راوی داستانهای پنهان کسبوکار
اپیزود سوم؛ نتفلیکس - بخش دوم و پایانی
سلام. من محمد هستم؛ و اپیزود سوم استارت کست رو میشنوید. جایی که قراره در اون، داستانهای واقعی از استارتاپهای بزرگ دنیا رو مرور کنیم و ببینیم که چطور آدمای معمولی، شرکتهای بزرگ رو راهاندازی کردن و موفق شدن.
در قسمت قبلی، قسمت اول از داستان نتفلیکس رو شنیدیم. این که چطور یک کارمند ساده به نام مارک راندولف، تصمیم گرفت مسیرش رو تغییر بده و برای اجرای این تصمیمش، چقدر تلاش کرد. به سختی سرمایه اولیه رو تامین کرد و چطور موانع سخت رو از سر راهش برداشت. تمام چیزی که در اپیزود قبل روایت شد، مربوط به قبل از راهاندازی نت فلیکس بود.
در این اپیزود، ادامهی این داستان رو میشنوید، دقیقا از روزی که نتفلیکس رسما راهاندازی شد و میبینیم که در روزهای اول راه اندازی، که هنوز یک استارتاپ کوچیک و معمولی بوده، با چه مشکلات و چالشهایی روبرو شده و از همه مهمتر، چطور از پس این چالشها براومده. لازمه یادآوری کنم که در اینستاگرام استارتکست یه سری تصاویر قدیمی جزئیات بیشتر مربوط به اپیزود اول قرار دادم که دیدنشون خالی از لطف نیست. مقدمه رو بیشتر از این ادامه نمیدم و میریم که ادامهی داستان بشنویم.
رسیدیم به صبح روز رونمایی نتفیلیکس. امروز، حاصل زحمات چندین ماه مارک، رید و تمام تیم نتفلیکس آنلاین میشه و در اختیار مردم قرار میگیره. اما آیا همه چیز خوب پیش میره؟ چقدر احتمال داره که سایت دچار مشکل بشه یا اصلا کار نکنه؟ ساعت پنج صبحه، و اینا افکاریه که در ذهن مارک مرور میشه. خیلی وقته که بیدار شده و این نگرانیها و استرسی که داره مانع خوابیدنش شده. صدای عقربههای ساعت قدیمی روی دیوار، تو کل اتاق میپیچه. در و دیوار اتاق رنگ و رو رفته رو نگاه میکنه. لکه ی نمی که مدتهاست. روی سقفه میدونه که لیاقت همسرش و بچههاش بیشتر از این چیزیه که الان دارن. همسرش که سالهاست پا به پاش جنگیده. تنها راه این بود که روی پای خودش وایسته و حالا نتفلیکس، محصول تمام تلاشش تو یک سال گذشتهست. اگه موفق بشه قطعا زندگیش زیر و رو میشه.
مارک از بین تمام این رویاها و افکار عبور کرد و به دنیای واقعی برگشت. ساعت هفت صبح چهارده آوریل هزار و نهصد و نود و هفت، یا به تاریخ خودمون ده فروردین سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت بود. دو ساعت دیگه نتفلیکس رسما آنلاین میشه. همه زودتر از همیشه به شرکت رسیدن و آمادن. راس ساعت نه، طی یک حرکت نمادین، سایت آنلاین میشه و چند تا رسانهها هم قراره خبرش رو کار کنن. مارک باید تلفنی با چند تا خبرنگار مصاحبه میکرد و براشون توضیح میداد که نتفلیکس چطور کار میکنه. این هماهنگی با رسانهها خیلی در معرفی نتفلیکس نقش داشت. اینکه سایت درست کار کنه و مشکلی پیش نیاد خیلی مهم بود.
از وب سایت نت فلیکس دو نسخه نگهداری میشد یک نسخهی اصلی که روی وب قرار داشت و برای تمام دنیا قابل مشاهده بود، و یک نسخه که فقط روی سرور داخلی شرکت بود. هر تغییر، قبل از اعمال روی نسخهی اصلی، روی نسخهی سرور داخلی شرکت کامل اجرا میشد. اگر عملکردش قابل قبول بود، روی سرور اصلی آپلود میشد. نسخهی سرور داخلی کاملا مرتب بود روزهای گذشته مهندسای شرکت چندین بار فرمها و بررسی کردن و تستی پرشون کردن تا دیباگشون کنن، یا مشکلاتش و شناسایی کنن. اتفاقی که اون روز راس ساعت نه صبح میافتاد، این بود که نسخهی سرور داخلی همون لحظه روی سرور اصلی آپلود میشد و سایت در دسترس همه قرار میگرفت. خو همون برنامهنویس درونگرای شرکت، یه ابتکار به خرج داده بود. اگه تو سایت اصلی یک سفارش ثبت میشد، بلافاصله یک صدای زنگ کوتاه تو کل محیط شرکت پخش میشد تا بفهمند سفارش جدید گرفتن.
راس ساعت نه، همه چیز طبق برنامه پیش رفت. سایت بالا اومد. مارک قرار بود اولین سفارش ثبت کنه و این کارم کرد. یک فیلم سفارش داد و آدرس خودش رو هم ثبت کرد. زنگ به صدا دراومد و این یعنی همه چی مرتبه. از همون دقایق اولیه سفارش شروع شد. صدای زنگ مرتب شنیده میشد. هر سفارش که ثبت میشد، اطلاعاتش رو پرینت میگرفتن، دیویدی از انبار میاوردن، بستهبندیش میکردن و آماده میشد برای ارسال. رسانههای کنجکاو، لحظهای مارک و تنها نمیزاشتن. خبرنگاران پشت سر هم تماس میگرفتن. مارک همینطور که با تلفن صحبت میکرد، سالن رو زیر نظر داشت. همه در حال دویدن بودن. صدای زنگ حتی یه لحظه قطع نمیشد. پشت سر هم سفارش ثبت میشد.
