سلام بر ترس
سلام؛
الان وسط کارم هستم ولی حس کردم باید بیایم اینجا و بنویسم.
من معمولا بعد از ناهار از ساعت سه تا چهار بعد از ظهر خیلی خوابم میگیرد و همین قضیه باعث میشود نتوانم روی کارم تمرکز کنم. محل استراحت شرکت به نسبت شلوغ بود و من نرفتم بخوابم. برای گذران وقت در گروههای شرکت چرخ زدم تا اینکه یک مطلبی پیدا کردم که از مقالات هاروارد ریویو بود. اسم مقاله بود چگونه زندگی خود را اندازه میگیرید؟
سوال خوبی است … معیارت برای رضایت از زندگیات چیست؟
به نظرم باید ببینی آخر سر به چه افتخار میکنی؟
راستش من آدمی بودم که فکر میکردم هیچ کدام از ترسهایی که بقیه دارند در مورد من صدق نمیکند. من همیشه تنها زندگی میکردم و میکنم. از تنهایی، تاریکی، سکوت، سوسک و یا چیزهای دیگر واهمهای ندارم. برای من ترس از ناشناختهها حقیقت نداشت. تا پیش از امسال از سفرهای پرهیجان پرهیز میکردم و انواع بهانهها را داشتم. امسال به صورت بامزهای به سفر علاقهمند شدم و سفرهای دو روزه و سه روزه نسبتا سختی رفتم. این سفرها برنامه مشخصی نداشتند و راهنماها هم خیلی لیدرهای با تجربه ای نبودند. ولی دقیقا همین برای من جذاب بود اینکه ندانم کجا میروم و بعد از مواجه شدن با خطرهای آن سفر و دیدن برخوردهای خودم فهمیدم که باید به خودم افتخار کنم. سفر آخر خیلی از سفرهای دیگر آسانتر بود و عملا چالش خاصی نداشت. آبشاری بود که آنجا کمپ کردیم و دو سه روزی را همانجا در جنگل اقامت داشتیم. در این سفر باید خیس میشدی و باید تحمل میکردی که خیس بمانی. از سه روزی که آنجا بودیم دو روز باران آمد و همان یک روز آفتابی را رفتیم در آبشار و آب تنی کردیم. آبشار کوچکی بود که حداکثر دو و نیم متر ارتفاع داشت و همه از روی آن پریدیم و برای کسی هم نه قبلا و نه بعد از آن اتفاق بدی نیفتاده بود. تا همین سفر آخر نمیدانستم که از ارتفاعی که به آب منتهی میشود ترس دارم.
من شنا بلدم. از دوران کودکی من استخر جز تفریحات خانوادگی بود و استخر محل کار مادرم سکوی شیرجه بلندی داشت (این بلندی که میگویم برای دختر بچه ریزه میزه ای است که دو متر برایش خیلی بلند تلقی میشد). کلاس شنایی که میرفتم در همان استخر بود و معلم شنای ما در جلسه آخر به ما گفت که همه از روی این سکو شیرجه بزنیم. خودش در آب بود و میدانستیم که او حتما مواظب ماست. من اولین نفر بودم و پریدم وسط آب و معلمم من را تشویق کرد. همه کلاس دفعه اول ترسیدند و نپریدند، دفعه دومی که میخواستم بپرم ترسی که در فضا بود را دیدم و من هم ترسیدم. خیلی ساده از آدمی شجاع به یک ترسو تبدیل شدم.
برگردیم به کمپ. من دفعه اول شیرجه ناقصی زدم که به سختی میتوان گفت شیرجه بود. دفعه دوم ترس بقیه را دیدم و دیگر نتوانستم شیرجه بزنم و فقط در آب میپریدم. تا آخر سفر به خودم میگفتم اگر از این ترس رد شوم به خودم افتخار میکنم. اما روز آفتابی دیگری نبود و دیگر فرصتی پیش نیامد.
این خاطره کلاس شنا را همین الان که میخواستم در مورد خاطره آبشار بنویسم یادم آمد. ترس من از ارتفاع حقیقی است و این ترس وجود دارد. برایم سخت بود که قبول کنم من آن آدمی که هیچ ترسی ندارد نیستم. ترسیدن برای من مانع شد تا از روی آبشار نتوانم حرفهای شیرجه بزنم. برای خودنمایی باید از ترسی واقعی رد میشدم که هزینه زیادی بود.
حالا از آسمان ریسمان بافتن با این خاطرهها میخواستم به این نتیجه برسم که معیار اندازه گیری زندگی خود من کدام است؟ ترسهایی وجود دارند که حقیقیاند و ترسهایی که انگار حقیقت ندارد. یکی از معیارهایم این خواهد بود که از ترسهایی که حقیقی نیستند، رد شوم. و با پا گذاشتن بر روی این ترس به خودم افتخار کنم. به خاطر اینکه به ازای هر سفر کلی هیجان و خاطره از آدمها و طبیعت دارم و خواهم داشت از خودم سپاسگزارم. من از قضاوت آدمها و از نگاه آدمها به خودم میترسیدم و به همین دلیل از نوشتن هراس داشتم. اینکه امسال به این موضوع هم غلبه کردم برایم خوشایند است.
خلاصه، کلیتون نویسنده مقالهای که امروز خواندم معیار خودش برای زندگی را پیدا کرده بود و از اینکه به این معیار متعهد و پایبند بود احساس رضایت داشت. او تاثیرگذاری بر افراد و رشد دادن آنها را در مقام مدیر و یا هر نقش دیگری که در زندگی داشت هدف خود در زندگی میدانست. در همین راستا نکته مهمی را در مقالهاش بیان کرده بود که به دغدغه شرکتهای امروزی خیلی نزدیک بود. کلیتون به این نتیجه رسیده بود که احساس لذت و رضایت افراد در این است که فرصت یادگیری و رشد را داشته باشند و در ادامه مسئولیتی بگیرند و بخاطر موفقیتهایشان مورد توجه واقع شوند. ایجاد این فضا نه فقط در محیط کاری که در هر کدام از بخشهای زندگی درست کار میکند. به نظر من هم هر فردی باید برای خودش این فرصت را قائل باشد. به خودش مهلت خطا و شکست دهد. در ادامه از خودش تعهدی بگیرد برای انجام مسئولیتهای خودش و به آنچه که دست یافت افتخار کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندر مزایای مراقبت
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا "همبنیانگذار" نمیچسبد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونگی درک یک برند