راوی داستانهای پنهان کسبوکار
اپیزود نهم؛ اینستاگرام - قسمت دوم
سلام. من محمد هستم و شما اپیزود نهم استارتکست رو میشنوید. جایی که قراره در اون داستانهای واقعی از استارتاپهای بزرگ دنیا رو مرور کنیم و ببینیم که چطور آدمهای معمولی، شرکتهای بزرگ رو راهاندازی کردن و موفق شدن. امروز قراره دومین قسمت از داستان پرفراز و نشیب رشد و موفقیت اینستاگرام رو بشنویم. در اپیزود قبلی، بخش ابتدایی داستان شنیدیم با کوین سیستروم آشنا شدیم و دیدیم که چرا و چطور تصمیم گرفت مسیر زندگیش رو تغییر بده و این تصمیم رو تا کجا پیش برد. اگه اپیزود قبل رو نشنیدین پیشنهاد میکنم اول اون رو بشنوید چون این یک داستان پیوسته است و شنیدن بخش اول به درک کامل داستان کمک میکنه.
در این اپیزود ادامهی داستان رو میشنویم و میبینیم که کوین چطور بزرگترین مشکل محصولش یعنی کاربردپذیری و جذابیت رو حل میکنه و یکی از بزرگترین شبکههای اجتماعی دنیا، یعنی اینستاگرام رو پایهگذاری میکنه.امیدوارم از شنیدن این داستان لذتببرین.
عقربههای ساعت نزدیک به نیمه شب هستن و کوین و مایک جزو آخرین نفراتی هستند که در فضای کار اشتراکی حضور دارن. هر دو نشستن و به فکر فرو رفتن. همین چند دقیقه پیش بود که کوین به بزرگترین مشکل نرمافزار و محصولش پی برده بود. اینکه این نرمافزار برای مردم جذابیت نداره و کاربرد خاصی هم نداره. حالا هر دو دارن راجعبه همین مسئله فکر میکنن. صدای امواج دریا از دوردست به گوش میرسه و کوین از پنجره به سمت دریای تاریخ خیره شده. در همین حال به آرومی زمزمه میکنه: «میدونی، به نظر میرسه نرمافزار ما هیچ مشکلی یا مسئلهای رو حل نمیکنه.» مایک هم با این مسئله موافقه. اما راه حل چیه؟
برای چند لحظه حرفهای استیواوندرسون، اولین سرمایهگذار در ذهن کوین مرور میشه که میگفت: «تا زمانی که تنها بنیانگذار این پروژه هستی من نمیتونم سرمایه در اختیارت قرار بدم و نیاز به یک یا چند نفر دیگه داری که در این مسیر همراهت باشن تا بتونیم با همفکری و دیدگاههای متفاوت چالشهای پیش روی خودتون رو حل کنید.» درسته. راه حل همین بود. اونها باید دو نفری به این مسئله فکر میکردن و حلش میکردن. حالا وقتش بود که از این ظرفیت استفاده کنن پس تصمیم گرفتند یک جلسهی طوفان فکری کوچیک بین خودشون برگزار کنن و مسئله رو کامل موشکافی کنن. پس رفتن سراغ یک وایتبرد و تمام ویژگیهای نرمافزارشان یعنی برون رو نوشتن.
اولین ویژگی برون اطلاعرسانی بود. کاربران میتونستن بگن در حال حاضر کجا هستن، یا تصمیم دارن کجا برن. دومین ویژگی تصاویر بود. کاربران میتونستن تصاویر رو به اشتراک بگذارن و سومین ویژگی، جوایز مجازی و امتیازهایی بود که در ازای فعالیت به کاربر اهدا میشد. اون جوایز مجازی امتیازها هیچ کاربرد خاصی نداشتند و بیشتر برای تشویق کاربران استفاده میشدن پس به این نتیجه رسیدن که میتونن حذفش کنن. کوین دور کلمهی اشتراک عکس خط کشید و گفت: «این مهمه. عکسها به درد همه میخوره. همهی افراد تو هر سنی با عکسها ارتباط میگیرن. حالا موبایلها به دوربین مجهز شدن. هر کسی موبایل داره اگه بخواد میتونه یه عکاس تازه کار هم باشه.» پس به این ترتیب، تصویر تبدیل شدن به ویژگی کلیدی اثرشون. حالا فهمیدن باید روی چه چیزی تمرکز کنن.