حدود نیم ساعت که گذشت، صدای زنگ متوقف شد. جنب و جوش نت فلیکس هم خوابید. چهرههای هیجانزدهی کارمندا، تبدیل شد به چهرههای نگران. همه دور یه کامپیوتر جمع شدن. مارک همینطور که به تلفن صحبت میکرد، متوجه شد که یه اتفاقی افتاده. آخرین تماسش که تموم شد، از اتاق بیرون اومد و رفت سراغ کامپیوتری که همه دورش نگران ایستاده بودن. خو و سرش، دو تا برنامهنویس شرکت، داشتند بررسیش میکردن. خو سراغ سیم و کابلها رفته بود و با دقت نگاهشون میکرد. سرش خیلی کلافه داشت تنظیمات و بررسی میکرد. قبل اینکه مارک بپرسه داستان چیه، کریستین گفت سرورها به مشکل خوردن. سرش حرفش کامل کرد و گفت ترافیک خیلی بالا بوده سرورها از کار افتادن.
این جای داستان من باید یه نکته رو اضافه کنم. اون زمان، هر کی تصمیم گرفت سایت راهاندازی کنه، سرور سختافزاری و هم خودش باید تامین میکرد. مثل الان نبود که هاستینگهای مختلف باشند و با چند تا کلیک بشه ازشون در کمتر از چند دقیقه، پهنای باند گرفت. اگر وجود داشتن هم مرسوم نبودن. اون موقع شرکتها، مثل نتفلیکس، کیسهای معمولی رو، با پرفورمنسهای متوسط تبدیل به وبسرور میکردن. و در محیط شرکت خودشونم نگهداری میشد. چون دیتا سنترها هم مرسوم و همهگیر نبودن.
دوباره برگردیم به نتفیلیکس دو تا از مهندسان، به سرعت شرکت ترک کردند تا از فروشگاه فرایز، که همون اطراف بودف چند تا کیس جدید با رم شصت و چهار مگابایت خریداری کنند و تو شبکه اضافه کنن، تا سایت دوباره آنلاین بشه. بعد یکی دو ساعت، هشت تا کیس جدید کنار قبلا چیده شده بود و سایت آنلاین شد. تو این فاصله، مارک وکریستین، به پیشنهاد کریستین، یک صفحه طراحی کردن، برای وقتایی که چنین مشکلی پیش میاد و روش با یه جملهی کوتاه توضیح دادن که فعلا سایتشون در دسترس نیست. تا کاربران فکر نکنن که نتفلیکس اصلا وجود خارجی نداره.
سیستمهای جدیدم فقط یکی دو ساعت زیر بار ترافیک دوام آوردن دوباره سایت قطع.شد باز هم کیس خریدن و به شبکه اضافه کردن. این روند تا عصر ادامه پیدا کرد. حداقل یه بار دیگه مجبور شدن سختافزار اضافه کنند. ولی این تمام ماجرا نبود. آخر وقت، حدود ساعت دو، کاغذ و یه سری اقلام مصرفی دیگه هم تموم شد. حقیقت اینه که، مارک و تیمش اصلا فکر نمیکردن که چنین استقبالی بشه و خب اصلا آمادگیش رو نداشتن.
روز اول افتتاح نتفلیکس، یک روز رویایی بود. ساعت سه، تمام دیویدیها آماده شده بود برای ارسال. شاید نتفلیکس آمادگی لازم برای ثبت این حجم از سفارشات در روز اول و نداشت، اما جیم که مدیر عملیاتی بود، زیرساخت لازم برای ارسال دیویدیا به پست رو به خوبی مدیریت کرد. جیم قرار بود هر روز قبل از ساعت سه، تمام سفارشات اون روز رو به پست برسونه. روزهای قبل وقتش صرف پیدا کردن نزدیکترین مسیر به پست کرده بود. و در ساعت پر ترافیک، به صورت آزمایشی این مسیرها رو رفت تا سریعترین مسیر رو انتخاب کنه. روز رونمایی هم به محض اینکه دیویدی ها آماده ی ارسال شدن، بلافاصله اونا رو به پست محلی تحویل داد و این بخش از کار با موفقیت پیش رفت.
ساعت از سه بعدازظهر گذشت. وقتی جیم با بستهی دیویدیها به مقصد پس از شرکت خارج شد، جنب و جوش کم شد. نت فلیکس، در روز اول راه اندازی، صد و سی و هفت دی وی دی اجاره داد و اینطوری کارش شروع شد. این عدد ورای تصور مارک بود و این یک موفقیت بزرگ بود. اون شب مهندسها تا صبح تو شرکت موندن تا سختافزارها و سایت بهینه کنند که برای ترافیک بیشتر آماده بشه و مشکلات روز اول، دیگه تکرار نشه. مارک هم به خونه برگشت اما خواب به چشمش نمیومد. تا صبح برنامهریزی کرد که چالشهای روز اول رو چطور باید در ادامهی مسیر حل کنن.
روزهای بعد همچنان ترافیک نتفلیکس رو به افزایش بود. همون اوایل، یک داشبورد مدیریتی طراحی شد تا دیتای روزانه پردازش بشه. و گزارشهای کاربردی طراحی بشه. دیتا شامل حجم سفارش و اطلاعات مشتری بود. اینکه هر نفر، چندتا دیویدی خریده یا اجاره کرده، یا چند بار به سایت مراجعه کرده و مجموعه استفادش چقدر بوده. این داشبورد اطلاعاتی اهمیت زیادی داشت چون همون اوایل، یکی از چالشهای مهمه فلیکس رو نمایشداد. میزان فروش دیویدیها، بیشتر از اجاره بود. یعنی بیشتر مردم دیویدی میخریدن به جای اینکه اجاره کنن. ولی هدف نت فلیکس این نبود دوست داشت روی صنعت اجاره تمرکز کنه. تو بازار فروش نقش نداشت. فروشگاههای بزرگ مثل آمازون، به راحتی این بازار و قبضه میکردن و جایی برای نتفلیکس نمیموند. این مسیله مدتها ذهن مارک و تیمش رو مشغول کرد.
اون روزا دیویدی در بازار آمریکا یک محصول کاملا جدید بود. خیلی از مردم دی وی دی پلیر نداشتن. شرکتهایی مثل سونی توشیبا در تلاش بودند تا بازار با پلیرهای خودشون قبضه کنن. قطعا سود خوبی نصیبشون میشد. این وسط، مارک به شدت دنبال ارتباط با شرکای تجاری بود. این مسئله رو میدونسته و ایدهای به ذهنش رسید. اینکه شرکتهایی مثل سونی، در حال تبلیغات گسترده بودن. مارک با خودش گفت چی میشه اگه روی هر دیویدی پلیر، یه کد تخفیف نتفلیکس هم قرار بگیره؟ اینطوری باشه که هر خریدار، با این کد، سه تا دی وی دی به صورت رایگان از نتفلیکس کرایه کنه. اینطوری هم مردمی که تازه دیویدی شناختن با نتفلیکس آشنا میشن و هم به عنوان یک هدیه به فروش بیشتر پلیرها کمک میکنه.
