راوی داستانهای پنهان کسبوکار
اپیزود دوازدهم؛ پیپل - قسمت دوم
سلام، من محمد هستم و شما اپیزود دوازدهم استارت کست رو میشنوید. جایی که قراره در اون داستانهای واقعی از استارتاپهای بزرگ دنیا رو مرور کنیم و ببینیم که چطور آدمهای معمولی، شرکتهای بزرگ رو راهاندازی کردند و موفق شدند.
در این اپیزود از استارت کست قراره بخش دوم از داستان پرفراز و نشیب و البته شنیدنی رشد و موفقیت شرکت پیپل رو بشنویم.
بخش اول داستان در اپیزود قبلی نقل شد که امیدوارم حتما شنیده باشید. مملو از نکات آموزشی و مهم بود. در این اپیزود ادامهی داستان رو میشنویم.
منتها قبل از اینکه بریم سراغ داستان من چند نکتهی کلیدی از بخش اول رو میگم براتون تا داستان امروز رو راحتتر درک کنیم. اول از همه شخصیتهای مهم رو با هم مرور میکنیم.
اون پسر بچهی اکراینی رو یادتون میاد؟ به جای تکالیف مدرسه روی کاغذ کدنویسی میکرد و بعد از انفجار نیروگاه اتمی چرنوبیل به آمریکا مهاجرت کرد. مکس لوچین، بعدها برنامه نویس شد و با پیتر آشنا شد.
پیتر یک سرمایهگذار جوان در سیلیکون ولی بود و با هم استارتاپ پیپل رو تاسیس کردن. پیتر یک مدیر تاثیرگذار بود و با سخنرانیهای محصور کننده اعضای شرکت رو ترغیب میکرد تا برای رسیدن به هدفشون با تمام توان و انرژی بجنگن و البته که حرفاش هم تاثیرگذار بود.
در اون اپیزود با یک شخصیت مهم دیگه هم آشنا شدیم. مردی به نام اریک جکسون که در ابتدا کارمند یک شرکت بزرگ بود و بعد از یک تصمیم سخت از کارش استعفا داد و به تیم اولیهی استارتاپ کوچیک پیپل پیوست.
روزای اول براش کمی سخت بود اما بعدها با محیط و فرهنگ استارتاپی ارتباط برقرار کرد و شد یکی از اعضای تیم بازاریابی پیپل.
لوک نوسک و پیتر هافمن هم دو تا شخصیت جانبی بودند که در پیپل فعالیت میکردند و در داستان امروز ما هم حضور دارن اما شخصیت مهم داستان مردی بود که در انتهای اپیزود قبلی از حضورش مطلع شدیم.
ایلان ماسک، یک کارآفرین جوان و پرانرژی که یک سرویس اینترنتی به اسم ایکس داتکام راهاندازی کرده و این سرویس داشت به یکی از بزرگترین و قویترین رقبای پیپل تبدیل میشد.
دقیقا در همین نقطه اپیزود قبل به پایان رسید و در این اپیزود قراره ادامهی داستان رو بشنویم. ببینیم سرنوشت این سرویسهای اینترنتی به کجا ختم میشه و شخصیتهای داستان ما از جمله ایلان، اریک و مکس چطور از پس مشکلات و چالشهایی که پیش پاشون قرار گرفته عبور میکنن.
حالا وقتشه که بریم سراغ داستان و ببینیم که پی پل چطور از پس رقبای جدیدش برمیاد و موفق میشه.
در سال 2000 هستیم و اینجا جادهی سنتی در پالوآلتو کالیفرنیاست. اواسط روزه و هوا به شدت گرمه. نسیم آرومی در جریانه و هر از گاهی ابری از خاک رو از زمین بلند میکنه و به سمت دیگهای میبره.
در کنار جاده یه بیلبورد بزرگ و رنگارنگ قرار گرفته و روی اون نام یاهو میدرخشه. ظاهرا یاهو در روزهای اوج خودشه و تبلیغات رنگارنگش همه جا و در هر شکلی دیده میشه. جاده خلوته و هر از گاهی یه اتومبیل رو میبینیم که از کنارمون عبور میکنه.
در همین حال و زمانی که حرارت بالای هوا باعث میشه از فواصل دوردست فقط یک تصویر مبهم و لرزان ببینیم، یک نقطهی سیاه در جاده پیدا میشه که با یک شتاب باورنکردنی حرکت میکنه.
هرچی نزدیک و نزدیکتر میشه بهتر میبینیمش. یک اتومبیل سوپر اسپورت مشکی که مثل جت جاده رو طی میکنه و از دید اتومبیلهای دیگه فقط یک سایهی سیاه به نظر میاد. داره به ما نزدیک و نزدیکتر میشه.
در همین حال مشخصه که تعادل اتومبیل از دست راننده خارج شده و ماشین به هر سمتی از جاده کشیده میشه. سرنشینان ماشینهای عبوری با وحشت به این صحنه نگاه میکنن و همه منتظر یک اتفاق وحشتناکن.
در همین حال اتومبیل مشکی به سمت بیرون جاده منحرف میشه و به یک تپه خاکی برخورد میکنه اما متوقف نمیشه. سوپراسپورت مشکی و درخشان به سمت آسمان پرواز میکنه و دور خودش میچرخه.
حالا میتونیم با وضوح بیشتری اتومبیل و البته سرنشینان داخلش رو ببینیم. دو مرد جوان که با چشمای وحشت زده و گرد شده به روبهرو نگاه میکنن و مشخصا دارن فریاد میزنن.
اتومبیل محکم به زمین برخورد میکنه و ابری از خاک بلند میشه. بعد از چند ثانیه درهاش باز میشه و دو مرد جوان که حالا شوکه و وحشتزده هستند با موها و چهرهی پریشون پیاده میشن و به هم نگاه میکنن.
اونا کسی نیستند جز ایلان ماسک و پیتر تیل. اما این دو نفر که باهم رقیب بودن چطور شده که با هم هم مسیر شدن و این اتفاق براشون افتاد. جواب این سوالا رو در ادامه و در بطن داستانی اصلی میشنویم.
برگشتیم به سال 1999. دقیقا جایی که تیم پیپل فهمیدن حالا دیگه تنها نیستند و چند تا رقیب خیلی فعال و جدی دارن.
یکی از اون رقیبا ایلان ماسکه که در استارتاپ جدید خودش، یعنی ایکس داتکام توجه سرمایهگذاران رو جلب کرده و یه تیم قوی از بهترین متخصصان سیلیکون ولی رو دور هم جمع کرده.
علاوه بر اون دات بانک هم کار خوب و با کیفیتی انجام داده و رشد قابل توجهی رو تجربه میکنه. اونا باید خیلی بیشتر و بهتر از قبل بجنگن.
برای کسب جایگاه بهترین سیستم پرداخت اینترنتی باید تمام این رقبا رو کنار بزنن. پس نه تنها سعی کردن خدمات کاربردی ایکس داتکام رو هم با سایت خودشون تلفیق کنند بلکه با بودجهی بیشتری استراتژی تبلیغاتی خودشون رو ادامه دادن.
البته اونا هنوز یک برگ برنده داشتن و اونم ایبی بود. ایکس داتکام و دات بانک روی ایبی سرمایهگذاری نکرده بودند و احتمالا از ظرفیتهای اونجا بیخبر بودن.
البته که طولی نکشید ایلان ماسک از این مسئله مطلع شد و کمکم تبلیغات و خدماتش رو برای کاربران ایبی هم گسترش داد. حالا ایبی تبدیل به یک میدان نبرد بین ایکس داتکام و پیپل شده.
تیم پیپل هر کاری میکنه تا اون بازار رو برای خودش حفظ کنه با این که تعداد قابل توجهی از فروشندهها از پیپل استفاده میکردند اما هنوز خیلیا برای استفاده از این سرویس مالی مردد بودند و بعضی از کاربران دیگر میلی برای استفاده از این سرویس نداشتن.
چطور باید اونا رو ترغیب میکردن؟ چه راههای دیگهای رو میتونستن امتحان کنن؟ اینجا بود که سراغ یک روش نامتعارف برای توسعهی کسب و کار خودشون رفتن.
برای اینکه فروشندههای ایبی رو تعقیب کنند که از این سرویس مالی استفاده کنن یک ربات نرمافزاری نوشتن. این ربات نرمافزاری به صورت خودکار در مزایدهها شرکت میکرد و به فروشندهها ایمیل میفرستاد.
تو ایمیل خودش رو یه خریدار معرفی میکرد و به فروشندهها میگفت که فقط از طریق درگاه مالی پیپل میتونه خرید رو انجام بده. به این ترتیب فروشنده ترغیب میشد برای فروش محصولش به این مشتری ناشناس از سرویس مالیای که معرفی شده بود استفاده کنه.
این رباتها روزا در سرتاسر ایبی میچرخیدند و فروشندهها رو تشویق میکردن و البته که نتایج هم موفقیت آمیز بود. به این قبیل روشها که بعضا نامتعارف هستند و برای توسعه کسب و کار استفاده میشن هک رشد گفته میشه.
با وجود این که پیپل از تمام روشهای متعارف و نامتعارف برای رشد خودش استفاده میکرد اما بازم وجود رقبای قدرتمند کار رو سخت و سختتر میکرد.
حالا نه تنها ایکس داتکام و دات بانک در اون بازار دنبال سهم خودشون بودن بلکه سرویسهای جدید و نوظهور دیگهای به طور دائم به این بازار اضافه میشدن.
در هر حال همه فهمیده بودن که اینجا یه سرزمین جدیده که مستقیما با پول سروکار داره و احتمالا فاتح این سرزمین سود خوبی به جیب میزنه البته رقبای نوپا جای نگرانی نداشتن. مسئلهی اصلی ایلان ماسک و پروژه قدرتمندش یعنی ایکس داتکام بود.
