کپی‌رایترها به بهشت نمی‌روند!

شروع ماجرا

آن قدیم‌ها که فضای ادبیات نمایشی و فیلمنامه‌نویسی تا این حد از پول‌های بادآوردۀ صنعت سرگرمی اشباع نشده‌بود، نویسندگان احتمالا فقیرترین آدم‌های دنیا بودند؛ آدم‌هایی که داستان‌هایشان را در ازای مبالغی ناچیز به نشریات یا صاحبان تماشاخانه‌ها می‌فروختند تا شکمشان را سیر کنند. از شکسپیر گرفته تا داستایوفسکی و بالزاک، از ادگار آلن‌پو گرفته تا کافکا و مارسل پروست، همگی نویسندگانی بودند که با وجود ذهن‌های خداگونه و قلم خارق‌العاده، نویسندگی کفاف خرج و مخارجشان را نمی‌داد. آن‌ها هم نوشته‌هایشان را می‌فروختند. اما به سفارش کسی و به خوشایندش نمی‌نوشتند. برای همین است که سال‌ها بعد، در دالان تاریخ نامشان باقی ماند. چرا که اصلا آن قدیم ها، هنر متعلق به مردم بود و هنرمند برای مردم می‌نوشت.

هنر، قیمتی می‌شود!

ورود به عصر رسانه و اینترنت اما همه چیز را تغییر داد. نوشتن، به نشانه و ابزار خردگرایی و روشنفکری تبدیل شد. مشتریان و مخاطبان نوشتن، چه آن‌ها که طالب خواندن بیشتر بودند و چه آن‌ها که «متن و نثر» را ابزاری می‌دیدند در خدمت رونق کسب و کار و خوراندن به موتورهای جستجو یا مشتریان کالاها و خدمات، به این «بازار» هجوم آوردند. بازار تبلیغات و فروش، به مهم‌ترین عرصۀ فعالیت واژه‌ها تبدیل شد. واژه‌ها، جملات، اسلوگان‌ها و تگ‌لاین ها اهمیت میلیونی و میلیون دلاری یافتند و نویسندگان باهوش و خوش‌ذوق و سازندگان آن‌ها به نوابغی متمول تبدیل شدند که قدر کلمات و نحوۀ کار کردن با آن‌ها را خوب بلد بودند، فضای کسب و کار و سیاست را می‌شناختند و از رسانه و ارتباطات و فنون اقناع سر در می‌آوردند.

در این فضا، ظرفیت برای آن مهیا شد که نوشتن، نه هنر پنجم، بلکه کالایی قابل خرید و فروش باشد تا عده‌ای را به مقاصد سیاسی و تجاری‌شان نزدیک‌تر کند و شکم عده‌ای دیگر را سیر کند. رفته‌رفته، قلم که ابزاری «شخصی» در دستان هنرمند، متفکر یا اندیشمند بی‌باک بود تا درونیات خود را به جهان عرضه کند یا جهان را آن‌گونه که می‌دید، در قالب داستان، رمان، نمایشنامه و جستار توصیف کند، به یک وسیلۀ مکانیکی برای تولید جملات و متون تبدیل شد که مخاطب و مشتری را به خرید کالایی ترغیب می‌کرد یا او را برای رای دادن به سیاست‌مداری قانع می‌کرد. نویسنده، فارغ از آن‌چه به آن باور داشت، صرفا یک اپراتور بود که کار با این وسیلۀ مکانیکی را خوب بلد بود. ماجرا از این هم ترسناک‌تر شد؛ آن هم هنگامی که تعداد این اپراتورها زیاد شدند و در بازار مکارۀ رسانه‌های پر‌تعداد، حالا تشخیص این که چه کسی در ازای چه چیزی می‌نویسد سخت و حتی غیرممکن شد.

حالا چه شده؟

حالا قلم مقدس، که زمانی رسالتی عظیم چون «پدیدار کردن تباهی و جهل به چشم جهانیان» بر گُرده داشت، قداستش را کنار گذاشته و به وسیله‌ای مانند «بیل» تبدیل شده که از قضا دیگر کمتر برای حفر گودالی و کاشتن نهالی از حقیقت به کار می‌رود؛ بلکه بیشتر به کار حفر گورهای دسته‌جمعی می‌آید تا باور مردمانی را در آن زنده‌به‌گور کنی که به سیاستمداری که تو گفته بودی، رای دادند!

القصه دوست عزیزم که نوشتن را دوست داری. من تو را نصیحت می‌کنم که اگر می‌نویسی که تنها مهارت نوشتن را در خود تقویت کنی تا بعدها بتوانی در ازای نوشتن، پول بیشتری بگیری، ننویس. اگر نمی‌دانی چرا نوشتن را دوست داری ننویس، اگر برای نوشتن، حتما اجبار، سفارش یا مبلغی لازم داری ننویس. اگر در جایی کار می‌کنی که به تو پول می‌دهند که آن‌چه می‌گویند را بنویسی، فارغ از این که به آن باور داری یا نه، ننویس. برای روزنامۀ ایران ننویس، برای روزنامۀ کیهان هم ننویس.

