اپیزود سیزدهم؛ عملیات آژاکس (قسمت اول)

نیمه شب ۱۵ آگوست ۱۹۵۳ یک سرهنگ جوان ایرانی و نماینده‌ گارد جاویدان شاهنشاهی، همراه با سربازاش تو خیابونای تهران حرکت می‌کرد و مقصدش منزل نخست وزیر وقت «محمد مصدق» بود. این سرهنگ جوون یه حکم سلطنتی در دست داشت که در اون ادعا شده بود نخست وزیر با سوء استفاده از قدرتش به مردم ایران خیانت‌ کرده. شاه در این حکم فرمان داده بود تا مصدق از قدرت کناره‌گیری کنه و سریعا خودش رو تسلیم کنه. ولی موضوع این بود که قدرت مصدق به حدی در اون زمان بالا بود که شاه فقط در ارتش می‌تونست به نیروهای گارد جاویدان اعتماد کنه تا عملیات بازداشت محمد مصدق رو انجام بدن.

کودتایی در حال رقم خوردن بود. سرهنگ و نیروهاش به خونه‌ مصدق رسیدند و در برابر درب اصلی آرایش گرفتند؛ اما قبل از اینکه سرهنگ با نخست‌وزیر روبرو شه و حکم خلع قدرتش رو براش بخونه، ده‌ها افسر و سرباز ارتشی وفادار به نخست وزیر، از گوشه و کنار ظاهر شدن و تو یه چشم بهم زدن سرهنگ و گارد جاویدان را محاصره و بازداشت کردن. بعد از اینکه این خبر منتشر شد، شاه سریعا از ایران فرار کرد. محمد مصدق هم سرخوش از این اتفاق اعلام پیروزی کرد. کودتا علیه نخست وزیر در نطفه خفه شده بود. اما فقط چند روز بعد خیل جمعیت ایرانی‌ها به کف خیابون اومدن و حمایت خودشون رو از شاه اعلام کردن.

ده‌ها تانک به سمت خونه‌ مصدق راه افتاده بودن. حالا این نخست‌وزیر ایران بود که بازداشت‌ شد. در حالی که با بازگشت شاه به کشور، صدها نفر از مردم به استقبالش رفتن. شاه از فرصت استفاده کرد و گفت که این عشق مردم بود که باعث شد مصدق برکنار شه و خودش به کشور برگرده. اما خیلی از همان ساعات اول متوجه موضوعات دیگه‌ای هم شده بودن. فیت شاه تو این تک و پاتک به خاطر عشق مردم نبود؛ بلکه شاه به جای تشکر از مردم باید از آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا، یا همون سی آی ای «CIA» تشکر می‌کرد.


سلام به پادکست رسوا خوش اومدید. جایی که تلاش می‌کنیم با بررسی داستان‌ها و اتفاقات مرموز مناقشه‌برانگیز تاریخ، حقیقت ماجراها را کشف کنیم. این اپیزود سیزدهم از پادکست رسوا که در هفته‌ سوم آبان ۱۴۰۰ ضبط میشه. همین ابتدا لازمه دو تا نکته رو بهتون بگم. اول اینکه تشکر می‌کنم از همه‌ لطف و محبتی که شما دوستای عزیزم به من دارید و برای ادامه‌ کار بهم انرژی میدید.

نکته‌ بعدی اینه که اپیزودهای اول و دوم پادکست رسوا که به رسوایی ایران کنترا «Iran Contra» پرداخته بودیم، قرار بود سه قسمتی باشه؛ اما بنا به دلایلی مجبور شدم این پرونده رو نیمه تمام رها کنم و به خاطر این موضوع عذرخواهی می‌کنم. امیدوارم کیفیت نه چندان مناسب اجرا تو اپیزودهای اول رو بر من ببخشید و بذارید پای اینکه بی‌تجربه‌تر از الان بودم؛ ولی به دلیل علاقه‌ای که دوستان در کامنت‌ها و پیام‌هایی که ارسال کردن نسبت به موضوعات مربوط به ایران نشون دادن، تصمیم گرفتیم تا یه پرونده‌ مهم دیگر از تاریخ ایران رو تو دو اپیزود براتون ورق بزنیم.

این اولین اپیزود از پرونده‌ دو قسمتی عملیات آژاکس یا همون کودتای ۲۸ مرداده که به برکناری محمد مصدق نخست وزیر ملی ایران منجر شد. در عملیات آژاکس، یه نخست وزیر مردمی برداشته‌ شد و به جاش یه شاه متمایل به غرب نصب شد. این عملیات شامل باج دادن به مقامات وقت ایران، تظاهرات کنندگان و خیلی از کارهای عجیب دیگه بود. بعضیا میگن که مدل عملیاتی آژاکس یا همون کودتای ۲۸ مرداد به یه روش استاندارد برای سی آی ای در دهه‌های بعدی تبدیل شد و از اون به بعد هر کجا از دنیا که آمریکا می‌خواست کودتایی رو انجام بده از همین مدل استفاده می‌کرد.

این هفته و در اپیزود اول پرونده‌ عملیات آژاکس، ما بحران طولانی و حساس نفت در ایران و ماجرای ملی شدن صنعت نفت رو بررسی می‌کنیم که باعث بی‌ثباتی در شرایط سیاسی شد و در نهایت به کودتای سال ۳۲ منجر شد. این اختلافات باعث شد تا وضعیت اقتصادی ایران در اون روزها به شدت نابسامان بشه و خیلی از مردم از همون زمان برای همیشه به دشمن دولت تبدیل شن. به دنبال همین هرج و مرج، شاه تونست با قدرت بیشتری به حکومتش در ایران ادامه بده.

در اپیزود بعدی و قسمت نهایی پرونده‌ آژاکس هم به نقش یک مامور سی آی ای به اسم کرمیت روزولت «Kermit Roosevelt» می‌پردازیم که میلیون‌ها دلار هزینه کرد و از عالی‌ترین تا کوچکترین مقام ایرانی باج داد تا دولت مصدق رو سرنگون کنه. قبل از اینکه بریم سراغ اپیزود، لازم می‌دونم یه نکته‌ مهم رو بهتون بگم و اونم اینه که من همه‌ تلاشم رو کردم تا در این پرونده روایت بی‌طرفانه‌ای از ماجراها داشته‌ باشم. خب بریم سراغ اپیزود.

در اوایل دهه‌ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ دموکراسی در ایران کم کم رو به رشد بود و رگه‌هایی از تقویت دموکراسی هم دیده می‌شد. با این حال در قانون مشروطه یک پادشاه وجود داشت و حکومت هم مشروطه بود. یعنی یک مجلس ملی وجود داشت که تقریبا کشور را اداره می‌کرد و نخست‌وزیر هم در همین مجلس انتخاب می‌شد؛ اما همه‌ اینا قرار بود به زودی و در کودتای ۱۹۵۳ تغییر کنه. محمد مصدق نخست وزیر وقت با اتهام خیانت بازداشت و محاکمه شد. بعد از اون شاه با مشت آهنین وارد صحنه شد تا دهه‌ها حکومت کند.