این ایده را با سه تا شرکت مطرح در میون گذاشت سونی، پاناسونیک و توشیبا. سونی خیلی راغب نبود، اما توشیبا استقبال کرد و توافق کردند که از این به بعد، در بازار آمریکا، به همراه هر دیویدی پلیر توشیبا، یک کد تخفیف نتفلیکس هم ارائه بشه و این مسئله روی طراحی بستهبندی پلیرها هم ذکر بشه. وقتی سونی در جریان این توافق قرار گرفت، ابراز تمایل کرد و کارتهای تخفیف نتفیلیکس تو جعبه پلیرهای سونی هم قرار گرفت. و اینطوری، اولین تعاملات نتفلیکس با شرکای استراتژیکش شروع شد. البته در مرحلهی اول خیلی موفق نبود، پلیرها که وارد بازار شدن، اول خیلی ازشون استقبال نشد.
بعد یه مدت اتفاقهای عجیبی افتاد. مثلا یک آدرس پستی، صد بار از کدهای تخفیف استفاده میکرد. معنیش اینه که یک نفر صد تا پلیر خریده و داره کدهای تخفیف نتفلیکس استفاده میکنه؟ نه. یعنی یه نفر رفته دم یه فروشگاه، و کدهای تخفیف دزدیده. دزدیدن سخت نبود. بسته بندی پلیرهای سونی، به نحوی بود که سریال پلیر روی جعبه حک میشد. همون سریال هم کافی بود تا بشه از کد تخفیفش استفاده کرد. تغییر بستهبندی هم هزینه داشت و سونی زیر بارش نمیرفت. اینطوری یه تعداد زیادی کدهای تخفیف هرز رفت و درست استفاده نشد. اما بعد یه مدت، کم کم مردم از پلیرها استقبال کردن و تعدادی مشتری واقعی هم از این طریق، نصیب نتفلیکس شد.
خب کدهای تخفیف همیشه کارساز نیستن. خیلی وقتا هزینه قابل توجهی روی دست استارتاپها میذارن. تصور کنید که از هر بیست کوپن تخفیف نتفلیکس که استفاده میشد، فقط یکیش تبدیل به مشتری دائمی میشد. یعنی هزینه جذب مشتری یا همون سی ای سی، به این روش اصلا منطقی نبود. حالا وقتش بود برای حل چالش اصلی شرکت، یعنی نرخ بالای فروش و ناچیز بودن اجاره، یه فکری بردارن. اینجای داستان بود که رید، همون سرمایهگذار اصلی وارد شد و سعی کرد با یک راه حل خیلی سخت، چالش رو برطرف کنه.
توی تابستان سال هزار و نهصد و نود و هشت هستیم. در ساعات اولیه صبح. مارک و رید، با عجله در یکی از خیابانهای شلوغ و کثیف سیاتل دنبال یک آدرس میگردن. رید به نقشش نگاه میکنه و میگه: «احتمالا همینجاست. چندتا ساختمون پایینتر.» همینطور که در پیادهرو قدم میزنن، ساختمونا فروشگاههای متروک رو میبینن و دست آخر به یک ساختمان شیشهای میرسند که تفاوتی با همسایههاش نداره. شیشههای کثیف و ظاهری کهنه. درسته. همینجاست. ساختمان مرکزی آمازون.
البته اون موقع نوپا بوده و هنوز به عنوان بزرگترین فروشگاه اینترنتی دنیا شناخته نمیشده. داخل ساختمون با بیرونش تفاوت چندانی نداشت. دیوارهای کثیف، جعبههای پر و خالی آمازون که هر گوشه از راهرو دیده میشدن. تو اتاقها خبر از سیستمهای مدرن و میزهای شیک نبود. همه چیز رنگ و رو رفته و قدیمی بود. این ایده ی رید بود که به اینجا سر بزنن. آمازون با همین وضعیتش، به شدت در حال رشد بود و توی برنامهریزیش گفته بود که دیگه نمیخواد فقط روی کتاب متمرکز بمونه. قرار شد که اجناس دیگهای هم بفروشه. رید مطمئن بود که محصولات دیجیتال صوتی و تصویری، هدف بعدی آمازونه. اونا سراغ جف بزوس رفتن تا باهاش در رابطه با یک همکاری مشترک صحبت کنن.
جلسه شروع شد و مارک اینطوری صحبتش و شروع کرد که: « آمازون چقدر شبیه نتفیلیکسه. در نت فلیکس از بریز و بپاشای مرسوم استارتاپی جلوگیری کردن.» جف گفت: «آره، ما اصلا دوست نداریم اینجا هزینه اضافی انجام بدیم. این کار ما یه پیام داره. این که اولویت اصلی ما، چیزهایی هست که در اختیار مشتری قرار میگیره. نه خودمون.» صحبت به همکاری تجاری رسید. رید توضیح داد که نت فلیکس تمرکزش روی اجارهی ویدیو هست نه فروش. و آمازون احتمالا علاقه داره که به حوزهی فروش ویدیو وارد بشه. نت فلیکس یک بازار فروش دیویدی در اختیار داره و تمایلی نداره اون و ادامه بده و میتونه اون به آمازون بده و در مقابل، آمازون هم در وبسایتش، نتفلیکس رو برای اجارهی فیلم به عنوان یک شریک رسمی معرفی کنه. یه جور تبادل لینک. اما جف با این موضوع خیلی موافق نبود.
