مادر تمام محتواها

چطور یادگیری تایپ ده انگشتی، از من انسان شادتر و موفق تری ساخت

تقریبا بیش از 25 سال است که با کامپیوتر کار می‌کنم. می‌توانم خودم را یکی از پیشگامان عصر کامپیوترها دست کم در ایران بدانم. کامپیوتر، برای من، مرکز الهام و فرصت‌های زیادی بوده‌است. به کمک آن، با دنیای جدید و بزرگ آشنا شده‌ام، مهارت‌های بسیاری را آموخته‌ام، با آدم‌های زیادی آشنا شده‌ام و تقریبا تمام زندگی من، متاثر از کامپیوتر و اینترنت بوده‌است. من موفقیت خودم در دنیای واقعی را در گرو موفقیتم در دنیای مجازی می‌دانسته‌ام.

همیشه دوست داشتم که تخصص‌های جدیدی را یاد بگیرم. دوست داشتم آدم موفق‌تری شوم و بتوانم مهارت‌هایم را به دیگران معرفی کنم. بتوانم با افراد جدیدی همکاری کنم و آدم‌های بیشتری را بشناسم. از زمانی که ارزش محتوا در فضای مجازی و حقیقی، تقریبا به همه ثابت شد، من هم به دلدادگان این شعار زیبا پیوستم که «محتوا پادشاه است.»

من می‌دانستم که تنها محتواست که می‌ماند. محتواست که ما را ماندگار می‌کند و محتواست که به جای ما کار می‌کند و ما را به دیگران معرفی می‌کند و مادرِ همۀ محتواها متن است. (البته به این نکته هم واقف بودم که محتوا، برای شکل گرفتن نیازمند تفکر است. نیازمند کسب دانش و تحلیل و سپس آفرینش دانشی جدید است.)

با این حال، هرگاه که خواستم چیزی را بنویسم، با یک مشکل ساده اما بزرگ مواجه بودم. من حرف‌های زیادی برای گفتن داشتم، اما به دلیل همین مشکل کوچک، قید همه آن ها را می‌زدم و رهایشان می‌کردم. بله. من از تایپ کردن بدم می‌آمد. از نوشتن فراری بودم! زیرا وقتی که تایپ می‌کردم، با این که تایپ سریعی داشتم، مجبور بودم که مدام، به صفحه کلید و بعد، به مانیتور نگاه کنم. یعنی باید سرم را پایین و سپس بالا می‌بردم. (می دانم که به نظر خنده دار می‌آید.) این فرایند برای نوشتنِ یک متن نسبتا طولانی، به فرایندی سردردآور و اعصاب‌خرد کن تبدیل می‌شد. مشکل این‌جا بود که هرچه سرعت من در تایپ بیشتر می‌شد، حرکات سر و چشمم از کیبورد به مانیتور سریع‌تر می‌شد و طولی نمی‌کشید که به دلیل سردرد شدید، دست از نوشتن می‌کشیدم. به این ترتیب، تولید محتوا و نوشتن، علی‌رغم همۀ حرف‌هایی که در درون خودم داشتم، برایم کار خسته‌کننده و طاقت فرسایی بود. من می‌دانستم که شرط ماندگاری در یک کار و مسیر، لذتبخش بودن آن است. من هم می‌خواستم تولید محتوا را به یک کار لذت‌بخش تبدیل کنم که از آن خسته نشوم. پس باید ملزومات آن را فراهم می‌آوردم. من به‌قدر کافی مطالعه می‌کردم، صندلی راحتی داشتم، تحلیل قوی‌ای داشتم، در مورد موضوعات مختلف، تفکر می‌کردم و درباره بسیاری مسائل، دست‌کم در حوزۀ تخصصی خودم، ایده‌های قابل توجهی داشتم. می‌خواستم حرفم را به گوش همه برسانم. می‌خواستم ایده‌هایم را به دیگران هم انتقال دهم. اما چاره چه بود؟ نوشتن باید برای من راحت می‌شد. من نباید به کیبورد نگاه می‌کردم.


از طرفی تا پیش از آن، افرادی که سریع و ده‌انگشتی، بدون نگاه کردن به کیبورد تایپ کنند را بسیار کم دیده بودم و همین کم‌تعداد بودن این افراد، تایپ سریع ده‌انگشتی را در چشم من به یک مهارت سخت و دست‌نایافتنی تبدیل کرده بود که باید برای رسیدن به آن، همۀ کارهای خودم را تعطیل می‌کردم و به‌صورت شبانه‌روزی تمرین می‌کردم یا شاید هم در کلاس‌های تخصصی تایپ شرکت می‌کردم. راستش را بخواهید، پیش از آن، چندبار برای یادگیری تایپ ده‌انگشتی خیز برداشته بودم، اما هربار، سرعت پایین پیشرفت، مرا دل‌زده کرده بود و به این باور رسانده بود که این کار شدنی نیست. برنامه‌های مختلفی را هم برای تایپ امتحان کرده‌بودم. اما هیچ‌کدام مرا به موفقیتی که انتظار داشتم، نرسانده بود.