طوفان فکری رو ادامه دادن تا طرحشون رو کاملتر کنن. خب عکسها ایدهی خوبی هستن اما اگه قراره فقط روی اونها متمرکز باشن چه چالشهایی پیش پاشون قرار داره؟ تمام مسائلی که وجود داشت روی تخته نوشتن. اول اینکه دوربینهای موبایل کیفیت آنچنانی ندارن و عکسهای خیلی خوبی نمیشه باهاشون گرفت. دوم اینکه حجم عکسها بالاست و ارسال و مشاهدهشون تو اینترنت کمی سخته. پس نمیشه هر لحظه هر جایی که هستی عکس بگیری و همون لحظه هم با دوستات به اشتراک بذاری و از همه مهمتر، مردم عکسهای بیکیفیت خیلی معمولی میگیرن و به دلیل کیفیت پایین عکسها میل به انتشار اونها تو شبکههای اجتماعی ندارن و در نهایت، اینکه مردم در اون زمان در چند تا شبکهی اجتماعی مثل فیسبوک و توییتر فعالیت میکردن و خیلی سخت بود که یه جا عکس بگیرند و در هر شبکهی اجتماعی جدا شده آپلود کنن.
بعد از اینکه هدف اصلی چالشها رو شناسایی کردن، کوین گفت: «خب. عکسها. حالا وقتشه که روی عکسها کار کنیم و این چالشها رو برطرف کنیم». مایک یک برنامهنویس حرفهای آی او اس بود پس اولین نسخه از نرمافزار جدیدشون فقط برای آیاواس توسعه دادن. اسمش هم گذاشتن اسکاچ. یه چیز جدید بود و با برون تفاوت اساسی داشت و البته اسمش هم موقت بود. اول قرار شد اسکاچ فهرست افقی از تصاویر که دیگران به اشتراک گذاشتن رو به کاربر ارائه بده اما با این ایده کنار نیومدن. فیسبوک و توییتر محتوا در یک قالب عمودی قابل پیمایش ارائه میدادن و در نهایت اسکاچ همین شکلی شد. قطع عکسها مربعی شد سایزشون رو تا جایی که میشد کوچیک گرفتن. به این ترتیب آپلود و مشاهده اونها روی شبکهی ترویی کار سختی نبود. از توییتر الگو گرفتن و در صفحه شخصی افراد تعداد دنبال کنندهها و دنبال شوندهها رو نمایش دادن. لایک یا پسندیدن هم ویژگی کلیدی بود و به سادهترین شکل ممکن اجراش کردن. برای لایک کردن کافی بود عکسهارو پشت سر هم لمس کنند تا لایک بشه.
به این ترتیب اولین نسخه از نرمافزار جدید آماده شد. اینجا بود که کوین و نامزدش به نام نیکول برای یک سفر تفریحی و استراحت کوتاه به یک دهکده ساحلی رفتن. یک روز زمانی که روی ماسههای سفید و درخشان ساحل قدم میزدن. نیکول به کوین گفت: «میدونی، من هیچ وقت از نرمافزار شما استفاده نمیکنم چون بلد نیستم عکسهای خوبی بگیرم. حداقل تا وقتی یاد نگرفتم عکسهای به خوبی اونهایی که هاچموس میگیره بگیرم، وارد نرمافزار شما نمیشم.» کوین پرسید: «میدونی اون چطور اون عکسها رو میگیره؟» نیکول گفت: «آره. خب با دوربین موبایلش.» کوین با هیجان گفت: «نه. فقط با دوربین موبایلش نیست. اون داره از نرمافزارهای فیلتر تصاویر استفاده میکنه. یک عکس معمولی میگیره و با یک نرمافزار ویرایش تصویر روش یک فیلتر آماده قرار میده و عکس خوشگل میشه.»
نیکوا گفت: «خب پس شما هم باید روی عکسهاتون یک فیلتر بذارید.» و اینجا بود که جرقهی درج فیلتر روی تصاویر تو ذهن کوین روشن شد. پیش خودش گفت آره چرا که نه؟ اون شب تا صبح روی یک فیلتر آزمایشی کار کرد. وارد فتوشاپ شد و روی یک تصویر، یک سری اصلاح رنگ و سایه زد. تنظیمات رو ذخیره کرد و سعی کرد اون رو با برنامه نویسی پیاده سازی کنه، به نحوی که تمام تنظیمات نور و رنگ به صورت خودکار روی عکس انجام بشه و این اتفاق افتاد. فردای اون روز اولین فیلتر به نام ایکس پروی تو متولد شد. کوین از سگی که روبروش در ساحل ایستاده بود عکس گرفت و فیلتر رو روی تصویر اعمال کرد و تصویر به خاطر اصلاح رنگ و نور زیباتر از قبل به نظر میرسید کوین میدونست که این فیلترها قرار غوغا کنن.