شما کارفرمای عزیز که قدر و منزلت نوشتن را می‌دانی، اگر دغدغۀ حقیقت داری، در ازای نوشتن به کسی پول نده. لطفا به کسی پول نده تا باورهایی که خودت از به نثر درآوردنشان عاجزی را بنویسد. لطفا از نیاز مالی آدم‌های با استعداد و دغدغه‌مند، استفادۀ ابزاری نکن. لطفا از جوانان خوش‌قلم و خوش‌قریحه که با قلم خود، سودای آبادی جهان را دارند و خبرنگار یا یادداشت نویس شده‌اند، قدیانی و جوانمردی و حقیقت نژاد و آذرپیک و سلطانی نساز. لطفا ارزش قلم را زیر سوال نبر. کسی که امروز از تو حقوق می‌گیرد و برای تو می‌نویسد، فردا از دیگری حقوق بیشتری می‌گیرد و علیه تو و باورهایت می‌نویسد. و در این بین، اعتماد مردم در پی حقیقتی که تو قربانی‌اش کردی، به باد می‌رود. بگذار رمان‌نویس‌ها، رمان‌نویس باقی بمانند. بگذار بالزاک‌ها و پروست‌ها، شکسپیرها و آلن‌پوها مقروض و بدهکار باقی بمانند و با داستان‌فروشی روزگار بگذرانند، اما قلم به مزدهایی نباشند که خود را به اهداف شخصی و حزبی و اقتصادی این و آن اجاره می‌دهند و مزورانه و منافقانه در ازای سر بریدن حقیقت، پول می‌گیرند.

اگر در سازمانت، نشریه‌ات یا برنامه تلویزیونی‌ات، کسی را داری که به اعتقادات تو، باور ندارد اما همچنان چون از تو حقوق می‌گیرد، به خوشایندت می‌نویسد، برای آیندۀ او، خودت، سازمانت و افرادی که مخاطب رسانه‌ات هستند شدیدا نگران باش. از آدم‌های با استعداد و خوشفکر، مخملباف و دهباشی نساز که حتی خودشان هم تکلیفشان را با دنیا نمی‌دانند و‌ فقط به سفارش این و آن می‌نویسند و می‌سازند.

این حرف‌ها البته که خاص نویسندگی نیست، هرچند در آن نمود و‌ عمومیت بیشتری دارد. با‌این‌حال از شما رفقای مذهبی و‌ دغدغه‌مند می‌پرسم که با محمدحسین مهدویان چه کردید (جز حمایت بی‌مورد و سفارش مالی کار هنری) که پس از ساختن فیلم‌های بزرگانی چون حاج احمد متوسلیان یا روایت دردمندانۀ دفاع مقدس و انقلاب، حالا شیشلیک و زخم کاری می‌سازد که کمینۀ ساختارشکنی‌هایشان توهین به انسانیت، روابط‌ جنسی مثلثی و‌ قتل و خیانت است!

حالا برای من روشن‌تر شده که انگار هنر و در راس آن‌ها، نوشتن، راهی ندارد جز آن‌که مثل گذشته بر مدار قداست و بی‌قیمت بودن بچرخد. چرا‌که هنر را اگر قیمت نهادی، می‌توانی بفروشی‌اش. و هنرِ فروشی را کسی نمی‌خَرد، مگر اربابان پول و قدرت. بگذار ابر و باد و مَه خورشید و فلک، همچنان در خدمت اربابان زر و زور باشد اما هنر، در جبهۀ مردم عادی باقی بماند. بگذار شاهنامه‌ها پهلوانی را به مردم یاد دهند و غیرت و‌ ملیت را تقویت کنند. راضی نشو که ضحاک‌ها مغز مردم دردمند را به خورد مارهایشان بدهند و کاوه‌ها در آهنگری حقیر خود، ترسو و بزدل باقی بمانند که فردوسی‌ها در ازای نوشتن شاهنامه‌ها، سکه‌های طلا می‌گیرند.

یغما شاعر بزرگ نیشابوری که تمام عمر خود را در فقر مطلق بود و با خشت مالی روزگار می‌گذراند، روزی گفته بود من قبول ندارم که فردوسی در ازای پول شعر گفته باشد. محال است کسی که سودای زنده کردن زبان پارسی داشته، بیتی مانند «چو ایران نباشد تنِ من مباد، بدین بوم و بر زنده یک تن مباد»، را در ازای مادیات سروده باشد.

شما را به دیدن ویدئوی زیر دعوت می‌کنم:

https://www.aparat.com/v/TIHxg/