داستان | دیدار نامنتظر

این داستان کوتاه از «مجموعهٔ نامرئی» گزیده شده.
نویسنده: یوهان پتر هبل. این نویسنده، قرن هجدهمی و سوئیسی بوده است.
مترجم: علی‌اصغر حداد
ناشر: ماهی (اطلاعات بیش‌تر در مورد کتاب را می‌توانید در این‌جا مطالعه کنید)

پنجاه سال پیش و شاید پیش‌تر، در فالونِ سوئد، معدن‌کاری جوان، نامزد نونهال و زیبای خویش را بوسید و گفت: «در کلیسای سن‌لوسیا، عشق ما به دست کشیش متبرک خواهد شد. سپس من و تو، زن و شوهر خواهیم شد و برای خود، کاشانه‌ای خواهیم ساخت.» و نامزد زیبای او با لب‌خندی پُرمهر پاسخ گفت: «باشد که هم‌دلی و عشق در ما مأوا کند، زیرا تو یگانه‌ی منی و همه چیز من، و بی تو برای من گور خوش‌تر از هرجای دیگر.»
اما آن هنگام که در کلیسا کشیش در برابر سن‌لوسیا برای دومین بار اعلام کرد اگر کسی از دلایلی آگاه است که این دو را از پیوند زناشویی بازمی‌دارد، باید که اکنون به سخن آید، مرگ رخصت خواست. چنین شد که روز بعد، هنگامی که جوان در جامه‌ی سیاه‌ِ معدن‌کاران -اینان همیشه جامه‌ی عزا به تن دارند- از برابر خانه‌ی دختر می‌گذشت، یک‌بار دیگر بر پنجره‌ی او زد و صبح‌به‌خیر گفت، اما دیگر عصربه‌خیر گفتنی به‌میان نیامد. جوان هرگز از معدن بازنگشت. در آن صبح‌گاهان دختر به‌عبث شال سیاهی را حاشیه‌ی سرخ می‌زد تا او در روز عقد به گردن بیاویزد. اما چون جوان هرگز بازنگشت، دختر شال را به کناری گذاشت، بر او گریست، و هرگز فراموشش نکرد.

در این میان، در پرتغال، زمین‌لرزه‌ای لیسبون را ویران کرد، جنگ هفت‌ساله پایان یافت. قیصر فرانس اول درگذشت، فرقه‌ی یسوعی ممنوع، و لهستان تجزیه شد. ملکه ماریا ترزا درگذشت، اشتروانزه اعدام شد، آمریکا به استقلال رسید و نیروهای متحد فرانسه و اسپانیا نتوانستند جبل‌الطارق را تسخیر کنند. ترک‌ها در مجارستان، در کُنام وتران، راه بر ژنرال اشتاین بستند. قیصر یوزف نیز درگذشت. گوستاو، پادشاه سوئد، بخش روسی فنلاند را تسخیر کرد، انقلاب فرانسه و جنگی دراز آغاز شد، و قیصر لئوپولد دوم نیز رخ در نقاب کشید. ناپلئون پروس را تسخیر کرد. انگلیسی‌ها کپنهاک را گلوله‌باران کردند. کشاورزان کاشتند و برداشتند. آسیابانان آسیاب کردند. حدادان پتک کوفتند، و معدن‌کاران در کارگاه زیرزمینی خویش در پی رگه‌های فلز نقب زدند. اما به سال 1809، کمی پیش یا پس از عید آغاز تابستان، زمانی که معدن‌کاران در فالون، در عمقی چه‌بسا بیش از سیصد ذرع، میان دو نقب راهی می‌گشودند، در زیر آوار، پیکر مرد جوانی را از میان محلول نمک بیرون کشیدند که نمک آهن در اندامش نفوذ کرده بود، و جز این اما از هر گزند و تباهی مصون مانده بود...

...خطوط چهره‌ و ایام عمر جوان را می‌شد به خوبی بازشناخت، چنان‌که گویی ساعتی پیش چشم از جهان فروبسته، یا آن‌که به هنگام کار به خوابی کوتاه فرو رفته است. اما چون از ژرفای زمین بیرونش آوردند، زمانی بس دراز بود که پدر، مادر، دوستان و آشنایانش همه از جهان رفته بودند و دیگر کسی نبود که جوانِ به خواب‌رفته را بازشناسد یا از شوربختی‌اش چیزی بداند تا آن‌که سرانجام، نامزد پیشین آن معدن‌کار جوان که روزی از پی کار رفت و هرگز بازنیامد، از راه رسید و سپیدموی و تکیده، عصا در دست، گام به میان گذارد و دل‌دار خویش بازشناخت و بیش‌تر با شوری از سرِ شادی تا با درد و ناکامی، بر پیکر دل‌دار خویش خمید. سرانجام پس از آن‌که از آشوبِ شدید و طولانیِ درون به خود آمد، گفت: «این نامزدی است که پنجاه سال به سوگش نشستم و اکنون خداوند خواست که پیش از پایان کارم، یک‌بار دیگر او را ببینم. هشت روز پیش از ازدواج به زیر زمین رفت و دیگر بیرون نیامد.»
حاضران چون نامزد پیشین را در هیئت تکیده و ناتوان پیران، و دل‌دار او را در عین زیبایی شباب یافتند و دیدند که شعله‌ٔ عشق جوانی پس از پنجاه سال در سینه‌ی او فروغی دوباره یافته، اما دل‌دارش دیگر لب به لب‌خند و چشم به آشنایی نمی‌گشاید، و او در مقام تنها بازمانده و آشنا، از معدن‌کاران می‌خواهد که جوان را به کلبه‌اش بیاورند تا آرام‌گاهش در گورستان آماده گردد، همگی به رقت آمدند و اشک در چشمان‌شان نشست.
روز بعد، چون آرام‌گاه آماده شد و معدن‌کاران از پی جوان آمدند، زن صندوق‌چه‌ای را گشود و شال سیاه ابریشمینی را که حاشیهٔ سرخ داشت، بر گردن او آویخت و سپس خود با جامه‌ی نو از پی او روان شد، چنان‌که گویی این روز ازدواج است و نه روز خاک‌سپاری. آن‌گاه که جوان را در گور خواباندند، گفت: «در بستر سرد زفاف یک چند روزی را خوش بخواب و در اندیشهٔ دیر و زود مباش. تنها یکی دو کار خرد مانده که سامان دهم، به‌زودی خواهم آمد و باز، روز خواهد شد.»
چون آهنگ رفتن کرد، یک بار دیگر سر برگرداند و گفت: «زمین آن‌چه را یک‌بار بازپس داده است، بار دیگر دریغ نخواهد کرد.»




در مورد این داستان کوتاه، یادداشت زیر را هم پیشنهاد می‌کنم.

http://jamejamdaily.ir/newspaper/BlockPrint/76001