در اون زمان نرمافزارهای ویرایش تصویر زیادی وجود داشت اما هیچکدوم شبکهی اجتماعی نبودن. فقط این امکان رو میدادند که عکسها رو اصلاح کنیم و خروجی بگیریم. اما چیزی که کوین و مایک توسعه داده بودند، کاربران از هر نرمافزار جانبی دیگهای بینیاز میکرد. فقط کافی بود عکس بگیری، بلافاصله فیلتر رو روش اعمال کنی، منتشر کنی تا همهی دوستات ببینن. روی طراحی فیلترهای جدید متمرکز شدند و البته سعی کردند بیش از حد پروژه رو سنگین نکنن. یعنی ایدههای زیادی به ذهنشون میرسید اما متعهد شدن که نرمافزارشون تا حد ممکن ساده نگه دارند و این تصمیم یک دلیل مهم داشت. دلیلش هم این بود که اضافه کردن ایدههای جدید هم کار با نرمافزار رو سختتر میکرد و هم زمان توسعش بیشتر میشد. پس سعی کردن کلیدیترین امکانات رو حفظ کنن و ایدههای فنی که دور سرشون میچرخید و موقتا نادیده بگیرن.
در همون روزی که سرگرم طراحی فیلترهای جدید بودن، یک ایمیل از آقایی به اسم کل رایس دریافت کردن. آقای رایس یک طراح و عکاس محلی بود که در یک استارتاپ ویدیویی فعالیت میکرد. در عکاسی سبک و سیاق خاص خودش رو داشت عکسهایی که میگرفت و با فتوشاپ کمی تغییر میداد و نورها و رنگها رو کم و زیاد میکرد تا زیباتر به نظر برسن و البته عکسهای قشنگی هم خلق میکرد. رایس فهمیده بود که کوین و مایک یک نرمافزار ویرایش تصویر طراحی میکنن و کنجکاو بود که این نرمافزار رو امتحان کنه. در ایمیلش هم همین رو نوشته بود و از علاقهاش برای تست نرمافزار صحبت کرده بود. کوین و مایک هم یک نسخه آزمایشی از نرمافزار رو در اختیارش قرار دادن.
چند روز بعد، رایس در حالی که نسخه آزمایشی روی تلفن همراهش نصب کرده بود. به کوههای نزدیک شهر رفت و در یک نقطهای مرتفع یک عکس گرفت و فیلتر الری برد که کوین تازه توسعه داده بود روش اعمال کرد. نتیجه شگفتانگیز بود. این نرمافزار تمام کارهایی که رایت با فتوشاپ و به صورت دستی انجام میداد رو بدون نیاز به هیچ کار خاصی به صورت خودکار اعمال میکرد. رایس خودش رو به شهر رسوند یا قرار با دو بنیانگذار این افزار ساده و اما کاربردی گذاشت. قرار در یک کافه کوچک و معمولی بود. کوین و مایک نمیدونستن چه چیزی قرار بشنون. شاید حدس میزدن یه فهرست بلند بالا از باگها و ضعفهای احتمالیه. زمانی که هر سه نفر دور یک میز نشستن، رایس در حالی که چشمهاش از خوشحالی برق میزد فریاد کشید: «چیزی که ساختین عالیه. باورتون میشه؟ عالی.» مایک و کوین از این باز خورد یکم جا خوردن و با هم نگاهی رد و بدل کردن.
رایس حرفش رو ادامه داد: «شما یک محصول فوقالعاده ساختید. ایلان ماسک هیچوقت خودروساز نبود اما داره یک کمپانی خودروسازی رو مدیریت میکنه. جف وزوس هیچ وقت هیچ کتابی نوشته اما فروشگاه کتاب الکترونیکی رو راه انداخت و موفق شد. اما شما شما یک نرمافزار عکاسی ساختید و من مطمئنم که خودتون عکاس بودید. دقیقا مطابق با نیازهای یک عکاس طراحی و تولید شده. من مطمئنم این نرمافزار آیندهی خیلی روشنی داره و فرای تصور انتظار شما خواهد بود.» بعد از این جلسهی امید بخش با هم قرار گذاشتند تا رایس در توسعهی فیلترها باهاشون همکاری کنه. چون سابقه و تجربهی خوبی در زمینهی اصلاح نور و رنگ تصاویر داشت. به این ترتیب ریس چهار فیلتر طراحی کرد و در اختیار مایک و کوین قرار داد.
حالا نرمافزار داره آماده انتشار میشه و لازمه که براش یک اسم نهایی و قطعی انتخاب کنن. اگه خاطرتون باشه تو اپیزودهای قبلی به خصوص در داستان نتفلیکس اشاره کردم که خیلی از استارتاپها همون ابتدای کار خودشون رو درگیر انتخاب اسم نمیکنن و با اسم مستعار فعالیتش رو شروع میکنند، زمانی که محصول نهایی و آماده انتشار شد یک اسم قطعی براش انتخاب میکنن. این مسئله راجعبه نرمافزاری که کوین و مایک توسعه داده بودن صادق بود. اوایل با اسم برون شناخته میشد. بعدها، زمانی که مسیر فعالیتش تغییر کرد با کدنیم اسکاچ میشناختنش و حالا نوبت انتخاب اسم نهایی بود. اونها در نظر داشتن سرعت و کارایی محصولشون رو نمایش بدن. پس دو کلمهی اینستنت تلگرام رو در نظر گرفتن و با هم ترکیبشون کردن و نتیجهش رو هم میدونید چیشد. بله. اینستاگرم.
