کوروش کبیر ۲؛ داستان زندگی کوروش هخامنش

سلام و درود به همراهان عزیز پادکست رخ. شما به دومین قسمت از داستان سه قسمتی زندگی کوروش کبیر گوش می‌کنید. من امیر سودبخش هستم و تو هر قسمت از پادکست رخ برای شما داستان زندگی کسانی رو روایت می‌کنم که بخشی از تاریخ ایران یا جهان رو ساختن. اپیزود شماره‌ ۲۴ به نام کوروش کبیر داستان زندگی کوروش هخامنش.

https://virgool.io/rokhpodcast/%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4-vdwunt1alcbc

تو اپیزود قبل راجع به تمدن‌های باستان مفصل صحبت کردیم. به طور خلاصه گفتیم که ایلامی‌ها تمدن بزرگی بودند که به دست آشوربانیپال بزرگترین پادشاه آشوری‌ها از بین رفتند. خود آشوری‌ها که امپراتوری بزرگی رو برای خودشون ساخته بودند از اتحاد بین مادها و بابلی‌ها شکست‌خوردن.

بابلی‌ها یکی دیگه از اقوام بزرگ تمدن باستان بودند که پادشاه بزرگشون به نام بخت النصر با حمله به یهودیان و معبد سلیمان همه چی رو نابود کرد ولی با توجه به اینکه دختر پادشاه ماد یعنی آمیتیس خانم رو به همسری گرفته بود بابلی‌ها با مادها رابطه‌شون خوب بود. مادها هم یکی از اقوام بزرگ آریایی بودند که اولین پادشاه‌شون دیاکو بود. بعد فرورتیش و بعد از اون هوخشتره پادشاهشون شد. در زمان هووخشتره مادها بهترین اوضاع احوالشون داشتن.

بعد از هووخشتره پادشاهی افتاد دست پسرش آستیاگ یا آژیدهاک که اون پادشاه با اقتدار و با جربزه‌ای نبود. آژیدهاک دخترش ماندانا را داد به کمبوجیه پادشاه هخامنشیان و حاصل این ازدواج به دنیا اومدن کوروش قهرمان داستان ما بود. در ادامه از هخامنشیان هم صحبت کردیم و داستان سلسله هخامنشیان رو از ابتدای تاسیس پادشاهی‌شون به دست هخامنش تا پادشاهی کمبوجیه پدر کوروش رو تعریف کردیم. در کنار اصل داستان هم به موضوعات جذاب دیگه‌ تاریخی هم پرداختیم. داستان زیگورات چغازنبیل، کتابخونه‌ آشوربانیپال، رابطه‌ یونس پیامبر و آشوری‌ها، معبد سلیمان و حمله به یهودی‌ها و خیلی چیزای دیگه.

این نکته‌ خیلی مهم هم می‌دونیم که اینجای داستان و در زمان تولد کوروش نیمی از قدرت دست بابلی‌هاست و نیمی از قدرت هم دست پادشاهی مادهاست و قوم پاسارگاد یا همون هخامنشیان تنها سرزمین‌های پارس و آنشان را در اختیار خودشون دارن. درسته که خودشون پادشاه دارن ولی یه جورایی زیر نظر حکومت مادها زندگی می‌کنن. این تا اینجا داستان. تاکید می‌کنم که اگه قسمت اول رو گوش ندادید حتما اول اون قسمت گوش بدید تا بتونید تصویر درستی از تمدن‌های باستان، جایگاه قوم هخامنش و تمدن‌های بزرگ دیگه داشته باشید. اون وقته که راحت‌تر میتونید متوجه موضوعات اپیزود دوم بشید.

تو اپیزود دوم ما از تولد کوروش شروع می‌کنیم. تمام اتفاقات مهم دوران زندگیش رو مرور می‌کنیم و تا اوج قدرت پادشاهی کوروش و تثبیت قدرت هخامنشیان پیش میریم. بریم سراغ اپیزود دوم.

تو این اپیزود اول بریم سراغ این موضوع که اصلا چی شد که آژدیدهاک پادشاه ماد دخترش رو داد به کمبوجیه پادشاه هخامنشیان؟

خب تو نگاه اول اینطور به نظر میرسه که آژیدهاک می‌خواست پایه‌های دوستی هخامنشیان و به طور خاص کمبوجیه رو با حکومت خودش محکم‌تر کنه که منطقی هم به نظر می‌رسه. اصلا برای همین خودشم با دختر فرمانروای لیدیه ازدواج کرد و خواهرش آمیتیس هم با بخت‌النصر ازدواج کرد. کلا این موضوع اون زمان روتین بوده ولی حالا اگه بخوایم به گفته‌های هرودوت پدر علم تاریخ استناد کنیم، داستان ازدواج ماندانا و کمبوجیه و در نهایت تولد و دوران کودکی کوروش این بوده. گوش کنید.

هرودوت میگه: «مدت‌ها قبل از تولد کوروش و قبل از اینکه اصلا ماندانا ازدواج کنه، یه شب آژیدهاک خواب می‌بینه. خب می‌بینی که از شکم ماندانا دخترش آبی میاد بیرون که کل پادشاهی ماد و کل آسیا رو این آب دربرمی‌گیره. آژیدهاک از این خواب خیلی وحشت زده میشه و از مغ‌ها می‌خواد که خوابش تعبیر کنن. مغ‌ها بهش میگن خوابی که دیدید تعبیرش اینه که ماندانا فرزندی به دنیا میاره که می‌تونه برای پادشاهی شما خیلی خطرناک باشه. همین میشه که آژیدهاک تصمیم می‌گیره دخترش ماندانا با بزرگان ماد ازدواج نکنه که خدایی نکرده بچه‌اش بر ضد پادشاه قیام نکنه پس اونو می‌ده به پادشاه پارس کمبوجیه که دیگه ماندانا پایتخت نباشه و خطری هم پادشاه و تهدید نکنه.»

هرودوت ادامه میده میگه: «بعد از ازدواج ماندانا و کمبوجیه دوباره آژیدهاک خواب می‌بینه که این بار از شکم ماندانا یه نهال سبزی میاد بیرون. بعد رشد می‌کنه رشد میکنه میشه یه درخت تاک بزرگ و همین‌طور بزرگتر و کل سرزمین ماد و کل آسیا را در بر می‌گیره. تعبیر این خوابشم شبیه خواب قبلیش بود. اینکه فرزند ماندانا پادشاهی ماد را نابود می‌کنه. برای همینم وقتی که کوروش پسر ماندانا و کمبوجیه به دنیا میاد، آژیدهاک که اونو از مادر پدرش جدا می‌کنه و میده به یکی از سرداران سپاه به نام هارپاک و میگه هارپاک این نوزاد را سر به نیست کن. بکشش.

هارپاک نوزاد با خودش می‌بره که بکشتش ولی خب دلش نمیاد که دلش میاد یه نوزاد رو بکشه. از طرفی هم فرمان پادشاه باید انجام بشه دیگه. پس هارپاک تصمیم می‌گیره که خودش این کارو نکنه و نوزاد رو میده به یه چوپان و میگه تو این کار رو بکن. تو نوزاد رو بکش. چوپان هم نوزاد رو می‌بره خونه و جریان به زنش توضیح میده.

هرودوت اضافه می‌کند که زن چوپان هم از قضا همون موقع یه بچه‌ مرده به دنیا آورده بود و زن و شوهر چوپان تصمیم می‌گیرند کوروش نوزاد رو به جای اون بچه مرده جا بزنند و نوزاد رو نکشن و همینطور هم میشه و اینطوری کوروش زنده می‌مونه.»

این تا اینجای داستان عجیب غریب هرودوت. حالا اضافه می‌کنه. میگه هشت سال بعد که کوروش دوران کودکیش داشته پشت سر می‌گذشته، یه بار مشغول بازی با بچه‌ها بوده. چند تا بچه از جمله کوروش داشتن با هم بازی می‌کردن. اسم بازیشون شاه بازی بود. اینطوری که یکی از بچه‌ها به عنوان شاه انتخاب می‌شده. یکی وزیر و حالا چند تا پست دیگه. تو این بازی بچه‌ها کوروش به عنوان شاه انتخاب می‌کنن. بعد پسر یکی از بزرگان ماد هم قاطی بچه‌ها بوده و داشته با کوروش و بقیه بازی می‌کرده.