در اون دوره، آمازون در حال رشد بود. یکی از استراتژیهای مرسوم شرکتها در زمان رشد، میک ار بای هست. یعنی خریدن یا ساختن. وقتی فروشگاه اینترنتی میخواد طیف جدیدی از محصولات رو به موجودیاش اضافه کنه، یا میتونه بگرده و یک فروشگاه تخصصی دیگه، که فقط داره اون طیف رو ارائه میده، بخره یا بدون مقدمه خودش این طیف رو اضافه کنه. خریدن عموما گزینه بهتری هست چون هم یک رقیب ور در دل خودش حذف میکنه و هم نیازی نیست مسیر رو از ابتدا شروع کنه. چون فروش بعضی از اجناس نیاز به تجربه داره. به خصوص برای تامین نگهداریش. رید و مارک مخالف فروش نتفلیکس به آمازون بودن.
مدتی بعد، با کلی مذاکره، در نهایت با آمازون به توافق رسیدند که ترافیک و تبادل کنن. یعنی نتفیلیکس دیگه دیویدی نفروشه و تمام لینکهای مربوط به فروش رو به آمازون وصل کردن. متقابلا، آمازون چندتا لینک نتفلیکس برای اجارهی ویدیو ایجاد کرد. یعنی تقریبا حرف رید به کرسی نشست. مدتی گذشت و نتایج این کار هم دلچسب نبود. نت فلیکس روزی چندین هزار نفر به آمازون میفرستاد اما از آمازون روزی نهایتا ده یا صد نفر به نتفلیکس منتقل میشدن. که این یک معادلهی نابرابر بود. پس این برنامه رو هم متوقف کردن.
آروم آروم به پاییز همون سال یعنی هزار و نهصد و نود و هشت رسیدیم. یک روز عصر، رید به تنهایی در یکی از اتاقها نشسته و منتظره. بعد از چند دقیقه مارک وارد اتاق میشه و لپ تاپش رو روی میز میذاره. طوری که هر دو نفر ببینن. ظاهرا قراره یه جلسه دو نفری داشته باشن چشمش از روی لپتاپ برمیداره و مستقیم به مارک نگاه میکنه اما مارک همه تمرکزش روی پاورپوینتیه که روی لپتاپ اجرا شده. با حرارت صحبتش شروع میکنه و از اتفاقاتی که از روز اول تا الان افتاده میگه: «ببین رید! ما یه شروع فوقالعاده داشتیم. از نظر استقرار و پایداری وبسایت به مرحلهی خیلی خوبی رسیدیم. من روی فرهنگ سازمانی هم کار کردم و امروز نتفلیکس تقریبا هویت خودش رو داره.»
مارک همینطور با هیجان صحبت میکرد و رید هم فقط نگاش میکرد. اسلایدها هنوز به انتها نرسیده بود که رید صحبت مارک رو قطع کرد و گفت: «اصلا مساله چیزی که فکر میکنی نیست. عملکردت خیلی خوب بوده اما رشد کافی نداشتیم. من دارم ظهور مشکلات خیلی کوچیک رو میبینم و پیش بینی میکنم در آینده تبدیل به چالشی خیلی بزرگ میشن. یاهو رو ببین. از یه پروژهی کوچیک شروع کردن و الان تبدیل به یه شرکت شیش میلیون دلاری شده. هر روز هم بیشتر از قبل رشد میکنه. اما نت فلیکس، نه. رشدش مناسب نبوده. مارک من برات یه پیشنهاد دارم. تو داری به تنهایی نتفلیکس رو مدیریت میکنی. ارتباطات بیرونی و مدیریت داخلی و خلاقیت و توسعهی محصول، همش به عهدهی خودته. من میخوام از امروز به بعد این روند رو تغییر بدیم. کارها رو به صورت رسمی، با هم تقسیم کنیم. همهی سرمایهگذارهای آمریکایی من و میشناسن و ممکنه به اعتبار من پول بیشتری به نتفلیکس تزریق کنن. از طرفی، ارتباطات گستردهای دارند و این خیلی دستمون جلو میندازه. و تو، معاون نتفیلیکس، اینطوری دیگه نیازی نیست نگران جذب سرمایهگذار و ارتباط بیرونی باشی و فقط روی محصول تمرکز میکنی.»
مارک، میدونست که نت فلیکس حال و روز خوبی نداره. اما انتظار نداشت که از مدیرعاملی کنار بره. این اسلایدها رو برای دفاع از خودش به عملکردش طراحی کرده بود اما کافی نیست. حرفهای رید، خیلی محترمانه اما تند و برنده بود. و خب حقیقت هم بود. نت فلیکس با مارک، به تنهایی، احتمالا به جای خوبی نمیرسید. تا امروز هم رید خیلی جاها همراه نتفلیکس بود و پیشنهادش منطقی به نظر میرسید. هر چند که پذیرشش سخت بود. مارک باید تصمیم میگرفت که میخواد مدیرعامل نتفلیکس بمونه یا موفقیتش رو ببینه. اون شب تا صبح بیدار موند و تصمیمش رو گرفت. پیشنهاد رید رو پذیرفت و از اون روز به بعد، نتفلیکس رسما با مدیریت مارک و رید به کار خودش ادامه داد.
از این تاریخ به بعد، مارک با فکری آزاد سراغ توسعهی خدمات و محصول رفت. و طبق قرار، رید هم خیلی از چالشهای بیرونی، به خصوص جذب سرمایه رو به عهده گرفت و سعی کرد حلشون کنه. تیم نت فیلیکس همچنان در حال رشد بود اما یک مانع سر راهشون قرار داشت و اون هم فاصلهی دفتر مرکزی نت فلیکس، با سیلیکون ولی بود. خیلی از متخصصان فناوری، در همون محدودهی سیلیکون ولی زندگی میکردن و حاضر نمیشدند برای کار، به نتفلیکس بیان و هر روز چندین ساعت وقتشون رو فقط صرف رانندگی کنن. برای حل این مشکل، در تابستان هزار و نهصد و نود و نه، نتفلیکس دفتر مرکزیش رو به لوسگاتوس منتقل کرد. جایی که فاصلهی خیلی کمی تا سیلیکون ولی داشت.