این سایت به شکل قابل توجهی رشد میکرد و پا به پای پیپل حرکت میکرد. چه بسا بعضی جاها حتی از پیپل جلو میزد. در هر حال ایلان ماسک نخبهها و آدمای خوش فکر رو اطراف خودش جمع کرده بود و برای هدفش میجنگید.
در یک کافه خلوت و کوچیک در خیابان دانشگاه هستیم. جایی در نزدیکی شرکت ایکس دات کام و کانفینیتی یا همون پیپل. دور یکی از میزها دو مرد آشنا نشستن.
دیدار عجیبیه. دو رقیب که سخت با هم میجنگن. ایلان ماسک و پیتر تیل. چی بینشون رد و بدل میشه؟ با هم توافق میکنند که هزینه رقابت بین دو شرکت رو کم کنن؟
نه با هم صحبت میکنند تا به یک توافق برسن. نه یک توافق همکاری، بلکه یک توافق مهمتر یعنی ادغام. با رشد شدید تعداد سرویسهای پرداخت مشابه هر دو شرکت فهمیدند که این رقابت هزینهی زیادی بهشون تحمیل میکنه و حتی ممکنه به ضرر هر دوی اونا تموم بشه.
اینجای داستان بود که ایلان به شکل مستقیم سراغ پیپل اومد و با یک پیشنهاد جدی مذاکره با پیتر تیل رو شروع کرد. ایلان به همین مسئلهی رقابت اشاره کرد و گفت ما داریم وقت و انرژی زیادی از دست میدیم و شاید هیچ کدوممون برنده این رقابت نباشیم.
الان بهترین وقته که هر دو با هم ادغام بشین و هدفمون رو یکی کنیم. اینطوری مطمئنا قدرتمندترین مهرهی این حوزه میشیم و خیلیا دیگه فکر رقابت با ما رو از سرشون بیرون میکنن.
اگه تعلل کنیم غولهای این صنعت از جمله ایبی ما رو نابود میکنند به طوری که دیگه هیچ اثری از محصول هیچکدوممون نمونه. حرفای ایلان منطقی بود و پیتر بدون هیچ تعللی این پیشنهاد رو پذیرفت.
به این ترتیب در اوایل سال 2000 پیپل بخشی از شرکت ایکس دات کام شد و ایلان ماسک که بیشترین سهام رو در اختیار داشت شد رئیس هیئتمدیره. مردی به نام بیل هریس به عنوان مدیر عامل انتخاب شد و پیتر فقط سراغ مباحث مالی شرکت رفت و به نوعی از جایگاه مدیریت به طور کامل کنار رفت.
حالا اینجاست که ایلان ماسک جوان و جنگجو وارد داستان میشه و احتمالا شما هم مثل من انتظار دارید که هر دو شرکت که حالا تبدیل به یک شرکت شدن با شدت و سرعت بیشتری رشد کنند و موفق بشن. امیدواریم که همینطور باشه اما باید ببینیم که چی میشه و مسیری که در پیش دارند چطور پیش میره.
در یک سالن بزرگ هستیم و ردیفهایی از صندلی چیده شده و تمام پرسنل هر دو شرکت یعنی پیپل و ایکس دات کام در کنار هم نشستن.
در ردیفهای جلو مدیران ارشد نشستند که در بین اونها ایلان ماسک، پیتر تیل، لوک نوسک و مکس لفتچین و هافمن برای ما چهرههای آشنایی هستن.
ایلان از روی صندلی بلند میشه و در نقطهای میایسته به نحوی که به تمام جمعیت حاضر تسلط داشته باشه. در بین چهرهی کارمندا بعضیا نگران و مضطرب به نظر میرسند. از جمله اریک که از شنیدن خبر تلفیق دو شرکت حسابی شوکه شده.
با نگرانی به چهرهی ایلان نگاه میکنه. ایلان ماسک میلیونر اینترنتی که همین چند وقت پیش برای اولین بار مکلارن گرون قیمتش رو دیده بود، حالا مقابلش ایستاده و قراره مدیرعامل باشه و پیتر هم دیگه در راس شرکت نخواهد بود.
علاوه بر اریک بعضی از اعضای هر دو شرکت با هم نگاههایی رو رد و بدل میکردند که خیلی دوستانه به نظر نمیرسید. ما راه سختی رو طی کردیم تا به این نقطه رسیدیم. این صدای ایلان بود که در سرتاسر فضا میپیچید و سکوت سنگین اون اتاق رو میشکست.
ایکس داتکام یک پروژه بالغ و کاربردیه و امروز بین کاربران و در دنیای اینترنت جایگاه خودش رو تثبیت کرده اما این بلوغ و جایگاه به سادگی به دست نیومده. به معنای واقعی کلمه ما جنگیدیم و امروز خوشحالم که این جنگ و تلاش نتیجه داده.
حالا از امروز با قدرت و جسارت بیشتری به کارمون ادامه میدیم و چشمانداز وسیعتری مقابل دیدمون قرار میگیره. سرویسهای جدید و ارزشمندی به ما اضافه شدند و تلاش میکنیم از تمام ظرفیت اونا در راستای رسیدن به اهدافمون استفاده کنیم.
به زودی ایکس داتکام به عنوان شناختهشدهترین دامنهی اینترنتی در جهان مطرح میشه و سرویسهای جدیدش از جمله ایکس پیپل و ایکس فایننس در اون خواهند درخشید. من به توان و قدرت شما ایمان دارم و میدونم که با هم میتونیم این مسیر رو طی کنیم.
ایکس پیپل؟ اعضای شرکت پیپل از جمله اریک با شنیدن این اسم یکم جا خوردن. اونا تو یک فرهنگ سازمانی قوی رشد کرده بودن و وابستگی زیادی به اون برند و اسم داشتن.
اوایل داستان دیدیم که پیتر چطور با سخنرانیهای محکم و قوی اونا رو تشویق میکرد تا تبدیل به سیستم عامل دنیای پرداختها بشن و تمام این باورها حول محور پیپل میچرخید.
از طرف دیگه ایلان ماسک هم چنین روحیهای داشت. یک شخصیت کاریزماتیک و جنگندهی واقعی که میتونست الهام بخش تعداد قابل توجهی از افراد باشه و اونا رو اطراف خودش حفظ کنه.
هر دو شرکت یعنی پیپل و ایکس داتکام از یک فرهنگ عمیق برخوردار بودن و این مسئله ادغام دو شرکت رو سخت میکرد. در نهایت اونا باید روی یک محصول کار میکردند و قاعدتا ایکس داتکام به دلیل این که از قدرت عملیاتی و کارایی بیشتری برخوردار بود میشد محصول غالب و اصلی.
اما پذیرش این ماجرا برای یک گروه از افراد کار سختی بود. این گروه میتونن با این مسئله کنار بیان؟ باید ببینیم داستان چطور پیش میره.
در یک خودروی مکلارن افوان هستیم که دو سرنشین داره. ایلان که رانندهست و پیتر. هر دو لباس رسمی پوشیدن و اینطور که مشخصه مقصدشون جای مهمیه. ایلان به جادهی روبهرو خیره شده و از شتاب و سرعت مک لارن حسابی لذت میبره.
پیتر در حالی که منظرهی اطراف رو نگاه میکنه میگه اگه بتونیم این راند از سرمایه رو دریافت کنیم عالی میشه. خیلی به این پول نیاز داریم.
ایلان با حرکت سر حرفش رو تایید میکنه. پیتر برمیگرده و به داخل ماشین نگاه میکنه. این یه ماشین کمیابه و تو دنیا بینظیره. طراحی خاصی داره و قدرت موتورش هم عالیه.
پیتر با کنجکاوی رو به ایلان میکنه و میپرسه این ماشین چه ویژگی خاصی داره؟ یعنی چه کار خاصی میتونه انجام بده؟ ایلان چشم از جاده برمیداره به پیتر نگاه میکنه.
چشماش برق میزنه و با یه لبخند شیطنتآمیز میگه الان میبینیم که این ماشین چه کاری ازش ساختهست و یه دفعه پاش رو روی پدال گاز فشار میده.
سرعت ماشین با یه شتاب ناگهانی زیاد میشه. نفس تو سینهی پیتر حبس شده و با چشمهایی که از شدت هیجان و ترس گرد شدن به بیرون نگاه میکنه. به قدری سرعت بالا رفته که از منظره.ی اطراف فقط چند تا رنگ مبهم دیده میشه.
سرعت و شتاب ناگهانی دوام زیادی نداشت و در همون دقایق اول صدای برخورد اشیای مختلف بدنه ماشین شنیده شد. مک لارن اف وان از جاده خارج شد و بعد از عبور از روی یک تپه خاکی به پرواز در اومد.
اتومبیلهایی که در حال عبور از جاده بودن تصویری که میدیدند رو باور نمیکردند. به سرعت دوباره با زمین برخورد کرد. بخشهای مختلف ماشین از بین رفته بود و در کمال تعجب هر دو سرنشین بدون اینکه آسیب جدی دیده باشن با موهای پریشون و لباسهای خاکی اتومبیلی که حالا داغون شده بیرون اومدن.
ایلان در حالی که لباسش رو مرتب میکرد با تعجب گفت میدونی پیتر من این چیزا رو زیاد خونده بودم. همین که پولدارا ماشین خفن میخرن و با همون ماشین خفن تصادف میکنن و نابود میشن ولی هیچوقت فکر نمیکردم که چنین اتفاقی برای خودم بیفته.
