کلاس اول ابتدایی! دخترم بلدی اعتراض کنی؟ میدونی هدفت چیه؟ میتونی تسلیم نشی؟

نوشته دوستی در ویرگول باعث شد من امروز از مدرسه دخترم بنویسم...

کلاس اول ابتدایی در این دوران با اول ابتدایی در زمان ما خیلی فرق داره.

من بعد از ماهها تحقیق به این نتیجه رسیدم که بهتره دخترم وارد مدرسه دولتی بشه و با جامعه واقعی روبرو بشه تا وارد ویترین شیک مدارس غیر انتفاعی. در کل انتظارم از کلاس اول ابتدایی زیاد نبود یعنی فقط دوست داشتم دخترم جذب مدرسه بشه نه همون سال بفهمم کدام دانشگاه دولتی فارغ التحصیل میشه . اغلب بحث سر انتخاب معلم داشتند اما من حتی برام مهم نبود که معلم کی باشه چون مهم این بود که دخترم شب ها بدون کتاب و داستان شب خوابش نمیبرد و همین خیالم را راحت کرده بود.

دوست داشتم کلاس اول دوست پیدا کنه ، با معلمش ارتباط بگیره، راه مدرسه را یاد بگیره، در حیاط بزرگ مدرسه بدوه و وسعت را درک کنه و هزار چیزی که در خانه امکانش نبود .

اما ... حیف ... افسوس... دریغ...

تا آخر سال بارها به مدرسه خوانده شدم که دخترم نمیخنده، محل کسی نمیزاره، به ناظم دهن کجی میکنه، با بغل دستی نمیسازه و مدام باید جاش رو تغییر بدن و باز با نفر بعدی هم نمیسازه، به مدیر سلام نمیده، منتظر سرویس نمیمونه تا بیاد دنبالش و در حیاط میدوه و بازی میکنه ، تازه یکبار هم قهر کرده بود و رفته بود زیر میز و به معلم توجه نمیکرد و به دستور و حضور مدیر از اون زیر آمده بود بالا و درس را ادامه داده بودند. خلاصه... بارها رفتم مدرسه و هر بار توضیح دادم که شما چرااز دختر 7 ساله انتظار یک انسان بالغ رو دارید و چرا فکر میکنید مدرسه جای دویدن نیست و اصلا مگه من ربات فرستادم مدرسه که به همه سلام بده به همه احترام بزاره . خب احساس داره و بر اساس حسش رفتار میکنه . اگر نمیخنده حتما دلیل داره و دختر من در خانه مشکلی نداره ، خب منم اگر بهم بگن ندو، نپر، بشین، پاشو، نخور، نخند، بنویس، بخون ، هیس، هیش ووو در آخر خنده ام یخ میزنه و تمام.

روز آخر سال تحصیلی بود و روز تشکر تزیینی از معلم و خداحافظی

معلم در پارک جلو مدرسه توقف کرد تا با من باز هم صحبت کنه و با غرور گفت اصلا فهمیدید کل سال جای دخترت را عوض کردم ؟ گفتم بله ولی این مهم نیست مهم این بود که شما متولد دهه شصت بودید و فکر میکردید که اینها که مقابل شما نشستند هم مثل ما دهه شصتی ها هستند . ما با کمترین امکانات شاد بودیم و در جنگ عین خیالمون نبود ولی این بچه ها حتی کامپیوتر و پرینتر هم در خانه دارند امکاناتشان با ما قابل مقایسه نیست. شما انتظار داری از اتاق پر از امکاناتش بیاد بشینه سر میز سه نفره و با هم سر یک جای 20 در 30 کنار بیان؟ معلم لبخندی زد . گفتم اینها برام مهم نبود ولی کاش روزی که قهر کرد و زیر میز رفته بود ازش بابت اشتباهتون عذرخواهی میکردید. چون به من گفته بود که معلم سه روز بود جایزه املا خوب منو فراموش کرده بود و به من دروغ گفته بود منم رفتم زیر میز و قهر کردم تا وقتی مدیر آمد و جایزه را به من داد.( البته اینم بگم جایزه یک کتاب بود و تمام تلاش این بچه برای رسیدن به اون کتاب بود که قولش را داده بودند) گفتم : شما آنروز به اعتراض نرم دختر من توجهی نکردید. خوشحالم که دخترم به شما اعتراض کرد تا به هدفش برسد. خوشحالم که به دخترم یاد دادم میتونی اعتراض کنی و تا به خواسته ات نرسیدی تسلیم نشو.

کاش در مدرسه یاد میدادند چطور اعتراض کنیم ، چطور تسلیم نشویم و تا رسیدن به هدف مقاومت کنیم .