خیلی‌ها از ابتدا این سوال براشون مطرح بود که چرا سی آی ای و ام آی سیکس یعنی همون سرویس جاسوسی بریتانیا، باید یه نخست‌وزیر مردمی در ایران رو با یک پادشاه دیکتاتور عوض کنن؟ اما جواب ساده بود. آمریکا و انگلیس به دنبال نفت ایران بودن. ایران در حالی وارد قرن بیستم شده بود که دو اشغال و قحطی‌های بزرگ جنگ جهانی اول و دوم رو پشت سر گذاشته بود و تازه می‌خواست در مسیر پیشرفت و نوسازی قدم بذاره.

در سال ۱۹۰۸ یکی از کاوشگرهای انگلیسی، متوجه ذخایر فراوان طلای سیاه در مناطق جنوب غربی ایران شد. خیلی زود سرمایه‌گذارای انگلیسی یک شرکت رو تحت عنوان شرکت نفت ایران و انگلیس یا آنگلو پرشین اویل کمپانی «Anglo-persian Oil Company» کردن. اونا با پادشاهی ایران که در اون زمان، قاجارها بودند وارد مذاکره شدن و تونستن به طرز باورنکردنی امتیازات انحصاری استخراج نفت ایران رو به دست بیارن.

در طول فقط پنج سال این شرکت صدها هزار بشکه نفت استخراج کرد و هزاران کیلومتر لوله انتقال نفت کشید. در واقع بهتره بگیم شرکت نفت ایران و انگلیس خیلی زود بزرگترین پالایشگاه نفت جهان رو توی شهر کوچک به اسم «آبادان» ساخت. طولی نکشید تا میلیون‌ها بشکه نفت از زیر زمین ایران بیرون بیان و روی کشتی‌های انگلیسی بار زده بشن.

در سال ۱۹۱۴ دولت انگلیس متوجه شد که هر لحظه ممکنه جنگ در اروپا یا همون جنگ جهانی اول شروع شه. اونا به یه منبع چاق از نفت نیاز داشتن تا بتونن سوخت ناوهای خودشون رو برای این جنگ تامین کنند و خیلی زود دولت انگلیس ۵۱ درصد از سهام شرکت نفت ایران و انگلیس رو با قیمت ناقابل دو میلیون پوند خریداری کرد. البته با احتساب نرخ تورم این مبلغ به امروز میشه ۲۳۲ میلیون پوند.

وقتی جنگ جهانی اول تموم شد، انگلیسی‌ها میلیون‌ها بشکه از نفت ایران را مصرف کرده بودند و سود شرکت نفت ایران و انگلیس هم به همین دلیل سر به فلک گذاشته بود. با این حال به رغم اسم این شرکت و سهم تقریبا مساوی دو طرف، مبلغ خیلی ناچیزی از این درآمدها به ایران می‌رسید؛ ولی ماجرا چی بود؟ در توافقی که بین شرکت و دولت سابق ایران در زمان قاجارها بسته شده بود، فقط شونزده درصد از سود شرکت، به دولت ایران اختصاص پیدا می‌کرد. شرکت نفت ایران و انگلیس از طرفی اصلا قبول نمی‌کرد که اسناد و سوابق مالی شرکت رو در اختیار مقامات ایرانی قرار بده.

بنابراین با این پنهان کاری‌ها تقریبا مشخص شده بود که ایران احتمالا حتی سهم کمتری از همون شونزده درصدی که در توافق ذکر شده به دست میاره. در سال ۱۹۲۱ قاجارها به دست یک افسر قزاق به اسم رضاخان سرنگون شدن. با اینکه رضاشاه با روحیه‌ای که داشت یک حکومت دیکتاتوری در ایران شروع کرده بود، اما دست به اصلاحات مهمی هم زد که اعتقاد داشت می‌تونه باعث رفاه بیشتر مردم ایران بشه.

رضاخان روند مدرن‌سازی ایران رو کلید زده بود. هدف اصلی او این بود که ایران رو به کشوری مثل بعضی از کشورهای پیشرفته و لیبرال «Liberal» اروپایی تبدیل کنه. رضاشاه فهمیده بود که باید هرچه سریع‌تر مفاد توافق با شرکت نفت ایران و انگلیس را شروع کنه؛ ولی انگلیسی‌ها اصلا تمایلی به این کار نداشتند به هر حال ایران صدها میلیون بشکه نفت رو برای انگلیس فراهم می‌کرد. حتی بعضی تخمین می‌زنند که تا نود درصد از نفت اروپا در اون زمان در آبادان تولید می‌شد.

و طبق قراردادی که وجود داشت، بخش قابل توجه این پول به دولت انگلیس می‌رسید. رضاشاه سال‌ها سر و کله زد و تلاش می‌کرد تا طرف انگلیسی رو پای میز مذاکره بیاره تا مفاد قرارداد، کمی به نفع ایران تغییر کنه.

در سال ۱۹۳۲ رضا شاه که دیگه صبرش لبریز شده بود، توافقی که قاجار بسته بودند و انصافا ننگین هم بود، به صورت یک جانبه لغو کرد. حالا دیگه شرکت نفت ایران و انگلیس هیچ حقی نداشت از نفت ایران حتی یک بشکه استخراج کنه. این اقدام رضاشاه به شدت مقامات شرکت رو ترسوند و به همین دلیل دولت انگلیس سریعا نمایندگانی به ایران فرستاد تا به توافق جدیدی با رضا شاه برسند.

طبق این قرارداد جدید حالا شرکت نفت ایران و انگلیس موظف شد که سالانه حداقل ۹۷۵ هزار پوند که به پول امروز حدود ۶۹ میلیون دلار میشه رو به ایران پرداخت کنه. اما جدا از اینکه سود دریافتی ایران بیشتر شده بود، این توافق جدید نشون داد که ایران می‌تونه رو در رو با بزرگترین و قدرتمندترین کشور اون زمان شاخ به شاخ بشه.

رضا شاه همچنین درخواست کرده بود که اسم شرکت رو از آنگلو پرشین اویل کمپانی به انگل ایرانیان اویل کمپانی «Anglo-Iranian Oil Company» تغییر بده. دلیلش هم این بود که رضا شاه می‌گفت پرشین چیزیه که انگلیسی‌ها به ما میگن و باید یاد بگیرن همونطور که ما خودمون رو ایرانی صدا می‌کنیم اونا هم ما رو با همین اسم صدا کنن. لحظه‌ای کوچیک اما سرشار از قدرت و افتخار ملی برای ایران بود.