حالا متخصصای بیشتری به نتفلیکس وارد میشدن و از نظر توسعه فناوری شتاب گرفت. مسئلهی استقبال کم از اجاره فیلم که فراموش نکردین؟ چون هنوز پابرجاست. مارک داره روش فکر میکنه و یک ایدهی جدید به ذهنش رسیده. میگه چی میشه اگه ماه اول استفاده از نتفلیکس رو برای همه رایگان کنی. اینطوری دیگه نیازی نیست کوپن تخفیف جای مختلف پخش بشه. هر کی که وارد نتفلیکس میشه، میتونه یک ماه به صورت رایگان از خدماتش استفاده کنه و فیلم اجاره کنه. اما یه نکتهی کوچیک داره. به محض عضویت، ازش اطلاعات حساب بانکیش رو میگیریم و بعد از یک ماه، به صورت خودکار اشتراکش رو تمدید میکنیم. بدون این که ازش بپرسیم. فقط اگر خودش خواست، میتونه اشتراکش رو لغو کنه.
این ایده، یکم غیراخلاقی به نظر میرسه. رید هم همین نظر داشت و مخالفش بود. اما در نهایت مارک متقاعدش کرد و اجراشد. نتایج شگفتانگیز بود ترافیک نت فلیکس سیصد درصد افزایش پیدا کرد و استقبال خوبی از سرویس اجاره فیلم نت فلیکس صورت گرفت. این یه اتفاق خیلی خوب بود. جالبه بدونید که این طرح همچنان پابرجاست. ینی اگه همین الان وبسایت نتفلیکس باز کنید، یک پیغام براتون میاد که توش نوشته ماه اول استفاده از نتفلیکس رایگانه ولی هنگام عضویت، ازتون اطلاعات حساب بانکی رو میگیره.
مسئلهی بعدی که به صورت ریشهای باید حل میکردن، بحث تولید محتوا بود. چیزی که تا همین امروز، چالش اصلی خیلی از استارتاپهاست. روزی که نت فلیکس فعالیتش رو شروع کرد، کلا در بازار آمریکا، چیزی حدود نهصد تا فیلم به صورت دیویدی وجود داشت. و همینها باید در سایت معرفی میشدن. این کار رو دستی انجام دادن. برای معرفی بهتر فیلمها، برای هر ژانر، یک صفحهی اختصاصی طراحی کردن. در اون صفحه، ضمن معرفی ژانر، فیلمهای موجود از اون ژانر هم لیست میکردند تا کاربران راحتتر فیلم مورد علاقه خودشون و پیدا کنن. اما به مرور تعداد فیلمها داشت زیاد میشد و خب برای کاربرها سخت بود که در یک لیست بلند بالا دنبال فیلمهای دیگه بگردن.
اینجا بود که رید پیشنهاد داد در صفحهی معرفی هر فیلم،. یک بنر گرافیکی قرار بگیره و در اون به صورت تصادفی یک فیلم دیگر از فیلمهای موجود در نتفلیکس معرفی بشه. ومارک با اصل ایده موافق بود اما گفت جالب نیست که فیلمه رو به صورت تصادفی معرفی کنیم. شاید با سلیقه و خواست کاربرامون جور درنیاد. مثلا ممکنه تو صفحهی یک فیلم اکشن، تبلیغ یک فیلم کمدی نمایش داده بشه. خب بعید به نظر میرسه کاربری که دنبال فیلم اکشن بوده روی بنر فیلم کمدی کلیک کنه. چون احتمالا علاقهای به این ژانر نداره. پس بهتره بنرها، طبق یک الگوی مشخص نمایش داده بشن. یعنی در صفحهی فیلم اکشن، یک فیلم اکشن دیگه معرفی کنیم. اینطوری احتمالا کسی که به فیلمهای اکشن علاقه داره، راحتتر با عناوین مشابه دیگه آشنا میشه.
با این مقدمه، مهندسان نتفلیکس، کمکم نسخهی اول الگوریتم معرفی فیلمهای مشابه رو توسعه دادن. مبنای عملکرد این الگوریتم هم نمایش فیلمهای مشابه، بر اساس سال تولید و ژانر بود. یعنی وقتی وارد صفحهی معرفی یک فیلم وسترن میشدیم، گوشهی صفحه یک بنر گرافیکی از یک فیلم وسترن دیگه، که سال تولیدش نزدیک به همین فیلم بود، نمایش داده میشد. نتایج اولیه موفقیت آمیز بود. پس سعی کردن این الگوریتم رو هر روز بهترش کنن. اون زمان، آمازون هم از الگوریتمهای مشابه استفاده میکرد. مهندسهای نتفلیکس کم کم سعی کردند از الگوریتمهای آمازون الگو بگیرن. که خب خروجی بهتری نسبت به الگوریتم اولین فلیکس داشت.
مدل عملکرد الگوریتم آمازون اینطوری بود که کاربران را دستهبندی میکرد. مثلا وقتی میدید یه کاربر میره سراغ کتابهای علمی تخیلی، فعالیتش رو رصد میکرد. با رصد هزار نفر از افرادی که کتابهای علمی تخیلی میخریدن، میفهمید که خیلیاشون سلایق مشترکی دارند. مثلا کسایی که کتاب علمی تخیلی خریدن، از محصولات تزئینی و دکوری هم استقبال کردن. اینطوری کاربرا رو دستهبندی میکرد. بعد مثلا وقتی که برای اولین بار وارد سایت آمازون میشد، و به صفحهی معرفی یک کتاب علمی تخیلی میرفت، پایین صفحه یک فهرست از لوازم تزئینی میدید. به این مدل معرفی محصول آمازون، فیلتر مشارکتی میگفتند. که هنوز هم استفاده میشه .مثلا شما الان اگه وارد دیجیکالا بشید و چند صفحه از محصولات مورد علاقهتون رو بررسی کنید، میبینید پایین صفحه یه کادر باز میشه که نوشته خریداران این محصول، محصولات زیر رو هم خریدن. و چند تا محصول دیگه براتون فهرست میکنه. این الگوی معرفی محصول، میراث آمازونه که در خیلی از فروشگاه اینترنتی در دنیا داره استفاده میشه و خیلی هم کاربردیه.
نتفلیکس مدتی مطابق الگوی آمازون پیش رفت اما به مرور، از آمازون هم جلو زد. آمازون اون زمان خیلی از کاربرا بازخورد نمیگرفت اما نتفلیکس این کار رو کرد. در صفحهی معرفی هر فیلم، یه بخش قرار داد تا کاربران بتونن بهش براساس رضایتشون از بین یک تا پنج، ستاره بدن. این امتیازات خیلی تاثیر داشت چون کاربران میدیدن که افرادی مثل خودشون، از چه فیلمی خوششون اومده و راحتتر از قبل انتخاب میکردن. این قضیه، نظر کاربرا رو حسابی جلب کرد. این چیزا الان برای ما طبیعیه. اما اون موقعها خیلی جدید بود.