لعنتی. به خاطر همین تصوراتم بود که هیچ وقت بیمهش نکردم. پیتر که هنوز توی شوک بود کمی به ایلان نگاه کرد. بعد از چند دقیقه به خودش مسلط شد و سعی کردن مدارک و فایلها رو از ماشین خارج کنن و هرطور که شده خودشون رو به جلسهای که با سرمایهگذار داشتن برسونن.
در هر حال هیچی مهمتر از چنین جلسهای نیست حتی اگر چند دقیقه قبلش با مرگ دست و پنجه نرم کرده باشی.اون روزا انقدر بازار رقابت گسترده شد که هرسایتی تصمیم میگرفت درگاه پرداخت خودش رو ایجاد کنه.
شرکتهایی مثل یاهو هم دنبال خرید سرویسهای موفق بودند و تقریبا همون روزا بود که دات بانک توسط یاهو خریداری شد البته که این آخرین تلاش یاهو برای کسب جایگاه در بازار مزایده و فروش اینترنتی نبود.
یاهو در اون سالها هر سرویس موفقی رو که شناسایی میکرد بلافاصله میخرید یا نمونهش رو میساخت. اگه اپیزود هفتم رو شنیده باشید میدونید دارم از چی صحبت میکنم.
قدم بعدی یاهو این بود که یک سرویس مزایده دقیقا مشابه ایبی راهاندازی کنه و این کار رو هم کرد. سرویس مزایده یا حراجی یاهو یک ویژگی خاص هم داشت. اونا به کاربران اجازه میدادند که اعتبار ایبی خودشون رو به یاهو منتقل کنن.
اما روند کار به چه شکل بود؟ در ای بی هرکاربر فروشنده یک پروفایل تخصصی داشت که در اون پروفایل اطلاعات دقیقی از سابقهش نمایش داده میشد مثلا نوشته بود که چند تا فروش موفق داشته و چقدر از مشتریاش راضی هستن.
یاهو این امکان رو فراهم کرد که فروشندهها این آمار و ارقام رو به صورت اتوماتیک به پروفایل خودشون در سرویس حراج یاهو منتقل کنن و اتفاقا این ایده خیلی جواب داد.
یه بخشی از کاربران در حال مهاجرت به یاهو بودن و ای بی این مسئله رو فهمید و بلافاصله دست به کار شد. دیگه اجازه نداد یاهو اطلاعات پروفایل ایبی رو به سایت خودش منتقل کنه اما خب یاهو به طور کل از این بازار دست نکشید و همچنان تلاش میکرد تا سهمی به دست بیاره.
در هر حال ایبی زیاد تحت تاثیر رقیب جدیدش یعنی یاهو نبود و سرگرم یه مسئلهی جدیدتر شد یعنی پیپل. ایبی میدونست که این قبیل سرویسها در بستر اون دارن رشد میکنن و بدون این که سودی از این مسئله ببره داره عامل رشد بقیه میشه.
بدون این که با اونها مذاکره کنه تصمیم گرفت سراغ یک استارت آپ نوپا اما مشابه بره و اون رو برای خودش خریداری کنه. بیل پوین همون استارت آپ نوپا بود که توسط ای بی خریداری شد و بنا شد مدتی بعد از خریداری به عنوان درگاه اصلی و رسمی ای بی ازش استفاده بشه.
احتمالا میدونید که چه فاجعهای داره رخ میده دیگه؟ درسته؟ اگه ایبی درگاه پرداخت خودشو معرفی کنه احتمالا سرویسهای ثالث مثل پیپل در اون جایگاهی نخواهند داشت.
اما اینجا هنوز یه نقطهی امید وجود داشت. شرکت بیل پوین به شدت نوپا و تازه کار بود و تجربهی آنچنانی نداشت و از طرفی محصولش به بلوغ کافی نرسیده بود.
نمیدونیم چرا ایبی سراغ اون شرکت نوپا رفت. شاید میخواست پول کمتری خرج کنه. در هر حال هر دلیلی که داشت یک خطر بزرگ برای پیپل به حساب میومد و البته که پیپل هم دست خالی نبود.
یه محصول قوی به همراه گروهی از نخبههای دنیای فناوری مثل ایلان ماسک، مکس لوچین، پیتر تیل و خیلیای دیگه که هر کدوم در همون زمان و حتی امروز به عنوان یک مهره کلیدی در دنیای فناوری شناخته میشن. حالا باید ببینیم داستان رقابت پیپل با ایبی چطور پیش میره و در آخر کی پیروز این رقابت سخت و نابرابر میشه.
اینجا یه اتاق کوچک و شلوغه که در اون چند میز به زور کنار هم قرار گرفتن. روی هر میز تعداد زیادی لوازم و کاغذ یادداشت و استیکرهای رنگی دیده میشه که به شکل نامرتب روی هم قرار گرفتن.
یکی از پنجرههای اتاق بازه و صدای رفت و آمد ماشینای تو خیابون روبرو به گوش میرسه. یه وایتبرد گوشهای از اتاق قرار داره و روش جملات کوتاه و بلند و درهم زیادی نوشته شده.
پشت یکی از میزا اریک جکسون رو میبینیم. همون کارمند مرتبی که از کارش در یک شرکت بزرگ گذشت تا وارد یک استارت آپ نوپا بشه و یه کار پرهیجان رو تجربه کنه.
اریک پشت میزش نشسته و در حالی که دستی به موهای پریشونش میکشه صفحههای سایت ای بی رو مرور میکنه. در همین حال تلفنش زنگ میخوره و بلافاصله جواب میده.
اریک زود بیا پیش من حتی یه ثانیه هم معطل نکن و تلفن قطع میشه. رید هافمن پشت خط بود و از صدا و لحنش مشخص بود که اتفاق بدی افتاده. اریک بلافاصله کتش رو میپوشه و از اتاق اون ساختمون خارج میشه.
بعد از طی کردن یه فاصلهی کوتاه به ساختمان شمارهی صد و شصت و پنج میرسه و از پلههای باریک بالا میره. وارد اتاق رید میشه و با نگرانی میپرسه چیشده؟
رید، همون مرد بزرگ قامت که در اوایل شروع پیپل وارد پروژه شد حالا با چهرهی نگران و ناراحت پشت میزش نشسته و به صفحهی مانیتور خیره شده.
چشم از مانیتور برمیداره و به اریک نگاه میکنه. میگه ای بی داره قوانینش رو تغییر میده و چیزای جدیدی بهش اضافه کرده که صد در صد به ضرر ماست.
اریک به رید نگاه کرد و با دقت حرفاش رو دنبال کرد. ادامه داد بنرها، اونا دارن بنرها رو قانونمند میکنند و گفتن ابعاد بنرها باید خیلی کوچیک بشه. ایبی دست رو حساسترین نقطه کسب و کار پیپل گذاشت.
حتما داستان بنرهای تبلیغاتی رو یادتونه. یکی از مهمترین مهرههای رشد پیپل در ایبی همون بنرها بودن. فروشندههای ایبی تو صفحهی توضیحات مزایدهشون یک بنر از پیپل قرار میدادن و به بقیه کاربران اطلاع میدادند که برای خرید محصول باید از این سرویس مالی استفاده کنن.
اگه قرار باشه این بنرها کوچیک بشن یا از بین ببرن، ضربهی شدیدی به پیپل وارد میشه و احتمالا سرعت رشد اونا به شدت کم میشه.
اریک با صدای آهسته پرسید اونایی که الان بنر رو دارن چی میشه. رید در حالی که بیهدف به اطراف نگاه میکرد سری تکون داد و گفت نمیدونم احتمالا همهشون رو حذف میکنه یا مجبورش میکنه بنرها رو تغییر بدن. این فاجعهست.
رید حق داشت. این فاجعه است و البته یه نشونه هم هست. ناقوس جنگ به صدا دراومده و ای بی که تا دیروز بستر رشد پیپل رو فراهم کرده بود امروز تبدیل به بزرگترین دشمن و رقیب اونا شده.
این اولین و موثرترین قدم ایبی برای حذف رد پای پیپل از صفحهی مزایدههاست و البته که آخرین قدم هم نیست. یه راه طولانی شروع شده و معلوم نیست که چطور قراره پیش بره.
پیپل هنوز به درآمد آنچنانی نرسیده و تا امروز هزینههای زیادی داشته. از طرفی پروژهی ادغام اونا با ایکس دات کام هم با موفقیت پیش نرفته. از نظر زیرساخت نرمافزاری این دوتا پلتفرم با هم کاملا متفاوت بودن.
پیپل رو بستر یونیکس اجرا میشد و ایکس دات کام روی ماکروسافت ویندوز. ایلان هم اصرار داشت که زیرساخت هر دو پلتفرم باید ویندوز باشه و اینطوری بهتر کار پیش میره.
از طرفی تیمهای توسعه دهنده هم با هم ارتباط کاملی برقرار نکردن و یک شکاف فرهنگی شدید بین این دو مجموعه دیده میشد.
این ادغام قرار بود به اونا کمک کنه تا با شتاب و قدرت بیشتری مقابل رقبا حاضر بشن اما تا اینجای داستان عوارضش در کنار مزایاش مشهود و قابل لمس بود. حالا اونا همزمان باید چالشهای درونی و بیرونی رو حل و مدیریت کنند و البته که کار سختیه.
داستان ایبی تازه شروع شده و از این به بعد احتمالا باهاش چالشهای زیادی خواهند داشت. از اون روز به بعد رسانهها هم هیزم به آتش این درگیری میریختند و با انتشار گزارشها و تحلیلهای ضد و نقیض فضا رو برای پیپل سختتر میکردن.
اونا خیلی راحت پیشبینی میکردند که این شرکت احتمالا از بین بره و ای بی با سرویس بیل پوینت قهرمان این رقابت باشه. این فشارهای رسانهای کار رو بدتر میکرد اما رشد پیپل رو متوقف نمیکرد.