در حالی که این اتفاق یه پیروزی بزرگ برای رضا شاه بود، ولی مردم ایران چندان فایده‌ای از این مذاکرات و توافق جدید به دست نیاوردن. زیادی از پول دریافتی مستقیما در اختیار رضاشاه قرار می‌گرفت و بیشتر اون هم صرف تجهیز ارتش و جنگ‌افزارها می‌شد. نقش رضا شاه با شروع جنگ جهانی دوم از اینا هم پیچیده‌تر شد. با اینکه ایران به صورت رسمی اعلام بی‌طرفی کرده بود، رضاشاه، هیتلر «Hitler» رو ستایش می‌کرد و به همین دلیل اجازه داده بود که مستشاران و نظامیان آلمانی به راحتی در ایران رفت و آمد داشته باشند.

این موضوع باعث شد تا زنگ خطر برای متحدین به صدا در بیاد. در سال ۱۹۴۱ بریتانیا از غرب و اتحاد جماهیر شوروی از شمال به ایران حمله کردند. با کمک هم این دو کشور رضاشاه را وادار کردند تا از قدرت کناره‌گیری کنه. بعد از اینکه رضاشاه کنار رفت، تصمیم گرفتن پسر ۲۲ ساله‌اش یعنی محمدرضا را جایگزین کنن. با خودشون گفتن بهترین گزینه است و میشه به راحتی کنترلش کرد. همین هم شد. در واقع تنها کاری که محمدرضا تو اون زمان علاقه‌ای به انجامش نداشت حکومت کردن بود.

برای اولین بار در تاریخ ایران، حالا اداره‌ مملکت افتاده بود دست پارلمان و کابینه دولت. برخلاف زمان رضا شاه که این نهادها به شدت کنترل می‌شدند، حالا فرصتی پیدا کرده بودند تا به صورت واقعی اداره‌ امور رو انجام بدن. دولت که به دست مردم انتخاب شده بود، اولین هدفش رو باز پس گیری حقوق مربوط به استخراج و فروش نفت قرار داد. برای دهه‌ها مقامات و مردم ایران شاهد این بودن که این طلای سیاه رو دارن از زیر پاشون می‌کشن بیرون.

شرکت‌های بین‌المللی و دربار ایران تو همه‌ این سال‌ها روی سهم هر کدوم از این نفت با هم می‌جنگیدند؛ ولی تقریبا تهش هیچ چیز برای مردم ایران باقی نمی‌موند. دولت ایران معتقد بود که آماده است تا چیزی که مال خودشه رو باز پس بگیرد، ولی برای این کار باید می‌رفتن به جنگ یکی از قدرتمندترین کشورها؛ امپراتوری بریتانیا. اونا آماده‌ خطر بودن و مصممی حتی به ذهنشون هم نمی‌رسید که این جدل همه چیزشون رو بر باد میده.

بعد از اینکه کاوشگران انگلیسی در سال ۱۹۰۸ نفر در ایران اکتشاف کردن، چهار دهه بعد رو انگلیسی‌ها با پادشاهان ایران جنگ و جدل داشتند تا حقوق مربوط به درآمد حاصل از نفت رو بین خودشون تقسیم کنن؛ ولی شاه جوان که روی کار اومد، قدرت پدرش رضاشاه رو نداشت. حالا ایران شروع کرده بود به حرکت به سمت یه حکومت دموکراتیک.

با این حال بزرگترین نبرد ملت ایران که بازپس‌گیری چاه‌های نفت بود، تازه در حال شروع شدن بود. مردی که قرار بود رهبری ایران در این جنگ رو داشته باشه، محمد مصدق بود. مصدق یک دولتمرد مورد احترام بود که برای دهه‌ها در نهادهای مختلف خدمت کرده بود. اون در دوره‌ قبلی هم مدام با رضاشاه شاخ به شاخ می‌شد؛ ولی حالا و با روی کار اومدن شاه جوان و کم‌تجربه، فرصت رو مهیا دید تا آینده‌ کشورش رو رقم بزنه. مصدق ۶۷ ساله یک ملی‌گرای میهن‌پرست بود.

او معتقد بود که ایران باید دموکراسی رو در داخل تقویت کنه و دخالت‌های خارجی رو تا حد ممکن کاهش بده. برای رسیدن به همین هدف، حزب جبهه‌ ملی رو راه اندازی کرد. این حزب تازه تاسیس مورد حمایت گسترده‌ اتحادیه‌های کارگری، گروه‌های مدنی، احزاب اسلامی و کارگران طبقه متوسط ایران بود. جبهه‌ ملی خیلی زود چند کرسی مهم در پارلمان ایران به دست آورد و حالا بیشتر از قبل روی زبان‌ها افتاده بود.

در ماه‌های قبل از شکل‌گیری جبهه‌ ملی، پارلمان قصد داشت دوباره در مورد مفاد قرارداد نفتی با انگلیسی‌ها مذاکره کند. شرایط کارگران ایرانی در پالایشگاه‌های آبادان واقعا اسفناک بود. از اونور دولت ایران هم به این نتیجه رسیده بود که تنها پرداخت سالانه ۹۷۵ هزار پوند به ایران، اونم وقتی پای یکی از بزرگ‌ترین پالایشگاه‌های نفت جهان وسطه، کافی نیست.

پارلمان ایران هم با همان روشی که رضاشاه به کار گرفته بود، تهدید کرد که اگر انگلیس پول بیشتری بابت حق استخراج نفت از ایران پرداخت نکنه قرارداد به صورت یک جانبه از طرف ایران لغو میشه.

مدیران شرکت نفت ایران و انگلیس هم موافقت کردند و قرارداد جدیدی رو پیشنهاد دادند. این قرارداد تضمین می‌کرد که سالانه حداقل چهار میلیون پوند درآمد حاصل از فروش نفت به دولت ایران پرداخت شه. یعنی یهو سهم ایران از درآمدهای نفتی بیشتر از چهار برابر شد. همچنین انگلیسی‌ها قول دادند که از ایرانی‌ها در سمت‌های بالاتری تو پالایشگاه‌ها استفاده می‌کنند و به اونا احترام بیشتری می‌ذارن. این توافق پیشنهادی ماه‌ها در مجلس مورد بحث نماینده‌ها بود.

بعضی از نماینده‌ها که از حزب جبهه‌ ملی و نزدیک به مصدق بودند، اصلا از این شرایط رضایت نداشتن. اونا می‌گفتن که ایرانی‌ها باید در رده‌های مدیریتی شرکت نفت ایران و انگلیس کرسی‌های کافی داشته باشند و طرف ایرانی در هر زمان باید به اسناد حسابرسی و مالی شرکت دسترسی داشته باشه. این جدل‌ها به یک خشونت بزرگ در ۷ مارس ۱۹۵۱ تبدیل شد. زمانی که نخست وزیر ایران که اون موقع «حاج علی رزم آرا» بود، به دست یکی از اعضای گروه‌های بنیادگرا ترور شد. پارلمان ناچار بود به سرعت جایگزین رزم‌آرا رو انتخاب کنه.