رید که این استقبال و تاثیرش رو دید، تصمیم گرفت قضیه رو جدیتر پیش ببره. مهندسا رو حسابی درگیر کار کرده و یک الگوریتم حرفهایتر رو نوشتن. و اسمش و گذاشتن سینمچ. که هم از سینما میاد و هم از مچ شدن. سینمچ، کارش این بود که فیلمهای مشابه رو بر اساس تحلیل کلمهی کلیدی پیدا میکرد و پیشنهاد میداد. البته که الگوریتم خیلی زرنگی بود. سعی میکرد فیلمهایی رو پیشنهاد بده که تو انبار موجود هستند و کمتر اجاره شدن. سینمچ، یک بازووی قدرتمندو هوشمند نت فیلیکس بوده و هست.
کمکم داریم وارد سال دو هزار، یا سیاهترین سال در تاریخ استارتاپ ها میشیم. سالی که در اون حباب دات کام ترکید و خیلی از استارتاپهای ریز و درشت یه دفعه از بین رفتن. چرا بهش میگیم حباب دات کام؟ خب در دههی نود اینترنت به اوج شهرت خودش رسیدهبود. درآمد سایتهای اینترنتی زبانزد همه بود. جف بزوس، با راهاندازی آمازون داشت میلیاردر میشد. ایلان ماسک همون سالها با تاسیس زیپتو، میلیونها دلار پول نقد به جیب زد. اینطوری شد که همه داشتن هجوم میآوردند به سمت وب سایتها .با این رویا که بدون زحمت، نفری یه دونه سایت بزنن و پولدار بشن سهمشون رو از این درآمدهای نجومی بردارن.
خب خیلی از افرادی که وارد دنیای تجارت الکترونیک شدن، علم تخصص کافی رو نداشتن. فکر میکردن راهاندازی یک سایت یا استارت آپ، یعنی اینکه یه دفتر شیک کرایه کنن و چند تا کامپیوتر آخرین مدل بخرن و یه وب سرویس طراحی کنند. میلیونها دلار هم خرج تبلیغاتش کنن و منتظر باشن تا میلیاردها دلار سود به جیبشون سرازیر بشه. اینطوری حباب سایتهای اینترنتی، یا همون حباب دات کام، هر روز تپل تر میشد. به خاطر همین تفکر اشتباه بود که خیلیاشون سقوط کردن. مثلا سایت بو داتکام، با صرف صد و هفتاد و پنج میلیون دلار، تنها شش ماه عمر کرد. در حالی که اگه یادتون باشه، بزوس برای آمازون اصلا از این خرج ها نکرده بود. یه ساختمون کهنه داشت وسط یه محلهی قدیمی. یا همین نت فلیکس خودمون. که کارش رو کیلومترها دورتر از سیلیکون ولی، و تو یه ساختمون کهنه شروع کرد.
اما خب، خیلیها راه رو اشتباه رفتن و این وسط سرمایشون از بین رفت. سرمایه گذارانی که در دهه نود با اشتیاق روی سرویسهای اینترنتی مبالغ کلان سرمایهگذاری میکردند، در این سال ضربهی سختی خوردن و براشون تجربه شد که دیگه هیچ وقت روی سایتهای اینترنتی سرمایهگذاری نکنن. ینطوری بود که حباب داتکام ترکید. این اتفاق، روزهای سختی برای نتفلیکس رقم زد. تامین سرمایه مورد نیاز خیلی سخت شده بود. نت فیلیکس درآمد داشت اما برای رشد و توسعهی فعالیتهاش کافی نبود. اینجای داستان بود که رید و مارک، تصمیم گرفتند با بزرگترین غول دنیای اجارهای ویدیو در اون زمان، یعنی بلاک باستر، وارد مذاکره بشن.
اواخر تابستان سال دو هزار بود و هر دو سوار بر جت شخصی رید، به سمت دالاس پرواز کردند. جایی که جان آنتیوکو در یکی از شیکترین برجهای اون شهر، به اسم برج رنسانس، بلاک باستر رو مدیریت میکرد. بلاکباستر دنیای سینما رو به خوبی میشناخت. سالها بود که در این دنیا فعالیت میکرد و با چندین هزار شعبهی فیزیکی، هر روز تعداد قابل توجهی فیلم رو به مردم سرتاسر آمریکا کرایه میداد. مارک و رید وقتی وارد ساختمون بلاک باستر شدن، تصورشون این بود که شاید اشتباهی به یک سالن سینما رفتن.
دیوارها سرتاسر مشکی بودن و روی هر دیوار، چندین پوستر از آخرین فیلمهای سینمایی میدرخشید. وارد اتاق جلسات شدن. اتاقی که توش چند مرد بلند قامت، با کت و شلوارهای رسمی ایتالیایی منتظر نشستهبودن. مارک و رید، با همون پوشش اسپرت و لباسهای رنگارنگ کالیفرنیایی تو این جمع رسمی یکم معذب به نظر میرسیدن. جلسه شروع شد و رید گفت: «بلاک باستر ظرفیت زیادی داره. همهی ما این و میدونیم. فروشگاههای فیزیکی خیلی از مناطق رو تحت پوشش قرار دادن. اما بعضی مناطق دوردست دورافتاده احتمالا دسترسی به بلاک باستر و شعبههای فیزیکیاش ندارن. نتفلیکس میتونه این خلا رو پر کنه و برای بلاکباستر به اون نقطهها سرویس بده. ما مدتهاست که روی سرویسهای پستی متمرکز شدیم، و تجربهی خیلی خوبی داریم. از طرف دیگه، تنها خواستمون از بلاک باستر، اینه که در شعبههای فیزیکیش تبلیغات نتفلیکس رو قرار بده.»