سرویس اونا از محبوبیت خوبی برخوردار بود و همچنان کاربران ازش استقبال میکردن. همون روزا بود که کمکم نشونههای بحران در بورس دیده شد و حباب داتکام هر روز به ترکیدن خودش نزدیکتر میشد.
از زمانی که اینترنت به شکل عمومی عرضه شد تا سال 2000 به مرور پول زیادی وارد استارتاپها و شرکتهای آنلاین شد. از سرمایهگذارهای بزرگ گرفته تا مردم عادی و شرکتهای متنوع.
همه حریصانه روی شرکتهای فناوری سرمایهگذاری میکردند به این امید که پولشون در مدت زمان کوتاهی چند برابر بشه و سودهای کلان دریافت کنن. در همون سال 2000 چند اتفاق مهم افتاد که همگی باعث شدن شرکتهای اینترنتی به رکود سنگین و عمیقی فرو برن.
اول اینکه در سال 1999 یه شایعه بین مردم پیچیده بود که میگفت احتمالا زمانی که وارد سال جدید بشن یعنی 1999 بشه 2000 سیستمهای کامپیوتری از کار میفتن و حتی ممکنه برق کل دنیا قطع بشه.
دلیلشم این بود که تصور میکردن اون نود و نه تبدیل به دو صفر میشه و احتمالا نرمافزارها هنگ میکنن. یه عده از مردم به این دلیل و قبل از ورود به سال جدید سرمایهشون رو از شرکتهای فناوری بیرون کشیدن.
دلیل بعدی این بود که فدرال رزرو آمریکا نرخ بهره رو افزایش داد و به این ترتیب جریان نقدینگی رو به کاهش بود که این مسئله برای بازارهای مالی اتفاق بدی به حساب میاد.
از طرف دیگه ناکارآمدی بعضی از استارتاپهای پر سر و صدا هم مشهود شده بود و همهی این مسائل دست به دست هم داد تا در سال 2000 بازار سرمایه فناوری وارد یک رکود سخت و سنگین بشه.
این مسئله چه آسیبهایی داشت؟ مثلا برای شرکتی مثل ایکس داتکام که به طور کلی درآمد آنچنانیای نداشت و فقط با سرمایهای که از دیگران دریافت میکرد میچرخید یه ریسک بزرگ به حساب میومد.
چون سرمایهگذار جدید وارد اون پروژه نمیشه. این مسئله میتونه چنین شرکتهایی رو تا مرز نابودی ببره. حالا برمیگردیم به داستان. جایی که نشانههایی از نزولی شدن بازارهای مالی حوزهی فناوری داره پیدا میشه.
پیتر از این مسئله خبردار شده و میدونه که به زودی سرمایهگذاران این بازار رو ترک میکنن. به همین دلیل سعی میکنه در کوتاهترین زمان ممکن سرمایهی مورد نیاز شرکت رو جذب کنه و موفق هم میشه.
این هوش و ذکاوت و شناخت رفتار بازارهای مالی ناجی اونا شد و بهشون کمک کرد تا از بحران حباب داتکام جون سالم به در ببرند اما متاسفانه مشکلات پیپل به همینجا ختم نمیشد و به همین سادگی هم حل نمیشد.
ای بی همچنان بیل پوینت رو تشویق میکرد تا بیشتر رشد کنه و جایگاه پیپل رو تصاحب کنه. این رقابت نفسگیر برای پیپل سخت و جانکاه بود.
از طرف دیگه همزمان تلاش میکردند تا سهم خودشون رو در ای بی حفظ کنن. تا اینجای داستان چیزی حدود بیست تا سی درصد از کل مزایدههای ایبی با پیپل پرداخت میشد و این رقم قابل توجهی بود.
هیاهوی رسانهای بیل پوینت در رشدش تاثیر زیادی نداشت و همه هم این رو فهمیدن. ای بی سعی میکرد از روشهای متفاوتی رشد پیپل که حالا با نام ایکس داتکام شناخته میشد رو متوقف کنه.
همون طور که دیدیم تغییر ابعاد بنرها اولین قدم بود. بعد از بنرها نوبت به ایجاد یک جایگاه ویژه برای لینک و بنر سرویس بیل پوینت در تمام صفحات ای بی رسید.
اینطوری لینک این سرویس اختصاصی در تمام صفحات این سایت قرار میگرفت و این یک موقعیت استثنایی برای اون سرویس نوپا به وجود میآورد.
بعد از این کار هم نوبت به ارائه تخفیف ویژه به فروشندههایی رسید که از سرویس بیل پوینت استفاده میکردن این تخفیفها مربوط به لیست ویژهی مزایدهها بود که در سایت ایبی قرار داشت.
این لیست یه جایگاه ویژه به حساب میومد و حضور در اون به فروش محصول کمک چشمگیری میکرد و البته که حضور در اون لیست مستلزم پرداخت پول در ازای هرروز بود.
تقریبا اگه بخوام یه مثال ایرانی براتون بگم میشه اپلیکیشن دیوار که شما میتونید در اون آگهی ثبت کنید. اگه تصمیم داشته باشید که محصولتون بیشتر دیده بشه و زودتر فروخته بشه از سرویس نردبون دیوار استفاده میکنید که آگهی شما رو به صدر لیست آگهیها میبره.
اون فهرست ویژهی ای بی هم همین شکلی بود و همین مسئله برای فروشندهها خیلی جذاب و خواستنی بود. ای بی به فروشندههایی که از بیل پوینت استفاده میکردند این امکان رو میداد که یک روز به صورت رایگان در این لیستها قرار بگیرن و احتمالا میتونیم حدس بزنیم که بعدش چه اتفاقی افتاد.
این تصمیم به شدت موثر بود و در عرض یک مدت کوتاه باعث شد تا تعداد فروشندههایی که از بیل پوینت استفاده میکنن به شکل برقآسا افزایش پیدا کنه. به طوری که بلافاصله بعد از اون حدود ده درصد از کل مزایدهها در اختیار بیل پوینت قرار گرفت.
این ضربه یه شوک اساسی به تیم پیپل وارد کرد و اونا کاملا تحت تاثیر قرار گرفتن. در پاسخ به این حرکت چه کاری باید انجام میدادن؟
اونا در حال حاضر هم از نظر درآمدی به شدت زیر فشار بودن و بودجهی آنچنانی برای انجام کمپینهای سنگین تبلیغاتی نداشتن. تنها کاری که تونستن انجام بدن این بود که با مشتریهای فعلی خودشون از طریق ایمیل تماس بگیرن و خدمات سرویساشون رو مجددا یادآوری کنند و جایگاه فکریشون حفظ بشه.
چند روز که از آفر سنگین ای بی گذشت اتفاق عجیبی افتاد. همون کاربرهایی که برای مزایده از سرویس بیل پوینت استفاده کردن دوباره به سمت پیپل برگشتن و سهم بیل پوینت از کل مزایدهها از ده درصد به شیش درصد رسید.
ظاهرا خیلی از کاربران فقط تصمیم داشتند از اون آفر استفاده کنن و تمایلی به استفاده طولانی مدت از این سرویس جدید و نو پا نداشتن.
در هر حال پیپل الان یک سرویس بالغ و کاربردی بود که خدماتش رو با بانک اینترنتی ایکس دات کام تا حدی تلفیق کرده و کاربردهای زیادی داره و البته که مشکلات داخلیشم کم نیستن.
اگه یادتون باشه تا اینجای داستان چندین بار به این مسئله اشاره کردم که شرکتها هنوز به طور کامل با هم ادغام نشدن، نه از نظر فنی و نه از نظر فرهنگی.
بیل هریس مردی که بلافاصله بعد از ادغام دو شرکت به عنوان مدیر عامل انتخاب شد، عملکرد خوبی نداشت و نتونست جریان داخلی شرکتها رو به خوبی پیش ببره و این مسئله هر روز اونا رو بیشتر از قبل زیر فشار قرار میداد.
برای همین یه جلسهی هیئت مدیره تشکیل شد و ایلان خیلی قاطعانه بیل رو برکنار کرد. در اون جلسه زمانی که بیل هریس اصرار میکرد جایگاهش رو با استدلالهای مختلف حفظ کنه، ایلان خیلی محکم بهش گفت بیل تموم شد و در همون جلسه ایلان اعلام کرد که از این به بعد خودش سکان مدیریت شرکت رو به عهده میگیره.
از اون روز به بعد بعضی از فرایندها در تیمها اصلاح شد. اولین تغییر اصلاح معماری هردو شرکت بود. اونا تصمیم داشتند از شیوههای مدرن مدیریت محصول استفاده کنن و روشهای سنتی توسعه رو کنار بذارن.
پس اونا یک تیم مدیریت محصول تشکیل دادند که وظایف گسترده و کاربردیای داشت. از جمله این که اونا با دریافت بازخورد از کاربران و شناخت دقیق نیازها، سعی میکردن قابلیتهای جدید که میشه به محصولشون اضافه کرد رو طراحی کنند و در اختیار تیم توسعه قرار بدن تا پیادهسازی بشه.
اینجا منظور از محصول همون وب سایت خدمات مالی اوناست که شامل پیپل و ایکس دات کام میشه. وجود چنین نقشی در کسب و کار باعث میشه خدمات کاربردیتر و بهتری به محصول یا محصولات نهایی اضافه بشه.
چون عوامل زیادی در شناخت اون محصولات دخیله از جمله نیاز بازار و نیاز کاربران. علاوه بر این ها باعث میشه فرایند توسعه محصول قانونمند و مشخص باشه به نحوی که مسیر رشد و توسعهی اون برای همه شفاف بشه.