در کمال تعجب همه، محمد مصدق اعلام کرد که نامزد پست نخست‌وزیری میشه؛ ولی تحت یک شرط. این که صنعت نفت ایران ملی شه. این یه پیشنهاد جسورانه و البته کمی دلهره‌آور در اون زمان بود. ملی شدن صنعت نفت به این معنا بود که ایران همه‌ خطوط انتقال و پالایشگاه‌های نفت رو در اختیار بگیره. در این صورت دولت ایران قدرت زیادی به دست می‌آورد و انگلیسی‌ها هم پاشون از مملکت بریده می‌شد. طبیعتا این خبر که به بیرون درز کرد، به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفت؛ ولی انگلیسی‌ها که قرار نبود بیکار بشینن و زمانی که از ماجرا بو بردن با سرعت دست به کار شدند تا این جریان رو متوقف کنن.

مقامات انگلیس با شاه دیدار کردند و بهش گفتن که به این قائله‌ ملی شدن صنعت نفت پایان بده. شاه هم در کمال تعجب با این درخواست موافقت کرد. در واقع شاه جوان به یاد می‌آورد که چطوری مخالفت با انگلیسی‌ها، باعث کنار رفتن پدرش از قدرت شده‌ بود. اون تلاش کرد تا تعدادی از نماینده‌های پارلمان رو علیه طرح ملی شدن صنعت نفت تشویق کنه و اونا برن در مجلس لابی کنن؛ ولی وقتی در نهایت طرح برای رای‌گیری به صحن پارلمان رفت، با اکثریت آرا به تصویب رسید.

با تلاش‌های مصدق و اعضای جبهه ملی قرار بود نفت ایران در نهایت به ایران پس داده‌ بشه. شهروندان تهرانی تو اون روز باشکوه به خیابون‌ها اومدن تا جشن بگیرن و به خودشون افتخار کنن. مصدق به یک قهرمان ملی در ایران تبدیل شده بود.

همون زمان و هزاران کیلومتر اونورتر مصدق برای انگلیسی‌ها خود شیطان بود. از اونجا که دولت بریتانیا ۵۱ درصد از سهام شرکت نفت ایران و انگلیس را در اختیار داشت، از این نفت برای ناوهای خودش استفاده می‌کرد.

پس از دست دادن این منبع بزرگ نفتی فقط یک شکست سیاسی یا اقتصادی نبود؛ بلکه یک تهدید برای امنیت ملی انگلیس به حساب میومد. بنابراین انگلیسی‌ها همه‌ عزمشون رو جزم کرده بودند تا جلوی این حرکت رو بگیرن. پس چیکار کردن؟ پیامی برای شاه جوان فرستادن و ازش خواستن تا با استفاده از اختیارات قانونیش پارلمان را منحل کنه تا اینجوری بشه جلوی این اتفاق رو گرفت؛ ولی شاه موافقت نکرد. حتی شاه هم می‌دونست که ایستادن در برابر ملی‌گرایی و مردم خیلی خطرناک‌تر از ایستادن در برابر انگلیسه.

شاه می‌دونست که این کار یه خودکشی سیاسیه. تازه اگه زودتر از اون توسط مخالفینش ترور نمی‌شد. حالا که انگلیسی‌ها دیدن با شاه به جایی نمی‌رسند، مقامات شرکت نفت تصمیم گرفتند از حیله دیگه‌ای استفاده کنن. اونا حقوق و دستمزد کارگران ایرانی پالایشگاه رو تعلیق کردند. کمی بعد هزاران نفر از کارگران ایرانی پست‌های خودشون رو ترک کردند تا با این تصمیم مخالفت کنن. به دنبال این اتفاق، تولید نفت به شدت کم شد؛ ولی هنوز هم همه طرفدار سرسخت ملی شدن صنعت نفت ایران بودن.

انگلیس تصمیم گرفت با قدرت‌نمایی نظامی، ترس رو در دل دولت و مردم ایران بکاره. بنابراین در پاسخ به اعتصاب کارگران، انگلیس پنج ناو جنگی به خلیج فارس اعزام کرد که در چند کیلومتری آبادان لنگر انداخته بودن. انگلیسی‌ها امیدوار بودند که این تهدید و ارعاب بتونه کارگرا رو مجاب کنه که به کارشون برگردن؛ اما به جای اینکه این تهدید بتونه کارگرا رو بترسونه، اونا رو به شدت عصبانی کرد. کارگرا تصمیم خودشون رو گرفته بودن و دیگه قرار نبود توسط انگلیسی‌ها تحقیر بشن. زمان اون رسیده بود تا دست به اقدام جدی علیه انگلیس این استعمارگر پیر بزنن.

چند روز بعد کارگران صنعت نفت برای اعتراض به خیابون‌ها اومدن. تنش‌ها بین کارگران ایرانی و کارکنان انگلیسی پالایشگاه بالا گرفته بود. درگیری‌های متعددی رخ داد که نتیجه‌اش مرگ چندین نفر از طرف‌ها بود. انگلیس هرچه در توان داشت به میدون آورده‌ بود. از تهدید با ناو جنگی تا مذاکره با شاه و بعضی از نماینده‌ها و حتی قطع حقوق ناچیز کارگران، اما باز هم نتونسته بود این موج ملی گرایی رو در دل ملت ایران خاموش کنه.

در اولین روز از ماه می ۱۹۵۱ شاه طرح پیشنهادی مصدق برای ملی کردن صنعت نفت را امضا کرد و این طرح حالا دیگه به قانون تبدیل شده بود. طبق این قانون شرکت نفت ایران و انگلیس از هر گونه عملیات استخراج نفت و منابع نفتی در ایران ممنوع شد و سریعا هم شرکت ملی ایران جایگزین این شرکت شد.

واکنش کشورهای دیگه به این اتفاق چندان یه دست نبود و هر کسی یه نظری داشت. انگلیسی‌ها به شدت خشمگین شده بودند؛ ولی وزارت خارجه‌ آمریکا در بیانیه‌ای اعلام کرد آمریکا به طور کامل حق ایران برای استخراج نفت خود را به رسمیت می‌شناسد. انگلیسی‌ها که دیدن کار داره بیخ پیدا می‌کنه، یک هیئت رسمی به ایران فرستادند تا آخرین تلاش‌ها رو برای مذاکره با مصدق انجام بدن؛ اما حتی وقتی که انگلیسی‌ها از آمادگی‌شون برای اعطای امتیازات بیشتر گفتن، نخست‌وزیر ایران محکم و استوار قبول نکرد.

اینجا بحث مذاکره نبود؛ بلکه موضوع اصول بود. نفت متعلق به ایران بود و این اصل برای مصدق غیر قابل مذاکره بود. اما یه مشکل بزرگ وجود داشت. وقتی که ایران به طور کامل کنترل پالایشگاه را به دست گرفت، انگلیس دستور داد تا همه‌ مدیران و مهندسان از ایران خارج بشن. با این امید که ایرانی‌های بی‌تجربه در نهایت نتونن چرخ صنعت نفت و بچرخونن و مجبور شن دوباره به سمت انگلیس دست کمک دراز کنن.

