یادداشتی برای دخترم، سوفیا



سوفی عزیزم، امروز تولد هجده سالگی ات است و من و پدرت هجده سال است که خدا را برای این که تو را به ما هدیه داده است شکر می کنیم.

سوفیای من، نام تو را از روی رمانی انتخاب کردم که وقتی هم سن و سال تو بودم خواندم. سوفیا در زبان یونان باستان به معنای دانایی و خرد است. کتاب دنیای سوفی در مورد دختری بود که عاشق فلسفه بود و نمی خواست مثل آدم بزرگ ها فکر و به زندگی عادت کند.

سوفی، از تو می خواهم عادت نکنی. هنوز هم با دیدن اولین شکوفه های درخت گیلاس توی حیاط، مثل زمان کودکی ات شگفت زده شوی. از دیدن کفشدوزکی که روی شیشه پنجره اتاقت راه می رود ذوق کنی. زندگی همین لحظه های کوچک است. باور کن حتی در تاریک ترین لحظه های زندگی چیز های کوچکی هست که مانند جرقه ای امید، دل آدم را روشن می کند، حتی اگر به اندازه ی یک لبخند، کوچک باشد.


سوفی زیبای من، از تو می خواهم هر از چند گاهی به طبیعت سفر کنی. برای آرامش گرفتن، فکر کردن و انرژی گرفتن.

زندگی شبیه یک رودخانه است. صدای جاری شدن آب به دلیل برخورد آب با سنگ های اطراف است. اگر هیچ سنگی نبود یا اگر رود جاری نمی شد، تبدیل به مردابی می شد که لجن سرتاسر آن را گرفته است.آدم ها هم همینطورند. زندگی گاهی سخت می شود ولی در همین سختی هاست که روح مان مانند الماس، تراشیده می شود. ما آدم ها مثل رودخانه ایم و مشکلات، سنگ های اطراف اند. آدمی که حرکت نکند می شود مرداب و روحش می میرد.


سوفیِ مهربانم، روزی را به خاطر دارم که وقتی بیست ساله بودم به کوهنوردی رفته بودم. روی تخته سنگی نشستم. تمام دشت زیر پایم بود. نسیم می وزید و از لا به لای موهایم رد می شد. انگار میخواست چیزی در گوشم زمزمه کند. هیچ چیز پایدار نیست. زمان مثل باد می گذرد و این هنر توست که چگونه بادبادک آرزوهایت را در گذر باد به پرواز درآوری.

از بالای کوه پدربزرگت را که کمی پایین تر بود صدا زدم. صدایم در کوه پیچید و تکرار شد. شاید بگویی خب طبق فیزیکی که در مدرسه خوانده ای انعکاس صدا طبیعی است، ولی هیچ جای فیزیک نمی گوید که آدم ها! دنیا مثل کوه و صداست. هر چیزی که به طرف کائنات بفرستی مثل یک بومرنگ به سمت خودت برمیگردد. پس با یکدیگر جوری رفتار کنید که دوست دارید با خودتان رفتار شود.

جانان من، می دانم درخت گیلاس توی حیاط را خیلی دوست داری. وقتی بچه بودی زیر سایه اش بازی می کردی. می دانم که او یکی از بهترین دوستان توست. حتما دیده ای که در بهار شکوفه می دهد، در تابستان میوه های خوشمزه و در پاییز برگ هایش طلایی می شود و زمستان بدون برگ در خواب زمستانی فرو می رود و در بهار بعدی دوباره شکوفا می شود. سوفیای من، زندگی با مرگ تمام نمی شود و بعد از زمستانِ مرگ، رستاخیزی از جنس بهار وجود دارد. پس باید حواسمان را بدهیم تا برای بهار بعدی روحمان آزاد و پاک بماند.

امید زندگیِ من، سوفی، رشته تحصیلی ات را در کالج آزادانه انتخاب کن. من فقط برای تو یک راهنما خواهم بود. روزی که تصمیم گرفتم پرستار بشوم می دانستم که چه قدر سخت است. ولی یک چیزهایی هست ، حس های خوبی مثل لبخند بیمار بعد از ترخیص از بیمارستان، مثل کمک به هم نوع. من نمی توانستم قید این حس هارا بزنم.

از تو می خواهم هر رشته و شغلی که انتخاب کردی همواره هدفت را خوشحال کردن مردم قرار دهی. اگر کسی به کمک نیاز داشت از او دریغ نکنی و کسی را از در خانه ات دست خالی برنگردانی. زمان کوتاه است و از آدم ها تنها چیزی که می ماند نیکی هایی است که در حق دیگران کرده است.

سوفی زیبای من، شجاع باش اما مهربان، مستقل باش اما بخشنده. استعداد هایت را شکوفا کن و عاشق باش و سعی کن امید بخش زندگی دیگران باشی.

برایت بهترین ها را آرزو می کنم.

دوستدار تو، مادرت سارا