همینجوری یهویی! اَلَکی!

سلام به همگی!?

بعد از دو سه ماه غیبت امروز همین لحظه به سرم زد بیام یه پست جدید بنویسم. هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم. این چند وقته هم انگار مغزم خالی بود. خالیِ خالی! نمیدونستم بیام اینجا چی بگم. وقتی هم حرفی برای گفتن نباشه خب چاره چیه؟

تو تعطیلات عید چند بار خواستم بیام از سالی که گذشت بنویسم. برام سال مهم و پرباری بود. دیر شده اگه الان بگم؟ پارسال (1401) از اولش خوب شروع شد. خلاصه ی خلاصه اش رو بخوام بگم: مدرسه تیزهوشان قبول شدم. تابستون یه جا مشغول به کار شدم و زبان درس دادم و اولین حقوق زندگیم رو گرفتم (گرچه خیییلی کم بود ولی باحال بود). با آدم های جدیدی آشنا شدم که میدونم تاثیر خیلی مهمی روی زندگیم دارن ( و قطعا خواهند داشت). برای تولدم گیتار خریدن و قراره اگر خدا بخواد یاد بگیرم گیتار بزنم. شخصیتم از اول تا آخر سال هزار بار تغییر کرد. امسال یه عالمه نمره داغون گرفتم! اصلا یه چی میگم یه چی میشنوی!! ریاضیی که سال نهم کلی سرش غصه خوردم که چرااااا معلمه بهم داده 17/5؟؟؟ سال دهم شد 13!!!! و الان حسرت به دل یه نمره 17 موندم! 17 تازه زیاد هم هست! والا من الان به 16 هم راضیم! تو مدرسه جدیدم پژوهش داشتیم و این پژوهش برای من مثل یه ماجراجویی سخت و طاقت فرسا بود. با اینکه کلی اذیت شدم اما کلی تجربه کسب کردم و کلی کار های باحال انجام دادم و چی از این بهتر؟

دلم برای ویرگول قدیمی مون تنگ شده. ویرگولی که تو روز های کلاس های مجازی، وسط کلاس میومدیم بهش سر میزدیم. ویرگولی که توش کامنت بازی می کردیم و ویرگول به خاطر فعالیت ربات گونه (!) مسدود می کرد. ویرگولی که توش بگو بخند بود. ویرگولی که هر یه ساعت یه نفر یه پست جدید میذاشت. خلاصه که بعله...?‍♀️

چندتا کتاب خوندم که خعیلی دلم میخواد بیام اینجا دربارشون بنویسم... تاثیر عجیبی روم داشتن.

دیگه چی بگم؟ میبینی هیچ حرفی نیییست؟؟؟



ببخشید اگه این یه چند خط رو خوندین و وقتتون رو گرفت اما واقعا یهو دلم هوای نوشتن پست جدید کرد.


شاد و پیروز باشید و استرس نکشید. (هیچ چیز ارزش استرس کشیدن نداره، چون بالاخره تهش هرچی بخواد بشه، میشه. چه شما استرس داشته باشی چه نداشته باشی.)