تو بازی این پسر بچه که نقش رعیت رو تو بازی داشته از فرمان شاه سرپیچی می‌کنه و حالا چون تو بازی کوروش شاه بوده به عنوان شاه اون بچه رو تنبیهش می‌کنه. مثلا چندتا تازیانه بهش میزنه. پسربچه گریش میگیره. میره پیش باباش و داستانو با گریه برای باباش تعریف می‌کنه. بابای بچه هم عصبانی پا می‌شه می‌ره پیش پادشاه شکایت که شاه نگاه کن. در پادشاهی شما پسر یک چوپان جرات کرده پسر یکی از بزرگان ماد را کتک بزنه. آژیدهاک میگه عجب بگید بچه‌ای که این خطا رو کرده بیاد اینجا ببینم.

گفت میرن کوروش رو میارن به دربار و آژیدهاک بچه چرا اینکار کردی؟ چطور به خودت اجازه‌ همچین کاری رو دادی؟ کوروش هشت ساله میگه تو بازی همه‌ بچه‌ها من به عنوان پادشاه انتخاب کردند و چون من شاه بودم اطاعت از فرمان شاه واجب بود و اون پسر این کار نکرد و تنبیه‌ شد و الان شما پادشاه منی و اطاعت از فرمان پادشاه بر من واجبه و من مطیع فرمان پادشاهی شما هستم.»

هرودوت میگه: «آژیدهاک با توجه به شخصیت و منطق گفتار کوروش و شباهتی که کوروش با مادرش ماندانا داشته یهو دوزاریش میفته که ای دل غافل این پسر پسر چوپان نیست. این بچه نوه‌ خودشه. بعد فرمان میده که بگید هارپاک سریع بیاد اینجا. هارپاک همون سردارشه که قرار بود نوزاد بکشه. هارپاک رو میارن و اونم اعتراف می‌کنه. بعد هم چوپان میاد آخر داستان به پادشاه می‌گه و اینطوری میشه که همه چیز لو میره و آژیدهاک می‌فهمه که بله این بچه نوه‌ خودشه. کوروش نمرده و روبروش نشسته.» و حالا الباقی ماجرا.

این داستان هرودوت درباره‌ به دنیا اومدن و زنده موندن کوروش بود. به نظر من هر چقدر هم که به هرودوت پدر علم تاریخ بگن خداییش برای من یکی که باور کردن قصه شنگول و منگول از این قصه‌ هرودوت راحت‌تره و البته شبیه این ماجرا و افسانه‌های دیگه هم هرودوت کم نگفته که تو اپیزود زندگی داریوش هم بهش اشاره کردیم. بگذریم چیزی که مشخصه اینه که ماندانا با کمبوجیه ازدواج می‌کنه و کوروش به دنیا میاد و آژیدهاک هم در هر صورت گذاشته که اون زنده بمونه و کوروشم تونسته بود رابطه‌ خوبی با پدربزرگش داشته باشه. یعنی با آژیدهاک و کاملا مطیع و فرمانبر اون بود.

راجع به طرز تربیت کوروش و نحوه‌ بزرگ شدنش افسانه زیاده که ما اینجا کاری بهشون نداریم. کوروش در زمان حیات پدرش کمبوجیه وقتی که هنوز جوون بود بنا به سنت قدیمی پارس‌ها مسئولیت فرماندهی سپاه رو بر عهده می‌گیره و کمی بعد در سال ۵۵۹ قبل از میلاد با مرگ کمبوجیه کوروش میشه شاه آنشان، شاه پارس. زمانی که این اتفاق افتاد، وضع انشان و پارس و کل منطقه از همیشه آروم‌تر بود. روسای قبیله‌ پاسارگاد و روسای قبایل دیگه‌ ماد با توجه به رابطه‌ خوبی که کوروش با پدربزرگش آژیدهاک داشت خیلی راحت پادشاهی اون بر هخامنشیان پذیرفتن و هیچ مخالف و رقیبی هم در کار نبود.

کوروش بعد از پادشاهی برای تثبیت و افزایش قدرت خودش مجموعه‌ بزرگ پاسارگاد رو می‌سازه و یه جورایی اون و به عنوان پایتخت پادشاهی کوچیکش انتخاب می‌کنه. پاسارگاد همون جاییه که امروز مقبره کوروش اونجاست. در اصل قبلا اونجا پر از کاخ‌ها و بناهای باشکوهی بوده که به فرمان کوروش ساخته شده ولی امروزه تقریبا هیچ چیزی ازشون باقی نمونده. جز مقبره‌ ساده‌ی کورش و ما هم امروزه پاسارگاد را به همین مقبره‌اش می‌شناسیم.

اون زمان کوروش با ساختن پاسارگاد خودش رو به جهان اطرافش بیش از پیش معرفی می‌کنه. ساخت و سازهای بزرگ کوروش قدرت نسبی‌ای که بدست آورده بود و تعریف و تمجیدهای که ازش می‌شد باعث شد که آژیدهاک حواسش بیشتر از گذشته به کوروش باشه. مخصوصا که آژدیدهاک حدس می‌زد که در بابل عده‌ای می‌خوان با همدستی کوروش بر ضد پادشاه ماد شورش کنند و البته برخی از مورخین هم معتقدند بین کوروش واقعا قرار مداری هم بوده.

در کل این صحبت‌ها باعث شده بود که آژیدهاک بیشتر از اینکه نگران بابلی‌ها باشه نگران کوروش نوه‌ خودش باشه و هر روز هم به این نگرانی‌ها اضافه می‌شد. تا اینکه تصمیم گرفت کوروش به پایتخت احضار کنه که احتمالا یا یه بلایی سرش بیاره یا زیر نظر خودش نگهش داره ولی کوروش که حدس زده بود اوضاع از چه قراره و احتمال می‌داد که آژیدهاک قصد جونش رو داشته باشه به پایتخت نرفت و اینجا بود که دیگه پدربزرگ و نوه رو در روی هم قرار گرفتند و دشمنی بینشون آشکار شد.

حالا اینو داشته باشید. هارپاک سردار آژیدهاک رو یادتونه؟ تو داستان تخیلی هرودوت اسمش رو آوردیم. گویا این آقای هارپاک یه بار یه خبطی می‌کنه و آژیدهاک هم یه بلای بدی سرش میاره، خیلی بد. هرودوت میگه خبطی که سردار کرده بود همون زنده نگه داشتن کوروش تو نوزادی بوده. حالا هر اشتباهی که هارپاک کرده بود بلایی که آژیدهاک سرش آورده بود این بود که آژیدهاک شب مخفیانه پسر هارپاک رو می‌کشه. با گوشتش غذا درست می‌کنه. بعد هارپاک رو دعوت می‌کنه به شام. غذا رو میده بهش و اون بدبخت هم می‌خوره.

غذا که تموم میشه به هارپاک میگه خوشمزه بود؟ دوست داشتی؟ هارپاک میگه بله عالی بود. بعد آژیدهاک میگه ظرف رو بیارید. مستخدمه یه ظرف بزرگ در بسته رو میارن میزارن جلوی هارپارک. هارپاک وقتی در ظرف رو باز می‌کنه می‌بینه که توش سر و دست بریده شده‌ پسرشه. بعدش آژیدهاک بهش میگه این باقی مونده غذایی بود که خوردی. آژیدهاک اینطوری سردارش تنبیه کرده بود.

با توجه به این اتفاق وحشتناک هارپاک همیشه منتظر بود که بتونه انتقامش از آژیدهاک بگیره. بد بلایی سرش آورده بود دیگه؟ اونم منتظر یک فرصت بود که جبران کنه. واسه همین اون یک نامه برای کوروش فرستاد و تو نامه گفت که ای پسر کمبوجیه ایزدان چشم به دیدار تو دارند. اگر می‌خواهی به زودی بر امپراتوری آژیدهاک حکومت کنی، پارس‌ها را برانگیز و با آن‌ها علیه مادها بجنگ. اینجا همه چیز آمادست. بی‌تاخیر اقدام کن. من هم پشتیبان تو هستم. بعد هارپاک از ترسش واسه اینکه نامه دست آژیدهاک نیفته و دوباره از اون غذاها نده به خوردش نامه رو گذاشته بود تو شکم یک خرگوشی که شکار کرده بود. بعد شکمشو دوخته بود و توسط یکی از افراد نزدیکش خرگوشو فرستاده بود پاسارگاد پیش کوروش.