امروزم نقشهای مشابهی در تیمهای توسعه نرمافزار وجود دارن از جمله مدیر محصول که تقریبا چنین کاری داره انجام میده. با تشکیل تیم مدیریت محصول تیم بازاریابی خیلی کوچیک شد و تنها یک عضو داشت که اونم اریک بود.
حالا از این به بعد اریک باید تنهایی برنامههای بازاریابی رو پیش میبرد و کل کار به عهدهی خوش بود. در همون اوایل تشکیل تیم مدیریت محصول یک وظیفهی کلی به اونا سپرده شد و اونم توسعهی پیپل، ورژن دو بود.
بزرگترین مشکل در اون دوره این بود که ایکس داتکام و پیپل با هم به طور کامل ادغام نشده بودن و همچنان پایگاه دادهی متفاوتی داشتند و همچنین زیرساختهای نرمافزاری کاملا متفاوت بود.
اگه یادتون باشه پیپل از یونیکس استفاده میکرد و ایکس داتکام روی بستر ویندوز طراحی شده بود. ورژن دوم پیپل چیزی بود که روی ویندوز اجرا میشد و به طور کامل در دل ایکس داتکام قرار میگرفت و تبدیل به بخشی از خدمات ایکس فایننس میشد.
ایلان روی اجرای این پروژه تاکید زیادی داشت و دقیقا همین جا بود که بحث و جدال بین دو تیم توسعه بالا گرفت. بحثها انقدر شدید شد که مکس تهدید کرد که پیپل رو برای همیشه ترک میکنه.
در هر حال مکث اعتقاد داشت که سیستم عاملهای یونیکس از جمله لینوکس انعطافپذیری و قدرت بالایی دارن و زیر ساخت مایکروسافت کارایی لازم برای پروژه اونا نداره و این دقیقا بر خلاف نظر ایلان بود.
علاوه بر تلفیق زیرساختهای نرمافزاری ایلان تصمیم داشت تا هویت پیپل رو هم در دل ایکس دات کام حل کنه به طوری که همهی کاربرها از اون به بعد فقط ایکس داتکام رو بشناسن.
خب همونطور که میدونید تیم پیپل با این مسئله به طور کامل مخالف بودن. اونا سعی کردند با طراحی پرسشنامه نظر کاربرا رو در رابطه با هر دو برند بدونن و نتایج اون پروژه نشون داد که کاربران با اسم پیپل ارتباط بیشتری برقرار میکنن
در حقیقت ایکس داتکام برای خیلیا مفهوم روشن و مشخصی نداشت اما ایلان تاکید میکرد که تمام خدمات و حتی پیپل به طور کامل از این به بعد با این نام و این برند معرفی بشن یعنی ایکس دات کام.
حجم نارضایتیها بالا گرفت و از طرفی شرکت به طور کامل زیر فشار بود. نفوذ کلاهبردارها به شبکهی مالی اونا باعث میشد هر ماه مبالغ بالایی رو از دست بدن و البته شناخت اون کلاهبردارها خیلی کار سختی بود، بعضی وقتا هم غیرممکن بود.
توسعهی ورژن دوم پیپل تبدیل به یک پروژهی فرسایشی شد اما با شدت پیگیری میشد تا به نتیجه برسه. در نهایت و در یک روز خاص ایلان دستور حذف پیپل و ریدایرکت اون روی ایکس دات کام رو صادر کرد و همهی تیمها موظف شدند تا این ماموریت رو انجام بدن.
ایلان پس از اینکه این ماموریت رو برای شرکت تعریف کرد تصمیم گرفت برای یک استراحت کوتاه به سیدنی استرالیا سفر کنه که در اون زمان میزبان بازیهای المپیک بود.
ایلان نمیدونست اجرای این تصمیم فضای شرکت رو به شدت ملتهب و دوگانه میکنه و احتمالا چه عوارض سختی به همراه داره. در نهایت به سفر رفت و فضای شرکت ملتهب شد.
اعضای قدیمی پیپل که به شدت با این تصمیم مخالف بودن دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که هر طور شده نه تنها این تصمیم رو متوقف کنند بلکه ایلان رو از سمت مدیرعاملی برکنار کنن.
استدلال اونا این بود که حذف برند پیپل هزینهی بالایی به شرکت تحمیل میکنه و از طرف دیگه اصرار ایلان به ادغام هر دو محصول در یک بستر نرمافزاری، اونم از جنس مایکروسافت هزینهی زیادی بهشون تحمیل میکنه.
این گروه ناراضی که مکس و اریک هم شاملش بودن یک نامهی اعتراضی نوشتن و تهدید کردند که اگر ایلان برکنار نشه اونا شرکت رو ترک میکنن و نامه رو به هیئت مدیره شرکت دادن.
از جایی که هیئت مدیره هم عموما از اعضای قدیمی پیپل بودن روی درخواست مقاومتی نکردند و در عرض یک روز ایلان از مدیریت برکنار شد. بلافاصله پیتر دوباره سکان مدیریت رو به دست گرفت و سعی کرد مسیر متفاوتی رو در پیش بگیره.
در اولین قدم پروژهی پیپل ورژن دو متوقف شد و قرار بر این شد که از این به بعد پیپل برای همیشه پیپل باقی بمونه و هیچ وقت استقلالش رو از دست نده.
چالشهای بین دو تیم کمتر شد و اعضای شاکی پیپل هم دست از اعتراض برداشتن و به کارشون برگشتن. از جمله مکس که حالا یک ماموریت خیلی مهم برای خودش تعریف کرده. اونم اینه که با کلاهبردارها و دزدها در سیستم مالی خودشون مقابله کنه.
در نیمههای شب هستیم و اینجا یک اتاق اداری عجیب و خاصه. یک میز کامپیوتر در سمتی از اتاق قرار گرفته و تمام دیوارا پر شده از کاغذهای دستنویس و نقشههای عجیب و غریب با خطوط نامرتب که در نگاه اول هیچ معنایی ندارن.
روی وایت برد گوشهی اتاق پر شده از نوشتههای ریز و درهم و استیکرهای رنگی در هم تنیده. اتاق تاریک به کمک نور یک مانیتور کمی روشن شده.
پایین مانیتور یک تصویر قدیمی خانوادگی کوچیک قرار داره که در اون یک زن و مرد در حالی که به پهنای صورت میخندن در یک پیادهروی پر از برف ایستادن و یک پسر بچهی کوچیک با یک کلاه قرمز رنگ منگولهای دست هر دوی اونها رو گرفته.
در اتاق باز میشه و مکس درحالی که یه ماگ بزرگ تو دستش گرفته قدم به داخل اتاق میذاره. مکس رو که یادتون نرفته؟ همون پسر بچهی اکراینی.
چراغ رو روشن میکنه و حالا شلوغی و نقشههای مبهم روی دیوار با وضوح بیشتری دیده میشن. به آرومی پشت کامپیوتر میشینه و وارد اینباکس ایمیلش میشه.
از بین انبوه ایمیلهای جدید یکی توجهش رو به خودش جلب میکنه. در عنوان ایمیل نوشته شده بازی هنوز تموم نشده و از طرف شخصی به اسم ایگور ارسال شده. هیچ مشخصات دیگهای نیست.
ایمیل رو باز میکنه و متنش رو میخونه. خیلی کوتاه و خلاصهست. نوشته تو نمیتونی دسترسی من از پیپل رو قطع کنی و حالا تو سیستم مالی شما هستم. فهمیدم که داری بعضی از دسترسیهای من رو میگیری اما مطمئن باش کارایی که انجام میدی هیچ کدوم موثر نیست و بخشی از پول پیپل مال منه.
چه لحن عجیبی! مکش ایمیل رو پاک میکنه و از پشت کامپیوتر بلند میشه. در سرتاسر اتاق قدم میزنه و نقشههای دیوار رو با دقت مرور میکنه. به تخته وایتبورد میرسه و کمی نوشتهها رو اصلاح میکنه. حالا بخشی از متنها رو میشه خوند.
در گوشهای از تخته اسم ایگور درشت و پررنگ نوشته شده و زیرش فهرستی از تسکها قرار گرفته. کنار هر تسک یه تیک درج شده که احتمالا نشون میده اون تسک که تموم شده به جز آخرین تسک که نوشته اجرای ایگور. مکس ماژیک رو برمیداره و یه تیکه کوچولو کنار اون تسک میذاره.
دوباره میره سراغ کامپیوترش. یه صفحهی ادیتور برنامهنویسی رو باز میکنه و مشغول نوشتن میشه. به اسم ایگور که روی تخته نوشته شده نگاه میکنه و آروم با خودش زمزمه میکنه بازی برای من تموم شده ولی برای تو نه.
به نظر میرسه که ایگور نمیدونه با کی درافتاده. احتمالا متوجه داستان شدید. در اون سالها پیپل به عنوان یک سرویس مالی به شدت زیر فشار هکرهایی بود که تلاش میکردند هرطور شده بخشی از پولی که در اون در گردش هست رو به جیب بزنن.
یکی از اون هکرها که ایگور نام داشت مبالغ سنگینی از پیپل دزدیده بود و قصد نداشت از این کار دست بکشه. مکس با تمرکز روی فعالیت ایگور و بقیه هکرهای خرابکار سعی کرد رفتار اونا رو تحلیل کنه و با شناخت الگوی رفتاری اونا، جلوی فعالیتشون رو بگیره.
در نهایت یک الگوریتم نوشت و اسمش رو گذاشت ایگور. الگوریتم ایگور با تحلیل رفتارهای مخرب و غیر عادی کاربرا، هکرها و خرابکارها رو شناسایی و مسدود میکرد و البته که با ایگور واقعی هم مقابله کرد.