آنتیوکو حرف رید رو متوقف کرد و گفت: «نیاز به این مقدمه چینیها نیست. همهی ما میدونیم که حباب دات کام ترکیده و این استارتاپها و سایتها یه بازی پوچ بیشتر نیستن. شرکتهای تکنولوژیک فقط پولا رو میبلعند و هیچ سودی به کسی نمیرسونن.. شما هم احتمالا آهی در بساط ندارین. خب، حالا بگو ببینم! اگه بخوام نت فلیکس رو کامل بخرم چقدر باید پول بدم؟» اعضای نت فلیکس یکم معذب شدن و بعد از یک سکوت کوتاه، رید گفت: «پنجاه میلیون دلار.» آنتیوک زد زیر خنده و فضای اتاق پر شده از قهقههی گوشخراش مردان ایتالیایی بلاک باستر.
عجب جلسهی تحقیرآمیزی بود. اینطوری، آخرین امید نتفلیکس هم بر باد رفت. استارتاپی که به سختی از طوفان حباب دات کام زنده خارج شده و حالا باید همهی تلاشش و بکنه تا سهامش عمومی بشه. نیاز داره که از خیلی از هزینههاش بزنه. یعنی هم تعداد پرسنلاش رو کم کنه، و هم خدماتش رو توی یک مرز محدود و مشخص نگهداره. انجام این کارها سخته. خیلی سخت. به خصوص تعدیل نیرو. اما از نظر رید، این کاریه که باید انجام بشه. نتفلیکس نیاز داره تا کمی چابک تر بشه تا از این مسیر سخت عبور کنه.
پس یه جلسه میذارن و یه روز خاص رو مشخص میکنن. تو اون روز، یک جلسهی عمومی میگیرن و به همه اطلاع میدن که چه کسایی در نتفلیکس میمونن. روز سختیه. فضای شاد نتفلیکس، تبدیل شده به یک محفل اندوه. فرهنگ سازمانی نتفلیکس باعث شده که کارمندا اونجا رو خونهی خودشون بدونن و به محیطاش قلبا علاقه داشته باشن. به همین دلیل، بعضیها وقتی میشنیدند که باید نتفلیکس رو ترک کنن، میزدن زیر گریه. بعد از اون روز، نتفلیکس با یه تیم خیلی کوچیکتر به فعالیتش ادامه داد. قدم بعدی کنترل خدمات و تخفیفها بود. طی دو سال فعالیت، نتفلیکس برای کاربرانش بسیار منعطف بود. برای گروههای مختلفی از کاربران، انواع مختلفی از تخفیفهای دائمی یا دورهای فعال بود. این ویژگیها برای جلب نظر تمام کاربران حفظ میشدن. رید تصمیم گرفت تمامشون رو حذف کنه، و طیف خدمات نتفلیکس، برای همه یک دست باشه. شاید این وسط عدهای ناراضی میشدن اما در عوض مدیریتش آسونتر و هزینهاش کمتر میشد.
حالا نتفیلیکس بارش سبکتر شده و خیلی سریعتر از قبل حرکتش رو ادامه میده و تقریبا داره تبدیل به یک کسب و کار بالغ میشه. طرح یک ماه عضویت رایگان اولیه حسابی جواب داده و هر ماه تعداد قابل توجهی عضو جدید به همین بهانه به جمع کاربری نتفلیکس اضافه میشن. اعداد و ارقام رو به رشد هستن. تعداد کاربران عضو، به یک میلیون نفر رسیده و این یک موفقیت بزرگه. جیم رو که فراموش نکردید؟ همون شخصی که حمل و نقل و انبار نتفلیکس رو مدیریت میکرد. یه پیشنهاد ارائه داد. که در هر ایالت یا شهر بزرگ، یک مرکز حمل و نقل کوچیک تاسیس کنن و تعدادی از محصولات پر مخاطب رو اونجا قرار بدن. به این ترتیب، دیویدیها سریعتر به دست مخاطبان میرسند اما مارک، داره شواهدی رو میبینه، مبنی بر اینکه عمر دیویدیها رو به پایانه.
سال دو هزار، تکنولوژی دی اس ال معرفی شد. چیزی که امروز به اسم ای دی اس ال میشناسیمش، زیرمجموعهی همین دیاسال است. قبل از سال دو هزار، شیوهی دسترسی مردم به اینترنت، از طریق دایلآپ بود. چیزی که ما ایرانیها هم باهاش کلی خاطره داریم. سرعت پایینی داشت و وقتی ازش استفاده میکردیم خط تلفن بوق اشغالی میزد. اما دی اس ال، معادله رو بهم زد. یک پروتکل اتصال به اینترنت بود که هم سرعت بالایی داشت و هم در زمان استفاده تلفن رو اشغال نمیکرد. به دلیل همین ویژگیها استقبال خیلی زیادی ازش شد.
همین زمان بود که کمکم شرکتها سعی کردند از سرعت بالاش به نفع سرویسهاشون استفاده کنن. مثلا مایکروسافت، بلافاصله کنسول ایکس باکس و طوری طراحی کرد که به اینترنت متصل بشه و بخشی از خدماتش رو از طریق اینترنت به کاربر ارائه کنه. حالا مارک هم داره به همین مسئله فکر میکنه که اینترنت پرسرعت، چطور میتونه روند کار نتفلیکس رو تغییر بده. آیا روزی میرسه که مردم روی اینترنت و کامپیوتر شخصیشون فیلم ببینن؟ پخش جریانی ویدیو، یا همون ویدیواستریم، روی اینترنت چه زمانی قابل دستیابی میشه؟
مایکروسافت با ایکس باکس، یک قدم جلوتر از همه بود. احتمالا قدم بعدی مایکروسافت پیادهسازی استریم ویدیو روی ایکس باکس یا هر سختافزار دیگهای بود. همین تصور در ذهن مارک باعث شد که یک جلسه با گروهی از توسعهدهندههای ایکس باکس بذاره. تا سعی کنه راضیشون کنه به نحو نتفلیکس رو تو اون جعبه جادویی قرار بدن و راه نتفلیکس تو بخش ویدیوی اینترنتی، روی سختافزارهای دیگه باز بشه. وقتی این جلسه برگزار شد، طبق معمول جواب منفی شنیدن. تیم مایکروسافت اصلا به نتفلیکس روی خوشی نشون ندادن، هیچ نوع همکاری هم نپذیرفتن. این اولین و آخرین پاسخ منفی نبود که نتفلیکس میشنید. در طول داستان دیدیم که خیلیا جواب منفی دادن و همین پاسخهای منفی بود که باعث شد نتفلیکس تمام تلاشش بکنهه به جای اتکا به دیگران، روی پای خودش بایسته. حالا نتفلیکس نزدیک به یک میلیون کاربر داره و این عدد کمی نیست. وقت عمومی شدن رسیده و این اتفاق هم بعد از یک مدت کاغذبازی با موفقیت در بازار بورس نزدک در سال دو هزار و دو افتاد.