جمیع این جهاد خبر از جنگ بین مادها و پارس‌ها را می‌داد. جنگ بین آریایی‌ها، جنگ بین پدربزرگ و نوه، جنگ بین آژیدهاک و کوروش. تو جنگ بین آژیدهاک و کوروش فکر می‌کنید کی بیشتر از همه خوشحال بود؟ پادشاه بابل که می‌دید مادها و پارس‌ها افتادن به جون هم. حالا کی بیشتر از همه ناراحت بود؟ ماندانای بدبخت که می‌دید پسرش داره با پدرش می‌جنگه. جنگ، جنگ برابری نبود. سپاه آژیدهاک کجا سپاه کوروش کجا؟ اما پیوستن سردار مادها یعنی هارپاک به سپاه کوروش وضع جنگ را کمی تغییر داد.

با این حال پیروزی‌های اولیه از آن مادها بود. کوروش که خودش در جنگ شرکت کرده بود خطاب به سپاهیانش گفت ای پارسیان، این سرنوشت شماست. اگر مغلوب شوید همگی قتل عام می‌شوید ولی اگر پیروز شوید دیگر بنده مادها نخواهید ماند و به خوشبختی و آزادی دست می‌یابید. عواملی که تو نتیجه‌ این جنگ و شکست مادها تاثیر داشتند چندتا مورد مهم بودن. انگیزه‌ بالای سپاه کوروش، بی‌انگیزه بودن سپاه آژدیدهاک به علت وضع بد معیشتی مردم ماد، خیانت هارپاک، شجاعت کورش و شاید هم بی‌عرضگی آژیدهاک.

در هر صورت همه‌ این عوامل در کنار هم نتیجش این شد که آژیدهاک پادشاه ماد در نهایت شکست خورد و سلطنت ۳۵ ساله‌ اون و فرمانروایی ۱۲۸ ساله مادها در آسیا به پایان رسید. آژیدهاک بعد از سه سال جنگ مداوم اسیر کوروش شد و زنده به دست اون افتاد. همه منتظر بودند تا به رسم اون زمان کوروش آژیدهاک رو به شدت مجازات کنه و بکشدش ولی کوروش آژیدهاک رو عفو کرد و این کارش باعث شد طوایف مختلف ماد ازش خیلی راضی باشن.

وقتی کوروش به سمت هگمتانه پایتخت مادها حرکت می‌کرد، طوایف ماد با شوروشوق به پیشواز کوروش اومدند و اون رو همراهی کردن. صحنه‌ حرکت کوروش به سمت هگمتانه صحنه‌ای بود که انگار ملتی واحد در حال حرکت به سمت آزادی و رهایند. تمام این اتفاقات به قدری آروم و بی سر و صدا انجام می‌شد که انگار یه انتقال قدرت ساده اتفاق افتاده و اصلا جنگی در کار نبوده. در نهایت کوروش چند هفته پس از پیروزی بزرگش وارد هگمتانه پایتخت مادها شد. با توجه به این اتفاقات کوروش شد پادشاه تمام سرزمین‌های ماد و پارس.

در هگمتانه یا همون همدان، کوروش هزینه‌ طلا و جواهرات مادها را تصاحب کرد و خب هیچ آسیبی هم به شهر نزد. کوروش برای اینکه روسای قبایل مختلف ماد تو تصمیم‌گیری‌های کلان شرکت داشته باشن و اینطوری نباشه که خودش بخواد همه چیز رو دیکتاتوری تصمیم بگیره، شورایی متشکل از هفت تن از بزرگان که بهش شورای سلطنت می‌گفتند تشکیل داد که شاه در راس این شورا بود. اینطوری هم وحدت قبایل مختلف حفظ می‌شد و هم اینکه قبایل خیالشون راحت بود که از حمایت شاه برخوردارن. البته باید دقت کنیم که مادها یه ملت خام و بکر نبودن که کوروش بتونه به میل خودش اونا رو تربیت کنه و بهشون فرمانروایی کنه و چه بسا که فرهنگ مادها پیشرفته‌تر بود.

مادها به هخامنشیان الفبای ۳۶ حرفی خودشونو یاد دادن و همچنین به اونا یاد دادن که برای نوشتن به جای سفال از پوست آهو و به جای چکش از قلم یا همون پر استفاده کنن. علاوه بر این‌ها مادها فنون جدید کشاورزی رو هم به پارس‌ها یاد دادن. حالا خب اینا که نکات خوبی بوده و مشکلیم نبود. مشکلی که تو ادغام این دو فرهنگ به وجود اومد مشکلات مذهبی بود. هخامنشیان بیشتر زرتشتی بودند و گوش به فرمان اهورامزدا. در حالی که مادها خدایان خودشون می‌پرستیدند و مغ‌ها قدرت زیادی تو حکومت قبلی داشتن.

دقت کنید خیلی از ما مغ‌ها رو صرفا روحانیون زرتشتی می‌دونیم. در صورتی که علاوه بر روحانیون زرتشتی کلا به روحانیون مذهبی اون زمان می‌گفتن مغ، چه زرتشتی غیرزرتشتی. مغ‌های ماد ردای بلند سفید می‌پوشیدند و یک کلاه مخصوص می‌ذاشتن رو سرشون و بعضی مراسم و اعتقادات خاص و عجیبی داشتن. مثلا برای خدای خودشون اسب سفید قربونی می‌کردن و یا اینکه اونا وظیفه داشتن یه سری از جانوران و حشراتی که به نظرشون مضر و اضافی بودنو بکشن. حشرات و حیواناتی مثل موش، مگس، لاک‌پشت، مورچه، قورباغه، برای همینم مغ‌ها همیشه مسلح به ابزار خاصی به نام کشنده دیوها بودن و این جونورها حیوونای بدبخت می‌کشتند و خوشحال و شادان که آره یه دیو دیگرم کشتیم.

عجیبه! واقعا برای من همیشه عجیبه که چرا هر مذهبی باید روش کشتن یه حیوون رسم باشه؟ آیا واقعا خدای تمامی مذاهب تشنه‌ خون حیواناته؟ حالا این مغ‌ها که دیگه تهش بودن. اسب سفید قربونی می‌کردن. خداییش کشتن اسب سفید دل می‌خوادا! از دست این آدمیزاد! این اشرف مخلوقات!

بگذریم. حالا این مغ‌ها جز معدود افرادی بودند که از اومدن کوروش خوشحال نبودن. پادشاه قبلی هم خرافاتی بود و هم مذهبی و کلی هم به مغ‌ها قدرت و سمت داده بود ولی اونا می‌دونستن که با اومدن کوروش دیگه از این خبرا نیست. مخصوصا که کوروش خدای اونا رو نمی‌پرسید و خدای خودشو داشت. در مجموع اینایی که گفتیم وضعیت پادشاهی کوروش بعد از شکست آژیدهاک بود. حالا بریم ببینیم غیر از هخامنشیان و کوروش چه قدرت‌های دیگه‌ای وجود دارن و الان وضعیتشون چطوره؟

اول میریم سراغ بابلی‌ها. پادشاه جدید بابل خیلی اهل بزن بکش و درگیری نبود. اون تو وسط جنگ بین کوروش آژیدهاک یه شهر مهم و استراتژیکی به نام حران رو از مادها گرفته بود ولی دیگه نشسته بود سرجاش. قدرت دیگه‌ای که شاید خطرناک‌تر هم به نظر می‌رسید لیدیه بود. لیدیه میشه غرب ترکیه امروزی. بین ازمیر استانبول که گفتیم تو تاریخ ما لیدیه رو بیشتر به نام ترکیه امروزی می‌شناسیمش.

اگه یادتون باشه تو اپیزود قبل گفتیم که در زمان هووخشتره سپاه مادها با لیدیه درگیر شد و دو طرف پنج سال با هم یا به قولی هفت سال با هم جنگیدن ولی یه خورشیدگرفتگی باعث شد که بعد این همه سال وسط جنگ هر دو طرف دست از جنگ بکشند و سریعا هردو عقب‌نشینی کنند. چون اونا خورشید گرفتگی رو نشونه‌ خشم خدا می‌دونستن.