بعد از اینکه الگوریتم اجرا شد حجم بالایی از سرقتهای پیپل متوقف شد و این یک دستاورد بزرگ به حساب میومد. اینطوری میلیونها دلار پولی که هر ماه از این طریق از دست میرفت حفظ میشد.
شیوهی عملکرد این الگوریتم به حدی خوب بود که بعدها سازمانهای امنیتی مثل اف بی آی هم از تیم پیپل برای انجام کارهای مشابه دعوت به همکاری کردن. همونطور که میدونیم چالشهای امنیتی فقط یکی از مسائلی بود که پیپل باهاش دست و پنجه نرم میکرد.
مسئلهی درآمدزایی و رقبای قدرتمندش از جمله ایبی همچنان پابرجا بودن. طبق برنامهریزی قرار بود پیپل از طریق پول راکد کاربرا که در حسابشون نگهداری میشد سود به دست بیاره.
مدل درآمدی این بود اما هیچوقت محقق نشد چون کاربرا بلافاصله پولشون رو از حساب پیپل خارج میکردن. حالا که شرکت به خاطر مسائل درآمدی زیر فشار بود مجبور شدن روی بعضی از تراکنشها درصدی رو اضافه کنند و این مسئله هم جنجال زیادی به همراه داشت.
صدای اعتراض کاربرا بلند شد و بعضی از اونا میگفتن پیپل یه کلاهبرداره. اونا میگفتن اول با وعدهی اینکه تراکنشاشون هیچ کارمزدی نداره ما رو ترغیب کردن که از سرویسشون استفاده کنیم و حالا که خرشون از پل گذشته میگن از تراکنشهای ما کارمزد میگیرن.
این رفتارهای هیجانی نشون میده وعدههایی که هر سرویس یا پلتفرم به کاربرانش میده اگه حساب شده نباشه تا چه حد جدی گرفته میشه و بعدها چقدر میتونه به ضررش تمام بشه.
در هر حال پیپل اون سالها چارهی دیگهای نداشت. اغراق نیست اگه بگیم که در اون روزها پیپل مجال نفس کشیدن هم نداشت. ای بی هم هر روز با یک ترفند جدید اونا رو زیر فشار میذاشت و این چیز تازهای نبود.
یکی از اقدامات جنجالی ایبی در اون روزا این بود که اسم سرویس بیل پوینت رو به ای بی پیمنت تغییر دادن. چه ضربهی محکمی. احتمالا میدونید که این نامگذاری یک تاثیر ناخودآگاه روی کاربرها داره.
مطمئنا هر کی قراره از سایت ایبی خرید کنه به سرویس ایبی پیمنت بیشتر اعتماد داره تا یک سرویس واسطهای مثل پیپل که هیچ ارتباطی با ای بی نداره.
از طرفی ایبی پیمنت تخفیف سنگینی روی کارمزد تراکنشها ارائه میداد که این ویژگی هم به شدت رقابتی بود. هنوز پیپل با این مسئله کنار نیومده بود که ای بی یک برگ برندهی دیگه رو کرد.
یک ویژگی قاتل که میتونست پیپل رو تا پای نابودی پیش ببره. یک روز صبح زمانی که اریک مثل همیشه وارد ای بی شد یک ویژگی جدید رو دید.
دکمهای در سایت قرار گرفته بود با عنوان buy it noe که معنای لفظیش میشه همین الان بخر و مخففش میشه بین یا BIN. این ویژگی به کاربرها کمک میکرد برای بعضی از محصولاتشون یه قیمت ثابت در نظر بگیرند و فرایند فروش هم مزایدهای نباشه.
هرکس میتونست برای اجناس خودش یه قیمت ثابت در نظر بگیره و کاربران با همون قیمت خریداری کنن. این ویژگی کلیدی خیلی مهم و کاربردی بود و شیوهی فعالیت ای بی رو متحول میکرد و احتمالا هم مورد استقبال کاربران بود.
تا اینجا که همه چیز عالیه و صدمهای به پیپل نمیزنه. در هر حال یک فیچر یا ویژگیه که در راستای توسعه فعالیت ایبی طراحی شده. اما نکته اینجا بود، زمانی که کاربران یک محصول رو در این قالب میفروختن فقط میتونستن از درگاه خدمات مالی بیل پوینت یا همون ای بی پیمنت استفاده کنن.
به این ترتیب پیپل دیگه هیچ سهمی در فروش سیستم بین یا همین الان بخر ایبی نداشت. اگه روند به همین شکل ادامه پیدا میکرد و ای بی با معرفی فیچرهای جدید میتونست پیپل رو محدود کنه احتمالا به مرور اونها از تمام خدمات اصلی و فرعی حذف و نابود میشدن.
حالا دوباره وقتش رسیده که رید با پیگیری حقوقی اونا رو از این تصمیم منحرف کنه و این کارم کرد. در نهایت بعد از کلی کش و قوس تونستن ایبی رو مجاب کنن که این فرایند بر خلاف قوانین رقابته و مسئله حل و فصل شد.
اما این تمام ماجرا نبود. درسته که پیپل زیر فشار سنگین هجمههای رقبا بود و بخش قابل توجهی از نیرو و انرژیش صرف اونا میشد اما توسعهش متوقف نشد.
در همون روزا پیپل با معرفی یک ویژگی مهم به کلیدیترین هدف خودش کمی نزدیکتر شد. اونا فعالیتشون رو بینالمللی کردن و خدمات پیپل در دسترس سی کشور دیگر قرار گرفت.
این یک اتفاق مهم بود و تاثیر قابل توجهی در رشد شرکت داشت. دقیقا روزهایی که شرکتهای آی تی آمریکایی زیر فشار ترکیدن حباب داتکام دونه دونه در حال فروپاشی بودند، شرکتهای نوآور و خلاق مثل پیپل نه تنها رقبا رو کنار میزدند بلکه رشد هم میکردن.
جنگندههای قدرتمندی که در این شرکتهای پیشرو حضور داشتند، از جمله پیتر، رید و ایلان نمیذاشتن به این سادگی شکست بخورن. ایبی تمام تلاشش رو کرد تا رد پای پیپل و از پلتفرم خودش پاک کنه اما دیگه نمیشد پیپل رو نادیده گرفت.
اونا پنج میلیون کاربر داشتند و در سرویسشون در طول روز حدودا شش میلیون دلار پول جابهجا میشد که این رقم قابلتوجهیه. از طرفی پنجاه درصد از کل معاملههایی که در ایبی روزانه انجام میشد در بستر پیپل بودن.
این در حالیه که سهم بیل پوینت از تمام معاملات ای بی فقط بیست درصد بود. با بررسی این اعداد و ارقام میبینیم که جنگ پیپل و ایبی به این سادگی تمام نمیشه.
در یازده سپتامبر 2001 هستیم و اینجا یکی از اتاقهای طبقات مرتفع یک هتل تفریحیه. هنوز اوایل صبحه و یک نسیم ملایم از پنجرههای باز اتاق به داخل میوزه.
یک دورنمای زیبا از شهر و ساختمانهای تجاری مرتفع از پنجرهی اتاق دیده میشه. اریک رو که یادتون نرفته. همون مردی که کارمندی رو ترک کرد و به فضای استارتاپی پیپل اومد.
حالا در طول اتاق قدم میزنه و روبروی پنجره میایسته. درسته که به تعطیلات اومده اما ذهنش درگیر مسائل مختلفیه که در پیپل با اونا درگیرن. از جمله رقابت سنگین با ایبی.
این روزا اریک به تنهایی پروژهی بازاریابی شرکت رو پیش میبره و فشار زیادی رد تحمل میکنه. غرق در افکار و نگرانیهاست که صدای یک انفجار مهیب از دور به گوش میرسه. به خودش میاد و با دقت به روبرو نگاه میکنه.
یکی از ساختمانهای بلند تجاری که در مقابلش قرار داره منفجر شده و زبانههای آتش و دود از پنجرههاش بیرون میاد. صحنهای که میبینه رو نمیتونه باور کنه. با دقت بیشتری نگاه میکنه و در همون لحظه ساختمون کناری هم منفجر میشه.
چطور چنین چیزی ممکنه؟ اصلا چه اتفاقی افتاده؟ اریک مات و مبهوت ایستاده و چند دقیقه فقط به اتفاقی که داره میفته نگاه میکنه. هر دو ساختمون غرق در آتش و دود شدن و صدای آژیر ممتد خودروهای آتشنشانی پلیس از دوردست به گوش میرسد.
اونجا بود که برجهای دوقلو در مرکز تجارت جهانی آمریکا در آتش و دود غرق شدن. اون روز اریک تا عصر تحت تاثیر این فاجعه بود. فردای اون روز که کمی تونست به خودش مسلط بشه، خبرها رو دنبال کرد و خب همهی رسانهها از این اتفاق صحبت میکردن.
تعداد زیادی کشته شدن و اون برجها به طور کامل از بین رفتن. حضور خانوادههای قربانیها و صحبتها و گریههاشون به شدت ناراحت کننده بود. اریک پیش خودش فکر میکرد که در این اتفاق ناگوار چه نقشی میتونم ایفا کنم؟ چطور میتونم به بهبود اوضاع بحرانی کمک کنم؟
فهمید که بعضی از گروههای مردمی دارن کمکهای مالی برای خانوادههای بازماندهها جمعآوری میکنن. این دقیقا کاری بود که پیپل میتونست به عنوان یک سرویس مالی تسهیل کنه.
پس روی این طرح کار کرد و با تیم مدیریتی در میون گذاشت. اونا موافقت کردند و بعد از کسب مجوز و یک توافق مشترک با یک خیریه پیپل یک لینک ویژهی کمکهای مالی ایجاد کرد و برای تمام کاربران خودش اون رک ارسال کرد.