اینجا بود که این محصول نرمافزاری و شبکهی اجتماعی قدرتمند متولد و نامگذاریشد. روزی که اینستاگرام به صورت رسمی در اپلاستور منتشر شد، جک درسی جزو اولین افرادی بود که ازش استفاده کرد. این نرمافزار برای تصورات و انتظاراتش بود اصلا فکرش هم نمیکرد که اون نرمافزار شلوغ برون روزی تبدیل به چنین ابزار و شبکهی اجتماعی خلوت اما کاربردی بشه. از سمت مدیرعاملی توییتر کنار گذاشته شده بود بارها سعی کرد مدیریت توییتر که مردی به نام ویلیامز بود رو متقاعد کنه که اینستاگرام رو در همین ابتدای فعالیت خریداری کنن اما ویلیام زیر بار این تصمیم نرفت و گفت اینستاگرام هیچ آیندهای نداره.
با لحن بیتفاوتی به جک گفت: «اینکه مردم تو کافهها چی میخورن و عکسهای ادیتشده و مصنوعی برای هم به اشتراک میذارن. چیزی نیست که برای ما مهم باشه. توییتر روی مسائل جدیتری تمرکز داره و ما روی این قبیل نرمافزارهای تفریحی که احتمالا آیندهی مشخصی ندارند سرمایهگذاری نمیکنیم.» جک از شنیدن این حرف و تصمیم مدیر عامل توییتر ناراحت شده بود و تمام تلاشش رو کرد که به ویلیامز و افرادی که اینستاگرام رو نادیده میگیرن ثابت کنه این نرمافزار ظرفیتهای بالایی داره و اون افراد دارن اشتباه میکنن. اینجا لازمه اشاره کنم که جک در اولین روزهای راهاندازی اینستاگرام حدود بیست و پنج هزار دلار روی اون سرمایهگذاری کرد. از اون روز به بعد جک فعالیتش رو در اینستاگرام شروع کرد و تصاویر اینستاگرامش رو در اکانت توییترش منتشر میکرد. جک یک شخصیت شناخته شده در دنیای تکنولوژی بود و بازنشر محتوای اینستاگرامش در اکانت توییترش باعث شد تا قطر قابل توجهی از اهالی تکنولوژی و حتی مردم عادی نسبت به این نرمافزار تازه تاسیس کنجکاو بشن.
به این ترتیب در روزهای اول راهاندازی به لطف جک و توییتهاش اینستاگرام به سرعت رشد کرد آمار کاربران در هفتهی اول راهاندازی از مرز صدهزار نفر گذشت. در کنار کمک چشمگیر جک، کوین و مایک در تلاش بودند تا افراد تاثیرگذار رو به اینستاگرام دعوت کنن. پس سراغ عکاسهای معروف و مطرح رفتند و به صورت رسمی و غیررسمی ازشون خواستن به اینستاگرام بپیوندند و خب بعضی از این افراد هم قبول کردن. با عضویت هر عکاس به این شبکهی اجتماعی گروهی از هواداران و دنبال کنندهی اون عکاس هم وارد اینستاگرام میشدن. انتشار عکس در فیسبوک کار سختی به نظر میرسید. به خصوص زمانی که کاربر تصمیم گرفتند از تلفن همراهشون برای آپلود استفاده کنن. اما اینستاگرام این فرایند رو خیلی ساده کرده بود و البته فیلترهای چشمنوازش نظر کاربرها رو جذب کرده بود.
یکی از امکانات کلیدی اینستاگرام این بود که زمان انتشار هر عکس کاربر میتونست همزمان با انتخاب یک گزینه اون عکس رو در فیسبوک و توییتر هم آپلود کنه و این نرمافزار این کار رو به صورت خودکار انجام میداد. به این ترتیب اینستاگرام نه تنها به جنگ با غولها و رقبای خودش نرفت، بلکه با ایجاد یک زمینهی ارتباطی بین خودش و دو غول مطرح اون دوره باعث شد بیشتر مورد توجه قرار بگیره و حتی نقص اون شبکههای اجتماعی رو هم پوشش بده. زمانی که کاربرها یک عکس از طریق اینستاگرام در فیسبوک منتشر میکردند، زیر اون عکس این عبارت درج میشد که این عکس توسط نرمافزار اینستاگرام در فیسبوک منتشر شده و به این شکل کاربرهایی که در فیسبوک اون عکس رو میدیدن کنجکاو میشدن که اینستاگرام چیه و سراغش میرفتند.
