یک سری از آدم‌ها ...

یک سری از آدم‌ها هستند که آغوششان بوی زندگی می‌دهد. گوییا تار و پود پیراهنشان آغشته به عطر بهشت است.

یک سری از آدم‌ها هستند که وجودشان، آرامِ جان است. کافی است در چشم‌هایشان نگاه کنی تا نه غمی باقی بماند و نه غصه‌ای. چشم‌هایشان چهل‌چراغ عشق است.

یک سری از آدم‌ها هستند که با دیدنشان بغض گلوگیرت می‌شود و اشک بر چشمانت حجاب می‌گیرد و دلت آغوششان را می‌خواهد. از داشتنشان خوش‌حالی ، اما از فردایی که دیگر نباشند، می‌ترسی. دست‌هایت را محکم‌تر دورشان می‌پیچی تا از حصار بازوانت راه به جایی نداشته باشند.

یک سری از آدم‌ها هستند که حاضری فارغ از تمام دنیا، ساعت‌ها به تماشایشان بنشینی. حرف‌هایشان برایت طعم گلاب دارند. حاضری دنیا را بدهی تا لحظه‌ای بیش‌تر داشته‌باشی‌شان.

یک سری از آدم‌ها هستند که ذاتاً مهربان‌اند. نه اخم می‌کنند و نه سرزنش. فقط لبخند می‌زنند و قربان‌صدقه‌ات می‌روند. بی هیچ چشم‌داشتی، بی‌دریغ محبت می‌کنند.

یک سری از آدم‌ها هستند که از هر انگشتشان هزار و یک هنر می‌ریزد. اما آن‌قدر فروتن‌اند که هیچ نمی‌گویند.

یک سری از آدم‌ها هستند که بدون وجودشان، وجودت عاری از معناست. تنه‌اند برای شاخه‌های جوان و تَری چون تو. برای روح آشفته و حال پریشانت، دستِ نوازش‌اند. و برای زخم‌های تنت مرهم‌اند.

یک سری از آدم‌ها هستند که اگر نباشند، جای خالی‌شان بد حس می‌شود. اصلاً خانه بدون آن‌ها خانه نیست. روح ندارد. به قول پدربزرگ؛ ستون خانه‌اند. اگر نباشند، خانه از هم می‌پاشد.

یک سری از آدم‌ها هستند که روزگار، رگبرگ‌های پیر و جوان بر گلبرگ رویشان، نشانده است. پیر هم که ‌شوند، باز هم برایت از هر جوانی، جوان‌ترند. و تو حکاکی لبخند ماه را بر صورتشان نظاره‌گری.

یک سری از آدم‌ها هستند که سفیدی یک‌دست گیسوانشان، برایت عشق و احترام است.

یک سری از آدم‌ها هستند که نفسشان حق است. بهشت زیر پایشان سنگ‌فرش شده است. مادر را مادرند. پدر را مادرند. این سری از آدم‌ها خیلی مادرند. سال‌هاست که مادرند؛ برای مادرت، پدرت و تو. به راستی که سپندارمذ، الهه مهربانی، فداکاری و تواضع، هستند.

دنیا، این سری از آدم‌ها را "مادربزرگ" می‌خواند، اما من می‌گویم "آلا". گویی خداوند با آفرینش ایشان، نعمتش را بر تو تمام کرده است.

دعا می‌کنم آلای تو، من و دیگری، سلامت باشد. چراغ خانه‌ی پدربزرگ، همیشه روشن باشد. دورهمی شبِ عید همیشه به راه باشد. سفره‌ی خانه‌اش همیشه پهن باشد. نذری ماه صَفَرش همیشه به راه باشد. آغوشش، چون همیشه، گرم باشد. و نگاهش به پدربزرگ، مثل همیشه، دلم را ببرد به ناکجایی که هزار هزار داستان عاشقانه پشتش به تصویر کشیده‌ام. دعا می‌کنم تا انتهایی که انتهایی ندارد، عاشقانه و در کمال صحت و سلامت در کنار یک‌دیگر زندگی کنند.

دعا می‌کنم که دعای من، تو و دیگری مستجاب شود.




پانویس:

آلا: نعمت‌ها، نیکی‌ها




پی‌نوشت:

۱. جرقه‌ی تحریر این متن به یاری بانو Sky عزیزم، زده شد. از ایشان کمال قدردانی را دارم.

۲. این دعا را برای تو، من و دیگری تعمیم می‌دهم.