استقبال کاربران باورنکردنی بود و بلافاصله مبلغ قابل توجهی در اون لینک واریز شد. ای بی هم که دوست داشت از این قافله عقب نمونه بلافاصله وارد داستان شد و یک طرح جدید حمایتی برای کمک به بازماندههای این حادثه معرفی کرد.
طرح ای بی این بود که روی مبلغ نهایی بعضی از حراجیا یه درصد مشخصی اضافه میشد و اون درصد اضافه در اختیار خونوادهی بازماندههای اون حادثه قرار میگرفت.
طبق معمول حراجیهایی که از طریق اونها کمک مالی جمعآوری میشد فقط از طریق سرویس بیل پوینت طراحی میشدن و پیپل در این بخش هیچ حضوری نداشت.
اینجا بود که صدای کاربران ناراضی بلند شد. اونا ایبی رو متهم کردن و معتقد بودن داره از آب گلآلود ماهی میگیره و میخواد به هر ترتیبی که شده بیل پوینت رو به کاربرها غالب کنه.
ای بی این طرح رو با سر و صدای زیادی معرفی کرد و وعده داد از این طریق چیزی حدود صد میلیون دلار کمک جمعآوری میکنه و این در حالی بود که در نهایت فقط مبلغ ده میلیون دلار از این روش جمعآوری شد.
یعنی فقط ده درصد از اون چیزی که وعده داده بود که این مسئله نشون میده کاربران علیرغم اینکه تمایل داشتند از بازماندههای حادثه حمایت کنن تن به روشهای تبلیغاتی ایبی نمیدادن.
فرای این رقابتهای گاه و بیگاه میدونیم که پیپل از درآمد خیلی کم رنج میبرد. اونا برای افزایش درآمد، روشهای متفاوتی رو امتحان کردن و تولید کارتهای اعتباری پیپل یکی از این روشها بود که در همدن روزها اجرا شد.
شیوهی دریافت کارت هم به این شکل بود که فروشندهها باید در یک مدت مشخص فقط از خدمات پیپل استفاده میکردند تا بتونن این کارت رو دریافت کنن و از مزایاص بهرهمند بشن.
از طرف دیگه اونها متوجه شدن که دیر یا زود ممکنه ایبی رو برای همیشه از دست بدن. در هر حال مالک اون پلتفرم بارها تلاش کرده بود که اونا رو از صفحات خودش حذف محدود کنه و ادامهی این روند خیلی خطرناک بود.
بر همین مبنا تیم پیپل تصمیم گرفتند تا با سایر فروشگاههای اینترنتی و سایتهای تجاری دیگه وارد مذاکره بشن و خدمات خودشون رو در سایر سرویسها هم ارائه کنند و این اتفاق هم افتاد.
به مرور سهم پیپل در سایر سایتها بیشتر و بیشتر شد و روند رو به رشد ادامه پیدا کرد، البته که همچنان عوارض جدی ترکیدن حباب داتکام در جریانه و شرکتهای فناوری به شدت زیر فشارند.
سرمایهگذاران از این بازار خارج شدن و سهام شرکتها با روند قابل توجهی ریخته و این روند هم همچنان پابرجاست. در همین روزا بود که اعضای پیپل تصمیم گرفتن سهامشون رو عمومی کنن و این اتفاق بزرگی بود و البته که ریسک زیادی به همراه داشت.
دقیقا در بازهی زمانی بعد از حادثه یازده سپتامبر بود و به طور کلی بازارهای مالی وضعیت خیلی بدی داشتن اما اونا تصمیمشون رو گرفته بودن و میخواستن هرطور که شده این کار رو انجام بدن.
زمانی که این تصمیم در رسانهها چرخید یه اتفاق عجیب و غیر منتظره افتاد. یک شرکت کوچیک و گمنام به اسم سرتکو یه شکایت علیه پیپل تنظیم کرد و مدعی شد که ایده و طرحش توسط پیپل بدون مجوز قانونی مورد استفاده قرار گرفته.
بلافاصله بعد از طرح این شکایت یه اتفاق خیلی بدتر افتاد. فعالیت پیپل در یکی از ایالتهای آمریکا ممنوع شد و اون ایالت مدعی شد که پیپل برای ادامه فعالیت در اونجا باید تمام مجوزهای قانونیش رو ارائه بده.
حالا پیپل زیر سنگینترین فشارهاست. اگه یکی از ایالتها فعالیت اونا رو از نظر قانونی متوقف کنه این احتمال هست که بقیه ایالتها هم ایرادهایی به فعالیتشون وارد کنند و محدودیتهای قانونی یکی یکی ظاهر بشن .
تیم حقوقی پیپل با قدرت هرچه تمامتر روی این مسئله تمرکز کرد و هستهی اصلی پیپل همچنان روی عمومی شدن سهام تمرکز کردن و در نهایت هم این اتفاق افتاد.
سهام پیپل عمومی شد و با قیمت اولیهی هرسهم سیزده دلار عرضه شد. در همون روزهای اول به بیست دلار هم رسید. تقریبا اینجا بود که ایبی به صورت جدی تصمیم گرفت پیپل رو بخره.
کاری که باید خیلی قبلتر انجام میداد اما در نهایت این اتفاق نیفتاد و به توافق نرسیدن. چند وقت بعد ای بی یک نمایشگاه بزرگ تدارک دید به اسم ای بی لایو. در این نمایشگاه فروشندهها و کاربرای ایبی میتونستن به صورت مستقیم با مدیران و مهندسای ای بی ارتباط بگیرن و غرفههایی رو اجاره کنن.
با توجه به تعداد بالای کاربرای ای بی، پیشبینی میشد که از این نمایشگاه استقبال خوبی صورت بگیره. با توجه به اینکه شرکتهای دیگه هم میتونستن در این نمایشگاه غرفه تهیه کنند و حضور داشته باشن، شرکت پیپل هم یک غرفه گرفت و یک تیم تبلیغاتی در اون غرفه حاضر شدن.
از اونجایی که تیم پیپل پیشبینی میکردند در این نمایشگاه هم احتمالا از سمت ای بی ضربههای مهلکی دریافت میکنند دست به یک اقدام غافلگیر کننده زدن.
اونا تعداد قابل توجهی تیشرت با لوگوی پیپل چاپ کردن و روز اول نمایشگاه در اختیار مراجعه کنندهها قرار دادن و از اونا خواستند تا در روزهای آینده در حالی که اون تیشرتها رو پوشیدن دوباره به نمایشگاه برگردن تا بهشون خدمات ویژهای با تخفیف قابل توجه ارائه بشه.
به این ترتیب از روز دوم به بعد تعداد قابل توجهی از بازدیدکنندههای نمایشگاه ای بی تیشرتهای پیپل رو به تن داشتن و این اتفاق ایبی رو شوکه کرد. لوگوی پیپل سرتاسر نمایشگاه دیده میشد و از هر چهار نفر حداقل یک نفر این تیشرت رو پوشیده بود.
روز بعد ای بی بلافاصله تیشرتهای مخصوص به خودش رو چاپ کرد و در اختیار بازدیدکنندهها قرار داد و گوشه و کنار بعضی از کارمندان از بازدیدکنندهها میخواستند که تیشرت پیپل رو با ایبی عوض کنن.
اوضاع نمایشگاه پیچیده و سخت شد. در همون روزا یک عکس جنجالی در رسانهها منتشر شد که توش مدیرعامل ای بی برای یکی از بازدیدکنندهها چیزی رو امضا میکرد و اون بازی کننده تیشرت پیپل رو به تن داشت.
نه تنها در این نمایشگاه بلکه در کل فضای وب دیگه نمیشد پیپل رو نادیده گرفت. این شرکت به حدی قدرت گرفته بود که تبدیل به یک بازیگر کلیدی و مهم در سایت ایبی و سایر سایتهای تجاری شده بود.
تمام رقابتها و هجمههای رسانهای و عملی هیچکدوم مانع رشد پیپل نمیشدند و این بزرگترین واقعیتی بود که در اون روزا مدیران ای بی با تمام وجودشون لمس کردن.
در یک صبح بهاری هستیم و اریک داره وارد شرکت میشه. بعد از یک جنجال بزرگ در نمایشگاه و پروژهی بازاریابی موفق، دوباره به شرکت برگشته. با خودش فکر میکنه که چالش بعدی چی میتونه باشه.
در تمام این مدت روزها سخت و سختتر شدن. هرچی گذشت مشکلات بیشتری سراغشون اومد و هر روز مجبور بودند بیشتر و فشردهتر کار کنند. به محض ورود به اتاق با چهرهی متعجب و مبهوت یکی از اعضای شرکت مواجه شد.
اریک با تعجب بهش نگاه کرد و اولین جملهای که شنید این بود. اریک ای بی پیپل رو خرید. در ازای یک و نیم میلیارد دلار. چیزی که شنید رو باور نمیکرد. میدونست که ای بی یک بار برای این کار تلاش کرده اما فکرش رو نمیکرد که مدیران شرکت این قرارداد رو قبول کنن اما حالا و امروز این اتفاق افتاده.
بالاخره این بازی سخت تموم شد و حالا ای بی مجبور شده تن به این معامله بده و در ازای یک مبلغ نجومی یعنی یک و نیم میلیارد دلار پیپل رو بخره. در همون روز پیتر به شرکت اومد و برای رفع نگرانی اعضای شرکت به صورت خیلی کوتاه صحبت کرد که حالا حرفاش رو میشنویم.
همونطور که همهی شما میدونید امروز بعد از مدتها این اتفاق افتاد و حالا ما بخشی از ای بی هستیم و جنگی که مدتها درگیرش بودیم امروز تموم شد. از طرفی سرویس بیل پوینت هم برای همیشه خاموش شد.
