دولت آن است که بی خونِ دل آید بکنار - مصاحبه‌ای از کیارستمی

چند روز پیش مصاحبه‌ای با عباس کیارستمی خواندم. در مورد کار، زندگی و ارتباطاتش گفته بود. کیارستمی از خستگی و فرسودگی می‌گوید. دعوت می‌کنم بخوانید:

نوعِ زندگیِ الانِ من به‌م اجازه‌ی هیچ کاری جز «کار کردن» نمی‌دهد و به‌ناچار لذت‌هایم را هم در دلِ کار مستتر کرده‌ام. مدت‌هاست سعی می‌کنم از نفسِ کار لذت ببرم و لذت‌های جانبی دیگر معنایش را برایم از دست داده است. گذراندنِ یک شبِ دل‌چسب با یک دوستِ خوب، لذتِ یک شامِ لذیذ و یک قهوه‌ی خوب در کنار دوستان حتما چیزهای خوبی هستند، ولی متاسفانه دیگر فرصت و شرایطی برایش ندارم. قطعا به این لذت‌ها احتیاج دارم و از آن ناگزیرم، چون کارگر نیستم. منتها توانسته‌ام طوری کار‌هایم را برنامه‌ریزی کنم و کار کردن را به سمت و سویی ببرم که در بطنِ آن لذت‌هایم را هم داشته باشم. کسی یادش نمی‌آید به‌ش گفته باشم امشب با هم باشیم، یا شام را کنار هم بخوریم و گپ بزنیم. من مدت‌هاست كه دیگر اصلا گپ نمی‌زنم.

راش‌های مصاحبه‌ای دیدم از احمد شاملو، در این اواخر که پایش را بریده بودند و روحیه‌اش خیلی خراب بود. ازش پرسیدند از کار‌ها و عمری که گذراندید راضی هستید؟ جواب داد نه، چون چیزی گیرم نیامد. طرف گفت ولی در عوض با آثارتان این ‌همه لذت به دیگران بخشیدید. شاملو هم در جواب گفت من جوان بودم و زیبا بودم و خلاصه این لذت را جورهای دیگری هم می‌شد به مردم داد. خیلی تعبیر دردناکی‌ست. در مجموع یعنی که مرارت‌ کشیدن معنی ندارد. گفت: «دولت آن است که بی‌خونِ دل آید به کنار...» وقتی می‌بینی هنوز که هنوز است بدهکاری و وقتی فکر می‌کنی فیلم‌ ساختن برای زندگی‌کردن بوده، به این نتیجه می‌رسی که می‌شد با کیفیت دیگری به همین‌ها رسید و این ‌همه سختی نکشید.

همه‌ی قصه‌ها و طرح‌هایم مال گذشته‌هاست. من دیگر اصلاً به‌روز زندگی نمی‌کنم. هیچ چیزم مال امروز و دیروز نیست و شاید باور نکنی که در این بیست‌سی سال اخیر هیچ طرح و قصه‌ای در حافظه‌ام نیست. من مصرف‌کننده‌ی قصه‌های نیم قرن پیش هستم.




از گفت‌وگوی نیما حسنی‌نسب با عباس كیارستمی درباره‌ی فیلم «شیرین» با عنوان «زندگی و فیلم‌ ساختن ارزش این‌همه رنج را نداشت»
ماهنامه‌ی فیلم، شماره‌ی ۴۳۷ (بهمن ۱۳۹۰)



حیف به متن کامل مصاحبه دسترسی نداشتم.