حالا دو تا نکته از این جنگ بهتون بگم. نکته‌ اول اینکه اون خورشیدگرفتگی رو تالس فیلسوف یونانی هم پیش‌بینی کرده بودتش. تالسا بیشتر تو ریاضی اونم تو قضیه تالس می‌شناسیمش ولی علاوه بر این بد نیست که بدونیم تالس فیلسوف و منجم بزرگ و صاحب سبکی بوده. از اون آدمای عجیب روزگار بوده که نظرات فلسفی جالبی هم داشته و اون خورشیدگرفتگی رو هم از قبل تونسته بود محاسبه و دقیق پیش‌بینی کنه.

نکته‌ دوم این که اون زمان بخت النصر پادشاه بابل برای اینکه بین مادها و لیدیه وساطت کنه، یکی از سردارهای جوون خودشو فرستاد به محل جنگ تا خط مرزی دو قدرت رو بعد از جنگ مشخص کنه. این سردار اسمش نبونعید بود که حالا در زمان پادشاهی کوروش بر مادها همین آقای نبونعید خودش شده بود پادشاه بابل. این از این. حالا بعد که جنگ تموم میشه و این دو قدرت با هم صلح می‌کنند، پسر هوخشتره یعنی آژیدهاک دختر پادشاه لیدیه رو میگیره و با هم در صلح می‌مونن اما حالا که کوروش پادشاه شده و از اونورم پادشاه لیدیه مرده و پسرش کوروش پادشاه شده، این دو نفر خیلی نسبت به هم تعهدی ندارن و هر کدوم اون یکی رو تهدیدی برای خودش می‌دونه.

لیدیایی‌ها با اینکه قرن‌ها بود در لیدیه زندگی می‌کردند ولی مدت زمان نسبتا کوتاهی بود که تونسته بودن دولت و حکومتی برای خودشون تشکیل بدن و الانم که کروزوس پادشاه‌شون بود و مردم سرزمینش اون دوستش داشتن. پایتخت لیدیه هم شهر زیبا و پر رونق سارد بود. سارد از اونجایی که به مرز ترکیه و یونان نزدیک بود و یونانی‌ها به این شهر رفت و آمد می‌کردند و فلسفه و تمدن خودشون با خودشون می‌آوردن، از اون شهرهای جذاب و با فرهنگ و پیشرفته بود که کروزوس و پدرش هم تو این آبادانی و جذابیت نقش زیادی داشتن.

لیدیه کشور بسیار پولداری هم بود. توش کلی طلا پیدا می‌شد. اونقدری که پادشاه و اکثریت مردمانش وضع و اوضاعشون خوب بود. مخصوصا که اونا از یونانی‌ها یاد گرفته بودند که تو معاملاتش از طلا و نقره استفاده کنند و مجبور نباشند که حتما معامله کالا به کالا کنن. پس این طلا و نقره‌ها خیلی به کارشون میومد و لیدیه در زمان اقتدار کروزوس به مرکز تجاری بزرگی تبدیل شده بود که تا اون زمان شبیه به سابقه نداشت.

شنیدید تو زبان فارسی ما می‌گیم طرف گنج قارون داره؟ تو فرهنگ غرب میگن طرف ثروت کروزوس داره. کروزوس با پشتوانه‌ ثروت زیادی که داشت برای خودش متحدانی هم جمع کرده بود و خودش و آماده حمله به سرزمین‌های کوروش کرده‌ بود. پس اون معطل نکرد و سال ۵۴۶ قبل از میلاد شهرهای کاپادوکیه و پتریا رو از سرزمین‌های کوروش از سرزمین‌های هخامنشیان اشغال‌کرد. بعد اون به سمت سوریه حمله کرد و همه جا رو به خاک و خون کشید.

سیاست جنگی سپاه کروزوس هم سیاست زمین سوخته بود. یعنی اونا وقتی جایی رو فتح می‌کردند تمام منابع و زمین‌ها و همه چیز به آتش می‌کشیدند که اگه عقب‌نشینی کردن چیزی گیر دشمنشون نیاد. این وحشی‌گری و کشتار مردم با اون صفات خوبی که از کروزوس میگفتن جور در نمیومد. انگار کروزوس زده بود به سیم آخر و می‌خواست هر طور شده با این همه ثروت و قدرتی که داشت سپاه کوروش رو شکست بده. سپاه کوروش هم از پایتخت مستقیم به سمت کروزوس حرکت کرد.

کوروش مامورانی به متحدین کروزوس فرستاد و بهشون پیشنهاد داد دست از حمایت اون بردارند ولی تقریبا هیچ کدوم از متحدها این کارو نکردن. طلاها کار خودش کرده بود و کروزوس تونسته بود اونا رو بخره ولی این ناکامی هم کوروش را متوقف نکرد. ارتش کوروش به دفاع از امپراتوری اون ایمان داشت و اونا با جان و دل پادشاه خودشونو دوست داشتن.

نزدیک نبرد که شد کوروش برای سپاهیانش صحبت کرد و گفت کروزوس بزدل دست به دامان خارجی‌ها شده و اونا رو با وعده وعید اجیر کرده که به جای اون بجنگن. اگه هر کدوم از شما از دشمن و تعداد زیاد سربازای اونا می‌ترسید بهتره که به سپاه دشمن برید و اینجا را ترک کنید ولی این رو بدونید که من مطمئنم که ما در جنگ پیروز خواهیم شد.

البته در کنار شجاعت کوروش مدیریت و درایت اون هم مثال زدنی بود. کوروش همیشه حواسش بود که سربازاش چیزی کم و کسر نداشته‌باشن. کاملا جزئیات رو زیر نظر داشت. اینکه سربازا به اندازه‌ کافی غذا برای خوردن داشته باشن. به موقع استراحت کنند و به جای شراب آب بخورن. چون حمل حجم زیادی شراب برای سپاه سخت بود و کوروش این عادت رو تو سپاهش تونسته بود جا بندازه که تو جنگ بی‌خیال شراب بشن و به جاش آب بخورن.

کوروش تا عزیمت به سمت سپاه کروزوس علاوه بر اسب و تجهیزات نظامی با خودش شتر هم آورده بود که این موضوع باعث تعجب خیلیا شده بود. معمولا کسی تو جنگ شتر نمی‌آورد. حالا جلوتر می‌بینیم که برای چی این کار کرده بود؟ در نهایت سپاه دو طرف به هم رسیدن. سپاه هخامنشیان و سپاه لیدیه رو در روی هم و جنگ شروع شد.

بعد از یک جنگ نسبتا کوتاه کوروش با تعجب دید که سپاه کروزوس داره میدون رو ترک می‌کنه و عقب‌نشینی می‌کنه. اونم در حالی که خیلی از سربازاش هنوز به میدون جنگ نیومده بودن ولی هرچی که بود کروزوس عقب‌نشینی کرد و تنها عایدی کوروش این بود که تونسته بود سپاه کوچکی از مصری‌ها که به کمک لیدی اومدن شکست بده. حقیقت این بود که کرزوس با اولین نشانه‌هایی که از شکست دید ترجیح داد عقب‌نشینی کنه. زمستون نزدیک بود و اون می‌دونست که سپاه کوروش حداقل تا بهار سال بعد نمی‌تونه بیاد دنبالشون و کوروش مجبور میشه عقب‌نشینی کنه و این همه راهی که اومده رو دست خالی برگرده.

از طرفی هم شهرهایی که کروزوس گرفته بود درسته که به دست کوروش آزاد شده بودند ولی روزایی ازشون باقی نگذاشته بود جز تلیت خاکستر. با این اوصاف کروزس خودش رو بازنده‌ جنگ نمی‌دونست و برعکس خودش پیروز جنگ می‌دونست. چون تونسته بود دشمن را دست خالی و خسته برگردونه به پایتختش. کروزوس قشنگ یه عقب‌نشینی تاکتیکی برای تضعیف دشمن کرده‌بود. کروزوس واقعا فکر همه جا و همه چیزو کرده‌بود.

البته فکر همه‌چیز جز اینکه سپاه کوروش اونقدر جسارت و جرات داشته باشه که با وجود زمستون سرد و سخت اون منطقه بخواد بیاد تو دل دشمن و به شهر سارد حمله کنه. شاید در نگاه اول اصلا این کار کار عاقلانه‌ای نبود و ریسک خیلی بالایی داشت ولی کوروش به سپاهش ایمان داشت و سپاه هم به تصمیم اون ایمان داشت.