جشن بزرگ بود. عمومی شدن سهام یک شرکت مسئلهی خیلی مهمیه. ایدهی مارک به ثمر نشسته بود. پنج سال پیش بود که مارک، ایدهی فروش اینترنتی شامپو رو با رید مطرح کرد و این ایده چرخید و چرخید تا تبدیل شد نتفلیکس. که در همون دوران هم داشت به یک غول رسانهای بزرگ تبدیل میشد. اینجای داستان بود که مارک برای همیشه با نتفلیکس خداحافظی کرد. دلیلش رو اینطوری مطرح میکنه که از این جای داستان به بعد، سهامداران نقش زیادی در مدیریت نتفلیکس ایفا میکنن و تقریبا تمام تمرکز، روی مدیریت قیمت سهام خواهدبود. مارک میگه وقتی یک شرکت عمومی شد، دیگه به بنیانگذاران و مدیرش تعلق نداره و تبدیل میشه به یک ماشین پولسازی برای کسایی که روش سرمایه گذاری کردن. از اینجا داستان بعد، نتفلیکس روی دور موفقیت بوده تا امروز که همه میشناسیمش.
جلسهی تحقیرآمیز بلاک باستر رو یادتونه؟ جان آنتیوکو و صدای گوش خراش خندههاش؟ سال دو هزار و شیش، آنتیوکو از مدیرعاملی بلاکباستر برکنار شد. هرچند که همهی تلاششو کرد تا بتونه مثل نتفلیکس، به صورت اینترنتی ویدیو کرایه بده. اما بیفایده بود و در سال دو هزار و ده، بلاک باستر اعلام ورشکستگی کرد. سال دو هزار و هفت، نت فلیکس یکمیلیاردمین دیویدی را برای یکی از کاربرانش ارسال کرد و در همین مراسم، از سرویس پخش اینترنتی فیلم و سریالش رونمایی کرد. سال دو هزار و نه نتفیلیکس اورجینالز راه اندازی شد. یک استودیو، که قرار شد برای نتفلیکس فیلم و سریالهای اختصاصی تولید کنن .و این اتفاق هم افتاد. سال دوهزار و سیزده، سریال خانه پوشالی در نتفلیکس منتشر شد و تمام تولیدش هم به عهدهی خودش بود. بعد از اون، به مرور عناوین اورجینال دیگه هم تولید شدند و در شبکه نتفلیکس قرار گرفتند که بازخوردهای حیرتانگیزی هم به همراه داشتن.
اخیرا نتفلیکس اعلام کرد که به رقم دویست میلیون مشترک ماهیانه رسیده که این عدد هم فوقالعادست. مارک، رید و تمام تیم نتفلیکس از ابتدای راهاندازی تا امروز، پاسخهای منفی زیادی شنیدن. دیدیم که بارها تحقیر شدن و ایدشون دست کم گرفته شد. همون اوایل، رید حتی مطمئن نبود که روی این ایده باید سرمایهگذاری کنه یا نه. اما به مرور، با تلاش و نادیده گرفتن پاسخهای منفی و از همه مهمتر، دوری کردن از بریز و بپاش های استارتاپی، به مقصد ارزشمندی رسیدن.
دیدیم که رقبای بزرگ، همیشه ترسناک نیستن. روزی که نت فلیکس راهاندازی شد، بلاک باستر در اوج قدرت خودش بود و میدرخشید. اما امروز، دیگه خبری از بلاک باستر نیست و نتفلیکس داره به محبوبترین تولیدکنندهی فیلم و سریال دنیا تبدیل میشه. مارک میگه در تجارت همیشه شنیدن جواب نه، به معنای نه قطعی نیست. افرادی که امروز درخواست همکاری شما رو نادیده میگیرند و جواب منفی میدن، ممکنه روزی خودشون سراغ شما بیان .و این چیزی که اگر تلاش کنید حتما به دستش میارید.
امیدوارم از شنیدن این اپیزود و داستان پر فراز و نشیب نتفلیکس لذت کافی رو برده باشید. تمام تلاش من بر این بود که یک داستان واقعی با جزئیات کامل بشنوید و ببینید که بزرگترین شرکتهای دنیا، همون ابتدای راهاندازی با چه چالشهایی مواجه میشن و اینکه چطور با این چالشها کنار میان و حلشون میکنن. تا اگر روزی خواستید کسب و کاری راه اندازی کنید، از این درسهای مدیریتی استفاده کنید و بدونید که پشت برندهای بزرگ، مسیر پر فراز و نشیبی قرار داشته که اگر اون رو طی نمیکردن، هیچ وقت بزرگ و موفق نمیشدند.
دنیای پادکست فارسی هر روز داره بزرگ و بزرگتر میشه. پادکسترها هم سعی میکنن محتوای خوب و دست اول در اختیار شما قرار بدن. از شما ممنونم که وقتتون رو در این دنیا سپری میکنید و استارتکست رو میشنوید. اگه استارتکست پسندیدید، با معرفیاش به دیگران به من امید و انرژی میدید. و اگه انتقاد یا پیشنهادی دارید، برای بهتر شدنش، میتونید در اینستاگرام یا توییتر استارتکست رو به همین اسم، به صورت فارسی انگلیسی پیدا کنید و برام بنویسید. بازم باید یادآوری کنم که در اینستاگرام یه سری تصاویر قدیمی مربوط به روزهای اولیه راهاندازی نتفلیکس قرار دادم که دیدنش، مکمل شنیدن این اپیزود هست. امیدوارم هر جا هستید خوب و سلامت باشید. تا اپیزود بعدی، خدانگهدارتون باشه.
بقیه قسمتهای پادکست استارت کست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود دوازدهم؛ پیپل - قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود یازدهم؛ پیپل - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود پنجم؛ نینتندو - بخش دوم (تولد سوپرماریو)