادی. فقط برید این جمعیت رو کنترل کنید و اینجوری شد که گاندی رو آزاد کردن.
تو این دوران فوکوس گاندی رو دو تا موضوع آموزشی مهم بود. اول اینکه به ملت یاد میداد که اصول اولیه بهداشت و چطور رعایت بکنن. چون این موضوع برای گاندی خیلی مهم بود و کثیفی و عدم رعایت بهداشت مردم واقعا اون رو آزار میداد. موضوع دوم این بود که به ملت آموزش میداد جسارت داشته باشن. برای حقشون مبارزه کنن. البته مبارزه به روش بدون خشونت ساتیاگراها. وقتی داستان روستاییهای اون منطقه به سرانجام رسید و دولت قول کمک و همکاری داد، گاندی رفت سر موضوع بعدی.
توی منطقه دیگه روستاییا شکایت داشتن و آه و ناله میکردند که امسال شرایط خیلی بد بوده. اصلا محصول نداشتن. ولی دولت مالیاتش کامل میخواد بگیره. گاندی هم بعد از بررسی اوضاع کارزار نه به مالیات رو اونجا راه انداخت. هشتگ نه به مالیات. کارزار چهار ماه ادامه داشت و آخر سر دولت مصالحه کرد. اینجا بود که روستاییان با چشم خودشون دیدن که رستگاریشون به خودشون بستگی داره. دیدن آزادیشون بستگی به رنج و فداکاری در راه گرفتن حقشون داره. داستان این دو روستا اولین موفقیتهای هرچند کوچیک گاندی بود.
سومین کارزار مبارزات کارگران نساجی بود. اونا سر دستمزدشون با صاحب کاراشون اختلاف داشتند. کارگرهایی که با تشویق گاندی حاضر شدن اعتصاب کنن، اونقدری که کار بیکار شدن و گرسنه موندن. گاندیم اعلام کرد تا زمانی که دولت این مسائله رو حل نکنه من روزه میگیرم و لب به غذا نمیزنم. همین کار به ظاهر ساده گاندی باعث شد بعد سه روز کارگر و کارفرما با هم کنار اومدن و گاندی روزشو شکست. این روزه گرفتن گاندی به خاطر داشته باشید. این کار گاندی بارها و بارها برای موضوعات مختلف انجام داد. در حقیقت روزه که نه یه جور اعتصاب غذا میکرد و سعی میکرد با این کارش با توجه به محبوبیتی که داشت توجهات رو جلب کنه و دولت تحت فشار قرار بده.
خب حالا بعد از تعریف ماجراهای این مبارزات مقدماتی، میخوایم به داستان مبارزه اصلی گاندی وارد شیم. هر انقلاب و یا هر استقلالی یه نقطه عطفی داره. یه جرقهای داره که داستان از اونجا شروع میشه. داستان استقلال هند هم از اونجا شروع شد که تو دوران اوج جنگ جهانی اول انگلیسیها قانونی رو تو هند تصویب کرده بودند به نام :قانون رولات». موجب این قانون هر فرد هندی که علیه حکومت حرفی بزنه یا مطلبی بنویسه، بدون محاکمه زندانی میشه. بهونه انگلیسیهام این بود که الان ما تو جنگیم و در سراسر امپراتوری نباید اختلافات داخلی قدرت امپراتوریو تضعیف کنه.
کشورهای تحت سلطه انگلیس از جمله هند هم حالا یا مجبور بودن قبول کنن و یا منطق استبداد رو پذیرفته بودند، در هر صورت قانون اجرا شده بود. اما حالا بعد از جنگ جهانی و پیروزی انگلیسیها همه منتظر بودن این قانون لغو بشه. ولی حکومت انگلیسی هند، قانون رو مجدد تمدید کرد و گفت نه هیچکس اجازه هیچ اعتراضی نداره و مبارزه برای لغو این قانون آغاز مبارزات گاندی برای استقلال هند بود. آغاز مبارزاتی که گاندی گفت بزرگترین نبرد تاریخ زندگیم بوده. نبردی که قرار بود ۲۸ سال طول بکشه.
از اونجایی که قانون رولات برعکس مسائل قبلی، موضوعی محلی و در سطح روستا نبود، باید نبرد در سطح ملی راه میافتاد. روش مبارزه همون روش تمرین شده ساتیاگراها بود. گاندی سعی کرد مردم رو به سرپیچی و نافرمانی مدنی و تظاهرات دعوت کنه. از اونور کنگره ملی هند با مقاومت مدنی زیاد موافق نبود. باید بدونید که کنگره ملی هند در حقیقت بزرگترین حزب هندی مخالف انگلیسها بود که رهبران مخالف تقریبا همشون عضو این حزب بودن. وقتی که گاندی تصمیم گرفت مبارزات بدون خشونت و اعتصابات و شروع کنه، کنگره با این روش مخالف بود. ولی گاندی تصمیم گرفت خودش کار رو جلو ببره.
کاری که کرد این بود که کل کشور دعوت کرد تا تو یک روز مشخص همگی کار و کاسبی رو تعطیل کنن و اعتصاب کنن. خبر دهان به دهان چرخید و تو کل کشور پخش شد. روز موعود با شور و هیجان بیسابقهای برگزار شد. اونقدری که اعضای کنگره و حتی خود گاندی رو هم شگفت زده کرده بود. نکته بعد ماجرا این بود که مبارزات تو همه شهرها بدون خشونت نبود. تو بعضی از شهرها از جمله دهلی مردم با پلیس درگیر شده بودند و تو دهلی حتی پنج نفر تو این درگیریها کشته هم شده بودن.
بین همه اعتراضهایی که به خشونت منجر شده بود، اتفاق وحشتناک اصلی تو پنجاب افتاد. اونجا مردم با پلیس درگیر شده بودند. پلیس با خشونت تمام به اعتراضات پاسخ داده بود و کشت و کشتار راه انداخته بود. مردمم مدیر یک بانک انگلیسی و دو انگلیسی دیگه رو کشته بودند و چند نفر انگلیسی دیگه هم زخمی کرده بودن. دولت بریتانیا با توجه به این اتفاقات «ژنرال دایر انگلیسی» فرستاد پنجاب تا به هر نحوی که صلاح میدونه مردم و ساکت کنه.
از طرفی گاندی هم تصمیم گرفت بره سمت پنجاب تا از نزدیک موضوع رو بررسی کنه. ولی پلیس وسط راه گرفت و نذاشت بره جلوتر و برگردوندش بمبئی که شاید اگه میذاشتن بره، تاریخ هند جور دیگهای رقم میخورد و فاجعه پارک پنجاب اتفاق نمیافتاد. تو پنجاب یه پارک بزرگی بود که مردم قرار گذاشته بودن اونجا دور هم جمع بشن و تظاهرات کنن. یه سری آدمی که خب برای تفریح اومده بودن پارک. این پارک محصور بود و اطرافش باز نبود. جمعیت بسیار زیادی هم تو پارک جمع شده بودن.