پس کوروش با هدف فتح سارد به لیدیه لشکرکشید. سپاهیان هخامنش مسافت خیلی زیادی رو طی کردن و قبل از جنگ اصلی اونا مجبور شدند با همه‌ مشکلاتی که تو راه داشتن بجنگن. در نهایت دو طرف سپاه در دشت پهناوری روبروی هم قرار گرفتند. با توجه به وسعت دشت جنگ، جنگ سواره‌نظام‌ها بود و سپاهی برنده بود که سواره نظام‌هاش بتونن پیروز بشن. به محض شروع جنگ به فرمان کوروش تمام شترهایی که تو اردوگاه کوروش بودند با مبارزان نترسی که روی اون‌ها سوار بودند به سمت سپاه دشمن دویدن. اسب‌های سپاه دشمن که مثل همه‌ اسب‌های دیگه به طور غریزی از شتر می‌ترسیدند در مقابل شترها دونه دونه رم می‌کردند و شیهه‌کشان سواره‌ها رو به زمین مینداختن.

با این تاکتیک سپاه کروزوس همون اول جنگ حسابی به هم ریخت و اونا مجبور شدند بعد از مدتی به داخل شهر سارد عقب‌نشینی کنند و دروازه‌های شهرو ببندن. دور تا دور شهر سارد برج و باروهایی بود که به دیوار سلطنتی معروف بودند و عبور ازش برای هر سپاهی محال بود. کروزوس همچنین امید داشت. سرمای زمستون باعث شد که سپاه کوروش محاصره رو ترک کنه و برگرده به کشورش ولی این اتفاق نیفتاد و تعدادی از افراد زبده‌ سپاه کوروش با شبیخونی که به یکی از برج‌های نگهبانی زدن تونستن کنترل دیوار سلطنتی رو به دست بگیرن و سپاه کوروش تونست وارد شهر سارد بشه و شهر را تسخیر کنه و برای اولین بار یکی از فرزندان هخامنش تونست شهر بزرگی رو که اهمیت بین‌المللی هم داشت رو فتح کنه.

کروزوس که کشورش را به یک قدرت اقتصادی بی‌همتا تبدیل کرده بود، الان مغلوب و بازنده‌ بزرگ بود. لیدیایی‌ها یه مراسم خاصی داشتند که پادشاه هر جناحی که تو جنگ شکست می‌خورد، باید خودش رو با لباسی آراسته و تر و تمیز تسلیم پادشاه پیروز نبرد می‌کرد. تازه باقی مونده‌ سربازای لشکر شکست خورده هم باید جمع می‌شدن و هیزم جمع می‌کردن تا پادشاه لشکر شکست خورده در تلی از هیزم که سربازهای خودش جمع کرده بودن سوزونده بشه.

برای همین هم کرزوس با لباسی فاخر و زیبا تسلیم کوروش شد و سربازاش هم هیزما رو جمع کردن و کرزوس پادشاه لیدیه منتظر فرمان کوروش بود که سوزونده بشه اما کوروش این کار را نکرد و کروزوس رو هم عفو کرد و اونو با خودش به پایتخت برد و تازه بهش دم و دستگاه سلطنتی هم داد. قسمتی از کاخ و سربازان محافظ و کماندار و قسمتی از گنجینه‌ خودشم به او داد. کرزوس رفته رفته و به مرور زمان از دشمن کوروش به دوست و مشاور کارش تبدیل شد. کوروش یک بار دیگه ثابت کرد که اون پادشاهی که ترجیح میده بر قلب‌ها حکومت کنه.

بعد از فتح سارد در پنج سال بعد فتوحات کوروش هیرکانی یا همون گرگان امروزی و مناطق اطراف اون بود. کوروش حکومت این سرزمین‌ها را به ویشتاسب داد. ویشتاسب میشه پدر داریوش هخامنشی که تو اپیزود شاهنشاه داستان زندگی داریوش رو مفصل تعریف کردیم. بعد از اون کوروش در طی چهار سال قسمت‌هایی از افغانستان و پاکستان و تاجیکستان و ازبکستان امروزی را هم به امپراتوری ایران اضافه کرد و تا هند هم جلو رفت و شاخه‌ دیگه‌ای از اقوام آریایی رو که همونطور که گفتیم سال‌ها قبل به اونجا رفته بودن رو زیر پرچم امپراتوری بزرگ هخامنشیان آورد.

با همه‌ فتوحاتی که کوروش داشت ولی هنوز رقیب اصلی هخامنشیان سر و مر و گنده سر جاش نشسته بود. قبل‌تر گفتیم دیگه. قدرت اصلی دست مادها و بابلی‌ها بود. کوروش سرزمین‌های ماد را فتح کرده بود و علاوه بر اون لیدیه و چندین کشور دیگر فتح کرده بود ولی سرزمین‌های امپراتوری بابل هنوز مونده بود. همونطور که اوایل اپیزود گفتیم پادشاه بابل شخصی بود به نام نبونعید. البته اینم گفتیم که وقتی کوروش با آژیدهاک در حال جنگ بود نبونعید شهر زادگاه خودش یعنی حران رو که زیر سلطه مادها بود اشغال کرده بود که این شهر از لحاظ استراتژیکی موقعیت خاصی هم داشت.

نبونعید اسمش به معنی ستایش بر خدای نبود یا همان خدای خرده، یعنی ستایش بر خدای خرد. نبونعید اخلاق‌های خاص خودشم داشت. بیشتر اسیر عرفان و مذهب و کاوش‌های باستان‌شناسی بود تا حکومت و سیاست. برای همینم نفوذ روحانیون مذهبی تو دربار بابل خیلی زیاد بود. خدای اصلی بابلیان در اون زمان خدایی بود به نام مردوک.

مردوک اوایل برای بابلیان فقط خدای باروری و آفرینش بود ولی به مرور زمان صفات خدایان دیگه هم بهش اضافه شد. خالق انسان و نور، خدای سحر، خدای آب‌ها و در نهایت خدای خدایان. با توجه به این همه صفات و وظایفی که مردوک به دوش داشت، اون مهمترین خدای بابلیان بود. جایگاه مردوک در زمان داستان ما اون قدری بالا بود که حتی تمدن‌های دیگه مثل ایلامی‌ها و پارس‌ها، مادها هم درباره مردوک خدای بابلیان با احترام صحبت می‌کردند.

خدای مردوک هم بی‌رقیب بر بابل حکومت می‌کرد و روحانیت معابد خدای مردوک هم نفوذ بسیار گسترده‌ای هم در حکومت و هم در بین مردم داشتند. البته این اواخر رابطه‌ نبونعید با روحانیون یه ذره شکر آب شده بود. دلیلشم این بود که نبونعید علاوه بر خدای مردوک به خدایان آشور و خدایان دیگه هم خیلی توجه می‌کرد. براشون قربونی می‌کرد. به معابدشان می‌رسید و سعی می‌کرد اون خداها رو هم از خودش راضی نگهداره.

اوج اختلاف نبونعید با روحانیون مردوک هم موقعی بود که شاه برای مراسم تحویل سال نو در بابل نبود و تو جشن سال نو شرکت نکرده بود. روحانیون مردوک موقع تحویل سال نو یه سری مراسم خاص داشتن. یکیش این بود که شاه به مناسبت جشن سال نو اجازه پیدا می‌کرد وارد خونه‌ خدا یعنی خونه‌ مردوک بشه و از نزدیک باهاش دیدار کنه ولی شاه این کارو وقتی می‌تونست انجام بده که قبلش اول کاهن بزرگ معبد تمام نشانه‌های سلطنتی شاهو ازش می‌کند و بعد یه سیلی می‌زد در گوش شاه و گوشاشم می‌کشید و اونو تحقیر می‌کرد تا به ظاهر هنگام تشرف به ساحت خدای مردوک شاه هیچ نشانه‌ای از شاه بودن نداشته‌ باشه.

و در آخر شاه وارد خونه‌ خدا می‌شد و نیایش می‌کرد و به خدا اطمینان می‌داد که در سال گذشته هیچ گناهی نکرده. از رسیدگی به کار معابد غافل نشده و به کسی زور نگفته و مخلص خدا هم هست ولی مشکل اینجا بود که نبونعید موقع تحویل سال رفته بود به یه شهر دیگه تا خدای آشوریان عبادت کنه و نوروز اون سال ایشون چک را نخورده بود.