مصدق البته این بار هم بیکار ننشسته بود و نماینده‌هایی رو به همه‌ دنیا اعزام کرد تا به دنبال متخصصان نفتی برن و اونا رو با دستمزدهای بالا برای کار در ایران جذب کنن. البته انگلیس هم به صورت مخفیانه همه‌ تلاشش رو انجام می‌داد تا مطمئن شه که هیچ متخصصی به طمع این پیشنهادات سخاوتمندانه به ایران نره و برای همین هم پول بیشتری به اونا می‌داد تا با ایران همکاری نکنن.

اما انگلیسی‌ها به صورت علنی همچنان امید داشتند که بتونن با مذاکرات موضوع رو حل کنن. یه مدت بعد مشخص شد که مصدق کلا با هر نماینده‌ای که از طرف انگلیس ارسال بشه، صحبتی نمی‌کنه. بنابراین وزارت خارجه‌ انگلیس از آمریکا درخواست کرد تا نماینده‌ای برای میانجی‌گری بین تهران و لندن ارسال کنه. در این برهه از زمان ایران با آمریکا روابط نسبتا خوبی داشت. در واقع ایرانی‌ها آمریکا را به چشم کشوری می‌دیدند که تونسته بود از زیر یوغ استعمار انگلیس خارج بشه و به استقلال برسه.

بنابراین احتمال این که طرف ایرانی به صحبت‌های یه آمریکایی گوش می‌داد خیلی بیشتر بود. به همین دلیل پرزیدنت ترومن «Truman» یک نماینده به ایران اعزام کرد تا به مصدق بگه که اداره کردن صنعت نفت بدون کمک گرفتن از انگلیس تقریبا غیر ممکنه. خیلی زود مذاکره کننده‌های آمریکایی به این نتیجه رسیدند که توافق با مصدق غیرممکنه. به نظر می‌رسید که مسائله‌ نفت یه موضوع ملی و البته حتی شخصی برای مصدقه. حتی اگه باعث می‌شد ایران کاملا ورشکسته بشه.

نماینده‌های آمریکایی بعد از یه مدت، به این نتیجه رسیدند که حتی احتمال فروپاشی اقتصادی هم برای برگردوندن ایران به میز مذاکره کافی نیست. اما در همین زمان ایران داشت به یک پیشرفت مهم دست پیدا می‌کرد که انگلیسی‌ها فکرش رو هم نکرده‌ بودن. ایرانیا داشتن خودشون یاد می‌گرفتن که چطوری پالایشگاه آبادان رو اداره کنن. انگلیس از این موضوع بسیار نگران شده بود. حاکمیت انگلیس از این می‌ترسید که ایران میتونه یه نمونه‌ بد برای کشورهای تحت استعمار باشد.

اگه ایران می‌تونست به این سادگی در برابر منافع انگلیس قد علم کنه، ممکن بود هر آن چین و هند هم پا جا پای ایران بذارن. بنابراین از نظر انگلیسی‌ها شرایط باید از هر طریقی که ممکن بود کنترل می‌شد. ژنرال‌های انگلیسی چند طرح نظامی برای حمله به ایران آماده کرده بودن. این طرح از اشغال آبادان تا تصرف بیشتر مناطق غربی ایران رو هم شامل می‌شد. انگلیسی‌ها اطمینان داشتند که یک حمله غافل‌گیرانه میتونه قدرت دفاعی ایران زمین گیر کنه.

البته ایده‌ حمله‌ تمام عیار بین مقامات انگلیس محبوبیتی نداشت. این کار می‌توانست باعث بشه که ایران از اتحاد جماهیر شوروی درخواست کمک کنه. این شرایط می‌تونست در اون زمان که تازه جنگ سرد شروع شده بود، وضعیت خطرناکی برای بریتانیا ایجاد کنه. در عوض انگلیسی‌ها تصمیم گرفتن یک جنگ اقتصادی بزرگ رو علیه ایران کلید بزنن. دیپلمات‌های انگلیسی شب و روز کار می‌کردند تا ساز و کاری رو آماده کنن که هیچکس نتونه نفت ایران را خریداری کند.

انگلیسی‌ها تقریبا بیشتر کشورها را قانع کرده بودند که ایران مفاد قراردادش رو نقض کرده. تقریبا کار به جایی رسیده بود که هیچ خبری از نفتکش‌ها در آبادان نبود. حتی زمانی که دو شرکت آمریکایی برای خرید چند میلیون بشکه نفت از ایران درخواست دادن، انگلیسی‌ها سریعا دست به کار شدند و از وزارت خارجه آمریکا خواستند در این موضوع دخالت کنن.

در نتیجه این سفارش‌ها هم لغو شدن. به رغم اینکه ایران تونسته بود کنترل ذخایر نفت به دست بیاره، اما این انگلیس بود که همچنان خریداران این نفت رو کنترل می‌کرد. انگلیس به طور موازی دست به اقدام حقوقی در سازمان ملل علیه مصدق و دولتش هم زد. اونا یه قطعنامه‌ای رو در شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران مطرح کردند. در صورتی که این قطعنامه تصویب می‌شد، کنترل صنعت نفت ایران یه بار دیگه به انگلیس داده می‌شد. مصدق شخصا به نیویورک «New York» پرواز کرد تا خودش به اتهاماتی که انگلیس وارد کرده بود پاسخ بده.

اون توی سخنرانی حماسی، در برابر نمایندگان قدرت‌های جهان گفت که چطوری شرکت نفت ایران و انگلیس حق مردم کشورش رو غارت کرده. از همه مهم‌تر اینکه کارگران ایرانی در شرایط بسیار بدی قرار داشتند و دستمزد خیلی کمتری از کارکنان انگلیسی دریافت می‌کردن. برای حسن ختام هم مصدق نشون داد که این شرکت فقط بخش ناچیزی از درآمدهای نفتی را به دولت ایران می‌پردازه.

(۳۱:۱۱-۳۱:۳۴) صدای ضبط شده مصدق

این سخنرانی آتشین تاثیر عمیقی روی شورای امنیت گذاشت. بنابراین شورا تصمیم گرفت تا فعلا در این باره حکمی صادر نکنه و بنابراین صنعت نفت همچنان در کنترل دولت ایران باقی موند. این اتفاق اونم در صورتی که خود انگلیس یکی از اعضای دائم شورای امنیته، یک پیروزی سیاسی بزرگ دیگه برای مصدق و دولتش محسوب می‌شد.

حالا مصدق نه فقط در ایران بلکه در بیشتر کشورهای در حال توسعه، به ویژه در مصر به یک قهرمان تبدیل شده بود. در سال ۱۹۵۱ مجله‌ سرشناس تایم، تصویر مصدق را روی جلدش قرار داد و او به عنوان مرد سال انتخاب کرد.