ژنرال دایر انگلیسی برای ساکت کردن مردم نیروهاشو آورده بود تو پارک. ژنرال دایر نیروهاشو ردیف کرد. تفنگها سمت ملت نشونه رفت و بدون هیچ اخطار اولیهای به ملت دستور شلیک مستقیم به سربازان داده شد. شلیک به صدها زن و مرد و بچهای که اونجا بودن. شلیک کردند. شلیک کردند. شلیک کردند. ده دقیقه پشت سر هم مستقیم مردم رو هدف قرار دادن. جلوی درهای خروجی جنازهها رو زمین تلنبار شده بود. یه چاه آب بزرگ وسط پارک بود که خیلیا خودشون و پرت کردن تو چاه که زیر تیر بارون نمیرن. ولی تو همون چاه مردن.
اون روز، روز وحشتناکی بود که هیچ وقت از ذهن تاریخ پاک نمیشه. صدها نفر اونجا کشته شدن. بعدها کمیسیون تحقیق این فاجعه، از ژنرال دایر سوال میکنه. میگه شما دو تا تانک هم آورده بود که به دلیل تنگ بودن کوچههای منتهی به پارک نتونستید بیاریدشون تو پارک. اگه میاوردی تو پارک ازش استفاده میکردید؟ ژنرال جواب داد البته. ازش سوال کردن شما باید جمعیت متفرق میکردید. ولی این همه آدم کشتید. حتی کسایی که داشتن از دیوار بالا میرفتن که فرار کنن، اونا رو هم به عمد کشتید. آیا شما از عمد به قسمتهای پرجمعیتتر تیراندازی میکردید؟ جواب داد بله. پرسیدن میدونستی بین جمعیت تعداد زیادی زن و کودک بودن؟ گفت بله از قبل میدونستم. اینو داشته باشید.
اتفاق دیگهای هم افتاد. قبلتر همون روزی که مدیر بانک انگلیسی کشته شده بود، تو جای دیگهای از شهر چند نفر ریخته بودند. سر یک خانم معلم انگلیسی و به قصد کشت زده بودنش و اگه پدر یکی از شاگردای خانم معلم اونجا نبود، شاید اصلا زنده نمیموند. در هر صورت یه تعدادی از هندیهای همون محله جمع شدن و ایشون و نجات دادن.
حالا که ژنرال دایر اومده بود چیکار کرد؟ اون دستور داد تو همون خیابونی که اون اتفاق افتاده بود هر هندی که میخواست رد بشه، باید چهار دست و پا رد میشد. حتی سربازهای ژنرال مردم مجبور کرده بودند از اون محل سینهخیز رد بشن. همه باید چهار دست و پا و سینه خیز رد میشدند. حتی کسایی که به معلم انگلیسی کمک کرده بودند. برای خود من میدونی تاسف بارتر از این دو فاجعه چی بود؟ وقتی ژنرال دایر سرمست از پیروزی برگشت انگلیس، ملت مثل یک قهرمان ازش استقبال کردن و حتی مردم انگلیس برای بازنشستگیش ۲۶ هزار پوند پول جمع کردن و به قهرمانشون هدیه دادن.
بیخود نیست که همونطور که تو اپیزود چرچیل اشاره شد، بین این همه دانشمند و عالم و آدم حسابی که کشور انگلیس داره، مردم اون کشور تو نظرسنجی بیبیسی بزرگترین چهره صد سال اخیر انگلیس رو چرچیل انتخاب میکنند و پرنسس دایانا، چارلز داروین، شکسپیر، نیوتن، همه بعد از چرچیل قرار میگیرن. بله اشرف مخلوقات تو مهد تمدن اینطوری فکر میکنن.
بعد از اتفاقات پارک پنجاب، گاندی یه اظهار نظر عجیبی کرد. گفت اونایی که تو پارک کشته شدن شهید نیستند. چون داشتن فرار میکردن. اونا باید بدون خشونت جلوی انگلیسیها وایمیستادن. در نهایت با وجود تمامی این اتفاقات، قانون رولات پابرجا موند. یادتونه قانون رولات رو دیگه؟ این همه داستان برای اون تعریف کردیم. قانون پابرجا موند. ولی دیگه نبرد برای نقض قانون رولات نبود. نبرد اصلی برای رهایی هند از استعمار انگلیس بود.
گاندی میگفت این بیتفاوتی و بیعرضگی ماست که باعث شده انگلیسیها به ما حکومت کنن. اونا به زور هند و از ما نگرفتن. ما خودمون کشور دادیم بهشون. الانم با قطع همکاری با اونا میتونیم از کشور بیرونشون کنیم. برای همینم گاندی کنگره ملی هند رو قانع کرد تا برنامههاش و برای اعتصابات و مبارزات بدون خشونت با دولت بریتانیا تو هند بپذیره.
تو همین زمان گاندی تمام عقاید و شیوه مبارزاتش و تو کتاب «سوارجه» خارج چاپ کرد. سوارجه به معنی خودفرمانیه. بعدشم شروع کرد به تشویق مردم به اعتصاب. از کارکنان دولت میخواست استعفا بدن. معلما و دانشجوها سرکار نرن. کالاهای خارجی نخرند و همه در کنار هم مبارزه مدنی و بدون خشونت داشته باشن. مردم هند که انگار قرنها خواب بودن، با شجاعت و روحیه فداکاری از خواب بیدار شده بودن.
گاندی چندین ماه به نقاط مختلف هند سفر میکرد و به مردم آموزش نبرد ساتیاگراها را میداد. تو جریان سفرش وقتی متوجه شد به دلیل ورود پارچههای انگلیسی صنعت ریسندگی داخلی ورشکست شده و مردم همه از پارچه انگلیسی دارن استفاده میکنن، اون اعلام کرد که تمام هندیها باید از پارچه هندی استفاده کنند و هر هندی میتونه یه چرخ نخ ریسی برای خودش تو خونه خودش داشته باشه و پارچه ببافه.
بعدم علت جمع شدن و تمام پارچهها و لباسهای انگلیسی خودشون ریختن رو زمین. یه کوهی از لباس و پارچه جمع شد و تو یه حرکت سمبولیک، گاندی لباسها و پارچهها رو آتیش زد و اینطوری مردم بیش از پیش با هم متحد شدن. چرخ نخ ریسی هم شد نماد مبارزات و حتی تو پرچم حزب کنگره ملی هند هم ازش استفاده کردن.