البته نه اینکه اون خدای مردوک را قبول نداشته باشه‌ها. نبونعید همونطور که گفتیم کلا همش سرش تو عرفان و کاوش و تحقیق و رابطه با خدایان و اینجور ماجرا بود و به جای شرکت تو جشن سال نو ترجیح داده بود که بره به علاقه‌اش برسه و نظر خدایان دیگر رو هم به خودش جلب کنه. سفرشم دیگه خیلی طولانی شده بود.

در نبود نبونعید اوضاع مملکت بابل هم زیاد تعریفی نداشت. نابسامانی فساد خیلی زیاد شده بود. کشاورزا از مالیات زیاد شکایت داشتند و اصلا براشون به صرفه نبود که کشت کنند و حتی بعضی جاها این موضوع باعث شده بود اونقدری محصولات کم بشه که قحطی اومده‌ بود. در حقیقت پادشاه دنبال رضایت خدا بود و مردم دنبال یک لقمه نون.

همه‌ این عوامل دست به دست هم داده بود که یک جنبش هواداری نسبت به کوروش در داخل بابل شکل بگیره و مردم بابل که خیلی از روحانیون و پادشاهشان نمی‌دیدن چشم امیدشون به کوروش بود. مخصوصا که اونا از عدالت کوروش هم جسته گریخته چیزهایی شنیده بودند و بستر برای تغییر اوضاع فراهم شده بود.

همزمان کوروش کشور قدیم اسرائیل و دمشق و چند شهر عربی دیگرم گرفته بود و تونسته بود با بینش سیاسی خودش و عدالتی که برقرار می‌کرد مردم این شهرها رو هم دوست و متحد خودش کنه. تا اونجایی که وقتی می‌خواست خودش برای فتح بابل آماده کنه اعراب داوطلبانه و با رضایت خودشون برای کوروش سرباز هم فرستادن. وقتی به نبونعید خبر رسید که دیگه امروز فرداست که کوروش به بابل حمله کنه، حساب کار اومد دستش و از سفر خودش برگشت به بابل.

خیلی هم خوش بین بود که بعد از بازگشت به بابل مردم با دیدن پادشاهشون همدل بشن و خودشون رو برای نبرد بزرگ آماده کنن. اتفاقی که البته فقط تو ذهن نبونعید افتاد و تو واقعیت بازگشت پادشاه به بابل هم نتونست شادی و هیجان عمومی رو ببره بالا. نبونید وقتی برگشت به بابل یه دستور عجیبی هم صادر کرد. اون برای اینکه حمایت تمام خدایان رو همراه خودش داشته باشه دستور داد تمام خدایان اصلی شهرهای بزرگ امپراتوری منتقل بشن به پایتخت تا اون بتونه از نزدیک زیر سایه‌ حمایت خدایان باشه.

این اقدام نبونیعد مردم شهرهایی که از حمایت خدای خودشون محروم شده بودن رو خیلی ناراحت کرد. مردم می‌دیدن اوضاع که خوب نیست. خدامونم که بردن و دیگه چیزی برای دفاع کردن براشون نمونده بود. اصلا از چی باید دفاع می‌کردند؟ از وضع موجود؟ از خدایی که نیست؟ از چی؟ به جاش نبونعید در پایتخت خیالش راحت بود که با وجود این همه خدا دیگه دست بنی بشری بهش نمی‌رسه و خدایان از او پاسداری می‌کنند. از اون طرفم کوروش سپاه خودش رو برای مهم‌ترین نبرد زندگیش آماده کرده بود.

الان دیگه وقت تسویه حساب نهایی با بابلی‌ها و تشکیل امپراتوری بزرگ و افسانه‌ای هخامنشیان بود. کوروش فرماندهی سپاه رو به یکی از سردارانش به نام گوبریاس داد که خودش اصالتا اهل بابل بود. اون با این کارش می٬خواست نشون بده که قرار نیست بیاد و بابل به خاک و خون بکشه که اگه اینطور بود یه سردار بابلی هیچ وقت راضی به قبول فرماندهی سپاه نمی‌شد. از طرفی کوروش پسرش کمبوجیه رو هم در این جنگ در کنار خودش داشت.

کمبوجیه محصول ازدواج کوروش با دوشیزه هخامنشی به نام کاساندان بود. تو اپیزود بعدی که آخرین قسمت هم هست مفصل راجع به همسر و فرزندان کوروش و دین و آیینش و خیلی چیزای دیگه که مربوط به شخص خودش میشه صحبت می‌کنیم و اینجا بهش ورود نمی‌کنیم. فقط اسامی رو هم قاطی نکنیم. اسم پدربزرگ کوروش، کوروش بود. اسم پدر کوروش کمبوجیه بود. اسم پسر کوروش هم کمبوجیه بود. در هر صورت کمبوجیه که قرار بود وارث امپراتوری پدر باشه هم در این نبرد بزرگ حضور داشت.

در نهایت در پاییز سال ۵۳۹ قبل از میلاد، حرکت ارتش هخامنشیان به داخل امپراتوری بابل و به طور مشخص به سمت شهر بابل شروع شد. در اوایل مسیر چند سپاه کوچیک از بابلی‌ها سعی کردند جلوی راه کوروش رو بگیرن ولی نه تنها موفق نبودند بلکه به وفور دیده می‌شد که سربازان بابل به سپاهیان کوروش ملحق می‌شن و مردم هم در شهرها نه تنها مقاومتی نشون نمیدن؛ بلکه راه رو برای عبور سپاه کوروش فراهم می‌کنند و به گرمی از آن‌ها استقبال می‌کنن. ولی اینا قسمت ساده ماجرا بود.

سختی کار چند روز بعد بود. وقتی که سپاه کوروش به پشت دیوارهای بلند و مشهور و تسخیر ناپذیر بابل رسید. دیوار بابل حتی تا امروز هم یکی از ده دیوار مشهور دنیا شناخته میشه. به گفته‌ هرودوت طول این دیوار نزدیک به نود کیلومتر بوده که البته بعضی منابع دیگم میگن بیش از چهل کیلومتر و به گفته‌ گزنفون که این دیوار از نزدیک دیده بود عرض دیوار بیست پا و ارتفاع دیوار هم صد پا بوده. اصلا این دیوار سال‌ها پیش بابلی‌ها برای این ساخته بودند که اگه یه روزی مادها خواستن بهشون حمله کنن این دیوار مانع از این کار بشه و الان هم واقعا به دردشون خورده‌بود.

سپاه کوروش که بیش از چهل هزار نفر برآورد می‌شدند، پشت دیوار اردو زدند و خودشون رو برای محاصره‌ طولانی مدت شهر آماده کردن. خبر بد این بود که اونا پیش‌بینی می‌کردند که با توجه به آذوقه‌ زیادی که تو شهر انبار شده بود و مزارع بزرگی که داخل شهر بود، بابلی‌ها می‌تونستن پشت دیوار زراعت کنن و ممکنه محاصره تا ده سال هم طول بکشه ولی کوروش که نمی‌خواست این زمان را از دست بده دست به یک ابتکار جالبی زد.

وسط دیوارهای بلند و بزرگ بابل یه فاصله‌ای بود که رود فرات از اونجا می‌رفت به داخل شهر. البته عمق رود و فشار آب رود خیلی زیاد بود و اصلا نمی‌شد حتی از عرض رودخانه هم رد شد ولی کوروش دستور داد که از کیلومترها قبل‌تر رود فرات به شاخه‌های مختلفی تقسیم بشه تا آب با حداقل فشار و عمق خیلی کمی به شهر بابل برسه. انقدری که سوارکارها بتونن ازش رد بشن و برن به داخل شهر و اینطوری کوروش تونست از دیوار بابل هم بگذره.

البته باید به این موضوع توجه کرد که اگر سپاه بابل و مردم شهر یکدل بودند و می‌خواستند از این شکاف پاسداری کنن شاید این کار براشون خیلی هم سخت نبود. چون هر چی باشه اون مشرف به رود بودن و از بالای دیوار می‌تونسته سربازای دشمن حمله کنند و دخلشونو بیارن ولی خب کار به اینجا نرسید. شکاف میان مردم و پادشاه بابل بیش از این حرفا بود. حاکمی که مردم رو در کنارش نداشته باشه دیوار بابل هم نمیتونه کمکش کنه. نه دیوار بابل می‌تونه کمکش کنه و نه اون همه خدایی که دور و برش جمع کرده بود.