مطمئنا اگر اینستاگرام تصمیم میگرفت یک رقابت یک تنه سنگین با شبکههای اجتماعی مطرح دوران خودش شروع کنه، خیلی مسیر سختی پیش پاش قرار میگرفت یا حتی شکست میخورد اما ظرفیت رقبا رو برای پیشبرد اهداف خودش استفاده کرد که این حاصل نبوغ کوین و مایک بود که در اون دوره تمام تمرکز و انرژیشون روی توسعه یک نرمافزار ساده اما کاربردی دوست داشتنی گذاشتن. اینستاگرام یک محصول جدید و استثنایی نبود. تمام امکاناتش قبلا در شبکههای اجتماعی و نرمافزارهای دیگه ارائه شده بود اما با تلفیق اون ابزارها و امکانات و حذف جزئیات اضافه، تبدیل به یک محصول خاص انقلابی شد. اینجا یک اتاق تاریکه و ساعت از نیمه شب گذشته. وضعیت اتاق حسابی به هم ریخته و لباسها و وسایل مختلف همه جا پخش شدن. یک لپتاپ روی میز کنار تختخواب قرار گرفته و صفحهش خاموش شده.
یک مرد جوان با وضعیت آشفته به خواب رفته. تلفن همراهی که کنار لپتاپ قرار گرفته زنگ میزنه و مرد جوان با آشفتگی بیدار میشه. بلافاصله سراغ لپتاپ میره و در حالی که نور شدید لپتاپ چشمش رو میزنه سعی میکنه چیزهاییرو تایپ کنه. بله ظاهرا دوباره سرورهای اینستاگرام زیر فشار شدید فعالیت کاربرها قرار گرفتن و این آقای جوان که کوین سیستروم هست داره تلاش میکنه مشکل رو برطرف کنه. همینطور که کوین داره روی مسائل فنی و تنظیمات سرور کار میکنه باید پاسخ حجم انبوهی از توییتها که ارسال میشه رو هم به بعضی از کاربر رمز عبورشون رو فراموش میکنن و هنوز در اینستاگرام هیچ راهی برای بازیابی رمز عبور وجود ندارد به همین دلیل اونها توی توییتر از کوین کمک میخوان و کوین سعی میکنه به صورت دستی این قبیل مسائل رو حل کنه. حالا وقتشه که تیم اینستاگرام بزرگتر بشه.
این قبیل امکانات چیزهای حداقلی به شمار میان و باید هرچه سریعتر اونها رو حل کنن. تو آینده کوین و مایک حل میکنن تا یک برنامهنویس جدید به تیم اضافه کنن و محصول این تلاش، میشه ورود پسر جوانی به اسم شین سویینی. شین از دوستان قدیمی مایک بود و در گذشته برای توسعهی نسخهی آیاواس اینستاگرام چندین بار اونها رو راهنمایی کرده بود. به شدت به برنامهنویسی علاقه داشت و تمام وقت تمرکزش روی همین کار بود. با اضافه شدن شین به تیم یک سری از مشکلات حل شد و بخشی از باری که روی دوش کوین و مایک بود هم برداشتهشد. هر روز سعی میکردن مشکلاتی که در مسیرشون قرار میگرفت رو حل کنن و خب همیشه هم مشکلات در قالب باگها و کاستیهای نرمافزاری نبود.
همزمان با رشد و درخشش اینستاگرام، یک سری موانع خیلی بزرگ هم در مقابلش قرار میگرفت و اون موانع هم رقبایی بودند که از هر گوشه و کنار بیوقفه سبز میشدن. نرمافزارهای ویرایش تصویر با قابلیتهای جدید و متنوع هر روز متولد میشدند و بعضا هم مورد استقبال کاربران قرار میگرفتن. یکی از اون نرمافزارها پیک بلیز بود که فیلترهای متنوعی داشت و محدودیتی هم برای ابعاد تصویر نداشت. اینستاگرام در یک میدان نبرد بود. وقتی یک محصول میدرخشه رقبا سعی میکنند با الگوبرداری از اون و تولید نمونههای مشابه بخشی از موفقیتش رو به تاراج ببرن و حالا رقبای اینستاگرام هر روز تمام تلاششون رو میکردن و توجه کاربران رو به خودشون معطوف کنن.
کوین، مایک و شین، در حال مبارزه با شرکتهایی بودند که نیروی انسانی متبحر و با تجربه و البته سرمایههای عظیم در اختیار داشتند. در همین روزهای سخت و نفسگیر بود که خبری به گوش کوین رسید. یک خبر وحشتناک. شرکت اندرسون هرویدس رو یادتون میاد؟ اولین سرمایهگذاری اینستاگرام که در روزهای اول دویست و پنجاه هزار دلار در اختیار کوین قرار داد. در یک اتفاق عجیب هرویدس پنج میلیون دلار روی نرمافزار پیک بلیز که رقیب درجه یک اینستاگرام بود سرمایهگذاری کرد. چه معنی داره؟ من بهش میگم فاجعه و مطمئنا شما هم مثل کوین شوکه شدین. زمانی که سرمایهگذار شما یک رقم بسیار سنگینتر از چیزی که در اختیار شما قرار داده، در اختیار رقیب شما قرار میده. یک معنی بیشتر نداره. اون هم اینه که هیچ امیدی به شما نداره و داره شانسش رو جای دیگهای امتحان میکنه.