یکی دیگه از نتایج این تحریم هم ورشکستگی و بیکاری کارگران کارخانههای ریسندگی و انگلیس بود که مشتریهای اصلیشون هندیا بودن. اعتصابات و مبارزات در سراسر هند ادامه داشت. دولت داشت فلج میشد. پیروزی نزدیک بود؛ ولی ولی به گاندی خبر دادند که تو یکی از ایالتهای هند تو شهری به نام چوری چورا، پلیس به ملت حمله کرده و مردمم مقابله به مثل کردن.
بعد پلیس مجبور شده عقبنشینی کنه بره تو کلانتری. ملت کلانتری رو آتیش زدن. ۲۲ نفر از پرسنل پلیس مجبور شدند از کلانتری که آتیش گرفته بیان بیرون و خودشونو به جمعیت خشمگین تحویل بدن و ملتم دخل همشون آورده بودن.
گاندی خبرو که شنید، با ناراحتی تموم دستور توقف کارزار اعتراضات و تو سراسر هند اعلام کرد. کارزاری که شاید چیزی به پیروزیش نمونده بود. ولی گاندی استقلال رو به بهای حمام خون نمیخواست. روش مبارزه اون اینجوری نبود. خودشم میدونست تصمیمش از لحاظ سیاسی درست نیست و اعترافم کرد. ولی میگفت هدف نباید وسیله رو توجیه کنه. گاندی گفت خشونت گناهه و این کشتن پلیسها نشون میده که هند آماده استقلال نیست. در حقیقت ایمان گاندی رفتار اون رو کنترل میکرد و نمیتونست کاری رو ادامه بده که برخلاف عقیده و ایمانش باشه.
کاری با درست و غلط بودن تصمیمش ندارم. من روایت میکنم. برداشت با شما. ولی شما ببینید در سراسر زندگی گاندی از این تصمیمات عجیب و خاص چندین بار اتفاق افتاده. تو آفریقای جنوبی تصمیم میگیره از کشتی پیاده بشه. کتک بخوره. له بشه. ولی مقاومت نکنه و نبردش رو بدون خشونت ادامه بده. همونجا تصمیم میگیره به دولت اعتماد کنه بره ثبت نام کنه. با وجود اینکه میدونست هموطنانش احتمالا زندهش نمیذارن. ولی این کارو میکنه و به قصد کشت کتک هم میخوره.
داستان این اتفاقات تو قسمت اول شنیدید دیگه؟ بعد تو ۳۷ سالگی میاد تصمیم میگیره تا آخر عمرش هیچوقت رابطه جنسی برقرار نکنه. تصمیم بگیره کنار دخترای برهنه بخوابه و قدرت مقاومت خودش امتحان کنه. از آفریقا که میاد هند، تصمیم میگیره تا آخر عمر لباس فقرا رو بپوشه و با دو تا لنگ زندگی میکنه. الانم که تصمیم میگیره کل مبارزاتو متوقف کنه. اینایی که گفتم فقط مشتی از خروار بودن و تازه تصمیمات خاص دیگه هم تو راهن. جلوتر بهشون میرسیم. واقعا آقای خاص بوده برای خودش.
برگردیم به داستان. بعد از توقف تظاهرات، دولت که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت، از فرصت استفاده کرد و گاندی را دستگیر کرد. جرمش چی بود؟ نوشتن سه تا مقاله به منظور تشویش اذهان عمومی. گاندی محاکمه میشه و تو دادگاه جلوی رسانههای خارجی فرصت میکنه تا از خواستهها و عقایدش دفاع کنند و با صدای بلند درخواست استقلال هند رو به گوش کل مردم دنیا برسونه. بعدشم خودش از قاضی تقاضای اشد مجازات رو برای خودش میکنه. میگه با همه این احوال من کار غیرقانونی کردم و هیچ چیز بالاتر از قانون نباید باشه.
این صحبتهای گاندی من یاد دادگاه سقراط انداخت که حتی وقتی به مرگ محکوم شد و دوستاش به راحتی میتونستن از زندان فراریش بدن، سقراط قبول نکرد از زندان فرار کنه. چون قانون را بالاتر از هر چیزی میدونست و در نهایت جام شوکران سر کشید و مرد. قاضی دادگاه مثل همه آدمای دیگه کاملا تحت تاثیر حرفهای گاندی قرار گرفته بود. قاضی وقتی رایاش رو داد و گفت شما به شش سال زندان محکوم شدید، برگشت گفت اگه این امکان فراهم بشه که محکومیت شما کمتر بشه، هیچ کس اندازه من خوشحال نخواهد شد.
گاندی رفت زندان. زندانی که برای اون مجازات نبود. استراحت بود. به قول خودش بالاخره وقتی برای آرامش پیدا کردم. دو سال از محکومیتش گذشته بود که به خاطر عمل آپاندیس آوردنش بیمارستان و بعد از عمل هم آزادش کردند که بره. ولی تو این دو سال خیلی چیزا عوض شده بود. مردم برگشته بودند سرکار. شوق و حرارت اعتراضات کم شده بود. کنگره ملی هند هم با دولت بریتانیا وارد مذاکره شده بود. گاندی موافق مذاکره و گرفتن امتیاز نبود. میگفت ما باید حرفمون یکی باشه. فقط باید برای خروج اونا از کشورمون مبارزه کنیم. برای همینم گاندی از سیاست خودشو کنار کشید.
اتفاق بدترم این بود که تو این دوران اختلافات بین هندوها و مسلمانان شروع شده بود. چیزی که گاندی خیلی ازش واهمه داشت. مسلمونها کمتر از یک چهارم جمعیت داشتند و با هندوها که سه چهارم جمعیتو داشتن اختلاف پیدا کرده بودند و بعضی جاها زد و خورد و کشت و کشتار راه افتاده بود. گاندی که دید کار اختلاف داره به جاهای باریک کشیده میشه، برای اتحاد هندوها و مسلمونا تصمیم گرفت ۲۱ روز روزه بگیره و به جز آب و نمک هیچی نخوره تا این اختلاف از بین بره.
گاندی گفت: «به نظر میاد که انگار خدا از میون رفته. بیاییم اون رو دوباره تو قلبمون بر مسند خدایی بنشونیم». بعد رفت خونه مبارز هندی مسلمونی به نام محمد علی جناح و اونجا روزه ۲۱ روز شروع کرد. برای ایجاد همبستگی بین هندو و مسلمون، دو تا پزشک مسلمان هم اونجا بودند تا از گاندی هندو مراقبت کنن.
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
گاندی ۲۱ روز لب به غذا نزد و بعد از روز گاندی بود که اتحاد بین مسلمانان و هندوها موقتا برقرار شد. در حقیقت آتش اختلاف رفت زیر خاکستر.