انگلیسی‌ها که حسابی تحقیر شده بودند، از همیشه عصبانی‌تر بودن. همین پیروزی‌ها البته مشکلاتی هم برای مصدق در داخل ایران ایجاد کرده بود. تحریم‌های اقتصادی انگلیس، داشت کار خودش می‌کرد و کیفیت زندگی بیشتر مردم ایران رو به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. حالا مصدق خودش رو در شرایطی می‌دید که داشت حمایت مردم عام و قشر کارگر رو از دست می‌داد.

همزمان که نرخ محبوبیت دکتر مصدق بین مردم معمولی در حال کاهش بود، اون داشت طرفدارانی در یه گروه دیگه پیدا می‌کرد. کمونیست‌های ایران که با نام «حزب توده» شناخته می‌شدن. توده تقریبا مستقیما از سمت شوروی و در مسکو هدایت می‌شد. حالا چرا این توده‌ای‌ها از مصدق حمایت می‌کردند؟ چون می‌دیدن که اقدامات مصدق در عمل داره به جیب مردم فشار میاره و نارضایتی‌ها در بین مردم عادی رو بیشتر می‌کنه. اونا هم می‌خواستن از این فرصت استفاده کنن و یه انقلاب کمونیستی در کشور رو شروع کنن.

توده‌ای‌ها تقریبا به پای ثابت سخنرانی‌ها و مراسم و رویدادهای مصدق تبدیل شده بودند. اون‌ها برای صحبت‌های مصدق هورا می‌کشیدن و حالا دشمن مصدق، دشمن توده‌ای‌ها هم بود. در همین زمان با بالا گرفتن تنش‌های جنگ سرد بین بلوک شرق و غرب، حمایت شوروی از مصدق، زنگ خطر رو برای متحدین غربی به صدا درآورد؛ مخصوصا آمریکا.

کاخ سفید نگران بود که اگه دولت مصدق به هر نحوی باعث ورود شوروی و کمونیست‌ها به ایران بشه، نفت ایران در کنترل شوروی قرار می‌گیره. تو همه‌ این مدت، خشونت بین گروه‌های سیاسی ایران وجود داشت و هر روز هم بیشتر و بیشتر می‌شد.

در فوریه ۱۹۵۳ گروهی از لات و لوت‌ها عصبانی تهران، منزل مصدق را محاصره کردند. بعد از اینکه چندین بار تلاش کردن تا وارد منزل نخست‌وزیر بشن و اون رو با چاقو تهدید کنند، مصدق تونست از مهلکه فرار کنه؛ ولی این اتفاق عجیب و وحشتناک لرزه‌ای به تنش انداخته بود که تا اون روز خطرش رو احساس نکرده بود. بعد از خوابیدن این بلبشو، مصدق هم تلافی کرد و دستور داد نفرات زیادی از دشمنان سیاسیش و بازداشت کنند. این موضوع باعث تعجب همه شد و انگار کسی از مصدق توقع نداشت تا دست به بازداشت گسترده مخالفاش بزنه.

میشه گفت که تو این زمان چهره‌ مصدق تقریبا بین مردم عوض شده بود. کسی که در اواخر دهه‌ ۱۹۴۰ مهم‌ترین مبارز راه دموکراسی و چهره‌ ایران آزاد بود، در سال ۱۹۵۳ داشت تک تک مخالفان زندانی می‌کرد. ایرانی‌ها با این دسته از دولت‌ها و تاکتیک هاشون کاملا آشنا بودند. در ماه‌های بعدی مصدق حمایت خیلی از سیاستمداران و اعضای پارلمان رو هم از دست داد. حتی خیلی از اعضای جبهه‌ ملی که خودش اون تاسیس کرده بود هم دیگه از مصدق حمایت نمی‌کردن.

این موضوع برای رهبران مذهبی هم به همین شکل بود و اونا هم حمایت خودشون رو از دکتر مصدق برداشتن. در پاسخ به این تنش‌ها مصدق اومد یه رفراندوم «Referendum» برگزار کرد تا بتونه پارلمان رو کلا منحل کنه. این اتفاق بهش امکان می‌داد تا با استفاده از اختیاراتی که می‌تونست بر طبق قانون در شرایط بحرانی داشته باشه، ایران رو کاملا اداره کنه. از همه مهم‌تر این اتفاق می‌تونست کنترل ارتش ایران رو هم در اختیار مصدق قرار بده. این در حالی بود که به طور سنتی نیروهای مسلح در ایران همیشه توسط شاه مملکت کنترل می‌شدن. بیشتر رهبران ارتش هم به شاه وفادار بودند.

مصدق اعتقاد داشت که منحل کردن پارلمان می‌تونه قدرتش رو در این شرایط نابسامان تحکیم کنه؛ ولی راستش رو بخواید کاری که مصدق داشت انجام می‌داد، بیشتر شبیه به یک چنگ انداختن ناامیدانه به دامن قدرت بود. این تصمیم به رای مردم گذاشته شد و با نتیجه‌ عجیب ۹۹ درصد آرای موافق تصویب شد.

حالا مصدق کل نهاد حاکمی ایران را در اختیار داشت. با این حال زمانی که نتایج اعلام شد، موجی از ناآرامی در کشور ایجاد شد. اتهامات زیادی وجود داشت که آرا دستکاری شدن. به نظر می‌رسید کسی که زمانی قهرمان و نخست‌وزیر دوست‌داشتنی ایران بود، خیلی زود داشت وارد مسیر دیکتاتوری می‌شد.

این اقدامات یه جنبه‌ دیگه هم داشت. اینجوری به نظر می‌رسید که مصدق قصد داره کل قدرت شاه رو ازش بگیره. این موضوع، اون قشر عام مردم که برای ۲۵۰۰ سال گذشته رو عادت به دیدن شاه در کشور داشتن، بسیار ناراحت‌کننده بود. وضعیت سیاسی اون روزهای ایران اینجوری شده بود که کلی از مخالفان سیاسی مصدق در زندان بودن و توده‌ای‌ها به هر کس که ذره‌ای با مصدق و اقداماتش مخالفت می‌کرد وحشیانه حمله می‌کردند. حالا فقط یه نفر باقی مونده بود که قدرت ایستادن در برابر مصدق رو داشت؛ شخص شاه.

قبل از اینکه ادامه‌ داستان رو براتون بگم یه نکته رو خدمتتون عرض کنم. اینکه اول پوزش می‌خواهم بابت این صدای نامناسبی که تو این اپیزود دارم و صدای سرماخوردگی. دلیلشم اینه که مشکوک به کرونا هستم و مجبور شدم خودم رو توی خونه قرنطینه کنم. با خودم فکر کردم که تایم خالی که دارم و چه بهتر از اینکه بتونم برای شما یه اپیزود جدید رو بسازم و شاید اینطوری بتونم این حس تنهایی که الان توی قرنطینه دارم و تا حدی برطرف کنم و ممنون که با این شرایط به صدای من گوش می‌دید. خب بریم سراغ ادامه‌ داستان.

