مترجم و حسابداری کتاب دوست
رمانی طولانی که با تمامشدنش دلت برای شخصیتهایش تنگ میشود
«خیلی بیشتر از تواناییهایمان،این انتخابهای ما هستند که شخصیت ما را نشان میدهند»*
چالش این ماه طاقچه نوشتن در مورد شخصیت رمانی طولانی است که بعد از تمام شدن کتاب دلمان برایش تنگ شده است. من عاشق رمانهای طولانی هستم، دقیقا به همان دلیلی که سریال را به فیلم ترجیح میدهم. چون بیشتر فرصت دارم که در دنیای شخصیتها بمانم و بیشتر با آنها وقت بگذرانم. بیشتر با افکارشان آشنا میشوم و اتفاقهای بیشتری را با هم از سر میگذرانیم. پس برای این چالش انتخاب سختی داشتم. کمی که فکر کردم به کتابهای هری پاتر رسیدم. حدود بیست سال پیش با این کتاب آشنا شدم ،با این کتاب بزرگ شدم ،خندیدم،گریه کردم، یاد گرفتم.از انتخاب کتاب سختتر شاید انتخاب شخصیتی در این دنیای جادویی باشد که دلم برایش تنگ شده. این کتاب پر از شخصیتهایی چند وجهی است. نویسنده تیزهوش کتاب بلد بود چطور کاری کند که ما حتی دلمان برای شخصیتهای خبیث ماجرا هم بسوزد. چطور در آخرین لحظه به ما رودست بزند ، چطور کاری کند که بفهمیم چیزهای اندکی در مورد شخصیتها میدانستیم. مثلا هری پاتر ،پسری که زنده ماند و بسیار اتفاقات سخت و تلخی را از سر گذراند را مگر میشود دوست نداشت؟ پسری که بازیگوش و حتی گاهی بیمهابا هم بود ولی در طول هفت کتاب سعی کرد انسان خوبی باقی بماند، شاهد سختی کشیدن و حتی مرگ عزیزانش باشد ولی در راه مبارزه با شر خودش به آن تبدیل نشود.یا مثلا کسی حتی فکرش را میکرد که نویل لانگ باتم کتابهای اول همان نویل کتاب آخر باشد؟ یا کسی میتواند رون ویزلی شوخ و شنگ را حتی با وجود قهرهای گاه و بیگاهش با هری دوست نداشته باشد؟یا لونا که به خاطر عجیب و غریب بودنش گاهی دست انداخته میشد یا جدی گرفته نمیشد ،کسی میدانست چقدر قرار است تاثیر گذار باشد؟ کسی فکرش را میکرد دو قلوهای ویزلی که هنوز هم پس از بارها و بارها خواندن کتاب از حرفها و کارهایشان قهقهه میزنم ،آنقدر سرشار از زندگی و آنقدر سرخوش و شجاع ،چنان پایانی داشته باشند؟ یا حتی خود مدرسه،خود قصر،خود هاگوارتز هم برای من شخصیتی جاندار است، با آن دریاچه و جنگل ممنوع، با آن برج و بارو و سالن اصلیش و خوابگاهها و کلاسهایش،با تمام اتفاقاتی که از سر گذراند برای من به اندازه خود هری و خیلی از شخصیتها ،مهم و دوست داشتنی است. ولی شاید نه،شاید خیلی هم انتخاب سختی ندارم، شخصیتی در این کتاب است که هر بار که کتاب را خواندم منتظر ورودش بودم،منتظر نظرش،منتظر تصمیماتش،منتظر آرامشی بودم که با وجود او صحنه از آن پر میشد. با وجود بدترین اتفاقها هم دلم به حضورش خوش بود که با هوش بینهایت و خرد عمیقش راهی برای مشکل پیدا میکند. میدانستم لازم نیست بترسم یا نگران باشم. او میآید و برای هر مشکلی راه حلی دارد، برای هر زخم مرهمی دارد.جملهای میگوید و تحمل همه چیز آسان میشود. آلبوس دامبلدور را میگویم،مدیر مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز.دامبلدور در تمام این سالها شخصیت مورد علاقه من باقی ماند،هنوز هم جملاتی از او هست که با هر بار خواندنشان به وجد میآیم و به فکر فرو میروم. هنوز هم هر بار که کتاب را تمام میکنم دلم برایش تنگ میشود.
پ.ن:جملهای که در مقدمه آوردم نقل قولی از آلبوس دامبلدور و از کتاب هری پاتر و تالار اسرار است
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش اسفند ماه طاقچه: «جایی که خرچنگها آواز میخوانند»
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: قصههای شب برای مدیران
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه: هشت کتاب