تو کنگره ملی هند، چند نفر تاثیرگذار بودن که ما اشارهای به اسماشون میکنیم و کمی هم بهشون میپردازیم. ولی برای اینکه این اپیزود بیش از حد طولانی نشه زیاد وارد داستانشون نمیشیم. به جاش تو کانال اینستای پادگکست به مرور اطلاعات تکمیلی راجع بهشون براتون میذاریم. یکی از این افراد محمد علی جناحه. سیاستمدار مسلمان هندی که مثل گاندی و «جواهر لعل نهرو» تو انگلیس وکالت خونده و الانم داره برای استقلال هند مبارزه میکنه.
تو دو سه سال بعدی، گاندی از مرکز سیاست به دور بود. سال ۱۹۲۸ کمیسیونی قرار بود راجع به آینده هند تصمیماتی بگیرد. کمیسیونی که حتی یه نفر هندیم عضوش نبود و همین موضوع باعث شروع دوباره اعتراضا شد. کنگره ملی هند از گاندی خواست رهبری اعتراضات رو با روش ساتیاگراها بر عهده بگیره. گاندی هم پیمان پرونا سوارجه یا همون پیمان استقلال هند را تدوین کرد و خط مشی خواستههاشو توش آورد. بعد از قبول مسئولیت، اعلام کرد حکومتی که ما رو از لحاظ سیاسی و اجتماعی به بردگی کشانده، هیچ وقت قصد اعطای آزادی رو به هندی رو نداره.
گفت تو هند مستقل، تمام سیستم مالیات و درآمدها باید بازبینی بشه. چرا ما باید به انگلیسیها حتی روی نمک هم مالیات سنگین بدیم؟ چرا باید انحصار تولید نمک تو کشور ما دست انگلیسیها باشه؟ چرا مردم فقیر حق تهیه نمک هم برای خودشون ندارن؟ بعد گاندی یکی دیگه از تصمیمات خاص خودشو گرفت. او تصمیم گرفت از محل زندگیش، پیاده به سمت دریا و از آب دریا نمک بگیره. توجه داشته باشید دیگه. تولید نمک تو انحصار انگلیسه و گرفتن نمک از دریا دهنکجی به این قانونه. حالا دریا کجاست که گاندی میخواد قدم زنان بره سمتش؟ ۳۷۰کیلومتر اونورتر.
برای اینکه بعد مسافت رو بهتر بتونیم تصور کنیم، مثلا فاصله تهران تا رشت ۳۳۰ کیلومتره. فاصله محل اقامت گاندی تا دریا ۳۷۰ کیلومتر بود. گاندی هم جوون ۲۵ ساله نبود. وقتی شروع به پیادهروی کرد، ۶۱ سالش بود. گاندی با ۷۸ مرد دیگه به طرف ساحل راه افتادن. اونا ۲۴ روز تو راه بودن. از بیش از ۳۰۰ روستا گذشتند و مردم رو به اعتصاب و مبارزات مدنی تشویق کردن. ساکنان هر روستا به نشانه احترام تا روستای بعدی بدرقشون میکردن.
دسته کوچیک گاندی که به طرف ساحل حرکت کرده بود، وقتی به مقصد نزدیک میشد، لشکر چند هزار نفری شده بود. تو ساحل دهها روزنامهنگار و خبرنگار از سراسر دنیا منتظر بودن پیرمرد برسه اونجا تا باهاش دیدار کنن. گاندی که برنامش توجه جامعه جهانی بود، از این فرصت استفاده کرد. گفت ما میخوایم در نبرد حق علیه ظلم، دنیا با ما همکاری کنه. بعد هم رفت از دریا آب آورد. جوشندش و ازش نمک گرفت. گاندی با این حرکت کار غیرقانونی انجام داده بود و برای همین دستگیر شد. «جواهر لعل نهرو» هم زندانی شد و بیش از ۶۰ هزار نفر دیگه هم زندانی شدن. زندانها دیگه اصن جا نداشتن.
گزارش شده بود که مردم بعضا خودشون سوار ماشین پلیس میشدن که ببردشون دادگاه و از اونجا برن زندان. اوناییم که بیرون زندان بودند چیکار کردن؟ قرار تظاهرات گذاشتن. به روش خاص گاندی. چجوری؟ صحنه رو تعریف میکنم. شما تصورش کنید.
دستهای از هندیها به رهبری مانی لعل گاندی، پسر گاندی دارن راهپیمایی میکنن میرن جلو. جلوتر که میرن، پلیس ضد شورشو میبینن و هیچ عکس العملی نشون نمیدن. پلیس به سمتشان حمله میکنه و با باتوم اونا رو خونی مالی نقش زمین میکنه. ولی اونا هیچ مقاومت و واکنشی نشون نمیدن.
دسته اول که از پا میفتن، دسته بعدی میاد جلو و باز هم حمله پلیس و صدای ضربه باتوم به سر و کله تظاهر کنندهها. اونا میفتن زمین. بعد دسته سوم میان. دسته چهارم. دسته پنجم ووو.
این همه جمعیت معترض که کوچکترین خشونت و مقاومتی ازشون سر نمیزنه. فقط بیست نفر از شدت ضربههای وارده کشته میشن. صدها نفر زخمی میشن. گزارشگرهای خارجی صحنههایی رو از این روز گزارش دادند که نظیرش تو هیچ جای دنیا سابقه نداشته. پلیسا اونقدر مردمو زده بودند که دست و بال خودشون خسته شده بود.
کمی بعد فشارها به دولت اونقدر زیاد شد که مجبور شد گاندی رو آزاد کنه و والی انگلیسی هند ازش خواست که بره پیشش و باهاش مذاکره کنه. اون زمان چرچیل از این دعوت به شدت ناراحت شده بود. میگفت قیافه حال به هم زن و نیمه لختشو نمیتونم تصور کنم که تو شرایط برابر با نایب السلطنه انگلیس بخواد بشینه مذاکره کنه.
گاندی که وارد اتاق شد، یه لیوان آب درخواست کرد. بعدش از زیر لنگی که روی دوشش بود، یه چیزی درآورد. نایبالسلطنه گفت این چیه قایم کردی؟ گاندی جواب داد اگر به کسی نگی، غیر قانونی نمک تولید کردم. بعدشم نمک و ریخت تو آب و خورد. دو طرف مذاکره رو شروع کردن. نتیجه مذاکره چی بود؟ زندانیها آزاد شدن. شورش داخلی ملغی شد. استخراج نمک مجاز شناخته شد. ولی در خصوص خواسته اصلی یعنی استقلال هند قرار شد تو میزگرد آیندهای که قرار بود تو لندن برگزار بشه تصمیمگیری کنن.