حالا نرمافزاری که داره بین انبوهی از رقبای قدرتمند میجنگه، حامیان خودش رو هم از دست داده. حالا چه اتفاقی میافته؟ وقتی که این خبر به گوش اهالی تکنولوژی برسه اعتبار این نرمافزار نوپا زیر سوال میره آیا این آخر راه بود؟ تلاش شبانهروزی کوین مایک اینجا به پایان میرسید؟ قطعا نه. کوین ما بدون اینکه اجازه بدن موج منفی این اتفاق اونها رو تحت تاثیر قرار بده، سعی کردن تمام تمرکزشون فقط روی رشد و توسعهی محصولشون قرار بدن. اونها یک جامعهی ارزشمند تشکیل داده بودند از عکاسان و هنرمندانی که مشتاقانه از این شبکهی اجتماعی استفاده میکردن. میدونستن این جامعه یک ثروت و سرمایهست. سرمایهای که خیلی بیشتر از پول افرادی مثل هرویدس میارزه. پس تلاش کردند که این جامعه رو همچنان حفظ کنند. یک دورهمی کوچیک دوستانه ترتیب دادن برای کسانی که در جامعهی هنری نفوذ داشتند و از اینستاگرام هم استفاده میکردن.
پیشبینی این بود که نهایتا بین بیست و پنج تا سی نفر در اون دورهمی کوچیک حضور داشته باشند. البته کوین امیدوار بود که تمام افرادی که دعوت کرده اون روز به اون دورهمی بیان. اون روز عصر در کافهای که قرار گذاشته بودند تمام افرادی که دعوت شده بودند حضور پیدا کردند و تمام ظرفیت فضا تکمیل شد. از آقای رایس گرفته تا خبرنگار تککرانچ و خیلی از اعضای فعال و پر مخاطبی که هر روز از اینستاگرام استفاده میکردن. این یک اتفاق خوب و امیدبخش بود. طبق برنامهریزی قرار شد این جلسات به صورت مداوم توسط کاربرها برگزار بشه و از اون به بعد با نام ایستمیت شناخته شد. ایستمیت بعدها در شهرهای آمریکا و بعد در سرتاسر دنیا با حضور کاربر فعال اینستاگرام برگزار شدند و نقش موثری در رشد و فرهنگسازی محتوا ایفا کردن.
رشد بیوقفه ادامه داشت. به مرور برندهای بزرگ مثل پپسی و استارباکس عضو میشدند و صفحات اختصاصی خودشون رو ایجاد میکردند حضور این برندها اعتبار زیادی بهش میبخشید. کمکم پای افراد مشهور همهی شبکهی اجتماعی باز شد. اسنوپ داگ یک معروف آمریکایی تقریبا اولین فرد مشهوری بود که وارد اینستاگرام شد و اولین پست در حالی منتشر کرد که یکی از فیلترها روش اعمال کرده بود. حضور این خواننده اثر مثبتی داشت اما کمکم حواشی هم به وجود اومد. در این عکس یک نوشیدنی نامتعارف در دست داشت و این مسئله باعث نگرانی کوین و تیم اینستاگرام شد چون دقیقا نمیدونستن با چنین محتوایی چطور باید برخورد کنن. اونها تصور میکردند مردم و افراد معروف از صفحاتشون در این شبکهی اجتماعی برای انتشار عکسهای روزمره و پشت صحنهی زندگی خودشون استفاده میکنن.
اما حالا همزمان با رشد آمارها کاربرای عمومی و حتی معروف محتوایی در اون قرار میدادند که ممکن بود از نظر قانونی و اخلاقی چالشهایی رو به همراه داشته باشه. با تمام این حواشی، رشد اینستاگرام در مرکز توجه همه قرار داشت. اون روزها، یعنی در آوریل سال 2011 بود که اینستاگرام از نظر تعداد کاربران از پیک بلیز جلو زد و خیلی از رقبای خودش رو پشت سر گذاشت. یک سرمایهگذار جدید پیدا کردن و مبلغی حدود هفت میلیون دلار سرمایه جدید جذبکردن. به این ترتیب خاطرهی هارویدس و زخمی که بهشون زد به فراموشی سپرده شد. شاید این بهترین انتقامی بود که میتونستن بگیرن در حالی که فیسبوک هشتصد میلیون کاربر و توییتر نزدیک به صد میلیون کاربرداشت، اینستاگرام به طور متوسط ماهانه شش میلیون کاربر جدید جذب میکرد که این عدد فوقالعاده بود. در همین بین یک فرد مشهور دیگه هم وارد شد.
