رمان عاشقانه عشق و مذهب 12


فصل دوازدهم

شکوفه‌ها درآمده‌اند و نسیم بهاری لابه‌لای موهای امیر می‌گردد و می‌چرخد و به او احساس خوبی می‌دهد. هم‌اینک در مقابل در دانشگاه ایستاده و به کتابی که روی آن شبکه‌های کامپیوتری نوشته ‌شده است می‌نگرد.

امیر در رشته‌ی مهندسی نرم‌افزار مقطع ارشد قبول شده و به تهران آمده زیرا در دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته ‌شده است. او شب‌ها در خوابگاه می‌خوابد و تمرکزش را روی درسش قرار داده است.

هر روز با نازنین صحبت می‌کند و از روزمرگی‌ها و اتفاقاتی که برای او افتاده صحبت می‌کند، همچنین نازنین هم برای او دردودل می‌کند و نظرات و کارهای خود را به او عرضه می‌کند.

با این‌که آن‌ها هر روز باهم چت می‌کنند اما این باعث نشده که جایگزین دوری باشد و دلتنگی وجود دارد. تشویق‌های نازنین و همت امیر باعث شده که پسرک در مسیری جدید از زندگی‌اش پا بگذارد و صفحه‌ی جدیدی از زندگی‌اش ورق بخورد.

از قضا سحر هم در دانشگاه صنعتی شریف در رشته مهندسی پزشکی در حال تحصیل است؛ اما این دو هنوز یکدیگر را ملاقات نکرده‌اند و از حضور یکدیگر در یک دانشگاه خبر ندارند.

امیر زیر آسمان پرستاره‌ی شب روی نیمکت حیاط خوابگاه نشسته است و فکر می‌کند که همان زمان نازنین پیام می‌دهد.

«سلام امیر جان! چطوری؟ خبرهای خوبی دارم، بهت رسیده؟»

«سلام نازنین جان! خبر خوب که زیاده، کدومش رو منظورته؟»

امیر دو پایش را روی نیمکت پهن کرد که دینگ، نازنین پیام داد.

«همون خبر اصلی دیگه، همون که تو برادر عروس می‌شی».

و همراه پیام شکلک خنده که چشم‌هایش را دو قلب پوشش داده فرستاد. امیر پیام داد:

«اوه! بله خبرش رسید… بلیطش هم گرفته‌ام».

«داری میای همدان؟! چه خوب».

«خیلی ذوق دیدن همتون رو دارم، دلم برای همتون تنگ شده».

امیر با لبخند به ستاره‌ها نگاه می‌کند و منتظر است که نازنین جواب دهد؛ اما این انتظار طولانی می‌شود. پسرک هر چه به گوشی همراه خود نگاه می‌کند خبری از جواب پیام نازنین نیست! فکر می‌کند شاید موبایلش خراب شده باشد برای همین آن را خاموش و روشن می‌کند اما همچنان هیچ پیامی از نازنین نمی‌رسد.

دو بار این اتفاق افتاده بود، یعنی در میان مکالمه‌شان نازنین ناپدید شده و بعد بدون هیچ توضیحی معذرت خواسته بود. امیر فکر می‌کرد شاید او با شخص دیگری در حال چت کردن است و او را یادش می‌رود و این موضوع خیلی او را عصبی می‌کند.

امیر به تازگی کار پاره‌وقتی یافته بود که کمک‌دستش برای هزینه‌های دانشگاهش بود. هدف او این بود که شرکت کامپیوتری را احداث کند، خانه و ماشین بخرد و ازدواج کند. او می‌خواست زندگی خوبی را درست کند.

عروسی آرزو به‌گونه‌ای تنظیم شده است که امیر بتواند در آن حضور پیدا کند. سه روز پنج‌شنبه، جمعه و شنبه.

در این دو سال خواستگاران زیادی آمدند و رفتند تا بالاخره فرید پیروز میدان شد و دل آرزوی مهربان و زیبا را برد. او که در شرکت مهندسی کار می‌کند و حسابدار آنجاست از خانواده‌ای دو رگه است. مادر همدانی و پدر تهرانی که در همدان ساکن هستند و فرید هم متولد شده از همین شهر است.

آرزو برای ازدواج خود از برادر اجازه گرفته و امیر پس از تحقیق‌ها و وسواس‌های فراوان بالاخره فرید را برای دامادی خانواده‌اش انتخاب کرده است.

امیر تلاش می‌کند تا پدرش آقا جواد را سالم و قوی نگه دارد. او با این‌که خود در هزینه‌های دانشگاه و ایاب و ذهاب مانده اما به آقا جواد برای تهیه‌ی جنسش کمک می‌کند.

امیر رویایی دارد و آن این است که روزی پدرش را بدون چیزهایی که برایش ضرر دارد ببیند.