و این شد که گاندی بعد از سالها دوباره رفت لندن. منتهی اینبار در قامت تنها نماینده کنگره ملی هند. با گزارشگری که داشت خبر ورود گاندی به انگلیس و مخابره میکرد، گفت این مرد ریز نقش زیر بارون، بدن نحیفشو زیر یه تیکه پارچه پوشونده. ما که اینجا حتی با کتهای کلفتون هم سردمونه. تو لندن با اینکه یه جای درست حسابی لوکس برای گاندی در نظر گرفته بودند، ولی گاندی رفت محله فقیرنشین لندن. اونجا هم با لنگ لباس غیر معمول خودش میرفت میون مردم و به گرمی هم ازش استقبال میشد.
گاندی با همه سر حوصله و مهربونی حرف میزد. به بادیگاردهایی که براش در نظر گرفته بودن، اجازه حمل اسلحه نداد. باهاشون مثل یه دوست برخورد میکرد و خونشونم میرفت. حتی بعدا که برگشت هند. واسشون هدیه هم فرستاد. تو لندن اصرار داشت از شهر لانکشایر «Lancashire» بازدید کنه. یعنی از شهری که کارزار تحریم پارچههای خارجی گاندی، باعث بیکاری کارگران کارخانههای ریسندگی شده بود. ولی حتی همون کارگرها هم ازش استقبال گرمی کردن و خیلی زود گاندی تو لندن معروف و محبوب شده بود.
مذاکرات تو قصر سنت جمیز «St. James's Palace» بود؛ ولی همونطور که پیشبینی میشد، نتیجهای در بر نداشت و انگلیس کوتاه نمیومد. در حقیقت نتیجه سفر گاندی، بیشتر توجه جامعه جهانی و دیدار گاندی با آدمای مشهوری مثل رمان رولان «Romain Rolland» و موسولینی «Mussolini» بود. حتی مجله تایم یه شماره کاملشو به گاندی اختصاص داد و گاندی رو مرد سال انتخاب کرد. مذاکرات و دیدارها سه ماه طول کشید.
تاثیر این سفر روی گاندی این بود که عقایدش نسبت به یک جامعه جهانی واحد پررنگتر شد. مثلا قبل از سفرش تاکید داشت که هندوها باید از تقویم هندی استفاده کنن؛ ولی بعد سفر گفت تقویم اروپایی رو همه جای دنیا پذیرفتن. ما هم بهتره بپذیرمش. خودش میگفت بیش از هر زمان دیگهای به این نتیجه رسیدم که سرشت انسانها خیلی شبیه به همه. هر جای دنیا اگه با مهر به کسی نزدیک بشی، جوابتو با مهربونی میگیری.
بخش کوتاهی از یکی از سخنرانیهای گاندی تو انگلیس با صدای خودش گوش کنیم. (۴۰:۲۶-۴۰:۵۰)
گاندی برگشت هند. تو هند شلیک به مردم و دستگیریها تشدید شده بود. جواهر نرو دستگیر شده بود. پشت بندشم گاندی دستگیر شد. نافرمانیهای هندیها و تظاهرات از سر گرفته شد. گاندی ۶۳ ساله تو زندان بود که بهش خبر دادند دولت میخواد طرحی تصویب کنه به عنوان هدیه به اقلیتها و طی اون به طبقه نجسها اجازه بده که بین خودشون رایگیری داشته باشن و نماینده خودشون انتخاب کنن.
رهبر هندی نجسها هم شخصی بود به نام آمبدکار که برخاسته از همین قشر بود. ولی تونسته بود هر جوری شده پیشرفت کنه و دکترا بگیره. ایشونم با این طرح موافق بود. ولی گاندی به شدت مخالف بود. اون میگفت هدف دولت اینه که اینطوری کاملا نجسها رو از جامعه تفکیک کنه و این قانون باعث میشه نجسها تا ابد نجس باقی بمونن. البته گاندی به تازگی اسم طبقه نجسها رو گذاشته بود هاریجان. هاریجان به معنی مردمان خدا. گاندی به آمبدکار گفت این موضوع نه تنها به نفع تو نیست، بلکه با این کار تا ابد شما از جامعه منفک میشید. ولی آمبدکار نظرش با گاندی موافق نبود.
در نهایت گاندی که تو زندان دستش به جایی خیلی بند نبود، تصمیم گرفت در مخالفت با این قانون روزه بگیره. اونم روزه تا مرگ. مگر اینکه این تصمیم لغو بشه. به مقامات هم نامه نوشت که من تا سرحد جان در مقابل تصمیم شما مقاومت میکنم.
روزه گاندی شروع شد و واقعا هم تا یک قدمی مرگ پیش رفت. قشنگ داشت میمرد که در نهایت رهبران نجسها توافق کردند که حق رای و بیخیال بشن و پشتبندش دولتم قبول کرد. تا قبل از این اتفاق خیلی از شاعران و سیاستمداران و هنرمندان سعی کرده بودن نکبت نجسی تو هند رو محکوم کنن. ولی اقدامی که کمر این نکبت و شکست همین روزه گاندی بود.
بعد این اتفاق برای اولین بار معابد بزرگ هند، دراشون رو به روی نجسها که دیگه بهشون میگفتن هاریجان باز کردن. اونا اجازه پیدا کردند بیان بین مردم باهاشون معاشرت کنند و نگاه جامعه بهشون تغییر کرد.
یه اتفاقی هم تو این دوران افتاد که خوراک این فیلمهای بالیوودیه. کوچکترین پسر گاندی، عاشق دختر یک برهمن شده بود. ولی چون طبقه اجتماعیشون یا همون کاستشون به هم نمیخورد، طبق قوانین کاست نمیتونستن با هم ازدواج کنن. پدران معروف این دختر پسرم با مشورت بزرگای کاست، تصمیم گرفتند این دختر و پسر پنج سال صبر کنن. اگه بعد پنج سال هنوز عاشق هم بودند، میتونن با هم ازدواج کنن. در نهایت پنج سال گذشت و اینام عشقشون پایدار بود و با هم ازدواج کردن.
برگردیم به داستان. توجه زیاد گاندی به زندگی نجسها که دیگه ما بهشون میگیم هاریجان، باعث شده بود هدف مبارزه اصلی یعنی استقلال هند به حاشیه بره. مخصوصا اینکه گاندی یه نشریه هندی هم به نام هاریجان راه انداخته بود. بعد از اینکه از زندان آزاد شد، رفت توی روستا زندگی کرد. فکر و ذکرش معطوف کرده بود به بهبود وضع این هاریجانها. البته برای این کارش دلیلم داشت. میگفت جامعهای که با درصد زیادی از مردمش این طوری برخورد میکنه، آمادگی استقلال نداره. کار به جایی رسید که گاندی رسما از عضویت حزب کنگره استعفا داد.