مخالفان مصدق دور شاه جمع شده بودند. این افراد اعلام کردند که شاه بر اساس قانون اساسی مشروطه، می‌تونه نخست وزیر از سمتش خلع کنه و فرد جدید رو انتخاب کنه. در حقیقت شاه با یک چرخش خودکارش می‌تونست به این قائله خاتمه بده. بعضی از روزنامه‌ها و مقالاتی منتشر کردند و از شاه خواستند تا شخصا برای نجات مملکت کاری کنن. حتی حامیان شاه به خیابون‌ها اومدن و تظاهرات کردند؛ ولی با این حال شاه جوان تمایلی به مداخله از خودش نشون نمی‌داد. اون نگران بود که مصدق ممکنه به راحتی دستوراتش رو نادیده بگیره یا حتی از این برتر دستور بده خود شاه رو هم زندانی کنن.

در نهایت مشاوران شاه و متحدان غربی ایران، شاه رو قانع کردند که برخلاف مصدق، اون کسی که می‌تونه بحران نفت خاتمه بده و ثبات به ایران برگردونه. یه توطئه مخفیانه علیه نخست‌وزیری برنامه‌ریزی شده بود. شاه دو حکم سلطنتی را نوشت. اولین حکم مصدق را خلع می‌کرد و دومی یه نخست‌وزیر و کابینه‌ جدید را انتصاب کرده بود که البته به شاه وفادار بود؛ تیمسار فضل‌الله زاهدی.

درست کمی قبل از نیمه شب ۱۵ آگوست ۱۹۵۳ تعدادی از سربازان گارد جاویدان عملیات رو آغاز کردن. اونا وظیفه داشتند این احکام رو برای مصدق بخونن و سریعا اون بازداشت کنند. با این حال درست لحظاتی قبل از اینکه مامور گارد جاویدان حکم رو برای مصدق بخونه، مصدق به سربازهایی که توی تاریکی مخفی شده بودند اشاره کرد و تو یه چشم بهم زدن گارد جاویدان بازداشت شد؛ اما مصدق از کجا خبردار شده بود که قراره مامورا بریزن تو خونش؟

کسی احتمالا به شاه خیانت کرده بود و به مصدق در مورد کودتای احتمالی خبر داده بود. با اینکه هویت فردی که این اطلاعات رو برای مصدق فرستاده هرگز فاش نشد، اما بیشتر روایت‌ها ادعا می‌کنند که این اطلاعات از طرف یک جاسوس حزب توده به مصدق داده شد. این تحولات دیگه برای همه به ویژه دولت‌های غربی روشن کرده بود که مصدق از حمایت کامل کمونیست‌ها برخورداره. در نتیجه آمریکا هم اقدامات مصدق را محکوم کرد. غربی‌ها از این می‌ترسیدند که توده‌ای‌ها مصدق را قانع کنند تا با شوروی متحد شه. مصدق آماده شده بود که تلافی کنه.

صبح روز بعد در حوالی ساعت هفت صبح، مصدق در رادیو ملی اعلام کرد که شب گذشته یک کودتای نظامی علیه‌اش اتفاق افتاده و شاه اون رو انجام داده. وقتی خبر شکست کودتا به شاه داده شد، او سریعا به همراه خانواده‌اش از کشور فرار کرد. شاه واقعا نمی‌دونست که آیا دوباره می‌تونه به ایران برگرده یا نه؟ بعد از صحبت‌های مصدق، جمعیت خشمگین مردم به رهبری توده‌ای‌ها به خیابان‌ها ریختند و در برابر پارلمان تجمع کردن. با ملتهب شدن اوضاع، اونا زنجیری رو دور مجسمه‌ رضاشاه نماد خاندان پهلوی انداختن و مجسمه رو سرنگون‌ کردن.

جالب اینجا بود که مصدق به پلیس اجازه نداد که جمعیت معترض رو کنترل کنه که احتمالا به این دلیل بود که داشتن از خود مصدق حمایت می‌کردن. بعد گذشت یه مدت و کمی که از تب و تاب این خبر کم شد.

ایرانی‌ها کم کم داشتن از این موضوع مطلع می‌شدن که مصدق از فرمان‌های سلطنتی شاه تخطی کرده و اونا رو نادیده گرفته. این موضوع خیلی‌ها و مخصوصا رهبران ارتش رو حسابی عصبانی کرده بود. اونا شاه را به عنوان نماد ایران می‌دیدن. ایرانی که از نظر اونا خیلی قدمت و اصالت بیشتری از هر نخست‌وزیری داشت. خیلی زود هیجانات و احساسات رنگ خودشون رو باختن و رنگ و لعاب جدیدی گرفتن. از نظر طرفداران شاه اگه مصدق حمایت شاه را از دست داده، پس نخست‌وزیر غیرقانونی محسوب میشه.

طرفداران شاه از در و دیوار ریختن تو خیابونا که قاطیشون پر بود از لات و لوتایی به نام تهران. سفیر آمریکا هم تو همین بین پیش مصدق رفت و بهش گفت که شهروندان آمریکایی دارند مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرن. مصدق می‌دونست قبل از اینکه هرج و مرج کل تهران و کشور رو بگیره، باید یه اقدام جدی انجام بده.

اون به پلیس دستور داد که معترضان را سرکوب کنه. مصدق بیانیه‌ای صادر کرد که بر طبق اون برگزاری هرگونه اعتراض و تظاهرات ممنوع می‌شد و از توده‌ای‌ها که ازش حمایت می‌کردند هم خواست که تو خونه‌هاشون بمونن که این درخواست مصدق از توده‌ای‌ها براش بد گرون تموم شد. در حالی که طرفداران مصدق از جمله توده‌ای‌ها عقب‌نشینی کرده بودند و تو خونه‌هاشون بودند، طرفدارای شاه عقب ننشستند و به تظاهرات ادامه دادن.

در ۱۹ آگوست ۱۹۵۳ طرفدارای شاه تونستن ایستگاه رادیو و تلگراف رو به کنترل خودشون در بیارن. توده‌ای‌ها متوجه شده بودند که مصدق و دولتش در آستانه‌ سرنگونی قرار داره. اونا با مسکو تماس گرفتن تا کسب تکلیف کنند؛ ولی تو اون زمان مسکو درگیر یک بحران خیلی بزرگتر بود. استالین «Stalin» تازه مرده بود و سر جانشینیش بحث و جدل زیادی در حزب کمونیست به وجود اومده بود. کسی وقت نداشت تا به ایران فکر کنه. چند تا از رهبران حزب توده، پا شدن رفتم پیش مصدق و ازش درخواست دریافت سلاح برای مقابله با طرفداران شاه رو کردن. مصدق اما قبول نکرد و گفت که به هیچ عنوان اجازه نمیده احزاب سیاسی دست به اسلحه ببرن.