وقتی این جمله رو گفت صدای خندههایی از اطراف به گوش رسید. منم مثل شما خوشحالم اما شاید شما کمی نگران باشید بابت اینکه کارتون رو از دست بدید یا مسیر پیپل در ادامهی فعالیتش تغییر کنه و اهداف بزرگی که دنبالش بودیم محقق نشه اما اینطور نیست.
تمام شما خواهید بود و هیچکس جایی نمیره. شما بودید که پیپل رو به این جا رسوندید و بخشی از ارزشی که برای این شرکت در نظر گرفته شده برای سرمایههای انسانی اون بوده.
از طرف دیگه ما برای جهانی شدن به دو چیز نیاز داریم. یک این که روی هدفمون متمرکز بشیم و رقبای جدی رو کنار بذاریم و دو به جوامع بزرگتری از کاربران دسترسی داشته باشیم. طی یک سال گذشته عمده تلاش ما در جهت خنثی کردن رفتار بزرگترین رقیبمون یعنی ای بی بود که از این به بعد دیگه چنین مشکلی نخواهیم داشت.
و دوم ای بی جامعهی بزرگی از کاربران رو در اختیار داره که از این به بعد به طور آزادانه به اونها دسترسی خواهیم داشت، پس نگران نباشید و به کارتون ادامه بدید و مطمئن باشید که همچنان در مسیر رشد موفقیت هستیم.
بعد از پیتر، مگ ویتمن مدیر ایبی چند دقیقه صحبت کرد و تلاش اعضای پیپل رو تحسین کرد و به بیان برخی از اهداف ای بی پرداخت. این سخنرانی به کارمندا دلگرمی داد اما تمام حرفها در اون گفته نشد.
شاید به این خاطر که چند نفر از اعضای شرکت ایبی هم به همراه پیتر در اون جلسه حاضر شدن و نمیشد همه چیز رو خیلی راحت بیان کرد.
مگ با انرژی و قوی صحبتش رو شروع کرد و از خدمات و رشد و تلاش بیوقفهی اونا در پی پا تعریف و تمجید کرد.بعد در رابطه با بازار گستردهی ایبی صحبت کرد و صحبتهایی از این دست در ادامه مطرح شد.
چند روز بعد دوباره تمام کارمندای پیپل در یک سالن دور هم جمع شدند و این یه جلسهی خودمونی بود. ایلان، مکس، اریک و تمام اعضای پیپل در سالن نشسته بودن و پیتر برای صحبت بین جمع ایستاد.
یه کاغذ تا خورده از جیبش بیرون آورد. یه بخش کوچیکی از یه روزنامه بود که با دقت و تمیز بریده شده بود. سرش رو بالا آورد، به جمعیت نگاه کرد و با یه لبخند کوچیک متن رو خوند.
با یک شرکت سه ساله که تا امروز هرگز سود سالیانه نداشته، رقبای جدی داره و در مرز از دست دادن دویست و پنجاه میلیون دلار پوله و از همه مهمتر طبق گزارشهای امنیتی از سرویس و خدماتش احتمالا در راستای پولشویی و کلاهبرداری استفاده میشه، چه کاری انجام خواهیم داد؟
دوستان خوب من چیزی که شنیدید تنها بخشی از هجمههای رسانهای بود که طی سالهای گذشته علیه ما و پیپل منتشر شد. اغراق نیست اگه بگیم روزهایی بود که احساس میکردیم تمام دنیا علیه ما ایستادن.
اونا اول تصور کردند که بانکها فعالیت ما رو متوقف میکنن و اینطور نشد. تصور کردن مشتریان از خدمات ما استفاده نمیکنن، بازم این طور نشد و در نهایت که دیگه هیچ چیزی علیه ما نداشتن سعی کردن تمام دنیا رو علیه ما متحد کنن.
آیا تمام اونا دشمنای ما بودن؟ قطعا نه. اونا فقط درک و تصوری از فعالیتی که ما انجام میدیم نداشتن. اونا نمیدونستن که ما داریم فرایند انتقال پول در جهان رو متحول میکنیم و رویای بزرگی تو ذهنمون داریم.
محصول ما برای اونا بیگانه بود و این واکنش طبیعی انسان هاست به چیزای بیگانه، چیزهایی که نمیشناسندش و درکش نمیکنن. اول اون رو پس میزنن.
این طبیعی بود، اونا درکی از محصول ما نداشتن و نمیدونستن که ما چی خلق کردیم. چیزی که قبل از این در دنیا هرگز وجود نداشت. ما اینجا تلاش کردیم تا راه حلی ایجاد کنیم برای یک زندگی بهتر و تجارت جهانی رو برای همه فراهم کنیم.
ما با نادیده گرفته شدن کنار اومدیم. این سرنوشتیه که در انتظار هر کسیه که میخواد یه کار جدید و نوآورانه انجام بده. اول نادیده میگیرندش و ما از این مرحله گذشتیم.
حالا تمام کسایی که روزی ما رو نادیده میگرفتند، امروز سراغمون اومدن و دارن از ویژگیهای محصولمون میگن شرکت ای بی که تا مدتها تلاش کرد رد پای محصول ما رو از پلتفرم خودش پاک کنه امروز ما رو به عنوان بخش مهمی از پلتفرم خودش پذیرفته و این دستاورد نبرد سنگین و مقاومت ماست.
اگه روزایی که زیر فشار بودیم و رسانهها و پلتفرمها به شکل همه جانبه به ما حمله میکردند از هدفمون و مسیرمون کوتاه میاومدیم، امروز اینجا نبودیم و اثری از چیزی که خلق کردیم نبود.
حالا وقتشه که جشن بگیریم. به اهدافمون رسیدیم و البته که این هنوز ابتدای راهه. من میدونم که شما تیم جنگندهی پیپل در آینده هم خواهید درخشید و موفقیتهاتون به این نقطه ختم نمیشه.
مطمئنم که شما هم حرفهای پیتر رو تایید میکنید. عجب داستان شگفتانگیزی بود و چقدر نکتههای مهم و آموزنده در دل این داستان نهفته بود.
اونا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کردن که ایبی فقط یکیش بود. بعد از ادغام هر دو شرکت با هم، درگیر مسائل داخلی شدند و همزمان با رقبای بیرونی هم به معنای واقعی کلمه جنگیدن.
به نظرم کنار تمام نکتههای ریز و درشتی که در این اپیزود یاد گرفتیم مهمترین درس این بود که در دنیای کسب و کار باید روی هدفی که میدونیم درسته و بهش ایمان داریم، پافشاری و مقاومت کنیم.
زمانی که دیدیم رقبای بزرگ سعی در نابودی کسب و کارمون دارن از هیمنه و ابهتشون نترسیم و تمرکز اصلیمون روی راه و هدفی باشه که قراره طی کنیم.
بدونیم که رقابت بخشی از مسیره و ما هیچ وقت تو این راه تنها نیستیم. اگه روزی در مسیری قرار گرفتید و هیچ مانعی مقابل شما قرار نگرفت و هیچ رقیبی در کنار شما وجود نداشت، اونجاست که باید شک کنید به مسیرتون.
یک سفر طولانی رفتیم و با شخصیتهای خوبی هم همراه شدیم. شخصیتهایی که کاملا قابل ستایش بودن. مکس لوچین، پسر اوکراینی که روی کاغذ کدنویسی میکرد و بعدها به آمریکا مهاجرت کرد و تونست استعداد و تواناییش رو تبدیل به یک تخصص کنه و از اون تخصص نهایت استفاده رو ببره.
اریک جکسون مردی که زندگیش رو متحول کرد. از شرایط کارمندی در یک شرکت بزرگ گذشت و به یک استارتاپ نوپا پیوست تا شانسش رو اونجا امتحان کنه و البته که خیلی خوش شانس بود. پیتر تیل، یک سرمایهگذار باهوش و یک مدیر موفق که البته کلام با نفوذی هم داشت.
تمام شخصیتهایی که تو این داستان بودن چه اونهایی که من ازشون اسم بردم و چه کسایی که در بین داستان بودن و من اینجا اسمی ازشون نبردم، همه نقش کلیدی در داستان داشتن و کارهای مهمی انجام دادن. از هر کدوم میتونیم چیزهای مختلفی یاد بگیریم.
غیر از این موارد چه چیزای دیگهای از این اپیزود یاد گرفتین؟ برام در کامنتهای کست باکس یا اینستاگرام بنویسید. مشتاقانه نظراتی که برام مینویسید رو میخونم و پاسخ میدم.
ضمنا فراموش نکنید که پیج اینستاگرام استارتکست رو حتما دنبال کنید. اونجا سعی میکنم محتوای تکمیلی مربوط به اپیزودهارو منتشر کنم و البته به زودی برنامههای جدیدی که برای این پادکست تدارک دیدم رو بهتون اطلاع بدم.
در نهایت از شمایی که تا اینجا همراه بودید هم ممنونم. سعی میکنم در استارتکست داستانهایی براتون نقل کنم که آموزنده و الهام بخش باشه و امیدوارم این داستانها در زندگی شخصی و کسب و کار براتون مفید و موثر باشه.
اگه از شنیدن اونا لذت میبرید، میتونید با معرفی استارتکست به دوستاتون از من و این پادکست حمایت کنید. امیدوارم هرجا که هستید پرانرژی، موفق و در مسیر رسیدن به اهداف و رویاهاتون باشین. تا اپیزود بعدی خدانگهدار.
بقیه قسمتهای پادکست استارت کست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود چهاردهم؛ زپوس
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود هشتم؛ اینستاگرام - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود سیزدهم؛ لینکاکسچنج