گاندی تو این دوران یه نظریه اقتصادی معروفم داد. اون میگفت برای اینکه هندیها به انگلیس و یا هر کشور دیگهای وابسته نباشند، باید هر روستا نیازهای اقتصادی خودشو صفر تا صد خودش تولید کنه و نیاز به هیچ جای دیگه نداشته باشه. دنبال پیشرفت دولتهای اروپایی هم نباشه. البته که این نظریهاش مخالفای داخلی زیادی هم داشت و حتی جواهر نعل نهرو هم مخالفش بود. اون گفت قرار نیست جامعه هندی یه جامعه عقب مونده باشه و با پیشرفتهای دنیا هندیها پیشرفت نکنن.
خلاصه گاندی روزهاشو با تمرکز روی هاریجانها و همچنین نظریه اقتصادیش طی میکرد. البته اون با یک رسم قدیمی هندی هم مقابله میکرد. اونم عدم ازدواج مجدد زنهایی بود که همسراشون مرده بودن. تا اون موقع رسم بود حتی اگه دختر جوونی همسرش میمرد، اون خانوم دیگه نمیتونست مجدد ازدواج کنه. گاندی تمام سعیشو کرد که این رسم برداشته بشه و تا حدود زیادی هم موفق شد.
تو همین اوضاع و احوال تو دنیا یه اتفاق بزرگ افتاد. اتفاقی که مسیر تاریخ بشرو عوض کرد. جنگ جهانی دوم. راجع به جنگ جهانی دوم تو اپیزودهای هیتلر و چرچیل کامل صحبت کردیم و الان دیگه بهش ورود نمیکنیم. ولی ببینیم جنگ جهانی دوم چه تاثیری روی سرنوشت هند داشت.
جنگ که شروع شد، همون اول بسم الله انگلیس اعلام کرد که هند هم تو جنگ طرفدار ماست و هند ناخواسته اومد تو جنگ. سربازهای هندی باید برای بقای امپراتوری بریتانیا میجنگیدند. صدای هندیان با این تاخیر بلند شد و گاندی در این خصوص با نایب السلطنه انگلیس دیدار کرد. گاندی که تو جنگ جهانی اول برای انگلیسیها سربازم جمع میکرد، الان دیگه اعتقادی به امپراتوری بریتانیا نداشت. ولی با روحیه و عقاید خاصی که داشت، معتقد بود ما نباید الان از ضعف انگلیسیها تو جنگ برای استقلال هند استفاده کنیم. میگفت من نمیخوام انگلیس مغلوب بشه. شکست بخوره و هیتلر بخواد تحقیرش کنه.
جنگ جهانی دوم روی اعتقاد مذهبی گاندیم تاثیر گذاشته بود. گاندی تو یادداشتهاش نوشته بود: «اعتراف میکنم که افسرده و غمگین شدم. در خلوت دلم در دعوای دایمی با خدایی هستم که میذاره این اوضاع ادامه داشته باشه».
از طرفی هم تو جنگ، ژاپن هم پیمان آلمان رسیده بود بیخ گوش هند و هند نگران حمله ژاپنی های قدرتمند بود. این وسط از گاندی پرسیدن: «اگه ژاپن حمله کنه، شما بدون خشونت و توسل به جنگ متقابل چجوری میتونید از هند دفاع کنید؟» گاندی جواب داد: «اگر به ما حمله کردن، ما نباید به اون جا بدیم. نباید غذا بدیم. نباید باهاشون کار بکنیم. تا بفهمند مورد تایید ما نیست و بذارن برن». و واقعا همونطور که معلومه خیلی جواب درستی برای این سوال نداشت.
در هر صورت اوضاع اینجوری بود که هندیها خواستار استقلال بودند. انگلیس تو جنگ بود. از اونور هندیها نگران حمله ژاپنیها بودند و از همه بدتر اینکه تو این وضعیت آشفته محمدعلی جناح و حزبش به نام «مسلم لیگ» صحبتهایی از جدایی مسلمونا از هند میکردن.
محمدعلی جناح که جزو سران کنگره ملی هند بود، سعی میکرد دنبال منافع مسلمانان هند باشه و میخواست مسلمونای هند در فردای استقلال هند برای خودشون کشور مستقلی داشته باشن. خواسته عجیب و پر از نفاق که لرزه بر اندام گاندی میانداخت. اونقدری که شاید گاندی حاضر بود هند استقلال نداشته باشه. ولی تکه تکه هم نشه.
گاندی ۷۳ ساله تو سال ،۱۹۴۲ همراه با کنگره ملی هند، قطعنامهای را تنظیم کردند به نام «هند را ترک کنید» و برای اینکه در حوادث جنگ جهانی و بعد از اون هند بیش از این آسیب نبینه، خواهان خروج انگلیسیها از هند شدن. ولی والی هند باز هم گاندی و رهبران مخالف دیگه رو دستگیر کرد. مردم به حمایت از گاندی و رهبران حزب به خیابانها ریختند و هند کاملا چهره نظامی به خودش گرفته بود.
دولت، گاندی رو تو کاخ بزرگی تو شهر پونا حبس کرده بود. این دوره حبس که آخرین دوره حبس گاندی بود، اصلا براش خوشایند نبود. اولا که عذاب وجدان داشت که برای هزینه نگهداری این کاخی که توش هست دولت داره کلی پول خرج میکنه و این پول مالیات کارگرای بدبخت بیچارهاس. بعدشم به این حس بدش مصیبت شخصی دیگهای هم اضافه شد. شش روز بعد از دستگیریش، منشی و همکار قدیمیش که ۲۵ سال کنارش بود، به علت سکته قلبی مرد.
گاندی تو حصر، به نشانه اعتراض به عدم خروج انگلیسها یه بار دیگه هم روزه اعتراضی گرفت و با این کار چند نفر از اعضای هندی دولت هم به نشانه حمایت از گاندی استعفا دادند. اوضاع مبارزات خیلی خوب پیش میرفت. ولی مصیبتهای شخصی گاندی تمام شدنی نبود. کاستوربای همسر گاندی که ۶۲ سال کنارش بود، کنارش مبارزه کرده بود و با تمام عقاید و کارای عجیب غریبش ساخته بود، در حالی که سرش رو پاهای گاندی بود و لباس ساری سفیدی که گاندی براش دوخته بود و پوشیده بود، از دنیا رفت.
بعد از مرگ کاستوربای، با توجه به سن و سال گاندی و روزهای سختی هم که گرفته بود، حال عمومیش خیلی بد شد. بدنش عفونت کرد و مبارزات برای آزادی اون، اون قدری بالا گرفت که دولت مجبور شد پیرمرد نحیف ۷۴ ساله را از زندان آزاد کنه. بعد از آزادی، گاندی متوجه شد دولت بریتانیا داره تمام سعیش رو میکنه تا بین مسلمونای هند و هندوها اختلاف بندازه.