کمی بعد افسران ارتش که حامی سرسخت شاهم بودن به معترض‌ها پیوستن. تو یه چشم بهم زدن صدها سرباز منزل مصدق را محاصره کرده بودند. چند نفر از ارتش‌هایی که هنوز به نخست‌وزیر وفادار بودن، آرایش دفاعی گرفتن. همه موضع گرفته بودند و چندین ساعت صدای تیراندازی در خیابان‌های تهران از هر صدای دیگه‌ای بلندتر بود. حالا دیگه تانک‌های ارتش هم به سمت خانه‌ مصدق در حرکت بودند و طولی نکشید که تانک‌ها دور تا دور خونه‌ مصدق رو محاصره کردن. مهمات سربازهایی که داشتن از مصدق دفاع می‌کردند تو همین حین تموم شد.

فضل‌الله زاهدی، در همین دقایق به ایستگاه رادیو رفت و ضمن اعلام خبر نخست‌وزیریش، پیروزی خودش بر مصدق را اعلام کرد. اون در این پیام از شاه خواست تا به ایران برگرده. چند دقیقه بعد ارتشی‌ها وارد خونه‌ مصدق شدند و بعد از بازداشت چند سرباز متوجه شدند که مصدق در آخرین دقایق تونسته فرار کنه.

وقایعی که تو اون روزها اتفاق افتاد واقعا وحشتناک بود. کل تهران زیر و رو شده بود و سیصد نفر هم جونشون رو از دست داده بودن. فقط چند روز قبل شاه ایران در حالی وارد فرودگاه روم شده بود که داشت به پناهنده شدن فکر می‌کرد و تقریبا اطمینان داشت که دیگه رنگ ایران رو نمی‌بینه؛ ولی حالا بهش خبر دادن که اصطلاحا مردم مصدق رو سرنگون کردن و از شاه خواستند تا به کشورش برگرده. در حالی که شاه داشت از این پیروزی غیرمنتظره لذت می‌برد، مصدق داشت برای نجات جونش فرار می‌کرد.

مصدق در نهایت به این نتیجه رسید که حالا که از هر زمان دیگه‌ای تنها تره، اگه به پست یکی از همین لات و لوت‌ها بخوره قطعا کشته میشه. پس با تیمسار زاهدی تماس گرفت و اعلام آمادگی کرد تا به صورت مسالمت آمیز تسلیم بشه.

در ۲۱ آگوست ۱۹۵۳ شاه با پیروزی به ایران برگشت و جمعیتی هم به استقبالش رفتن. شاه دستور داد که نخست وزیر سابق رو با اتهام خیانت محاکمه کنن. مصدق این اتهامات را رد کرد. اون در دفاعیاتش گفت که تنها جرمش ملی کردن صنعت نفت و خارج کردن ایران از زیر ستم انگلیسی‌ها بوده. البته نتیجه‌ دادگاه تقریبا از پیش مشخص شده بود؛ ولی در نهایت با توجه به کهولت سن و خدماتی که در گذشته انجام داده بود، قرار شد سه سال رو در زندان سپری کنه و بعد تا آخر عمر تو خونه‌ خودش حصر بشه.

مصدق البته از همه خوش‌شانس‌تر بود. حدود شصت نفر از مقامات دولت و حامیان معروفش به جوخه اعدام سپرده شدند. فعالیت جبهه ملی و حزب توده غیرقانونی اعلام شد و بیشتر کسانی که نجات پیدا کرده بودند، راهی زندان شدن. وقتی بعد از تمام شدن این قائله پارلمان دوباره تشکیل شد. شاه به این نتیجه رسیده بود که از اون به بعد باید مطمئن بشه که نخست وزیر قبل از هر چیز به شخص خودش وفادار باشه. از همین زمان بود که ساواک هم تاسیس شد تا مخالفان سیاسی را در نطفه خفه کند. اما چی به سر صنعت نفت اومد؟

شاه تو مذاکراتی که با غربی‌ها داشت، قرار شد یک کنسرسیوم از چند کشور تشکیل بدن. از جمله چند شرکت آمریکایی و ایران ۵۰ درصد از درآمد نفت رو کسب کنه. البته که طبق توافق جدید، حسابرس‌های ایرانی باز هم نمی‌تونستن اسناد مالی رو بررسی کنن.

از نگاه دولت‌های دیگه به نظر می‌رسید که مصدق بهای ملی‌گراییش رو داد. مصدق با مذاکره نکردن باعث تحریم‌های فلج‌کننده‌ای اقتصادی علیه ایران شده بود و مردم که هر روز سفرشون خالی‌تر می‌شد، حمایتشون رو کم‌کم از نخست‌وزیر برداشتن و در نهایت هم سرنگونش کردن؛ اما این روایت چندان هم حقیقت نداشت و در پشت پرده اتفاقات خیلی مهم‌تری افتاده‌ بود.

هر چه بیشتر از اون روزها می‌گذشت، جزئیات بیشتری هم از موضوع درز می‌کرد و در نهایت هم خیلی از رسانه‌ها و مقامات خارجی اعلام کردند که اسنادی در دست دارند که مصدق نه با خواست مردم، بلکه با عروسک‌گردانی سی آی ای سرنگون‌ شد.




اینجا اپیزود سیزدهم از پادکست رسوا به پایان می‌رسه. در اپیزود بعدی رسوا نگاه دقیق‌تری می‌اندازیم به اتفاقاتی که واقعا تو اون روزها افتاد. چیزی که در روزهای اول به نظر می‌رسید که یک انقلاب مردمی بود، حالا انگار داشت تبدیل می‌شد به یک کودتا که به دست سازمان‌های جاسوسی خارجی مهندسی شده بود.

در قسمت بعد به مذاکرات پشت پرده‌ انگلیس با آمریکایی‌ها برای دخالت در ایران و از همه مهم‌تر به این موضوع می‌پردازیم که چطور عملیات آژاکس یا کودتای ۲۸ مرداد سرنوشت سیاسی ایران و همه‌ ما رو برای همیشه تغییر داد. کسی چه می‌دونه؟ شاید اگر عملیات آژاکس انجام نمی‌شد، الان ایران هم یه حکومت لیبرال دموکراتیک. پس منتظر اپیزود بعدی رسوا باشیم چون قصد داریم عمیقا بریم به دل اسناد و شواهد تاریخی تا ببینیم تو اون روزها چه بر ایرانمون گذشته.

https://virgool.io/rosvapodcast/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%DA%98%D8%A7%DA%A9%D8%B3-szc1iuba5h42

بقیه قسمت‌های پادکست رسوا را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%DA%98%D8%A7%DA%A9%D8%B3-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-id4562984-id441629449?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D8%A2%DA%98%D8%A7%DA%A9%D8%B3-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%A7%D9%88%D9%84-CastBox_FM