یکتا قطعی·۱ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: محکم در آغوشم بگیرمحکم در آغوشم بگیر نام کتابی به نویسندگی دکتر سو جانسن است. کتاب محکم در آغوشم بگیر توسط سمانه پرهیزکاری ترجمه شد و انتشار آن را نشر ملیکان…
یکتا قطعی·۱ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: ای کاش وقتی ۲۰ ساله بودم میدانستم!کتاب را یکبار قبلا تا نصفه خوانده بودم. به دلیل آنکه مضامینش با زندگی در ایران سنخیت ندارد؛ نصفه رهایش کردم. اما بخاطر چالش کتابخوانی طاقچه…
یکتا قطعیدرزن زندگی آزادی·۱ سال پیشیک روز با پریود...روایتی درباره روز اول پریود و دردهایش به امید آگاهی از پریود در مدارس و مرخصی پریود برای زنان شاغل
یکتا قطعی·۱ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: پرندهی منپرندهی من چه میگوید؟داستان بلند پرندهی من درباره چیست؟ درباره زنان، بخصوص زنان خانهدار؟ درباره مهاجرت؟ درباره تقابل سنت و مدرنیته؟ دربا…
یکتا قطعیدرفروشگاه کتاب الکترونیکی و صوتی طاقچه·۲ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: نیلوفر و مرداببرایتان پیش آمده که شادی زندگی فردی بخاطر غم جمعی به رنج تبدیل شود؟در جغرافیایی خاصی به اسم ایران، این امکان وجود دارد که خوش زندگی شخصی…
یکتا قطعیدرفروشگاه کتاب الکترونیکی و صوتی طاقچه·۲ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: پیرمرد و دریاپیرمرد و دریا نام کتابی است که ارنست همینگوی آن را در سال 1951 نوشته است. ترجمه این کتاب را، زنده یاد، نجف دریابندری انجام داده است. نجف در…
یکتا قطعیدرفروشگاه کتاب الکترونیکی و صوتی طاقچه·۲ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: کلارا و خورشیدکلارا و خورشید داستانی است درباره تقابل زندگی و احساسات یک ربات با انسان! در بندهای آغازین رمان کلارا و خورشید، متوجه میشویم که کلارا، راو…
یکتا قطعیدرهمیشه بنویس·۲ سال پیشمعرفی کتاب همه میمیرند (چالش کتابخوانی طاقچه)همه میمیرند حتی شما!در ابتداعنوان کتاب همه میمیرند میگوید: «عاقبت همه انسانها میمیرند و مرگ واقعیتی است انکار ناپذیر!» اما در عین حال…
یکتا قطعیدرفروشگاه کتاب الکترونیکی و صوتی طاقچه·۳ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: چراغ سبزهااکثر افراد متیو دیوید مککانِهِی را با فیلم بینظیر Interstellar میشناسند اما در این یادداشت قرار است ضمن پرداخت این فیلم سری به کتاب چراغ…
یکتا قطعیدرفروشگاه کتاب الکترونیکی و صوتی طاقچه·۳ سال پیشچالش کتابخوانی طاقچه: هشت کتاب سهراب سپهریسهراب سپهریهوا صاف بود. حتی در درودستها نیز تکهای ابر در آسمان پیدا نمیشد. سرمهای درخشانی سقف بالای سر را پوشانده بود و آدم را یاد آرز…