تا این‌که یک روز در محل کار، دوستی استیصال مرا دریافت و راهنمایی‌ام کرد. او به من قبولاند که یاد گرفتن تایپ ده‌انگشتی، کار آسانی است و امروزه ابزارهای مختلفی برای آن وجود دارد. او مرا با سایت ایرانی تایپو آشنا کرد و بقیۀ کار برایم راحت شد. به خودم گفتم که یک بار برای همیشه بایستی این کار را انجام دهم. اگر دیگران موفق به انجام آن شده‌اند، من هم می‌توانم. این بود که کار را شروع کردم و همانطور که سایت از من خواسته بود، تمرین‌ها را انجام دادم و بدون صرف کوچک‌ترین هزینه‌ای، تبدیل شدم به کسی که به‌طور جدی، در مسیر یادگیری تایپ ده‌انگشتی قرار گرفته. این فرایند، برای من کمتر از 2 هفته طول کشید. از آن روز به بعد، تایپ کردن و نوشتن برای من به مهارتی تبدیل شد که هرروز فقط کمی بیشتر از روز قبل در آن پیشرفت می‌کردم. راه میان‌بری وجود نداشت و باید به حافظۀ عضلانی خودم اعتماد و آن را تقویت می‌کردم. انگشت‌های من، کم کم کلمات را یاد گرفتند و دیگر نیازی به جستجوی جای حروف نبود. تنها کافی بود که انگشت‌های اشاره را روی دو برآمدگی کیبورد قرار دهم و کار را شروع کنم.

من از آن روز به بعد، همه چیز را تایپ می‌کردم؛ حرف‌های بی‌ربط، جملات بی‌معنی، هر چیزی را که به ذهنم می‌آمد تایپ می‌کردم. اوایل واقعا این کار سختی بود، چون باید جای حروف را به کمک مغزم به یاد می‌آوردم. گاهی در حین تایپ کردن، حس غریب آدمی را داشتم که در فضا معلق مانده و در آن حال، اتصالم از همه‌چیز قطع می‌شد. اما حالا دیگر این انگشتانم هستند که حروف را روی کیبورد پیدا می‌کنند و من فقط باید به چیزی که می‌خواهم بگویم تمرکز داشته باشم. بقیه کار را به انگشتانم می‌سپارم و آن‌ها با دقت حداکثری، جملات را کامل می‌کنند. من البته هنوز هم در حال تقویت این مهارت هستم و به‌خوبی می‌دانم که هرروز یا شاید هرماه، فقط کمی سرعت تایپ من بیشتر می‌شود. اما مهم این است که من دیگر به آن روزهای پر از سردرد و ترس از تایپ کردن برنمی‌گردم و سعی می‌کنم از نوشتن لذت ببرم.

خبر خوب این که من هم مثل شما، هرروز مقادیر بسیار زیادی چت می‌کنم. این چت‌ها در نسخۀ دسکتاپ پیام‌رسان‌هایی مانند واتساپ و تلگرام هستند و من به‌صورت ناخواسته، مجانی و بی‌دردسر، هرروز تایپ کردن را با ده انگشت، تمرین می‌کنم.

حالا با جرات و جسارت می‌گویم که یاد گرفتن تایپ ده‌انگشتی، یکی از بزرگ‌ترین و مفیدترین مهارت‌هایی بوده که در زندگی کسب کرده‌ام؛ مهارتی که برای من، پیش‌زمینۀ یادگیری بسیاری مهارت‌های دیگر شد و جهان دیگری را پیش روی چشم من گشود؛ جهانی که تا پیش از این، آن را متعلق به آدم‌هایی می‌دیدم که از توانایی خارق‌العادۀ نوشتن و تولید‌محتوا، آن هم با تایپ ده‌انگشتی برخوردار بودند!

من مجتبی مویدی هستم و از این که این مطلب را مطالعه کردید، از شما بسیار ممنونم. برای مطالعه نوشته‌های بیشتر، پروفایل ویرگولی مرا چک کنید و اگر به آشنایی بیشتر با من تمایل دارید، به سایت شخصی من سر بزنید.