یک خواننده جوان آمریکایی به اسم جاستین بیبر که هواداران زیادی داشت. همزمان با ورودش به اینستاگرام تعداد زیادی از جوانان و نوجوانان آمریکایی هم همراهش وارد این شبکهی اجتماعی شدن. البته حضور این خواننده هم بدون حاشیه نبود. یک مدت بعد از فعالیت در اینستاگرام مدیر برنامهها با تیم اینستاگرام تماس گرفت و یک پیشنهاد عجیب داد. گفت حضور این خواننده در اینستاگرام فقط به دو شرط امکان پذیره. یا بذارید روی پروژهی شما سرمایهگذاری کنه، یا هم به ازای فعالیتش در اینجا بهش پول پرداخت کنید. پیشنهاد عجیبی بود. کوین خیلی محکم و مصمم گفت ما به هیچ کس به ازای حضور در اینستاگرام پول یا اعتبار پرداخت نمیکنیم و به این ترتیب خواننده جوان و پرطرفدار اینستاگرام رو ترک کرد.
اما آیا این اتفاق تاثیری در روند رشد و موفقیت این شبکهی اجتماعی داشت؟ قطعا نه. امکانات خوب سادگی و سرعت اینستاگرام به تنهایی کافی بود که کاربران مجذوبش بشن و نیازی به حضور افراد این چنینی در اون نبود. ماراتون عضویت افراد مشهور شروع شده بود و هر روز علاوه بر کاربرای عادی شخصیتهای شناخته شده مثل بازیگران و خوانندههای بیشتری وارد اینستاگرام میشدن. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه یک روز در ژانویهی 2012، باراک اوباما رییس جمهور وقت آمریکا برای توسعهی کمپین انتخاباتی به صورت رسمی وارد اینستاگرام شد. همه چیز به سرعت اتفاق میافتاد. اینستاگرام روی دور رشد قرار گرفته بود و هر روز محبوب و محبوبتر میشد دیگه از رقبای قبلی مثل پیک بلیز خبری نبود حالا داشت خودش و از نظر محبوبیت و کاربردپذیری به شبکههای اجتماعی مطرح اون دوره مثل فیسبوک و توییتر میرسوند.
به همین دلیل بود که کمکم توییتر به فکر خرید اینستاگرام افتاد. اون روزها جک دورسی دوباره سکان مدیریت رو به عهده گرفته بود و تمایل شدیدی به تصاحب اینستاگرام داشت. میدونست که اینستاگرام احتمالا ترند بعدی دنیای فناوری خواهدبود و رشدی به مراتب بیشتر خواهد داشت. یک جلسه هماهنگ کردن جک دورسی به همراه علی روغنی مدیر ارشد مالی توییتر به سراغ کوین مایک رفتند تا متقاعدشون کنن که اینستاگرام رو به مبلغ پانصد میلیون دلار به توییتر بفروشن. همونطور که میدونید جک دورسی دوست صمیمی کوین بود و علی روغنی یک ایرانی آمریکایی و از اهالی دنیای فناوری که ارتباطات خیلی گستردهای داشت. با حضور این دو نفر در این جلسه، پیشبینی میشد که حتما اینستاگرام فروخته بشه اما در کمال تعجب این اتفاق نیفتاد.
کوین گفت من تصمیم به فروش ندارم. شاید قیمت پیشنهادی راضیش نکرد. هیچکس دلیل این تصمیم رو نمیدونه. توییتر تنها خواهان اینستاگرام نبود. مدیران فیسبوک به مرور به این مسئله پی برده بودند که اینستاگرام ظرفیتهای زیادی داره و البته یک مسئلهی کوچیک هم نگرانشون کرده بود. اون روزها اکثر کاربران برای آپلود عکس در فیسبوک فقط از اینستاگرام استفاده میکردند. نرمافزاری که قرار بود فقط یک ابزار جانبی باشه، حالا تبدیل به یک راه حل دائمی برای کاربرها شده بود و خب این نفوذ اثرگذاری از چشمهای تیزبین مارک زاکربرگ دور نمونده بود.
در سال 2012هستیم و اینجا دفتر کوچیک اینستاگرامه. نور خورشید به داخل میتابه و هوای مطبوع بهاری در بیرون داخل شرکت در جریانه. عقربههای ساعت نشون میدن که روز به نیمه رسیده و اعضای تیم مشغول کار هستند و البته همه حضور دارن. کوین و مایک ازشون خواستن که حتما فردا یعنی امروز، در شرکت حضور داشته باشن و مرخصیهاشون رو کنسل کنن اینستاگرام کاربرها، رشد میکنه اما تیمش رو کوچیک نگهداشته. همینطور که همه مشغول کار یا منتظر هستند در شرکت باز میشه و کوین در حالی که به پهنای صورت میخنده وارد میشه. مشخصه از شدت خوشحالی نمیتونه خودش رو کنترل کنه و بلند فریاد میزنه: «ما موفق شدیم. فیسبوک شرکت ما رو در ازای یک میلیارد دلار خرید.» حالا وقتشه که جشن بگیرن. این یک خبر خیلی خوبه. بهخصوص برای کسانی که در اینستاگرام سرمایهگذاری کردند یا سهام دارن. این رقم شگفتانگیز بود و از این به بعد با حمایت مستقیم فیسبوک مسیر رشد و موفقیت خیلی هموارتر از قبل شده.
