بسه دیگه پیش رفتن،خوش گذشت!
مودی
ساعت ۱۱:۴۱ دقیقه شب؛ اما هنوز بیدارم .
کم خوابی و نگرانی روز های قبل، مثل جذام ذره ذره روی تن پخش شدند و حالا سرتا پای وجودم را تسخیر کرده اند. مفاصلِ دست و زانو هایم فریاد می کشند و از درد و التهاب دوباره می نالند. چشم هایم اشک آلود و سنگین است و کمرم نای صاف شدن ندارد. امشب خیلی خسته ام و انگار از روز های خوب آینده قدم ها فاصله دارم. تازگی ها فهمیده ام امیدواری یا ناامید بودنم نسبت به آینده، فقط به لحظه حال م بستگی دارد. اگر حالم خوب باشد، بهترین ِ دنیا، زندگی کردن خواهد بود و اگر حالم گرفته باشد، بدترین بدِدنیا ، زنده بودن.
بعضی اوقات از این تغییر نگرش های آنی و عظیم خنده ام میگیرد. خلق بالا و پایین می رود و من نگاهم به دنیا عوض می شود. لحظه ای میخواهم قهرمان دنیا باشم و آینده ای درخشان و رویایی بسازم و لحظه ای دیگر حال تکان خوردن برای خاموش کردن چراغ اتاق خواب را هم ندارم. خنده دار نیست؟ هست! البته که هست. حالا فهمیده ام که این خلق ِبی ثبات و وابسته با خوراک و خواب و نور خورشید تنظیم می شود. اگر ظهر گرم تابستان باشد و شکم سیر و پر باشد دنیا مال من است، برویم که بترکانیم، اگر شب زمستان باشد و اندکی هم خسته و گرسنه باشم، همان لحظه باقی عمر را به هر کس که از راه برسد دو دستی تقدیم می کنم و عدمم را بر وجود ترجیح می دهم. این خلق ِ مواجِ لعنتیِ من می خواهد هر وقت که حسش بود زندگی کند و حالش را ببرد و هر وقت که خسته شد دکمه خاموش را بزند و زنده ماندن را کنار بگذارد.
حالا این خلق مردد می خواهد برایم تصمیم های مهم و سرنوشت ساز بگیرد؟ می خواهد من را به اهدافم برساند؟ می خواهد هر وقت که حسش بود امیدوار باشد و کار کند و هر وقت که خوراک یا خوابش کم شد دست از همه چیز بکشد؟ این حالِ سرگردان می خواهد هر جا که میلش کشید برود و من هم دنبالش بروم؟ خنده دار است. مود ِمن می خواهد شب ها که خسته و غمگین است هیولا باشد و روزها با هاله ای مقدس دور کله اش توی خیابان ها چرخ بزند. این حس مبهم و ناشناخته صبح ها بتمن قصه می شود و شب ها با موهایی سبز و لبخندی خون آلود انتقام میگیرد. مسخره است. تبدیل شدن به دو قطب متضاد، چرخش از قهرمان به ضد قهرمان در یک شبانه روز مسخره است. این خلق در نوسان و لرزانم بی نهایت باعث خندیدن است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
۶:۲۸ صبح یا درگیری های ذهنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو واقعا...؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
همینجوری یهویی