قبلا هم گفتیم کمتر از یک چهارم جمعیت هند رو مسلمونا تشکیل میدادند و دولت بریتانیا سعی میکرد با ایجاد اختلاف بین این دو، بهونهای برای اشغال هند داشته باشه و همچنین گفتیم که یک بار گاندی برای اتحاد بین مسلمونا و هندیها چندین روز روزه گرفته بود تا بالاخره این دوتا با هم آشتی کرده بودند و البته آتش رو به زیر خاکستر برده بودن و الان آتش داشت از زیر خاکستر میومد بیرون و شعلهور میشد.
مسلمونا خواهان جدایی از هند و تشکیل کشوری مستقل بودند؛ کشوری به نام پاکستان. داریم راجع به زمانی صحبت میکنیم که کشورهای بنگلادش و پاکستان وجود نداشتن و همشون هند بودن. هند همسایه ایران بود. گاندی رفت سراغ محمد علی جناح و ازش خواهش کرد که به عنوان رهبر سیاسی مسلمونا، حرفی از جدایی و تکهپاره کردن هند نزنه.
جناح از اینکه میدید گاندی معروف میاد پیشش و بهش التماس میکنه مغرورتر از قبل شده بود. از یک طرف هندیها از گاندی شاکی بودند که چرا اینقدر لیلی به لالای مسلمونا میذاره و جلوشون واینمیسته؟ از طرف دیگه مسلمونا از گاندی شاکی بودند که چرا نمیخواد اونا استقلال داشته باشن؟
با شروع سال ۱۹۴۵ جنگ جهانی وارد مرحله پایانیش میشد. اقتصاد هند که همیشه ناکارآمد بود، تو اوضاع و احوال جنگ به کلی نابود شده بود. حتی تو بعضی جاها قحطی هم اومده بود و سایه شوم قحطی رو کل کشور افتاده بود. انگلیس هم درسته که جنگ رو برده بود، ولی حملات آلمان کشور نابود کرده بود. دغدغه اصلی دولتمندان انگلیسی رسیدگی به اوضاع داغون کشور خودشون بود. در حقیقت هند دیگه براشون ثروت نبود. بلکه بیشتر باری بود رو دوششون.
هند درخشانترین جواهر بریتانیا در حال تبدیل به یک خار آزاردهنده بود. انگلیسیها که با اعتراضات گسترده هندیها روبرو شده بودند، تصمیم گرفتند مذاکرات رو برای انتقال آرام قدرت به هندیا شروع کنن. این تصمیم اونقدر برای هندیها یکباره و عجیب بود که اولش هیچکس باورش نمیشد. همه میگفتن نه حتما کاسهای زیر نیم کاسس. اینکه دولت بریتانیا واقعا قصد خداحافظی با قدرت رو داشته باشه، بیش از حد خوب به نظر میرسید. خبر رسید به گاندی که تو یکی از روستاهای نزدیک شهر پونا تو آشرامش کنار نجسهای رفتگر زندگی میکرد.
از گاندی خواستند که برای مذاکرات تحویل قدرت با بریتانیا بیاد دهلی. حالا مشکل چی بود؟ مشکل دیگه انگلیس نبود. مشکل این بود که نمیتونستن اعضای کنگره و جناح رو دور هم جمع کنن. تازه جالب اینجا بود که رئیس کنگره ملی هند خودش یه مسلمون بود و خیلی مسلمونتر از محمدعلی جناح کتشلواری بود که به زحمت میتونست قرآن بخونه. ولی خواسته جناح و حزب مسلم لیگش چیز دیگهای بود. دو طرف نتونستن سر تشکیل دولت موقت ملی با هم کنار بیان.
والی انگلیسی هند که از یک دندگی جناح به ستوه اومده بود، از جواهر لعل نهرو خواست که دولت موقت رو تشکیل بده. جناح چیکار کرد؟ چنان آتشی برپا کرد که شعلههاش هنوز هم خاموش نشده. جناح به مسلمونها فرمان اقدام مستقیم داد. به نام دین و با پشتیبانی مقامهای رسمی تو شهرهایی که تعداد مسلمونا بیشتر بود، ریختن سر هندوها و از اونور تو شهرهایی که تعداد هندوها بیشتر بود، ریختن سر مسلمونا و همدیگه رو تیکه و پاره کردن. کشتن. غارت کردن. تجاوز کردن.
انقدر اوضاع وحشتناک بود که خبرنگارانی که سابقه حضور تو جنگ داشتن، میگفتن تو خونینترین جنگها ما همچین صحنههایی ندیده بودیم.
یه خبرنگار نوشت: «این آشوب نیست. جنگ نیست. این اوضاع نیازمند واژه جدیدیه. گفت من با تجربه سالها حضور تو جنگ حالم به سادگی بهم نمیخوره. اما راستش چیزایی که اینجا داره اتفاق میفته، شبیه به جنگ نیست و واقعا حال آدمو بد میکنه. خونههایی بود که آتیش زده میشد. خونوادههایی بود که جلوی چشمشون مرداشون رو میکشتن. به زناشون تجاوز میکردن».
گاندی رفت سمت بنگال که وحشتناکترین اتفاقا اونجا افتاده بود. اونجا از این روستا به اون روستا میرفت. با مردم صحبت میکرد و ازشون خواهش میکرد که دست از انتقام بردارن. تو یادداشتهایی که از گاندی از اون موقع به جا مونده، نوشته: «از ساعت دوی نیمه شب بیدار میشم. تنها لطف خداست که میتونه من و سر پا نگه داره. ولی همه چیز داره افتضاح پیش میره». گاندی برای توبه و مجازات بیشتر خودش که خودش تو این اتفاقات مقصر میدونست، دمپاییهاشم از پا درآورده بود و در حالی که خیلی از اعضای کنگره مشغول سهم بردن از قدرت بودن، پیرمرد ۷۷ ساله پای برهنه با ذکر شعری از رابیندرانات تاگور سعی میکرد مسیرش تو روستاها ادامه بده.
اگر کسی به ندیت پاسخی نمیدهد، تنها گام بگذار.
اگر کسی از روی ترس سخن نمیگوید، تنها به سخن درایی.
اگر هیچ کس یاریت نمیکند، تنها گام بردار.
پیادهرویهای گاندی دو ماه طول کشید. ولی مردم انگار دیگه گوش شنوایی نداشتن. خودش میگفت: «حالا دیگه مردم بیشتر از اینکه به حرف من گوش بدن، دوست دارن عکس من رو دیوار اتاقشون داشته باشن». برای تلاشهای آخر حتی به جناح پیشنهاد نخستوزیری داد. ولی باز هم مسلم لیگ و جناح راضی نشدند که نشدن. گاندی گفت حداقل بگذارید اول دولت و تشکیل بدیم. بعد راجع به جدایی مسلمونا صحبت کنیم. نذاریم قبل از استقلال، هند چند پاره بشه. اما هم کنگره علاقه داشت زودتر به قدرت برسه و هم مسلم لیگ میخواست زودتر کشور مستقل خودش رو تشکیل بده و حرف گاندی هم دیگه خریدار نداشت.