نبونعید که بو برده بود امکان داره بهش خیانت بکنند و دروازه‌های شهر باز کنند از اون سر شهر فرار کرد و حکومت سپرد دست پسرش. سپاهیان کوروش هم وقتی وارد بابل شدند بدون اینکه مقاومتی از سمت بابلی‌ها داشته باشند تونستن دیوار بابل و شهر بابل را فتح کنن و بابل بدون جنگ و خونریزی به دست کوروش افتاد. شش سال بعد از فتح لیدیه و پایتختش سارد به دست کورش. این بار بابل شهری با صد هزار نفر جمعیت صدها معبد، کاخ‌های بی‌شمار و برج معروف بابل، شهری که نظم و زیبایی اون در هیچ جای دیگه‌ای نظیر نداشت به دست کورش فتح شد. شهر بابل آغازگر امپراتوری پادشاه ایران کورش کبیر در قسمت بزرگی از قاره‌ آسیا بود.

سرنوشت نبونعید این بود که به دست سپاهیان کوروش دستگیر شد و کوروش اونو به کرمان تبعید کرد و یک سال بعد او از دنیا رفت و کوروش برای احترام به پادشاه بابل یک روز عزای عمومی هم اعلام کرد. وقتی بابل فتح شد و کوروش به داخل شهر اومد اون از نزدیک برج معروف بابل رو هم دید. حیفه که داستان جالب برج براتون تعریف نکنم. اجازه بدید یه کم از کوروش فاصله بگیریم و داستان برج بابل رو گوش کنید.

برج بسیار بلند بابل تقریبا وسط شهر ساخته شده بود. طول و عرض و ارتفاعش نود متر بود و خیلی هم معروف شده بود. کاراییش هم این بود که به عنوان زیگورات خدای مردوک ازش استفاده می‌کردن. راجع به زیگورات تو اپیزود اول توضیح دادیم و گفتیم که زیگورات معابد هرمی شکل بزرگی بود که اون زمان می‌ساختند و به خدایان تقدیم می‌کردن. مردم بابل تا قبل از ویران شدن برج اونقدری که این برج بلند بود اونو یکی از ستون‌های آسمون می‌دونستن.

حالا داستان عجیب این برج چیه؟ داستانش اینه که تورات کتاب مقدس یهودیا گفته که دلیل اصلی اینکه آدم‌ها به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنند و زبان واحدی ندارند وجود برج بابله. درست شنیدید. تورات میگه دلیل اینکه آدم‌ها به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنند وجود برج بابله. تورات میگه وقتی خدا دید که مردم با یک زبان صحبت می‌کنند و با هم متحد شدند و تونستن برج به این بزرگی درست کنن، نگران می‌شه که‌ نکنه آدم‌هایی که تونستن این برج بسازن هر کار دیگه‌ای هم که دوست داشته باشن بتونن انجام بدن؟ پس بهتره بریم روی زمین و زبان‌های اونا رو تغییر بدیم تا نتونن اونقدر با هم متحد بشن.

اجازه بدید این قسمت رو عینا از روی متن ترجمه شده کتاب هم براتون بخونم. کتاب مقدس، کتاب پیدایش، قسمت برج بابل. «اما هنگامی که خداوند به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر انداخت، گفت زبان همه‌ مردم یکیست و متحد شده این کار را شروع کردند. اگر اکنون از کار آن‌ها جلوگیری نکنم در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد. پس زبان آن‌ها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند. این اختلاف زبان موجب شد آن‌ها از بنای شهر دست بردارند و به این ترتیب خداوند ایشان را روی زمین پراکنده ساخت.»

بله بنا به گفته کتاب مقدس دلیل وجود زبان‌های مختلف نگرانی خداوند از اتحاد بین آدم‌ها بوده. همین قدر عجیب! همین قدر غریب! برگردیم به کوروش.

بعد از فتح بابل اولین تصمیم کوروش این بود که فرمان داد خدایانی که نبونعید به پایتخت تبعیدشان کرده بود، به شهرهای خودشون برگردند و پرستش خدایان و آیین‌های مذهبی تو هر شهری همونطور که مردم اون شهر و دیار دوست دارن و اعتقاد دارند برگزار بشه. حالا خیلی جالبه که روحانیون مذهبی بابل که معابد مربوط به خدای مردوک را در دست داشتن وقتی دیدن که کوروش فاتح بابل شده و با معابد اونا کاری نداره اومدن گفتن که اصلا خود مردوک خواسته که کوروش بیاد و بابلو فتح کنه.

اونا گفتن مردوک تمام کشور زیر نظر داشت و دنبال شاهی دادگر بود که بتونه قلب خودش رو به او اهدا کنه. برای همین اون کوروش را انتخاب کرد و نام اون رو به زبون آورد و اون رو شاهنشاه تمام جهان کرد و به او فرمان داد که به سمت بابل بره و بهش کمک بکنه که بدون خونریزی بابل رو فتح کنه. رو که رو نیست ماشالله. البته کوروش هم که همیشه به اعتقادات و عقاید سایر ملل احترام زیادی می‌زاشت، خیلی با حرفای اونا مخالفتی نمی‌کرد. اصلا اینجوری اون می‌تونست بین مردم مقبولیت بیشتری هم داشته باشه و چی از این بهتر؟

اون چهار تا مخالفیم که می‌گفتن کوروش پارسیه و از ما نیست و ما نباید زیر سلطه‌ اون باشیم، دیگه ساکت شدن. چون به گفته‌ خودشون خدای مردوک کوروش رو انتخاب کرده‌بود. کوروش با احترام کاملی که به خدای مردوک گزاشت روحانیت و مردم رو طرفدار خودش نگهداشت. بعد هم کمبوجیه پسرش رو به عنوان شاه بابل انتخاب کرد و خودش به سمت پایتخت برگشت.

از این پس قرار بود پادشاهان هخامنشی بر شهر اسرارآمیز بابل سلطنت کنند. بابلی که نامش به معنای دروازه‌ الهی بود. یعنی دروازه‌ای که از طریق اون خدایان به جهان زمینی راه پیدا می‌کنن. فرمانروایی بر دروازه‌ الهی برای شاه ایران به معنای حاکمیت بر تمام جهان بود. حالا همه چیز تعیین تکلیف شده بود جز یه موضوع اساسی و قدیمی. تکلیف یهودی‌هایی که سال‌ها پیش از اورشلیم به بابل تبعید شده بودند مشخص نبود.

داستان کامل تبعیدشون رو تو اپیزود اول گفتیم دیگه. یهودی‌های تبعید شده وضعشون تو بابل بد نبود. اینطور نبود که مثل مجرم‌ها بهشون نگاه بشه. اونا نزدیک به هفتاد سال تو فرهنگ بابل سر خورده بودند و وضعیتشون روز به روز بهتر شده بود ولی اکثر اون‌ها دین خودشون و شهر و دیار خودشون رو فراموش نکرده بودند و منتظر منجی و نجات دهنده‌ای بودند که بتونه دوباره دیار آبا اجدادی‌شون رو بهشون پس بده.

سال‌ها قبل پیامبرشون ارمیای نبی بهشون گفته بود که این فرمان خداست که شما باید یوغ بردگی بابلی‌ها را بپذیرید و منتظر فرمان خدا بمونید. عدالت کوروش همان‌طور که شامل حال تمام مردمان دیگه شده بود، شامل حال یهودیان شد و کوروش به اون‌ها اجازه بازگشت به سرزمین‌های خودشون رو داد. به محض صدور فرمان بازگشت یهودیان به اورشلیم توسط کوروش پیامبر جدید یهودی‌ها به نام اشیای دوم ادعای جالبی را مطرح کرد و گفت کوروش فرستاده‌ خدای بزرگ ماست. یعنی همون ادعایی که روحانیت بت‌پرست بابل می‌کردن رو ایشونم کرد.