تمام چیزی که شنیدید بخشی از داستان موفقیت اینستاگرام بود. مطمئنا این داستان تا امروز ادامه داره اما ما فقط بخشی از اون رو مرور کردیم. یک داستان پر فراز و نشیب و البته الهامبخش. در تمام طول این مدت همراه کوین بودیم و دیدیم که چطور در روزهای اول موقعیتهای استثنایی رو از دست داد اما بعدها با تلاش مضاعف سعی کرد یک موقعیت جدید برای خودش خلق کند و موفق هم شد این یک درس بزرگ برای کسانیه که فکر میکنن دیر شده روزی که اینستاگرام متولد شد فیسبوک توییتر در اوج میدرخشیدن.
اگه کوین مجذوب موفقیت این شرکتها میشد و خودش کنار میکشید هیچوقت نمیتونست در این مسیر دووم بیاره اما با قدرت راهش ادامه داد و هدفش رو دنبال کرد و روزی هم سطح این شرکتها شد و حالا هم میدونیم که چقدر موفق و پرنفوذه. اینستاگرام امکانات خارقالعادهای نداشت و تنها کاری که کرد این بود که امکانات چند نرمافزار در یک نرمافزار تجمیع کرد و شد یه شبکهی اجتماعی که فیلتر تصاویر داره.
این هوشمندی ماکونده به جای رقابت مستقیم با فیسبوک و توییتر سعی کردن از بستر اونها برای رشد بیشتر دیده شدن خودشون استفاده کنن. همون طور که میبینید سرتاسر این داستان مملو از نکتههای مفید و آموزندهاست که در کسب و کار و یا حتی زندگی شخصی میتونیم از اونها درس بگیریم. از رقبای بزرگ نترسیم و به ایده هدفمون ایمان داشته باشیم و البته مهمتر از همه چیز، از تعصب روی اولین ایده و محصول دوری کنیم. اجازه بدیم ایدهی ما در مسیر رشد و بلوغ قرار بگیره و هدفمون حل یک مسئله و مشکل باشه نه فقط ساختن یک محصول .
کوین اگه به مشکلات نرمافزار اولیهش یعنی برون پی نمیبرد هیچ وقت موفق نمیشد و این یک نکتهی کلیدی و ارزشمندبود. آقای کل رایس رو که فراموش نکردین؟ بعدها یکی از فیلترهای اینستاگرام به احترام ایشون به نام رایس نامگذاری شد که در حال حاضر همچنان این فیلتر موجوده رو میتونید ازش استفاده کنید.
حالا هر زمان که از این فیلتر استفاده میکنیم میتونیم به یاد بیاریم که آقای رایس سالها پیش چه نقش خوب و مفیدی در توسعه اینستاگرام ایفاکرد.
امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشید و براتون مفید بوده باشه. تمام تلاش من بر اینه که داستانهای واقعی الهامبخش نقل کنم تا زمانی که در شرایط سخت و مشکلات قرار میگیریم بتونیم با مرور اونها ببینیم دیگرانی که امروز موفق هستند چطور از این چالشها و مسائل عبور کردن. استیو جابز فقید در انتهای مشهورترین سخنرانی خود در دانشگاه استنفورد برای دانشجوها آرزور که همیشه جستجوگر باقی بمونن. امیدوارم من و شما که تصمیم داریم در زندگیمون کارهای بزرگ و متفاوتی انجام بدیم، همینطور کنجکاو و جستجوگر باشیم تا بتونیم راههای جدید و مسیرهایی که دیگران قبلا جسارت تجربش رو نداشتن کشف و تجربه کنیم.
حالا در انتهای این اپیزود مثل همیشه باید به دو دلیل ازتون تشکر کنم. اول اینکه وقتتون رو در دنیای پادکست فارسی میگذرونید، دوم اینکه استارتکست رو میشنوید. در نهایت اگه این پادکست محتواش براتون مفید بود میتونید ازش حمایت کنین. شیوهی حمایت خیلی سادهست. فقط کافیه از دوستانتون دعوت کنید تا اونها هم داستانهایی که اینجا نقل شده رو بشنون. در کست باکس و اینستاگرام برای من کامنت بزارید خوندن کامنتهای شما خیلی به من انرژی و انگیزه میده اینطوری از من و استارتکست حمایت کردید. امیدوارم هرجا که هستید سلامت، موفق و جستجوگر باشید.
بقیه قسمتهای پادکست استارت کست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ششم؛ نینتندو - بخش سوم و پایانی (درخشش در آمریکا)
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود سیزدهم؛ لینکاکسچنج
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود هشتم؛ اینستاگرام - قسمت اول