وقتی روز موعود یعنی روز استقلال هند رسید، گاندی ترجیح داد حتی تو دهلی نمونه و حاضر نشد تو مراسم استقلال شرکت کنه. خبرنگارا اومدن ازش خواستن پیامی برای این روز بده. گاندی حتی حاضر نشد پیامم ارسال کنه. هند، بعد از سالها مبارزه و استثمار از زیر یوغ انگلیس بیرون اومد و جواهر لعل نهرو، اولین نخست وزیر هند شد. پاکستان هم به عنوان کشوری مستقل مسلمان تاسیس شد.
بعد از استقلال هند و تشکیل کشور پاکستان، خشونتها همچنان ادامه داشت. مسلمونای شهرهای دیگه دسته دسته مجبور شدن برن سمت پاکستان و از اون طرفم هندوهای پاکستان تازه متولد شده، مجبور بودند از پاکستان بیان بیرون و برن تو شهرای دیگه هند. تو جریان این رفت و آمدها بیش از چهارده میلیون نفر آواره شدند و بیش از یک میلیون نفر کشته شدن.
برای اینکه جلوی کشتار و آوارگی بیش از حد بگیره، برای هجدهمین بار و آخرین بار روزه گرفت و گفت تا رهبران احزاب مخالف به افراد حزبشون اعلام آتشبس نکنن، روزشو نمیشکونه. در عرض شش روز رو برای همه گروهها تضمین کتبی دادند که خشونت را کنار میگذارن و روزنامهها و مطبوعات جهان از تاثیر شگرف روزه گاندی متعجب بودن. بعضیاشون شاید تازه به قدرت و محبوبیت گاندی پی برده بودن. روزنامه تایمز نوشت آرمانخواهی و محبوبیت گاندی تا پیش از این هرگز به این روشنی اثبات نشده بود.
کمی بعد از این حوادث، تو یکی از مراسم نیایشی که گاندی برگزار میکرد، بمب منفجر کردن. هدف کشتن گاندی بود. ولی به اون آسیبی نرسید. اینم باید بدونید چه تو این نیایشها و چه جاهای دیگه گاندی هیچ وقت حاضر نبود بادیگارد داشته باشه. حالا داستان نیایشهای گاندی چی بود؟ گاندی هرجایی که پاش میافتاد، نیایشها رو تو فضای باز رو در روی جمعیت انجام میداد و جالب اینکه تو این نیایشها از سرودهای مذهبی ادیان مختلف استفاده میکرد.
تو یکی از این نیایشها داشت میرفت سمت جمعیت که نیایششو شروع کنه. طبق معمول این اواخر دو تا از نوههاش که در واقع نوههای خواهر و برادرش بودن، زیر بغلش رو گرفته بودند و بهش تو راه رفتن کمک میکردن. کمی که جلوتر رفت، از میان جمعیت یه مرد جوون بهش نزدیک شد. اول به نشانه احترام جلوی گاندی زانو زد. بعد بلند شد. هفت تیرش رو درآورد و سه بار پشت سر هم به بدن گاندی شلیک کرد. باپو کشته شد. مردم هند به گاندی میگفتند باپو. به معنای پدر ملت.
باپو کشته شد. قاتل کی بود؟ انگلیسی بود؟ نه. مسلمون بود؟ نه. قاتل یک هندوی افراطی به نام گادسه بود که قبلا از طرفدارای گاندی بود. ولی به علت سازش گاندی با مسلمونا، از اون روی برگردانده بود و تصمیم به کشتنش گرفته بود و شاید شاید بزرگترین لطف رو در حق گاندی کرده بود.
گاندی ۷۹ ساله تنها کار دیگهای که از دستش بر میومد تا آتش اختلافات رو بتونه خاموش کنه، فدا کردن جون خودش بود و با مرگ گاندی واقعا آبی روی این آتیش اختلاف ریخته شد. گاندی برای مردمش زندگی کرد. برای مردمش رنج برد و برای مردمش مرد. اون آزادی از زنجیر بردگی بیگانه رو به یک پنجم نوع بشر هدیه کرد.
وقتی داشتن به رسم هندوها جنازه گاندی رو میسوزوندن، نزدیک به یک میلیون نفر فریاد زدن «گاندی جاودانه است». بعد مراسم خاکستر گاندی رو به چهار نقطه مختلف هند بردند و ریختن تو رودخونهها تا خاکسترش هم متعلق به کل کشور هند باشه.
گاندی رفت؛ ولی ایستادگیش در برابر ظلم و زور گویی برای همیشه ماندگار شد. گاندی رفت. ولی روش مبارزات بدون خشونتش برای همیشه ماندگار شد. ولی آیا این روش همیشه هم جواب میده؟ آیا با امثال کسایی مثل قذافیها و پینوشهها هم میشه اینطوری مبارزه کرد؟ اصلا ته قضیه استقلال هند، اگه خود انگلیس نمیخواست مبارزات نتیجه میداد؟ یا بازم سرکوب بود و بگیر و ببند؟ و اینکه آدمی با روحیات گاندی اصلا به کار سیاست میاد؟ یا سیاست اونقدر کثیف که همون بهتر که امثال گاندیها بهش وارد نشن.
من که تو جواب این سوالا موندم و خوشحال میشم نظرات شما رو هم بشنوم. اینم باید اضافه کنم که راجع به عاقبت قاتل گاندی، عاقبت جناح، جواهر لعل نهرو و چند تا شخصیت دیگه تو کانال اینستای پادکست به مرور مطالب تکمیلی رو میذاریم.
اگه از این داستان دو قسمتی راضی بودید و دوست داشتید از پادکست رخ حمایت کنید، بهترین روش حمایت از پادکست، معرفی اون از طریق پست و استوری تو اینستا یا معرفی به هر روش دیگهایه.
این اپیزود با همکاری انوشه شهیدی، فاطمه زاهد، مهسا بغدادی و علی یار ابراهیمی ساخته شده. ممنون از همگی همکاران و سپاس از شما که زمان میگذارید و به پادکست رخ گوش میدید.
به امید دیدار.
امیر سودبخش، آبان ۹۹.
بقیه قسمتهای پادکست رخ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
امیر(۲)؛ داستان زندگی امیرکبیر
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرهنگ تمام؛ داستان زندگی قذافی (قسمت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بزرگترین بریتانیایی؛ داستان زندگی چرچیل