اشیای دوم گفت که خدایان بابل پیروزی کوروش را پیش‌بینی نکرده بودند؛ بلکه روحانیت آن‌ها بعد از پیروزی کوروش خوشحال شدند و از این پیروزی سوء استفاده کردند. در صورتی که خدای بزرگ اسرائیل این پیروزی را پیشگویی و اعلام کرده بود و این پیشگویی الهی چیزی نیست جز اینکه برتری خدای اسرائیل را بر خدایان و بت‌های دیگه نشون میده. اشیا کوروش رو از زبون خداوند برای یهودیان اینطوری معرفی کرد.

«کوروش بنده‌ من و برگزیده‌ من است که جانم از او خشنود است. من روح خود را بر او می‌نهم تا انصاف و عدل را برقرار سازد. حالا این وسط یه مشکلی هم برای این ادعای پیامبر یهودیان وجود داشت. اونم این بود که کوروش اصلا دین یهود و خدای یهود و داستانشونو نمی‌شناخت. پس چطور می‌تونست زیر نظر خدای یهود باشه یا بهتره بگم اینجای ماجرا رو اشیا و دین یهود چطور می‌خواست توجیه کنه؟ راستش من جواب این سوال تو کتاب‌هایی که رفرنس این اپیزود بودن پیدا نکردم و مجبور شدم مستقیم برم سراغ کتاب مقدس.

راجع به این که کتاب مقدس چیه؟ فرقش با تورات و انجیل چیه؟ تو صفحات اینستا و تلگرام پادکست توضیحات کامل دادم. در هر صورت در کتاب مقدس بخش عهد عتیق کتاب اشیا قسمت ۴۵ اومده که خداوند کوروش را برگزید و به او توانایی بخشیده تا پادشاه شود و سرزمین‌ها را فتح کند و پادشاهان مقتدر را شکست دهد. خداوند می‌فرماید ای کوروش من پیشاپیش تو حرکت می‌کنم. کوه‌ها را صاف می‌کنم. دروازه‌های مفرغی و پشت‌بندهای آهنی را می‌شکنم. گنج‌های پنهان شده در تاریکی و ثروت‌های نهفته را به تو می‌دهم. آنگاه خواهیم فهمید که من خدای اسرائیل هستم و تو را به نام خواندم. من تو را برگزیدم تا به اسرائیل که خدمتگزار من و قوم برگزیده‌ من است یاری نمایی. هنگامی که تو هنوز من را نمی‌شناختی من تو را به نام خواندام. زمانی که مرا نمی‌شناختی من به تو توانایی بخشیدم تا مردم سراسر جهان بدانند که غیر از من خدای دیگری وجود ندارد و تنها من خداوند هستم.

شنیدید دیگه؟ تمام فتوحات کوروش از اول تا آخر به نام دین مصادره‌ شد. خدای یهود میگه همه‌ این کارا رو من کردم و درسته که تو من نمی‌شناختی ولی من تو رو انتخاب کردم و تو ناخواسته فرمان من رو اجابت کردی. عجب!

راجع به نقش کوروش در دین یهود و اومدن اسم کوروش در قرآن به نام ذوالقرنین تو اپیزود بعد بیشتر صحبت می‌کنیم. در هر صورت چیزی که مهم بود این بود که یهودی‌ها هم از عدالت کوروش بی‌بهره نمونن و برای همینه که امروزه خیلی از یهودیان کوروش رو پیامبر خودشون می‌دونن. کوروش فرمان بازگشت بزرگ یهودی را صادر کرد. بعضی از یهودی‌ها که برای بازگشت مردد بودند تو بابل و اطراف بابل موندن ولی عده‌ زیادی از اون‌ها به سمت اورشلیم حرکت کردن. فقط در کاروان اول بیش از پنجاه هزار نفر از یهودی‌هایی بودند که حرکتشون به سمت اورشلیم نیاز به حدود دو هزار اسب و قاطر و شتر و کلی هزینه‌های سنگین دیگه‌ای بود که کوروش همه رو متقبل‌ شد تا یهودی‌ها هم طعم شیرین عدالت اون رو بچشن.

کوروش دستور داد تمامی ظرف و ظروفی که هفتاد سال پیش از معبد سلیمان به غنیمت گرفته شده بود هم به اورشلیم برگردونده بشه و علاوه بر اون معبد اورشلیم دوباره بازسازی بشه و تا ساخت معابد، یهودی‌ها از دادن مالیات هم معاف بشن تا بتونن هزینه‌های ساخت معابدشون رو تامین کنن.

یه چیزی بدون تعارف بگم. یه موضوعی که همیشه برای من آزاردهنده بوده این که چرا طیف زیادی از عاشقان سینه‌چاک کوروش اصلا مثل خودش فکر نمی‌کنن؟ میان به پشتوانه و استناد به تاریخ ۲۵۰۰ ساله هخامنشیان به ملیت‌های دیگه و مخصوصا اعراب توهین می‌کنن. آقا این که ما همچین تاریخی داریم همچنین پشتوانه‌ فرهنگی داریم خیلی هم عالی بیست ولی اولا الان کجاییم؟ الان کجاییم؟ دوما بزرگترین خصیصه‌ای که کوروش داشته و اصلا برای همین نامش جاودان شده احترام به تمام عقاید، ادیان و قومیت‌هاس. نمیشه که اسطوره‌ شما کوروش باشه بعد به قومیت‌های دیگه توهین کنید.

بزاریم کنار این نفرت از فلان قوم و فلان کشور و از تاریخ یاد بگیریم. از کورش احترام مذاهب و عقاید رو یاد بگیریم. کوروش به خاطر این اسمش تو تاریخ جاودان شده. نه به خاطر کشورگشایی و جنگ و زور بازوش. کوروش کبیر کسیه که وقتی آژیدهاک پادشاه بزرگ مادها را شکست داد با احترام تمام با اون برخورد کرد و بهش پناه داد. وقتی کروزوس پادشاه لیدیه را شکست داد با دشمنش هم با احترام برخوردکرد. اونو به پایتخت آورد و بهش خدم و حشم و کاخ داد. کوروش کبیر کسیه که بعد از فتح شهر افسانه‌ای بابل بدون اینکه کوچکترین خرابی به بار بیاره با مهربانی تمام با مردم و دولت مردان بابل برخورد کرد. تمام مذاهب را آزاد گذاشت و بهشون کمک کرد تا خدایان خودشون رو داشته باشن و انقدر برای یهودی‌ها مثل سایر اقوام دیگه مهربون و بزرگ بود که اونا کوروش را پیامبر خودشون می‌دونن.

کوروش کبیر کسیه که دینش را به زور به هیچ کسی تحمیل نکرد. مردمان ایران و کشورهای دیگر به یک چشم دید و با همه‌ مردمان امپراتوری بزرگ هخامنشیان با عدالت رفتار کرد. صدها سال صدها سال قبل از اینکه به نام ادیان مختلف به نام دین میلیون‌ها نفر در دنیا کشته بشن و به نام دین ملت‌ها به جون هم بیفتن مردی از دیار پارس پیام صلح و آزادی عقاید و مذاهب رو با خودش آورد اما افسوس که ما میراث‌دار خوبی برای او نبودیم.

چیزی که شنیدید قسمت دوم از داستان زندگی کوروش کبیر بود. در قسمت بعد که قسمت پایانی هم خواهد بود قراره راجع به مذهب کوروش، منشور، همسر و فرزندانش، کوروش ذوالقرنین نحوه‌ مرگ کوروش و خیلی چیزای دیگه صحبت کنیم. هدف ما در پادکست رخ دادن آگاهی هر چه بیشتر به مخاطبانمون از طریق مرور تاریخه تا بتونیم با آگاهی بیشتر از گذشته فردای بهتری رو بسازیم.

اگه دوست داشتید تو این راه همراه ما باشید و از ما حمایت کنید. می‌تونید همین الان پادکست رخ را از طریق پست و استوری یا هر روش دیگه‌ای به اطرافیانتون معرفی کنید. ممنون از دوستانی که از پادکست رخ حمایت مالی می‌کنند و سپاس از تک‌تک شما همراهان عزیز.

امیر سودبخش تیرماه ۱۴۰۰



بقیه قسمت‌های پادکست رخ را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/کوروش-کبیر(2)-|-داستان-زندگی-کوروش-هخامنش-id2748108-id403072116?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4%20%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1(2)%20%7C%20%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%20%DA%A9%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B4%20%D9%87%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D8%B4-CastBox_FM